پیام نصیری خرم
وسترنها به آمریکای مدرن کیفیت اسطورهای میبخشیدند تا آنجا که به گفته فرانسیس فرگوسن در بزرگی زیباییشناسی و پیوند فرهنگی، دست کمی از درامهای یونانی شکسپیر نداشتند.
قدرت سگ دهههای ابتدایی قرن بیستم را همچون تاریخ شروع روایت خویش برگزیده. گریزی خودخواسته از روح زمان. بیرون جهیدن از تاریخ کیستیبخش وسترن. نخستین نشانه رد قانون همیشه پابرجا به انگیزه پشت پا زدن بر ساختاری دیرآشنا.
ساخت وسترنی که مردانش بدون بهرهگیری از اسلحه، تیراندازی و ریختن خون دیگران در گشت و گذارند و مهمترین بنمایه شمایلشناسانه کابویها یعنی تپانچه را در اختیار ندارند، سندی است بر بایستگی در نگریستن نو به سینما و ایستادن در برابر بایدها و نبایدها. گشودن راههای پیموده نشده و بایدهای جدید و نبایدهای جدیدتر.
در بیشتر وسترنهای کلاسیک گفتگویی، کلامی و سخنی میان گروههای درگیر و مبارز شکل نمیگیرد. مرگ است و نابودی که آرامش از دست رفته را باز میگرداند. آرامشی که در گرو مرگ است و خشونت. تمدن پا میگیرد و جان مییابد بواسطه نبردهایی خونبار و کشنده. پنداری نهال تمدن و قانونگرایی بایستی با خون آبیاری شود.
ریشهای که برای رشد و بالندگی تشنه خون است. با چنین انگارهای تمدن را چه تفاوتی خواهد بود با توحش؟ حقیقتآنکه وسترن گرچه تاریخ و دشواریهای گسترش شهرنشینی را به نمایش میگذارد اما در پس آن سیمای اسطورهای و شکوهمندانه جلوهای از درندهخویی و روح آشتیناپذیری موج میزند.
سال ۲۰۲۱ برای جین کمپیون سال دیگری بود چراکه نام و آوازه او در میان سینمادوستان جهان دهان به دهان چرخیده و قدرت سگ (یا بیانی نیک و بایستهتر چنگال درندگان) فستیوال به فستیوال، به ربودن مجسمه زرین اسکار نزدیک و نزدیکتر شد. ستایشها یک به یک ابراز، و فیلم در هر انجمنی شایسته ی به دست آوردن بهترین نشان و جایگاه شمرده شد. این احساس خوشایند پیروزی و برتری، هرچند دلنشین و سرمستکننده، برای کمپیون شاید تازگی نداشته باشد و او پیش از این بارها و بهویژه با پیـانو آن را تجربه کرده است. اما قدرت سگ چه در چنته دارد که اینچنین منتقدان و سینماگران را در گوشهگوشه دنیا به نکوداشت واداشته؟
فیلمی گسسته از جلوههای ویژهی کامپیوتریِ سترگ، و صحنه پردازیهای مجازی، شبهوسترنی ناهمگون و ناهمخوان با جهان وسترنهای کلاسیک و شناخته شده. شاید بتوان دوری گزیدن از فرمولها و الگوهای گسترده و روان، چه در بستر ساخت و تولید و چه در بستر ژانر و حوزههای زیباییشناختی را سبب بنیادین کشش نگاهها به فیلم قدرت سگ دانست. انگارهای که سال گذشته با سرزمین خانه به دوشان Nomadland نمونه درخشان خانم کلویی ژائو، پایدار و پابرجا گشت. گویی سادگی و بیپیرایگی، آن حلقه گمشده سینمای امروز، راز و رمز ستودنها است و آنان که از جهان تخیلهای غولآسا و گروه پرشمار موجودات فرازمینی و بیگانگان برآمده از نرم افزارهای رایانهای، به تنگ آمدهاند بسیار پذیرای ساختههایی چون قدرت سگ خواهند بود. چنانکه عنصر تفاوت و دیگرگون بودن را کارآمدترین دلیل چیرگی فیلم دانسته و به واسطه آن بر سر شوق آمدهاند.
