پرده سینما

یک وسترن اسپاگتی در آمریکا! نقدی بر فیلم «جانگوی رها از بند» ساخته کوئنتین تارانتینو

علی ناصری

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Django Unchained (2012)

 

پوستر فیلم جانگوی رها از بند ساخته کوئنتین تارانتینوبسیاری از آدم ها در دوران کودکی با آزار دادن حیوانات شیطنت هایی انجام می دهند. این شیطنت ها خشمی را در درون آن ها فروکش و حسی را ارضا می کند. اما ارتباط این دوران از کودکی به فیلم جانگوی رها از بند چه چیزی می تواند باشد؟ به نظر من تارانتینو با ساختن این فیلم چنین کاری را انجام داده! او همیشه با فیلم هایش یک خود ارضایی روانی نیز برای خود در نظر می گیرد.

بله! جانگوی رها از بند یک فیلم بیش از حد شخصی است، اما از سوی دیگر مطمئناً هر فیلمساز مستقلی فیلمی را می سازد که به آن اعتقاد و یا علاقه داشته باشد. کوئینتین تارانتینو جزو آن دسته فیلمسازانی است که می توان علاقه وی به موضوع و قصه را در فیلم هایش به شدت احساس کرد. تا حدی که حتی اگر او به یک قطعه موسیقی علاقه مند باشد واهمه ای برای استفاده از آن در فیلم اش ندارد.

تا دهه 1960 در سینمای آمریکا سالی چندین وسترن مهم ساخته می شد، اما مدتهاست که وسترن های مهم انگشت شمار شده اند. به نحوی که شاید از بین آن ها یکی دو فیلم مورد توجه قرار گیرند. در این روزها دیدن یک فیلم وسترن خوب توفیقی بزرگ محسوب می شود.

قصه فیلم جانگوی رها از بند در مورد رهایی یک برده به نام جانگو (جیمی فاکس) توسط شخصی به نام دکتر کینگ (کریستف والتز) است که از طریق به قتل رساندن افراد تحت تعقیب امرار معاش می کند و برای دستیابی به مرد مورد نظرش از جانگو می خواهد کمک بگیرد، چرا که جانگو آن مرد را به خوبی می شناسد. آن دو تبدیل به دوستانی صمیمی می شوند و این صمیمیت باعث می شود تا آن ها برای خریدن یک برده به نام برومهیلدا (کری واشینگتن) که معشوقه جانگو می باشد، سراغ شخصی ثروتمند به نام کلوین (لئوناردو دی کاپریو) بروند. آن دو برای خرید دچار مشکل می شوند، دکتر کینگ کشته شده و جانگو در یک نبرد قصر او را به آتش کشیده و همراه برومهیلدا آن جا را ترک می کند.

 

**********

جانگوی رها از بند ایده و قصه ای ساده دارد که با خلاقیت و تیزهوشی نویسنده اش هیچ گونه کلیشه، لودگی و یکنواختی در آن دیده نمی شود. جدیدترین اثر تارانتینو دارای یکی از تکنیکی ترین فیلمنامه هایی است که در سال 2012 به فیلم تبدیل شده است. این فیلم علی رغم سایر آثار تارانتینو داستان و تدوینی خطی دارد و داستان فیلم به سبک سایر آثار کارگردان به شکل غیر خطی روایت نمی شود و همه چیز برای عام ترین مخاطب نیز قابل فهم است اما یک خطی بودن داستان دلیل بر ساده بودن آن نیست. فیلم دارای شخصیت پردازی پیچیده ای است. جانگو یک برده است که به خوبی استفاده از اسلحه را می آموزد و به تیراندازی خبره تبدیل می شود، دکتر کینگ که در ابتدا اظهار می دارد دندانپزشک است از به قتل رساندن مجرمین پول به دست می آورد و در کنار کار خشنی که دارد نشانه هایی از مهربانی در وجودش به چشم می خورد و به راحتی با یک برده رابطه ای دوستانه برقرار می کند، استیفن با اینکه یک برده است در کمال وفاداری به اربابش عشق می ورزد و برایش کار می کند، کلوین نیز شخصیتی به شدت خشن است که در خشونتش بسیار اغراق شده رفتار می کند.

