پرده سینما

روح فراموش شده غرب؛ نقدی بر انیمیشن «رنگو»

محمدامین نوروزی

 

 

 

 

 

 

 

 

رنگوبدون شک یکی از متفاوت ترین انیمیشن های سالهای اخیر رَنگو می باشد. رَنگو درون مایه های فلسفی و سیاسی که دارد خود را کاملاً از دیگر انیمیشن های متفاوت می کند. رَنگو به دنبال پاسخگویی به یک پرسش بسیار مهم در زندگی می باشد. «من کیستم؟» کمی تأمل کنید و ببنید چقدر پاسخگویی به این پرسش بسیار سخت می باشد. غرب با رسیدن به آرمانشهر مدرن گویی که به آخر خط رسیده است چرا که بسیاری از نیازهای اساسی وجود انسان در این تمدن مدرنیسم مورد غفلت قرار گرفته است. حال بار دیگر پرسش هایی را فیلسوفان اگزیستانسیالیسم از انسان مدرن می پرسند، وجود انسان چیست؟ من کیستم؟

گویی پس از این همه پیشرفت که بدان دست پیدا کرده اند یک نوع عقب گرد و کمبود اساسی را در خود احساس میکند و رجوع به باورهای فراموش شده ای که مدرنیته از آنها گرفته است را گوشزد می کنند. تامل در جمله «نفرین پیشرفت توقف ناپذیر چیزی نیست جز پسرفت توقف ناپذیر»از آدرنو و هورکهایمر در کتاب فلسفه روشنگری اگر برای عده ای فهمیدنش سخت باشد، اما تأمل در فیلم رَنگو برای جوامع غیر غربی که کورکورانه به سمت شبه مدرن شدن حرکت می کنند ، قطعاً مفید خواهد بود. برای مایی که شعار پیشرفت و توسعه می دهیم ، با اندکی از مشکلات کشورهای پیشرفته و توسعه یافته آشنا شویم، تا فکر نکنیم با پیشرفته و مدرن شدن دیگر مشکلی نداریم .

شعار پیشرفت باعث شده است انسان از وجود یا خویشتن خویش غافل و همه توجه اش به پیرامون و ساختن آن جلب شود.بدون اینکه به ساختن درون بپردازد به دنبال ساختن بهشت شداد زمینی می باشند. انسان امروز جمله پدر مدرنیته، دکارت را فراموش کرده است که گفت: غلبه بر خویشتن بهتر از فتح جهان است. انسان مدرن فاتح جهان  نارضایتی در وجود خود دارد که با لذت طلبی ها و شهوت پرستی های دنیاطلبانه، نمی تواند آن نارضایتی را فراموش کند. خوره ای به جان انسان مدرن افتاده است دائم از او سوال می کند من کیستم؟ و این سوال به دفعات زیاد در فیلم رَنگو تکرار می شود و آمیگو قهرمان فیلم آمده است تا بدین سوال برای انسان غربی پاسخ بگوید.

در سکانس ابتدایی آمیگو را داخل شیشه آکواریوم می بینیم در حال نقش بازی کردن  است. مارمولک بازیگری که نقاب های مختلف را به صورت خود می گذارد و خودش را در مقام آنها می پندارد. آمیگو معتقد است هر داستانی یک قهرمان می خواهد و ناگاه به آگاهی می رسد و جرقه تضاد در ذهن او شعله ور می شود تا شرایطی فراهم شود بتواند خود را به عنوان قهرمان معرفی کند. ماشین در خیابان از مسیر منحرف می شود و آمیگو که فکر می کرد به آگاهی رسیده است و باید نقش قهرمان را بازی کند در جاده ای خود آگاهی که همه انسانها به سرعت از آن عبور می کنند، پیاده می شود تا برای سوال من کیستم؟ پاسخی بیابد.

