پرده سینما
راجر ایبرت، منتقد معروف سینما در این روزها چه می کند؟
راجر ایبرت منتقد معروف سینما در ده ماه گذشته برای دویست و هشتاد و یكمین بار در اتاق نمایش «لیك استریت» واقع در طبقه شانزدهم ساختمانی كه زمانی آسمانخراش مركز شهر شیكاگو بود، همراه همسرش چاز مینشیند تا فیلمی را تماشا كند. اكنون نزدیك به 30 سال است كه ایبرت همراه دیگر منتقدان سینمایی كه دارند اعتبار روزافزونی پیدا میكنند، به این اتاق نمایش میآید.
بیش از ده ـ دوازده نفر از آن ها با هم در تاریكی نشستهاند تا فیلم ببینند. بعضیهای شان گویا میله آمدهاند، چون وسایلی مثل کاپشن و ملحفه و نان چاشت و لپتاپ را روی صندلیهای دور و برشان قرار دادهاند. منتقدان ممكن است طی یك روز سه -چهار فیلم ببینند و آن ها این كار را با یك سری تشریفات و مراسم در كنار خوردن نان چاشت شان در آن جا انجام میدهند. در این اتاق نمایش كوچك 49 صندلی بنفش رنگ وجود دارد. ایبرت همیشه روی صندلی كنار راهرو بین ردیف صندلیها، در آخرین ردیف كه به در نزدیك است، مینشیند. همسرش چاز كه اكنون نایب رییس شركت ایبرت است، دو صندلی آن سوتر مینشیند. چند منتقد دیگر هم هریك در جایی نشستهاند. جاناتان روزنبام معروف هم در یكی از صندلیهای ردیف جلو نشسته است.
ایبرت امروز به این نتیجه رسیده كه وقت و توان دیدن فقط یك فیلم را دارد و آن فیلم هم آغوشهای گسسته فیلم اسپانیایی زبان ساخته پدرو آلمادووار است. ایبرت 67 ساله برعكس همكارانش، وسایل ضروری زیادی با خودش نیاورده است: یك اسپری مرطوبكننده، چند برگ دستمال كاغذی، کتابچه یادداشت و یك رواننویس آبی رنگ. پالتوی جینی كه به تن دارد از كمرش میافتد. زیپ کاپشن آبی رنگش را تا دور گردنش بالا كشیده است. او دوست دارد صندلی جلویاش خالی باشد تا بتواند پای چپش را روی دسته آن قرار بدهد، چون كمر و شانههایش فشار ناشی از نشستن به صورت عمودی را نمیتوانند تحمل كنند.
اتاق تاریك میشود. نمایش فیلم بر پرده شروع میشود. زیرنویسها در پایین پرده میآیند و میروند. داستان فیلم درباره كارگردانی به نام هری كین است كه نابینا شده. كین از طریق حس لامسه كار خواندن را انجام میدهد و با شنیدن صدا، فیلمهایش را تدوین میكند. یكی از منتقدان حاضر در اتاق نمایش میگوید: كارگردان باید فیلمش را به پایان برساند، حتا اگر این كار را با چشمان نابینا انجام بدهد. فیلم كوچك، نامتعارف، پیچیده و زیبایی است و ایبرت آن را بسیار دوست دارد. با تماشای آن شادی بچگانهای از خودش نشان میدهد. در طول نمایش آن، با هیجان یادداشتبرداری میكند، به فیلمهای دیگر ارجاع میدهد، تكههایی از دیالوگهای فیلم را مینویسد، در مورد نمادگرایی آلمادووار و استفادهاش از رنگ سرخ تفكر میكند.
ایبرت بیوقفه مینویسد، رواننویس اش روی صفحات کتابچه پشت سر هم حركت میكند و سپس صفحاتی را كه یادداشتهایش را روی شان نوشته از کتابچه جدا میكند و آن ها را بر كف زمین در اطراف خودش میاندازد. شاید 20 یا 30 بار صدای جدا شدن كاغذ از کتابچه او از صندلی ردیف آخر به گوش میرسد. لامپهای اتاق دوباره روشن میشوند. ایبرت در حالی كه دور تا دورش را كاغذهای یادداشت اش پر كرده، در صندلیاش همچنان مینشیند. انگار كه بر ابری از كاغذ نشسته است. اسامی عوامل فیلم را میبیند و سپس با پایش كاغذهای روی كف اتاق را جمع میكند و به شكل تلی از كاغذ درمیآورد؛ سپس آهسته آهسته خم میشود تا آن كاغذها را بردارد. پس از برداشتن كاغذهای یادداشتش همراه همسرش چاز از اتاق خارج میشود و به سوی راهرو میرود. آن ها دست همدیگر را میگیرند، ولی هیچ حرفی با هم نمیزنند. آن ها بیشتر ساعات خود را بدون رد و بدل شدن حرفی میگذرانند.
راجر ایبرت آخرین غذایی را كه قبل از دفرمه شدن دهانش خورده بود، به یاد نمیآورد. آخرین نوشیدنیای را كه نوشیده بود، یا آخرین كلمهای را كه بر زبان آورده بود نیز به یاد نمیآورد. البته به طور حتم این مواردی كه به یاد نمیآورد وجود داشتند.