همه این کاراکترها دارای شخصیت هایی هستند که بیننده به سختی با آن ها ارتباط برقرار می کند و کوئینتین تارانتینو با پرداخت دقیق شخصیت ها و فضاسازی مناسب با شخصیت های خلق شده اش توانسته کاری کند تا بیننده به راحتی بتواند با آن ها ارتباط برقرار کند و درگیر قصه فیلم شود.

 

**********

پوستر فیلم جانگوی رها از بند ساخته کوئنتین تارانتینوتصاویر آغازین فیلم یادآور فیلم های وسترن اسپاگتی است و موسیقی متن جذابیت دو چندانی به تصاویر داده است. دو برده دار در بیابان ها و جنگل ها سوار بر اسب هایشان در حالی که برده ها پیاده پشت سرشان حرکت می کنند مسیری را طی می کنند. در صحنه های کویری شاهد نماهای لانگ شات زیبایی هستیم که خود ادای دینی به فیلم هایی در این ژانر محسوب می شود.

از نظر روایی فیلم شروعی بسیار جذاب برای مخاطبان خود دارد. وقتی دو برده دار در میان درختان حرکت می کنند دندانپزشکی به نام کینگ در مقابل آن ها قرار می گیرد، پس از یک گفت و گوی جذاب درگیری شدیدی به یکباره شکل می گیرد که باعث کشته شدن دو برده دار توسط دندانپزشک می شود.

در همان ابتدای فیلم مخاطبی که قصد دیدن یک وسترن اسپاگتی جذاب را دارد با دیدن صحنه های اول مجذوب آن شده و حتی می تواند منتظر تداعی شدن خاطرات فیلم های وسترن نیز باشد. جدال دکتر کینگ با دو برده دار نیز آنقدر جذاب و دیدنی است که توجه هر مخاطبی را به خود جلب کند و حداقل تا شکل گیری داستان باعث می شود بیننده با فیلم همراه شود.

در نتیجه شروع فیلم بسیار خوب و جذاب است و در همین شروع شخصیت ها نیز معرفی می شوند و از همان دقیقه اول فیلم وارد یکی از قصه های اصلی اش نیز می شود. دکتر کینگ که به نظر می رسد انسانی روشنفکر و حتی دلسوز باشد از همان ابتدا شخصیت دوست داشتنی فیلم می شود و جانگو از او تیراندازی و چیزهای دیگری را می آموزد.

شاید هر فیلمنامه نویس دیگری بود لحظات آموزش دکتر کینگ به جانگو را تنها به همین مسأله اختصاص می داد ولی تارانتینو با تیزهوشی در این قسمت ها نیز فیلم اش دارای قصه است و همین مسأله باعث شده تا فیلم از خسته کننده شدن نجات یابد.

فیلمنامه را از نظر قصه می توان به دو بخش تقسیم کرد:

بخش اول: رهایی جانگو و همکاری اش با دکتر کینگ در پیدا کردن انسان های تحت تعقیب

بخش دوم: همراه شدن دکتر کینگ با جانگو برای دستیابی به برومهیلدا

علاوه بر دو بخش مجزایی که در فیلمنامه وجود دارد هر بخش نیز به قسمت های مختلفی می تواند تقسیم شود. نوشتن چنین فیلمنامه ای نیاز به ایده های کوچک و جذاب بسیاری دارد که می توان گفت فیلمنامه نویس به خوبی از پس آن بر آمده است. بیننده در هر قسمت از فیلم با اتفاقات و گره افکنی های مختلفی روبرو است. به طور مثال زمانی که در خانه کلوین همه چیز بر وفق مراد جانگو و دکتر کینگ پیش می رود به یکباره وفادارترین برده کلوین به نام استیفن (ساموئل ال جکسون) به آن ها شک کرده و باعث می شود تا کلوین از نقشه آن ها باخبر شود و همه چیز را به هم بزند.

هر چند که برخی اتفاقات همچون همین اتفاق از نظر عقلانی و روابط علت و معلولی نادرست هستند اما فضای حاکم بر فیلمنامه باعث می شود تا بیننده چندان توجهی به این مسائل نداشته باشد.

