پرده سینما

«سینما» یا تئوری فلسفی سطحی؟! نقدی بر فیلم «عشق» ساخته میشاییل هانکه

علی ناصری

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عشق. ساخته میشاییل هانکهفیلم هایی که اسم هایی کوتاه و تک کلمه ای دارند اینگونه به نظر می رسند که می خواهند توضیحاتی در مورد آن کلمه به بیننده خود ارائه دهند. فیلم هایی همچون مالیخولیا، هنرمند و شرم که سال گذشته ساخته شده اند مصداق مناسبی برای این تعریف می باشند. این فیلم ها علاوه بر مضامینی که دارند تعریفی نیز از نام خود ارائه می دهند.

در سال جاری یکی از فیلم هایی که کاملاً به تعریف نام و عنوان خود می پردازد فیلم عشق است که به کارگردانی میشائیل هانکه جایزه نخل طلای کن را از آن خود کرد.

عشق قبل از اینکه فیلمی سینمایی باشد یک تئوری فلسفی سطحی است که سعی شده تا به زبان سینما در آید و این تئوری در ظاهر بزرگ با اشکالی سینمایی شکلی پیچیده و عمیق به خود گرفته است.

میشائیل هانکه در این فیلم سعی بر این داشته تا نظریه های فلاسفه بزرگ یونان را مبنی بر اینکه عشق را حسی مملو از خودخواهی می بینند نقض کرده و زیر سؤال ببرد و تعریف خود را از «عشق» به شکلی جداگانه ارائه دهد.

عشق قصه یک زوج مسن و پیر به نام های «آن» و «جرج» است که با هم زندگی می کنند. آن دو انسان هایی فرهنگی و هنرمند هستند و در سنین پیری نیز هنر و کار خود را رها نکرده اند. در چند دقیقه ابتدایی فیلم صمیمیت و عشقی در این دو دیده می شود که نمونه آن را بیشتر می توان در زوج های جوان دید. از رفتارهای آن دو در همان اوایل فیلم می توان یک عشق پخته دید اما ناگهان اتفاقی ناگوار زندگی شیرین «آن» و «جرج» را تلخ می کند. «آن» به یکباره قسمتی از بدن اش فلج می شود و «جرج» به عنوان همسری دلسوز و فداکار از همسرش آن مراقبت می کند. جسم «آن» روز به روز ضعیف تر شده و کم کم همه اعضای بدن اش فلج می شوند. «جرج»  که از این اتفاق بسیار ناراحت است با دخترش صحبت می کند. عقاید آن دو در مراقبت از آن کمی با هم متفاوت است و این تفاوت باعث می شود که بین جرج و دخترش اختلافی سطحی شکل گیرد. در اواخر فیلم «آن» به طور کامل فلج می شود و نمی تواند حرف بزند و از این بابت بسیار زجر می کشد تا اینکه «جرج» در صحنه ای به یکباره آن را با بالش خفه می کند و به رنج های وی پایان می دهد. جرج پس از چند روز زندگی در خانه آن جا را رها کرده و می رود.

میشاییل هانکه سر صحنه فیلم عشقالبته عشق به شکلی یک خطی روایت نمی شود. اولین سکانس فیلم سکانسی است که چند مأمور در خانه آن و جرج قدم می زنند و آن جا را می گردند و دوربین با حرکت اش وارد اتاقی می شود که جنازه آن در آن جا روی تخت دراز کشیده است. در واقع هانکه در همان ابتدای فیلم پایان قصه فیلم اش را مشخص می کند. استفاده از این تکنیک دلایل بسیاری می تواند داشته باشد اما این آغاز را در عشق می توان نکته ای بسیار مثبت و غافلگیر کننده دانست. با توجه به اینکه بیننده می داند که آن در پایان فیلم می میرد و تا حدود بسیاری دلیل مرگ آن را نیز برای خود می تواند حدس بزند تعریفی که تا اواسط فیلم از «عشق» می شود همان تعریف قدیمی است ولی هنگامی که «جرج»  دست به قتل آن می زند همه چیز عوض می شود و به تعریف میشائیل هانکه می رسیم.

