علی ناصری
نقد و بررسی فیلم بهترین پیشنهاد ساخته جوزپه تورناتوره (2013) The Best Offer
جدیدترین اثر جوزپه تورناتوره کارگردان خوش قریحه ای که شاهکاری چون سینما پارادیزو را در کارنامه خود دارد هر چند که به هیچ وجه نمی تواند دوران اوج فیلمسازی او را که با فیلم های سینما پارادیزو، حال همه خوب است و ستاره ساز همراه بود دوباره یادآور شود اما نشان می دهد که تورناتوره همچنان با همان جهان بینی و عقاید فیلم می سازد هر چند که به نظر کمی از انزجار ترسیده و شکل فیلمسازی اش را کمی دچار تغییر و تحول کرده است.
در واقع اگر بهترین پیشنهاد را کارگردانی گمنام می ساخت می توانست برای او شهرت به همراه آورد، اما ساخت چنین فیلمی برای تورناتوره حتی پسرفت محسوب می شود، هر چند که نمی توان ایرادات متعددی در فیلم به وضوح یافت، اما تازه ترین فیلم او خالی از جذابیت های سایر فیلم های وی است.
راوی (شخصیت اصلی) بهترین پیشنهاد همانند اکثر آثار تورناتوره شخصیتی هنرمند و یا هنر دوست است، شخصیتی که جفری راش به ایفای نقش او پرداخته و ویرژیل الدمن نام دارد.
ویرژیل الدمن شخصی ثروتمند است که کلکسیونی از پرتره های گرانقیمت زنان را در مزایده ای که خود اجرای آن را بر عهده دارد با همکاری یکی از دوستانش به نام بیلی (دونالد ساترلند) خریداری کرده و در اتاقی مخفی نگه داری می کند، او به شکلی افراطی از داشتن آن ها لذت می برد و گاه وارد اتاق شده و در حالیکه در میان پرتره ها نشسته به آن ها خیره می شود.
معرفی شخصیت ها در فیلم با اینکه خیلی به طول می انجامد شخصیت های اصلی را (به غیر از شخصیت کلیر که بعد اضافه می شود) اصلاً به مخاطب معرفی نمی کند و در واقع یک سوم از فیلم بی دلیل بسیار خسته کننده و بدون هیچ قصه و گره ای پیش می رود تا زمانی که ویرژیل با کلیر آشنا می شود، دختری که توسط ارثی که به او رسیده در ویلایی قدیمی مملو از وسایل با ارزش و عتیقه زندگی می کند اما به دلیل بیماری روانی که دارد خود را به هیچ کس نشان نمی دهد و تنها در اتاقی از اتاق های ویلا زندگی می کند، شخصیت خاص دختر که کلیر نام دارد جذاب و مرموز است به همین دلیل تا حد کمی قصه فیلم را سرگرم کننده می کند و می توان آن را قلابی برای حفظ مخاطب دانست.
اگر از ابتدا کنش های کاراکتر ها را مورد بررسی قرار دهیم مشکلات منطقی بزرگی در اعمال آن ها یافت می شود و این مشکلات گاه به شکلی فیلم را غیر قابل باور برای بیننده می کنند که این مسئله به فضاسازی فیلم نیز لطمه ای جدی وارد کرده است.
ویرژیل انسانی است که تنها زندگی کرده و به نظر با تابلوهایی که جمع آوری کرده است انس گرفته، او موهایش را رنگ می کند اما مشخص نیست برای چه، هیچ کنش دیگری مبنی بر اینکه ویرژیل از پیری اش فرار می کند نمی توان در او یافت و اصلاً چه دلیلی می تواند داشته باشد که ویرژیل از سنی که دارد فراری باشد؟
فیلمساز نه تنها به هیچ وجه کوچکترین تلاشی برای پاسخ دادن به این پرسش ها نمی کند، بلکه شخصیت اصلی را که مخاطب با او همراه است به مخاطب معرفی نمی کند.
معرفی کردن شخصیت اصلی فیلم در بسیاری از فیلم های مدرن اصلاً صورت نمی گیرد و فیلم مورد نظر دچار مشکل نمی شود اما در فیلمی که از دید سوم شخص روایت می شود باید شخصیت اصلی اش را به خوبی معرفی کند، مسئله ای که در بهترین پیشنهاد دیده نمی شود و به همین دلیل هر چند که سعی می شود دلیل لذت بردن ویرژیل از پرتره ها جنسیتی تلقی شود اما در واقع هیچ نشانه ای از لذت جنسی ویرژیل با پرتره ها به چشم نمی خورد، جمع آوری پرتره زنان هم نمی تواند دلیل مستدل و قانع کننده ای باشد. افراد زیادی هستند که چیزهایی به ظاهر بیهوده جمع آوری می کنند و ریشه این مسئله را در خود آن ها باید یافت نه باور عامه مردم که مطمئناً آن ها را محکوم به حماقت و دیوانگی می کنند. اتفاقی که در فیلم بهترین پیشنهاد افتاده و از آن جا که مخاطب با ویرژیل همراه نمی شود جمع کردن پرتره ها توسط وی را کاری از روی حماقت و اشتباه می پندارد.