همانطور که گفته شد فیلمنامه دارای دو بخش مجزا است که از هر بخش می شود یک فیلم بلند ساخت اما نویسنده فیلم هر دو فیلمنامه را در دل یک اثر به خوبی گنجانده و ارتباط این دو قصه به قدری دقیق صورت گرفته که هیچ گاه بیننده احساس نمی کند که شاهد دو قصه کاملاً بی ربط به هم بود.

قصه فیلم در زمان برده داری در آمریکا می گذرد. تارانتینو پیش از این در فیلم قبلی اش حرامزاده های لعنتی دست به تحریف یک واقعه تاریخی زده بود و نه تنها در روایت قصه واقعی داستانش هیچ تعهدی را رعایت نکرده بود بلکه شخصیت پردازی ها نیز متفاوت بودند و به طور مثال شخصیت هیتلر در فیلم حرامزاده های لعنتی شخصیتی متفاوت نسبت به شخصیتی است که تا امروز از او معرفی شده است. اما در جانگوی رها از بند تارانتینو قصد روایت یک واقعه تاریخی را ندارد اما قصه اش در برهه ای از تاریخ آمریکا می گذرد. صحنه های عجیبی در این فیلم وجود دارند که در واقعی بودن آن ها تردید بسیاری وجود دارد. به طور مثال می توان به مبارزه گلادیاتور گونه برده ها با هم در برابر اربابشان، مجازات برده های فراری به شکلی که در فیلم وجود دارد و غیره اشاره کرد.

از همان ابتدا مشخص است که جانگوی رها از بند یک فیلم تاریخی نیست اما تغییراتی که فیلمنامه نویس و کارگردان در فیلم ایجاد کرده اند فیلم را از باورپذیری دور کرده و کارگردان فیلم در اینجا تنها قصد ارضا کردن خود را دارد. خشونت بیش از حدی که به فیلم تزریق شده است نشان از این است که کارگردان فیلم در ایجاد خشونت علاقه بسیاری دارد و وجود این همه خشونت در فیلم دلیل دیگری نمی تواند داشته باشد اما باید گفت که این خشونت ها به کلیت فیلم صدمه ای نزده اند ولی ظاهر فریبنده ای برای آن ایجاد کرده اند که فیلم را خاص نشان می دهد.

اما در کنار تحسین هایی که عاید تارانتینو شده است باید گفت که اینقدر بی توجهی به مضمون نیز مسأله ای است که نمی توان از آن چشم پوشی کرد و از آن جا که هر فیلم دارای مخاطبان بسیاری می باشد فیلمساز باید به محتوای فیلمش نیز توجه داشته باشد.

 

**********

 

جانگوی رها از بندیکی از حواشی هایی که قبل از ساخت فیلم به وجود آمده بود مشکل تارانتینو در انتخاب بازیگران اش بود که اکثراً بازی در چنین فیلمی را نمی پذیرفتند. گزینه اول تارانتینو برای بازی در نقش جانگو ویل اسمیت بود که وی بازی در این نقش را نپذیرفت و دی کاپریو نیز با اصرارهای زیاد تارانتینو در این فیلم بازی کرد. اطلاع چندانی از دلیل نپذیرفتن نقش ها توسط بازیگران ندارم، اما اگر دلیل کارشان مضمون فیلم بوده به همه آن ها حق می دهم و در واقع کار بسیار سختی است که بخواهیم متوجه شویم فیلم به سیاه پوستان توهین می کند یا طرفدار آن هاست. اما به نظر من فیلمنامه نویس کمترین توجه را به این مسأله نداشته و فقط قصد روایت قصه اش را داشته که به همین دلیل مضامین شکل گرفته در فیلم بسیار پیچیده و سخت شده اند.

تارانتینو فیلمسازی خلاق است و خلاقیتش با ابزار سینما شکل می گیرد و کمتر پیش می آید که بخواهد ابزاری را وارد سینما کند و یا با غیر از سینما خلاقیت به خرج دهد. او در این فیلم نیز با استفاده از برخی قواعد کلاسیک نوآوری های بسیاری به وجود آورده و در واقع همان قواعد کلاسیک را کمی تغییر داده و به همه آن ها وفادار مانده.

او در بسیاری مواقع به جای حرکت دوربین از زوم های تند و سریع استفاده کرده است که این زوم ها به فضاسازی فیلم کمک شایانی کرده اند و ریتم خاصی به فیلم بخشیده اند. در واقع علی رغم ریتم تند و  جذاب قصه، ریتم اتفاقات در هر سکانس نیز تند و سریع است.

