موحد منتقم
جانگوی رها از بند جدیدترین ساخته تارانتینو، بر خلاف انتظارات یک فیلم طولانی و خسته کننده با یک پایان بندی به سبک هندی است. فیلم به قدری کش می آید که بیننده ممکن است دیگر بی خیال پایان فیلم شود! حتی بازی شاهکار کریستوف والتز هم که موتور محرک فیلم است کاری از دست اش بر نمی آید!
جانگو (جیمی فاکس)، بردهای شکنجهشده و زخم خورده در جنوب آمریکا است. او طی اتفاقی، توسط یک آلمانی جایزهبگیر به نام دکتر کینگ شولتز (کریستوف والتز)، نجات مییابد. قرار است او به دکتر کمک کند تا سه برادرش را که برای شکارشان جایزه تعیین شده، بیابند و در عوض دکتر هم میپذیرد او را یاری دهد تا همسرش را که بهعنوان برده در میسیسیپی فروختهشده، نجات دهند. اما آنها هیچ شناختی از ملّاک معروف میسیسیپی، موسیو کالوین کندی (لئوناردو دیکاپریو) ندارند، مردی که باعث خواهد شد…
در سالیان اخیر هالیوود سعی کرده ژانر مرده وسترن را زنده کند و شاید بهترین نمونه اش هم انیمشن شاهکار رنگو بود. داستانی که با درونمایه وسترن در واقع موشکافی شخصیتی یک مارمولک بود که به قدرت های پنهانی وجودی اش پی می برد! ولی موفقیت گیشه ای جانگوی رها از بند نه از خود فیلم، بلکه به خاطر ایده های دزدیده شده ای است که هم چون یک Mp3 گلچینی از بهترین کهن الگوهای بهترین وسترن های تاریخ سینما را برداشته، دوباره بازسازی کرده و در خود فیلم قرار داده است! جالب اینجاست که از این سرقت به عنوان ادای دین نام برده می شود! در حالی که ادای دین به یک یا دو سکانس در فیلم محدود می شود نه کل فیلم!
فیلم جانگوی رها از بند، این فرصت را به دیکاپریو داد که برای اولین بار، در نقش منفی ظاهر شود. کاراکتر کالوین کندی، یک ثروتمند سادیست و بهشدت نژادپرست و نفرتانگیز را به نمایش میگذارد. ولی جذابیت بازی دی کاپریو در فیلم جانگوی رها از بند نه از خود فیلم، بلکه از نقش منفی دی کاپریو است که بیننده چون او را برای اولین بار در یک نقش منفی می بیند به نظرش بازی جالب توجه و غیر کلیشه ای دارد.
جیمی فاکس هم به خاطر اینکه در میان آن همه سیاه پوست کودن در فیلم نقش یک انسان عاقل و حرفه ای را بازی می کند بیشتر در ژست است تا نقش! تمام سیاه پوستان فیلم موجوداتی بی شعور و وحشی نشان داده شده اند که حتی به خودشان نیز رحم ندارند! بازی فاکس به شدت اغراق شده و نمایشی است. اما در بین این همه ماجرا تنها کسی که کار خودش را به نحو احسن انجام می دهد کریستوف والتز است. کریستوف والتز به قدری در فیلم حرفه ای ظاهر شده است که اگر او را از فیلم بگیری چیزی از فیلم باقی نخواهد ماند! کریستوف والتز فارغ از هر چیز احمقانه و پر سروصدایی که در فیلم می گذرد کار خودش را عالی انجام می دهد. فیلمنامه تارانتینو هم اگرچه خیلی خوب شروع می شود، ولی هرچه جلوتر می رود ایده های دزدیده شده اثر هم بیشتر مشاهده می شوند و این کار آنقدر پیش می رود که پایان بندی اثر شبیه به یک فیلم هندی می شود! یک چهارم پایانی اثر همچون قطاری از ریل خارج شده است که بیننده چشمانش را فقط می گیرد تا به یک جایی برخورد کند و تمام شود.
فیلمی که قرار بوده وسترن باشد تقریباً به غیر از تیراندازی ها و هفت تیرکشی های مرسوم در این دست از فیلم ها و تا حدودی موسیقی فیلم، نشانه دیگری از فیلم های وسترن ندارد. فیلم را صرفاً بازیگوشی تارانتینو و علاقه دیوانه وارش به نشان دادن خون و خونریزی و صحنه های پرخشونت می دانم که با پایان نچسب فیلم و به هوا فرستادن عمارت کندی ها در حالی که جانگو پیروزمندانه و با ژست مخصوص قهرمانان وسترن این تیپ فیلم ها به پیروزی یک تنه اش در مقابل یک لشکر سفیدپوست نگاه می کند، تمام انتظارات تماشاگر از فیلمی که این طور سر و صدا کرده است، را نقش برآب می کند.
جانگوی رها از بند فیلمی پر سرو صدا و از درون تهی است که چندین گام از فیلم های شاهکار قبلی تارانتینو همچون قصه ی های عامه پسند، بیل را بکش و حرامزاده های لعنتی عقب تر است. فیلم حتی از خودش نیز عقب تر است چون بیننده بر اثر تبلیغات و جوایزی که فیلم می گیرد پیشزمینه ای از فیلم در ذهن اش نقش می بنند و باید بگویم جانگوی رها از بند از این پیش زمینه ذهنی هم خیلی عقب تر است.
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|