اسم این جاده را مسیر خودآگاهی گذاشتم و همه انسانهایی که با سرعت از آن حرکت می کنند انسان مدرن و غفلت گرفته ای می دانم که حاضر نیستند بایستند و در این کویر وجود خویش تأملی نمایند. اولین چیزی که آمیگو به آن خیره می شود خورشید است. خورشید منبع نور است. نور  حقیقت است. نور آگاهی است. آمیگو  تا به خورشید نگاه می کند، پوست می اندازد شاید ما هم به خورشید حقیقت نظر بیاندازیم پوست بیاندازیم، نقاب های روی صورتمان را بیندازیم. بسیاری از ما توان رودرویی با خورشید آگاهی و حقیقت را نداریم. خورشید باعث روشنایی دنیای کویری ما می شود. آگاهی باعث  روشنایی کویر وجود ما می شود. مرشد راه نیز حرف از آگاهی می زند و اینکه ما بدون آگاهی هیچ ایم. آگاهی از خویشتن بهترین مسیر برای رسیدن به جواب سوال من کیستم ؟ می باشد.

رنگوآمیگو که قبلاً خاطرخواه و طرفدار زیادی داشته است. حال در اتوبان خودآگاهی تنها می باشد. تنهایی بهترین فرصتی است در آن انسان خود را بیابد. دوستی در کنار او نیست و باور می کند یک مارمولک تنها می باشد. استاد از آمیگو کمک می خواهد تا به آن طرف اتوبان برود چرا که روح فراموش شده غرب منتظر اوست. آمیگو می پرسد «چرا صبر نکردی تا ماشین ها رد بشوند؟» استاد پاسخ می دهد «به اون آسونی ها هم که فکر می کنی نیست.» یه استعاره بود. بعد آمیگو بین ماشین های اتوبان پاس کاری می شود تا به کناری می افتد و اظهار تشنگی می کند .

استاد راهنما می گوید اگر بخوای به آب برسی، ابتدا باید به خشک آباد برسی. آب مایع حیات انسانی است، آب مایع وجود انسانی است و چرا خشک آباد؟ چرا آمیگو وقتی می خواهد به آب برسد، ابتدا باید به خشک آبادی برسد؟ در آنجا که قحط آب است.  استاد راهنما نیز این را خوب می داند اما آمیگو را رهسپار رسیدن به آب نکرد، بلکه آمیگو در این بیابان می رود تا خودش را پیدا کند. سیر و سلوک آمیگو از اینجا شکل جدی تر به خود می گیرد.

آمیگو در بیابان مورد حمله عقابی قرار می گیرد، توسط حیوان دیگری به او توصیه می شود «همرنگ جماعت شو». آمیگو می فهمد با همرنگ جماعت شدن راه به جایی نمی برد و تلاش برای فرار می پردازد. آمیگو زنده می ماند و دیگری محتوم به نابودی می شود. آری آنانی که همرنگ جماعت می شوند قطعا نابود خواهند و برای رسیدن به اینکه من کیستم باید از همرنگ جماعت شدن گذر کرد . باید در جمع باشیم و نه در جمع. خواب آمیگو در بیابان و ظرف آب بسیار مهم می باشد. ماهی که به او می گوید دوست الان کجاست؟ و درختهای کاکتوس که حرکت می کنند بیدار می شود و اولین دوست خود را پیدا می کند. لوبیا مارمولک دیگری است و همان معشوقی داستانی که قرار بود آمیگو به خاطر آن نقش قهرمان را بازی کند. لوبیا بسیار وابسته به حفظ زمین های پدرش است و به هیچ قیمتی حاضر نیست آنها را بفروشد. لوبیا کنایه از  طرفدار میراث گذشته است.لوبیا اهل پیشرفت و همراه شدن با زمانه نیست.

آمیگو وارد شهر خشک آبادی می شود. ناامیدی در آن موج می زند. او به دنبال دوستی برای خود می گردد اما به خاطر ظاهر مضحکی که دارد کسی او را تحویل نمی گیرد. سعی می کند همرنگ جماعت شود، شبیه دیگران راه می رود اما باز نمی شود، وارد کافه ای می شود آنجاست از خود واقعیش خسته شده است، اسم خود را از روی آب کاکتوس رَنگو انتخاب می کند و برای خود داستان سرایی می کند و به یاد داشته باشیم هیچکس نمی تواند از داستان خود فرار کند. داستان زندگی ما چیست؟ ما چه شخصیتی را برای خود در داستان زندگی متصور شده ایم؟

آمیگو درست مثل قهرمان اسپانیانی رمان سروانتس، دُن کیشوت می شود، مردی بی دست و پا و دغلکار که برای خود پهلوانی ها و شجاعت های دروغین دست و پا کرده است، انسان جو زده ای که در توهمات و تخیلات خود به سر می برد. به تعبیر فارسی خودمان پهلوان پنبه ای که تنها جسارت دروغ بزرگ گفتن را دارد.