تلفیق چندین فضا در یک فیلم وسترن بسیار دقیق و خوب انجام شده است. جانگوی رها از بند یک فیلم وسترن-جنایی-ماجراجویی و کمدی است که در نوع خود بی نظیر است و تلفیق این چند ژانر در ژانر وسترن خود یک نوآوری محسوب می شود.

تارانتینو به خوبی مخاطب اش را می شناسد و هر چیز را که خود به آن علاقه مند است می تواند به مخاطبش القا کند و حتی باعث شود تا مخاطب از آن لذت ببرد.

به طور مثال موسیقی عالی فیلم را در نظر بگیرید که اگر آن را از تصاویر خلاقانه تارانتینو جدا کنیم و با چشمانی بسته گوش دهیم لذت گوش دادن به آن موسیقی به حداقل می رسد.

در کنار کارگردانی خوب تارانتینو بازی ها نیز بسیار باورپذیر و عالی هستند. قبل از هر چیز باید به این نکته اشاره کنم که ایفای نقش در غالب شخصیت هایی چنین پیچیده کاری بسیار دشوار است و نکته جالب در فیلم جانگوی رها از بند این است که تقریباً همه بازیگران به خوبی از پس نقش هایشان برآمده اند.

بیشتر کنش های کاراکترهای فیلم برونی است و این برونگرایی در دکتر کینگ کمتر و در کلوین بیش تر از هر کاراکتر دیگری است. همانطور که از ابتدا بیننده با شخصیت دکتر کینگ آشنا می شود او تصمیماتش را در لحظه می گیرد و بعد از آن با کمترین حرکتی کارش را انجام می دهد اما کلوین تماماً در حرکت و عکس العمل است. همه رفتارهایش غلو شده به نظر می رسند و از همان ابتدا دارای هیجان بسیاری است. انتخاب بازیگران بسیار خوب بوده و در واقع بازیگران در بهترین نقش ها انتخاب شده اند.

جیمی فاکس از نظر بدنی دارای بدن یک ورزشکار است که از این نظر گزینه خوبی برای ایفای نقش یک برده محسوب می شود و در کنار بازی بدنی که دارد با نگاه و چهره اش بازی خوبی را از خود ارائه داده است که البته اگر بازیگر دیگری چون ویل اسمیت در این نقش ظاهر می شد مطمئناً بازی بهتری را شاهد بودیم و جیمی فاکس تنها بازیگری است که به نظر می رسد به طور کامل در غالب نقش فرو نرفته است.

توجه بیش از حد نویسنده به تکنیک در فیلمنامه باعث شده تا به فرم فیلمنامه توجه کمتری شود و در نتیجه محتوای فیلم حاصل از فرمی باشد که خود شکل گرفته و به همین دلیل فیلم فاقد محتوایی مشخص است. در واقع نه می توان بی احترامی فیلم به سیاه پوستان را چشم پوشی کرد و نه می توان دفاع کردن از آن ها را نادیده گرفت. در نتیجه جانگوی رها از بند برای افراد مضمون گرا هیچ جذابیتی ندارد.

جانگوی رها از بند از آن دست فیلم هایی است که در بحث مضمونی اش نباید چندان سخت گرفت و توجهی داشت. فیلم برای مخاطب عام تنها یک سرگرمی و برای مخاطب خاص یک سینمای متفاوت و در عین حال اصیل و دارای ریشه هایی محکم و استوار است. جدیدترین اثر کوئینتین تارانتینو به فیلمسازانی که در بند کلیشه گرفتار شده اند نشان می دهد که چگونه می شود از یک قصه ساده تعریفی نو داشت.

 

علی ناصری


 تاريخ ارسال: 1391/12/11
کلید واژه‌ها:

نظرات خوانندگان
>>>محسن:

تو دیگه خیلی تارانتینو رو ساده فرض کردی

0+0-

پنجشنبه 28 آذر 1392



>>>دوست:

خیلی زیبا بود لذت بردم نسبت به نوشته های نخستین هر روز بهتر شده.مرسی

0+0-

شنبه 12 اسفند 1391




فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.