موضوع فقط این بود كه ایبرت خبر نداشت قرار است اتفاقی برای دهانش بیفتد كه دیگر هیچ كاری نتواند با آن انجام بدهد، وگرنه اگر میدانست حتما آن آخرینها را به حافظه میسپرد. اینگونه نبود كه بداند دارد آخرین نان چاشتش را میخورد یا آخرین گیلاس قهوهاش را مینوشد یا برای آخرین بار با همسرش حرف میزند. دکترهای معالج اش به او گفته بودند توانایی خوردن و آشامیدن و سخن گفتن را به او برمیگردانند، ولی آن ها در اشتباه بودند، مگر نه؟ ایبرت در یك صبح یا بعدازظهر یا عصر سال 2006 برای آخرین بار نوشیدنی و غذایش را خورد و برای آخرین بار سخن گفت. ایبرت حرفهایی را كه میخواهد بزند در لپتاپ خود تایپ میكند و یك برنامه کمپیوتری آن جملات را از بلندگوی کامپیوتر بیان میكند یا آن ها را روی كاغذهای یادداشت مینویسد. او بر یكی از آن كاغذهای كوچك یادداشت مینویسد: وقتی مشغول نوشتن هستم، مشكلاتم محو میشوند. او نویسنده شگفتانگیزی است.
در سال 1975 بود كه به عنوان اولین منتقد سینمایی برنده جایزه پولیتزر شد، ولی شهرت تلویزیونیاش باعث شده خیلیها فراموش كنند كه او نویسنده است، حتی آن هایی كه میدانند او نویسنده است. جایزه پولیتزرش هنوز به صورت قاب شده بر دیوار دفتر كارش آویزان است. دکترهای ایبرت مایل اند یك عمل جراحی دیگر رویش انجام بدهند و یك بار دیگر فرصت پیدا كنند چیزی را كه بیماری سرطان تیرویید از او گرفت، یعنی صدایش را به او برگردانند. ایبرت به دلیل ابتلا به سرطان تیرویید، غده های بزاقی اش را از دست داده است. همسرش چاز هم مایل است ایبرت یك بار دیگر تحت عمل جراحی قرار بگیرد. ولی خود ایبرت از جراحی امتناع كرده است. حتا اگر بیماری سرطانش هم عود كند، او احتمالا مداخله چندان مهمی در كار این بیماری نخواهد كرد. آخرین عمل جراحیای كه او انجام داد در واقع بدترین عملی بود كه روی او انجام گرفت و بیشتر به ضرر او شد تا به نفعش. وقتی از او میپرسم كه آیا احتمال دارد تحت یك عمل جراحی دیگر قرار بگیرد، او سرش را تكان میدهد و حرفش را در کامیپوترش تایپ میكند و دكمهای را فشار میدهد و صدای نرمافزار سخنگو از داخل بلندگو میگوید: كار من دیگر تمام شده. ایبرت دارد ذره ذره میمیرد و خودش هم این موضوع را میداند. او در کتابچه روزنوشتههایش در یادداشتی تحت عنوان «آرام به آن شب خوش برو» مینویسد: میدانم كه مرگ به من نزدیك شده. من از مرگ نمیترسم، چون مرگ چیزی ندارد كه آدم از آن بترسد. فقط امیدوارم وقتی به مرگ نزدیك شدم تا آن جا كه ممكن است كمتر درد بكشم. چیزی كه بابت آن شاكرم، هوش و زندگی و عشق و حیرت و خنده است. نمیشود گفت زندگی چیز جالبی نبوده. خاطرات عمر من چیزهایی بوده كه از سفر زندگیام به دست آوردهام.
ایبرت از وقتی حس چشاییاش را از دست داده، بقیه حواس اش قویتر شدهاند و زندگی را با دید بهتری میبیند. بعضی چیزها دیگر مثل سابق برایش مهم نیستند و بعضی چیزها از هر زمان دیگری برایش مهمتر شدهاند. او برای خودش یك دنیای جدید ساخته است. راجر ایبرت عارف نیست، ولی چیزهایی میداند كه ما نمیدانیم. «به نظر من ما آدمها اگر توانسته باشیم طبق تواناییهایی كه داریم كاری انجام داده باشیم كه دیگران و همینطور خودمان را كمی خوشحالتر كنیم، بهترین كار ممكن را انجام دادهایم. این كه كاری كنیم كه از خوشحالی دیگران كاسته شود یك جنایت است. وقتی خودمان را ناراحت و غمگین میكنیم، جنایت آغاز میشود. ما باید سعی كنیم آدمها را شاد كنیم و این هیچ ربطی به مشكلات و سلامت ما و شرایط ما ندارد. باید سعی مان را بكنیم. من تا قبل از این كه بیمار بشوم این موضوع را نمیدانستم و حالا خوشحالم آن قدر عمر كردم كه پی به این موضوع ببرم.» قرار است اواخر امسال یك كتاب آشپزی از ایبرت منتشر شود. خوانندگان ایبرت از او خواستهاند یك كتاب اتوبیوگرافی بنویسد، ولی او قصد چنین كاری را ندارد چون خاطراتش را در کتابچه روزنوشتههایش آورده و لزومی نمیبیند كه آن ها را در قالب یك كتاب تكرار كند.
منبع: مجله اسکوایر
ترجمه: موحد منتقم
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|