آمیگو از اینجا تبدیل به رَنگو میشود. شخصیت جدیدی که  باور و امیدی می شود ، خشک آبادی ها به  آن نیاز دارد. همانند بسیاری از فیلم های دیگر(پو پاندا کونگ فوکار، نئو ماتریکس، جیک آواتار،پیتر مرد عنکبوتی و ...) که شخص نمی خواهد قهرمان باشد اما دست تقدیر او را به عنوان ناجی و قهرمان معرفی می کند. در واقع مهم تر از همه شایستگی ها لازم برای قهرمان شدن، برگزیده بودن اصلی ترین ویژگی است باید قهرمان دارا باشد. منجی و قهرمانان برگزیده در هالیوود فراوان می باشند و این جای بسیار تأمل دارد. برگزیده بودن بدین معنی که به جای اینکه شایستگی و ویژگی های یک قهرمان را دارا باشد تنها به حسب تقدر منجی برگزیده می شود. برگزیده بودن ویژگی است. بیش از همه قوم یهود برای خود قائل می باشند و خود را قوم برگزیده خدا می دانند. مهم ترین ویژگی که یک انسان از نظر یهود باید دارا باشد یهودی بودن است و تنها از طریق نژاد قابل انتقال است. غیر یهودیان به خاطر برگزیده نبودن باید در خدمت قوم یهود باشند.

بر اثر اتفاق عقاب را می کشد و قهرمان شهر خشک آباد می شود. خشک آباد مشکل قحطی آب دارد. لاک پشت که ذاتاً موجودی آرام و نجیب می باشد در فیلم شهردار است. شهرداری که آب را کنترل می کند تا بتواند همه چیز را کنترل کند. شهردار در عین اینکه بسیار متین و عاقل نشان داده می شود اما در باطن فردی خبیث و تمامیت خواهی است. تمام زمین های دره و آب خشک آباد را برای خود کرده است و در آنجا در حال ساخت و ساز شهری مدرن می باشد. شهردار از وقتی که اتوبان را ساخته اند چیزهایی یاد گرفته است. می خواهد همگام با زمانه پیش برود، آینده که یا با آن همراه می شویم یا از آن عقب خواهی ماند (درست مثل همین شعارهایی که امروزه می شنویم). شهردار آینده ای متمدن و همراه با پیشرفت را برای خود تصور می کند، تصوری که بسیاری از سیاست مداران دنیای مدرن برای کشورهای خود دارند.غافل از آنکه این تصور رویایی باعث بدبختی اکثریت شده است.

آب که اکثریت از آن بی بهره اند در دست تنها یک نفر است. بانک آب دزدیده می شود، رَنگو به همراه گروهی برای پیدا کردن دزدهای آب حرکت می کنند، جنگ وحشیانه ای بین رَنگو و گروهی که خیال می کنند آب را دزدیده اند در می گیرد ، بعد همه متوجه می شوند جنگ بیهوده بوده است. کنایه های که برای جوامع کاپیتالیستی امروز مورد مصرف دارد. سرمایه که با آن  می شود انسانها را کنترل کرد در دست اندکی و اکثریتی که توی سر و کله هم می زنند. اعتراضات و شورش های امروز جوامع سرمایه داری را یاد آوری می کند همانند صحنه ی شورش اهالی خشک آباد در مقابل بانک آب که بسیار دیدنی می باشد. اکثریت 99% خود را در مقابل تنها 1% می دانند.در فیلم سرمایه تنها در دست شهردار نماینده قدرت فیلم می باشد، باید حافظ منافع دیگران باشد اما اینگونه نیست و دیگران درمانده به دنبال مقصر در جای دیگر می گردند.