یکی دیگر از نکته هایی که در مورد شروع فیلم عشق می توان به آن اشاره کرد این است که با توجه به فضا و ریتم کند فیلم، هانکه مجبور بود با نشان دادن صحنه ای دلهره آور و جذاب بیننده را برای فهمیدن دلیل مرگ آن روی صندلی سینما نگه دارد و حتی زمانی که بیننده حدس هایی در مورد مرگ آن می زند منتظر می ماند تا ببیند که چرا مأموران در ابتدای فیلم در خانه به دنبال چیزی می گشتند.

«عشق» در عشق تا حدی خالی از خود خواهی است. جرج هیچ گاه آن را تنها برای خود نمی خواهد. او از راحتی و زندگی و سلامت آن لذت می برد و هنگامی که آن ناخوش است او نیز کاملاً بی حوصله و عصبی به نظر می رسد. او برای زنده ماندن آن تلاش نمی کند چرا که زنده ماندن را درد بزرگی برای همسرش می بیند و بیشتر در تلاش است که آن را خوشحال و سالم ببیند. در نهایت جرج وقتی می بیند که درد های آن پایان پذیر نیستند ترجیح می دهد که تنها باشد تا درد کشیدن همسرش را ببیند و به همین دلیل او را می کشد اما در آخر حسی از خودخواهی نیز دیده می شود و آن این است که جرج جنازه آن را در خانه نگه می دارد و تا زمانی که مطمئن است کسی مزاحم اش نمی شود به زندگی با بدن همسرش ادامه می دهد.

اما هانکه در بیان نظریه خود به دنبال تثبیت نبوده و فیلمنامه را به شکلی نوشته است که می توان برداشت های بسیاری از عشق در آن داشت.

پوستر فیلم عشقبرای مثال زمانی که جرج با دخترش در مورد بیماری آن صحبت می کند نوعی ناراحتی در گفته هایش دیده می شود که مشخص نیست آیا جرج از آن خسته شده و یا به خاطر آن غصه می خورد و ناراحت است. این دو وجهی بودن برداشت ها در مورد شخصیت جرج تا پایان فیلم ادامه دارد و حتی زمانی که جرج دست به قتل همسرش می زند نیز به طور کامل مشخص نیست که آیا او از آن خسته شده بود و یا می خواست به آن کمک کند.

به جرأت می توان گفت که این دو وجهی بودن برداشت ها یکی از بهترین نکته های فیلم است چراکه به بیننده اجازه می دهد تا با تجربیات و فکر خود در مورد عشق مطرح شده در فیلم نظر بدهد و هانکه برای ایجاد این ایهام به خوبی عمل کرده و با هوشیاری کامل وارد شخصیت جرج نمی شود.

در قسمت هایی از فیلم خستگی در جرج دیده می شود ولی در این خستگی نیز حتی می توان عشق و نگرانی را دید.

به طور مثال زمانی که جرج قصد غذا دادن به آن را دارد و آن برای خوردن غذا مقاومت می کند جرج با یک سیلی آن را تنبیه می کند، اما بلافاصله از او عذرخواهی و طلب بخشش می کند. در قسمت دیگری از فیلم نشانه هایی از ترس در جرج دیده می شود که به باورپذیر شدن فیلم کمک بسیاری کرده است. به طور مثال می توان به زمانی اشاره کرد که جرج در خواب خانه اش را در حال ویرانی می بیند و در نهایت دستی از پشت آمده و او را خفه می کند. این خواب که در بخش کارگردانی نیز نشان دادن آن نیاز به بحث دارد نشانه ای از دغدغه ها و دل مشغولی های به وجود آمده برای جرج است.

با توجه به اینکه فیلمنامه تنها دو شخصیت اصلی دارد فیلم نیازمند یک شخصیت پردازی و بازی خوب است تا بیننده بتواند با شخصیت های پیر فیلم ارتباط برقرار کند. از این رو باید گفت که شخصیت پردازی در عشق تا حدی خوب بوده و اگر برخی اشکالات کوچک در شخصیت پردازی دیده نمی شد، می شد فیلم عشق را از نظر شخصیت پردازی فیلمی کامل و بی نقص دانست.

یکی از مشکلات در شخصیت پردازی فیلم را که بیشتر می توان به شکل روایی فیلم وارد دانست این است که فیلم خیلی به معرفی شخصیت آن نمی پردازد و همین امر باعث می شود که بیننده تنها با جرج ارتباط برقرار کند و با شخصیت دردمند فیلم چندان ارتباطی نداشته باشد.