از هر منظری به دلیل جمع آوری تابلوها توسط ویرژیل بپردازیم نمی توانیم آن را جنسیتی بیابیم. قانع کننده ترین دلیل این می تواند باشد که به نظر ویرژیل فردی ثروتمند است که از یکنواختی و خالی بودن زندگی اش از دغدغه رنج می برد و سعی دارد برای خود دغدغه ای بسازد که آن جمع آوری پرتره های گرانقیمت زنان است.
در حالی که شخصیت ویرژیل در ذهن فیلمنامه نویس به شکلی است که او از دیدن پرتره زنان لذت می برد اما فیلمساز در معرفی شخصیت او ناتوان مانده و نتوانسته این مسئله را به مخاطب بازگو کند به همین دلیل مخاطب می تواند با توجه بسیار زیاد به اعمال و رفتار وی در ادامه متوجه قصد فیلمساز بشود. به دلیل درست نبودن کنش های ویرژیل و تا حدی بازی ضعیف جفری راش ممکن است برداشت های زیادی از رفتارهای او بشود اما دلیل اصلی رفتارهای وی همین است، فیلمساز نیز که گویا خود از اشتباه اش خبر دارد در بیان این مسئله در چند صحنه توسط دیالوگ هایی که اطرافیان ویرژیل می زنند قصد دارد این مسئله را به مخاطب بفهماند. آشنا بودن به سینمای تورناتوره نیز می تواند به مخاطب کمک کند تا برداشت درستی از کاراکتر اصلی فیلم داشته باشد، چرا که تورناتوره در خلق شخصیت های فیلم هایش در باطن دچار نوعی تکرار شده است که البته آن را نمی توان از ایرادات فیلم دانست و به جهان بینی فیلمساز برمی گردد.
بهترین پیشنهاد فیلمی است مملو از شخصیت های خاص و در واقع روانی، نویسنده در جای جای فیلم از شخصیت هایی خاص برای پیشبرد قصه اش استفاده کرده و وجود این همه کاراکتر غیر عادی فضای فیلم را شبیه به یک دیوانه خانه کرده که همه نوع دیوانه می توان در آن دید و مشخص ترین دلیل استفاده از این همه کاراکتر غیر عادی و خاص که نمونه هایش در دنیای واقعی را بسیار به ندرت می توان یافت عدم توانایی فیلمساز برای پیشبرد قصه اش می توان دانست. در واقع این کاراکترها خود داستان را شکل می دهند و هر گاه گره ای در کار می افتد کاراکتر خاص دیگری ظهور کرده و گره را با قدرت خاصی که دارد باز می کند.
برای مثال به پایان فیلم توجه کنید که زن کوتاه قد در کافه که مدام اعدادی را زیر لب زمزمه می کند چه اطلاعات عجیبی به ویرژیل در مورد رفت و آمد افراد در آن ویلا می دهد.
جدیدترین اثر تورناتوره همانند اکثر آثار وی از نقطه نظر یک شخصیت پیش می رود و مخاطب با آن شخصیت داستان فیلم را دنبال می کند. مسئله ای که تورناتوره در آن تبحر بالایی دارد و از این شکل روایی به درست ترین شکل ممکن استفاده می کند، این مسئله در بهترین پیشنهاد نیز اتفاق افتاده و نمی توان ایراد خاصی در شکل روایی فیلم گرفت.
جفری راش که بازیگری توانمند است در این فیلم همانند کاراکتری که بازی می کند گویا دچار سردرگمی است، اگر فیلم را از میانه ببینیم بازی قابل قبولی را از وی شاهد هستیم اما در برخی نقاط که در ابتدای فیلم بیشتر مشخص است به دلیل شخصیت پردازی ناقص فیلمنامه نویس و تعریف کنش های غلط توسط کارگردان گویا وی دچار سردرگمی شده و نتوانسته همانند سایر فیلم هایش به شخصیت با بازی خوبش چیزی اضافه کند و در نتیجه بازی چندان قابل قبولی را در کل نمی توان از او دید. که مقصر اصلی این مسئله فیلمنامه نویس و کارگردان هستند.
به طور مثال در ابتدای فیلم وقتی ویرژیل در بین تابلوهایش نش
سته و به آن ها نگاه می کند نمی توان فهمید که آیا او از آن ها لذت می برد یا خسته شده اما در ادامه بیننده متوجه می شود که ویرژیل علاقه بسیاری به تابلوها دارد. چرا که وقتی بیلی در آخرین مزایده پرتره با ارزشی را از دست می دهد ناراحت است و از او به شدت گلایه می کند.
شخصیت دیگری که در فیلم باید به آن اشاره کرد رابرت است. او اسباب و وسایل مختلف را تعمیر می کند و در واقع مشخص نیست که چه کاره است و فقط توسط فیلمنامه نویس در فیلم گنجانده شده تا قصه را جلو برده و به ویرژیل کمک کند تا با قطعاتی که او پیدا می کند بتواند ربات مورد نظر را که تا پایان نمی توان دلیل قانع کننده ای برای او یافت و تنها قرار است چند دیالوگ را برای ویرژیل تکرار کند بازسازی کند.