رَنگو که  به خاطر کشته شدن مشاور مالی شهردار به شهردار سوء ظن پیدا می کند. شهردار ماشین کشتار (جیک زنگی ) خود را خبر می کند تا قهرمان متوهم (رَنگو) را از سر راه بردارد. دروغ گویی های رَنگو در مقابله با مار (جیک زنگی) برملا می شود. رَنگو امید همه را ناامید می کند. آمیگو دیگر از خودش بدش آمده است. فهمیده که دیگر هیچ نیست. آری هیچ نیست. این بالاترین مرتبه برای آگاهی برای پاسخ دهی به پرسش من کیستم؟ می باشد. هیچ نیستیم. چرا فضای کویر در فیلم انتخاب شده است؟ کویری که انسان ها هماره از آن فرار می کنند. برای اینکه کویر هیچ نیست، پاسخ همان پرسشی که آمیگو به دنبال آن است.

«هیچ نیستم» بالاترین مرتبه خودآگاهی است باید به درک و یقین آدمی تبدیل شود. قهرمان داستان ما بدان دست پیدا می کند لذا باز می گردد به منزل اولیه خود ، همان اتوبان که در آن توقف کرد تا خود را بشناسد و حال که برای پرسش خود پاسخی پیدا کرده است، از جاده که به قول استاد گذشتن از آن به آسانی نیست، به راحتی عبور می کند و دیگر بین ماشین ها پاس کاری نمی شود و همانند صحنه ای که نئو در اواخر فیلم ماتریکس 3، به عنوان فردی برگزیده برده می شود. رَنگو به سمت روح فراموش شده غرب می رود. مردی که سوار بر ارابه ای است که بروی آنها عروسک های طلایی می باشد. روح فراموش شده غرب، انسان جوینده طلای گذشته دور آمریکا می باشد. شعار و پیام اصلی فیلم برای مردم امروز غرب که پشرفته و متمدن شده اند نوعی بازگشت به همان روح فراموش شده انسانی گذشته است. مرد گذشته دور آمریکا شروع به موعظه می کند. توصیه به انسان بودن و اینکه مرامی داشته باشیم. انسان قهرمان باشد، قهرمان مردمی که از تشنگی در حال از بین رفتن است. قهرمانی که باید شهردار را نابود کند. قهرمانی که باید لاک پشت سرمایه سالار را از سر راه بردارد. روح فراموش شده یک دیالوگ طلایی به رنگو می گوید: «این همه راه اومدی دنبال چیزی که اینجا نیست، هنوز نفهمیدی، موضوع تو نیستی، موضوع اونان». آمیگو برای قهرمان شدن موضوع را باید از خودخواهی به جمع خواهی برگرداند. آمیگو همان رَنگو قهرمان خواهد شد، چرا که هیچکس نمی تواند از داستان خود فرار کند. داستانی که برای نسل آینده رقم خواهد خورد . قهرمانی مثل رَنگو پیدا می شود و بساط بی عدالتی را برخواهد چید. ما اهالی خشک آباد دنیای امروز به چه قهرمانی نیاز داریم؟

رنگوسرو کله استاد طبق قرار اول فیلم در آن جاده مشخص می شود. یک مسئله اساسی مطرح می کند. این بیابان قبلاً پر از آب بود؟ حال پرسش این است که این آب کجاست؟ رنگو که چشم باطن بینش بکار افتاده است، چیزی را که در ابتدای فیلم در خواب می دید، حال در بیداری می بینید. درخت های کاکتوس به سمت منبع آب حرکت می کنند. شهری مدرن چشم انداز نگاه رَنگو می شود. مارمولک داستان ما متعلق به چنین شهری می باشد و در آنجا بزرگ شده و رشد کرده است نه خشک آباد ولی حالا که به خودشناسی رسیده است. پشت به تعلقات گذشته خود (پیشرفت و تمدن) می کند و رو به موضوع اصلی که مردم خشک آباد هستند و داستان قهرمانی رَنگو کامل می شود.