اما درست بودن روابط علت و معلول، شخصیت پردازی و دیالوگ های زیبا دلیل بر بی نقص بودن یک فیلمنامه نمی شوند. یک اثر سینمایی باید با شاخصه های سینما همراه باشد. فیلم عشق در سکانس اولش ریتمی تند با پلان هایی نسبتاً کوتاه دارد و این ریتم و شروع شوکه کننده فیلم بیننده را آماده دیدن یک فیلم جذاب می کند اما پس از اتمام سکانس اول و فید شدن سکانس به تیتراژ و دیدن نام کارگردان ریتم فیلم تا پایان بسیار کند ادامه پیدا می کند که این ریتم بیننده را بسیار خسته می کند به نوعی که در قسمت هایی از فیلم بیننده تنها شاهد صحنه هایی از مراقبت های جرج از آن است و هیچ حس هیجانی در فیلم وجود ندارد.

میشاییل هانکهدر حالی که عشق یک گره کلی دارد و آن بیماری آن است، احساس می شود که فیلم دارای گره نیست چرا که سکانس ابتدایی هر چند بیننده را در ابتدا مجذوب فیلم می کند اما پایان فیلم را مشخص کرده و بیننده عاقبت آن را که مرگ است می داند. هر چند که فکر بیننده ممکن است اشتباه باشد اما این اشتباه مسئله ای است که فیلمنامه نویس و کارگردان به شکلی فکر شده به بیننده منتقل کرده اند و به همین دلیل احساس می شود که فیلم عشق با کمبود پیرنگ مواجه است.

وقتی جرج همسرش آن را به قتل می رساند و جنازه اش را در اتاق شان حبس می کند کبوتری دو بار از پنجره وارد خانه آن ها می شود. شاید بشود تفسیرهای بسیاری از این پرنده داشت اما به نظر من استفاده از چنین مسئله ای در فیلمنامه نشان از ضعف فیلمنامه نویس است که نمی تواند فیلمنامه اش را به شکلی عادی پیش ببرد و مجبور است تا برای بیشتر کردن زمان فیلم سکانسی کاملاً خنثی به فیلم اضافه کند که هیچ عملکردی در پیش برد داستان ندارد.

بازی بازیگران خوب و کم عیب است و همین بازی های روان برخی از اشکالات شخصیت پردازی را نیز از بین برده اند و به نوعی به شخصیت پردازی فیلم کمک کرده اند.

ریتم فیلم بسیار کند است. به گونه ای که همانطور که گفته شد در اواسط قصه، فیلم تبدیل به یک نمایش از مراقبت جرج از آن می شود که خالی از هر گونه جذابیت است و همین امر باعث می شود تا هانکه برای بیان حس و حال جرج از یک خواب وحشتناک استفاده کند که این امر نه تنها به تزریق هیجان در فیلم کمک نکرده است بلکه ساختار و ریتم فیلم را نیز تا حدی به هم زده و صحنه خواب جرج به شکلی دیده می شود که گویا جدا از فیلم است و کارگردان دیگری آن را کارگردانی کرده است، در قسمتی از فیلم نیز دیده می شود که جرج یادی از پیانو زدن همسرش کرده و در حالیکه صدای موسیقی او را از طریق ضبط صوت گوش می دهد آن را در حال نواختن پیانو می بیند. تلفیق فضای توهم و خیال نیاز به روایت داستان از نقطه نظر شخصیت اصلی دارد که این مسئله در فیلم عشق به شکلی اشتباه رعایت شده و همین امر باعث شده تا زمانی که بیننده شاهد خیال پردازی جرج است همه چیز را واقعی تصور کند و فکر کند که آن به یکباره بیماری اش بهبود یافته است. در واقع فضای خیالپردازی جرج هیچ شباهتی به فضای خیال و توهم در سینما ندارد.

فیلمبردای فیلم با توجه به ریتم و فضای حاکم بر فیلم از هر گونه حرکت اضافی پرهیز کرده و بسیار ساکن و آرام است و در زمان حرکت نیز نرم و آهسته با یک وزن و آهنگ ملایم حرکت می کند. رنگ های استفاده شده در فضای خانه جرج اکثراً تیره هستند که این تیرگی فضایی سنگین تر از حد معمول به فیلم اضافه کرده است.