دوست صمیمی ویرژیل که بیلی نام دارد نیز اصلاً رابطه دقیق اش با او مشخص نمی شود، در واقع به هیچ وجه نمی توان فهمید که او چرا و به چه منظوری به ویرژیل در خرید آن تابلو ها کمک می کند. در صحنه ای از فیلم خود را شریک ویرژیل، در صحنه ای همکار و در صحنه های دیگر خود را دوست ویرژیل معرفی می کند.
اگر از اشکالات شخصیتی دیگر فیلم که بسیار زیاد هستند بگذریم اشکالات عمده دیگری به چشم نمی خورند و تنها ایراداتی که به فیلم وارد است فضاسازی و پایان آن است که می توان فضاسازی را نشأت گرفته از شخصیت پردازی ضعیف دانست.
یکی از مسائل گنگ در فیلم دلیل کتک خوردن ویرژیل از آن چند جوان در خیابان است که در واقع نمی توان دلیل قانع کننده ای برای این اتفاق یافت.
در پایان فیلم نیز پس از رفتن کلیر وقتی ویرژیل وارد اتاق تابلوهایش می شود و آنجا را خالی می بیند همان رباتی را که رابرت در حال تعمیر آن بود را می یابد و وقتی به سمت اش رفته و ربات را به طور تصادفی روشن می کند جملاتی از آن می شنود که چیزی را نمی تواند برای مخاطب مشخص کند و تنها شبیه به یک نتیجه گیری اخلاقی می ماند و هنگامی که پشت تابلوی هدیه گرفته از بیلی را می خواند بیلی تنها از او تشکر و قدردانی کرده و با اینکه نمی توان او را همدست کلیر دانست اما وقتی در ادامه فیلم نه اثری از او می یابیم و نه رابرت را می بینیم می توانیم به هر دوی آنها مظنون شویم و در اینجا یکی از سؤالات اصلی که توسط فیلمساز مطرح می شود تا پایان بی پاسخ مانده و مخاطب هیچ پاسخ مستدلی را بدست نمی آورد.
جدا از فیلمبرداری، طراحی صحنه و تصاویری با زیبایی شناختی دقیق که توسط کارگردان تعریف شده اند شکل روایی فیلم است که خالی از نقص و ایراد می باشد.
هر چند که نفرت تورناتوره از جنس زن در این فیلم نیز به وضوح به چشم می خورد و هر بیننده ای که با جهان بینی تورناتوره آشنا باشد می تواند برای پایان فیلم حدس های درستی بزند اما ایده جذاب وی که بارها توسط فیلمسازان مختلف به فیلم تبدیل شده است با عبور از فیلتر ذهنی تورناتوره شکل و شمایل خاص خود را گرفته و تا حدی احساساتی را که او می خواهد می تواند به مخاطب منتقل کند و پایان تلخ و آزار دهنده که باز هم از علایق تورناتوره به شمار می رود نیز به زیبایی احساس می شود.
معرفی شخصیت کلیر (صرفه نظر از اشکالات شخصیتی این کاراکتر) که به نظر کامل ترین شخصیت فیلم است به خوبی انجام شده و جنبه معصومانه شخصیت اش در ابتدا برای متحیر کردن مخاطب از خیانت شوکه کننده اش بسیار خوب عمل می کند.
پنهان کردن قصد و نیت کلیر در فیلم بسیار خوب انجام شده و نشانه های مختلفی که نویسنده در فیلم برای حدس مخاطبان گذاشته هر چند که کم هستند اما تا حدی قابل قبول می باشند.
در واقع اگر اشکالات بزرگ شخصیت پردازی کاراکترها که در فیلم وجود دارد و سرایت این اشکالات به فضاسازی و شکل کلی فیلم نبود می شد بهترین پیشنهاد را فیلمی خوب و کم نقص دانست. اما از کارگردانی که شاهکاری چون سینما پارادیزو را در کارنامه خود دارد انتظارات بیشتری می رود.
در این فیلم جوزپه تورناتوره به نوعی متفاوت با گذشته جلوه می کند. او در اکثر آثارش از قواعد کلاسیک سینما به زیبایی استفاده می کرد اما در جدیدترین اثرش دچار نوعی سردرگمی بین دنیای مدرن و کلاسیک سینما شده است که به نظر او را به تعریف جدیدی از فرم رسانده و همین سردرگمی است که باعث شده بهترین پیشنهاد ساختار و شکل چندان منسجمی نداشته باشد و همانطور که گفته شد مشکل اصلی فیلم شخصیت پردازی آن است، تورناتوره سعی کرده نگاهش به تصاویر را تغییر دهد و باید دید این سردرگمی تورناتوره را از رکودش در سالهای اخیر نجات خواهد داد و یا او را برای همیشه از سینمای جذاب و دوست داشتنی اش دور خواهد کرد.
علی ناصری
آذر92
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|