رَنگو فیلمی با لایه های فراوان و بسیار عمیق است. فیلم در بیان پیام های سیاسی خود بسیار بهتر از محتوای فلسفی عمل کرده است. پیرنگ داستان تکراری است اما به هیچ عنوان خسته کننده نیست و ریتم مناسبی دارد. جغدها که به عنوان راوی در فیلم وجود دارند به نوعی در حال به سخره گرفتن داستان نیز می باشند، چرا که ذهن ها را بیش از آنکه بخواهد درگیر فضای سرگرم کننده داستان شود، توجه به محتوای فیلم می دهند. ظاهرهای زُمخت و گاه چندش آوری که برای شخصیت ها انتخاب شده است، به هیچ عنوان حس علاقه مخاطب را به شخصیت ها باعث نمی شود و باتوجه به فرم و محتوای فلسفی و سیاسی که دارد به هیچ وجه مخاطب انیمیشن کودکان نمی باشند.


 تاريخ ارسال: 1390/11/7
کلید واژه‌ها:

نظرات خوانندگان
>>>amir:

ولی کارتون به شدت سیاسی بود. توجه داشته باشید بسیاری از دانشمندان پیشبینی کردند که جنگ بعدی جنگ آب هست و همه به این میرسیم که هر کی بتونه آب رو کنترل کنه میتونه دنیا رو کنترل کنه.

0+0-

يكشنبه 23 بهمن 1390



>>>گرشاسب:

نقد بسیار عالی بود واقعا این فیلم ارزش یه فروش درست و حسابی داشت واقعا فیلمیه که هر دفعه می بینی یه چیز تازه یه یاد می گیری دقیقا وضعیت ما مثل مردم خشک آباد شده

1+0-

يكشنبه 23 بهمن 1390



>>>ساسان:

فیلم به شدت سیاسی و ضد دین است.من وقتی این فیلم رو دیدم دقیقا خودمو جای ا ون بدبخت بیچاره های روستا گذاشتم.وضعیت شهرشون مثل مال ما بود

0+1-

شنبه 8 بهمن 1390



>>>Mojtaba89:

مممنون از سایت پرده سینما اما استاد عزیز ، جناب نوروزی شما پیام فیلم رو اشتباه متوجه شدید . در مورد منجی شدن و خود شناسی باهاتون موافقم واتفاقا و چه قدر هم قشنگ توضیح دادید و چه قدر خوب که از بهترین فیلم هم مثال زدید ( ماتریکس ) ؛ اما رنگو اتفاقا در نکوهش کشورهای جهان سومه ، نه کشورهای پیشرفته . شهر کثیف یا به قول شما خشک آباد دقیقا نمونه یه کشور جهان سومه و شهر رویایی و زیبا که رنگو در اواخر فیلم می بینه یه کشور توسعه یافته . اگه به نوع حکومت و وضع زندگی کاراکترها در شهر کثیف نگاهی دوباره بندازید ، چیزی جز نمایی از یه کشور عقب مونده و مردمی ساده رو نمی بینید . حرفهایی که در رابطه با کشورهای پیشرفته می زنید ، اصلا درست ، اما به نظرم ربطی به این فیلم نداره . رنگو البته فروش خیلی راضی کننده نداشت و حدود 250 میلیون دلار فروش کرد اما نمی شه گفت بچه ها خوششون نمیاد ولی در هر صورت مخاطبان اصلیش بزرگترهان .

0+0-

شنبه 8 بهمن 1390



>>>كربلايي:

جناب آقاي نوروزي ، موضوع رو خيلي پيچيده و سياسي كردي ، پيام فيلم فقط يه جمله بود " قهرمان داستان خودتون باشيد " و موضوع فيلم هم " سفر قهرماني" بود . كليدي ترين ديالوگ رو هم منادي /استاد گفت : انسان سفرهاي داره كه بايد تنها بره ! و موفقيت رو بايد از هيچ بسازيد همونطور كه كلينت ايستود داشت تو صحرا قلاب ماهيگيري جمع مي كرد و در جواب رنگو كه به تمسخر پرسيد"اينجا بهشته ؟" گفت : اگه بهشت بود كه من داشتم با كيم نواك پاپ كورن مي خوردم ! و ادامه داد مهم عمل مرده كه تو دوبله فارسي ميگه مهم مرام مرده ! نسخه اصلي رو ببين .

0+0-

شنبه 8 بهمن 1390




فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.