فیلم به غیر از سکانس های اولش دارای دکوپاژی عجیب است. به طوری که ممکن است یک سکانس با دو بازیگر در یک پلان بسته از چهره یک بازیگر تمام شود. این نوع دکوپاژ بیشتر برای نشان دادن و انتقال حس کاراکترها استفاده می شود. با این حال علاوه بر اینکه ریتم فیلمنامه کند است ریتم فیلم از نظر بصری نیز بسیار کند می باشد.

البته هانکه تا امروز موفق شده در سینما خود را فیلمسازی با تجربه های نو  معرفی کند، اما او معمولاً بیشتر در انتخاب مضامین فیلم هایش جرأت به خرج می دهد تا چیز دیگر. عشق نیز از نظر مضمونی مخاطبانی را با خود همراه خواهد کرد که تجربه ای یکسان و یا شخصیتی یکسان با «جرج» داشته باشند چرا که فیلم از نقطه نظر او روایت می شود و معمولاً کسانی که فاقد این تجربه و یا شخصیت هستند مخالفت های بسیاری با فیلم خواهند داشت.

عشق یکی از موفق ترین فیلم های سال 2012 است. اما این موفقیت را تا حدودی مدیون فیلم های نسبتاً ضعیفی است که در این سال نسبت به سال گذشته ساخته شدند.

 

علی ناصری

دی 1391


 تاريخ ارسال: 1391/10/25
کلید واژه‌ها:

نظرات خوانندگان
>>>omid:

فیلم عشق هیچ ربطی به عشق نداشت و فقط اسم عشق رو به یدک می کشید.

0+0-

يكشنبه 27 اسفند 1391



>>>علیرضا جهان بین:

من اصلا از این فیلم خسته نشدم و ریتم کند هم منو کاملا جذب کرده بود و تک تک پلان هاش انسان رو تشویق به تفکر در قاب بندی های زیبای استاد می کنه و متاسفم از این نقد یک جانبه،شما هایی که به ریتم فیلم ایراد گرفتین فیلم هایی مثل ماموریت غیر ممکن برای شما ساخته شده نه فیلم های هانه که یا فون تریه!

0+1-

دوشنبه 23 بهمن 1391



>>>peshraw :

فیلمی بشدت مزخرف،بی احساس،یك پلان نداره‌ كه‌ ما بفهمیم كه‌ خسته‌ شده‌ یا دوست نداره‌ اینجوری ببیندش،یك خاطره‌ از بچگیش میگه‌ كه‌ در مورد خفه‌ كردن امیال جنسی نوجوانیش است بعد خفه‌اش میكنه‌ اخه‌ یعنی چه‌؟حالا میفهمم كه‌ برگمان چقد بزرگ است

1+0-

يكشنبه 1 بهمن 1391



>>>Negativ.:

بشدت کند,فیلم بایدحرکت داشته باشه.. یک دنیای تاریک وپوچ شده دنیای هانکه..کجاش یک ستایش به عشقه..متاسفانه تفکرات غرب و هانکه به نیچه و..باعث تکراربی معناشده..دردبشر..بشرو اول تعریف کن هانکه..بعد بشناسش..بعد دردورنجشوبیان کن..یک فیلم زیرمتوسط..بدفرم..بی محتوا

0+0-

جمعه 29 دي 1391



>>>محمد:

سلام ، من فکر میکنم عشق یک تجربه منحصر به فرد البته با یک سلسله کلیت خاص(همان شباهت ها و پروسه های روانی یکسان) در میان بشریت است بنابراین نمیتوان برداشتی یکنواخت راجع به حتی واژه آن ( صرفا برای بی تجربه ها ) داشت . و باید اضافه کنم در \"عشق\" جای هیچ فلسفه ای نیست چراکه جای عقل نیست و استدلال .

0+0-

پنجشنبه 28 دي 1391



>>>مهرداد:

ماجرای فیلم های پیتر هانکه بنظرم خیلی شبیه داستان لباس نامرئی پادشاه است. از اینکه با شهامتی نسبی از این فیلم انتقاد کرده اید خوشحالم

0+0-

دوشنبه 25 دي 1391




فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.