باری به گفته بزرگان، سینما داستانی است که بارها بیان گشته و دیگر حکایت نوینی برای بازگویی ندارد و آنچه هنوز ویژه و استوار میداردش گوناگونی در نگرشهای نو به «کهنالگو»ها است. به دیگر سخن، تاخت و تاز «بلاکباسترها» و «علمی-تخیلیها» چنان سینمای امروز را درنوردیده که بازخوانی ژانرهای اسطورهای با جابجایی قوانین و چارچوبها، هدیهای الهی شمرده شده و سازندگانش در جایگاه پیامبرانِ جهان تصویر، معرفی میشوند. گرچه از دیرباز نوآوری و جریانسازی در هنر، شکستن هنجارها و بیرون ماندن از بند آیینها و رسمهای دیرین، ستایش شده و هنرمندان هماره به جستجوی راه و گریزی تازه برای دمیدن نفسی جانبخش در کالبد هنر سفارش شدهاند اما چنین برداشت میشود که سقف پسند و خواست سینمادوست امروزی به سببهای فراوانی کوتاهتر از دیروز گشته.
بازخوانی و آشناییزدایی از گونهای چون وسترن با شمایل و فرمی آشنا و گام نهادن در قلمروی که بسیاری از نمونههای درخشان سینمای کلاسیک و فیلمسازان نامور تاریخ سینما از جغرافیای آن برخواسته، بهسان حرکت بر لبه تیغ است. بی باکی و دلاوری بیپایانی را خواستار است به ویژه آنکه به نادیده انگاشتن قوانین همیشگی ژانر نیز بیانجامد. امری هراسانگیز و بیمناک که جین کمپیون به آهنگ انجامش، تلاش نموده است. اگر تعریف موسسه فیلم آمریکا از وسترن، بهنام و ارزشمند دانسته شود، آن را میبایست داستانی برای نمایش کشمکشها و رویدادهای موجود در سرزمینهای غربی آمریکا به شمار آورد. همانگونه که مونتانا ایالتی در غرب این کشور برای روایت داستان قدرت سگ برگزیده شده است با چشماندازهای فراخ و پهن گشته در کرانه دید. شکوه بسیاری از وسترنهای ماندگار سینما از رودخانه سرخ هاوارد هاکس تا جویندگان جان فورد، با چنین چشماندازهای کممانندی پیوند خورده تا آنجا که حتی نمونههای ناآشنایی چون مرد مرده و کشتن جسی جیمز بدست رابرت ردفورد بزدل نیز تنوانستهاند از آن چشمپوشی کنند اما آن دشتهای کشتناپذیر و بیابانهای دامنگیر، تنها برای برانگیخته شدن احساس در قاب دوربین جای نمیگیرد بلکه هموزن جهانبینی و منش شخصیتها و زیرمتن، در داستان فرمانروا است. ایماژی از خوی درندگی و حیوانیِ شخصیتها، زمینهای بازتاب دهنده روحیه ددمنشانه و خردستیزانه انسانها در هنگامه ورود روشها و رویههای جدید زندگی. بستر داستانی وسترنها از خاستگاهی تاریخی و واقعی از دل تاریخ پر فراز و نشیب آمریکا بیرون میآید که در بیشتر فیلمهای این دسته، در بازه زمانی پایانی قرن نوزدهم و شروع قرن بیستم میگذرد و به شکلی سر راست یا نه، از گسترش شهرکنشینی و رویارویی با سرخپوستان و بومیان تا همهگیری پدیدههای تکنولوژیکی جدید چون راهآهن و تلگراف و... حکایت دارد. گرچه فرم کلاسیک وسترن، تصویرسرای دیدگاه و رفتار قهرمانانهای بود که راه ورود به اجتماع قانونمدار را هموار میکرد، اما به زمان و مکان و رویدادهایی میپرداخت که دورانشان سپری شده بود. دورانی بزرگ اما به فراموشی رفته. حال آنکه قدرت سگ دهههای ابتدایی قرن بیستم را همچون تاریخ شروع روایت خویش برگزیده. گریزی خودخواسته از روح زمان. بیرون جهیدن از تاریخ کیستیبخش وسترن. نخستین نشانه رد قانون همیشه پابرجا به انگیزه پشت پا زدن بر ساختاری دیرآشنا.
وسترن روایت پا گذاردن تمدن و مدرنیسم به غرب رودخانه میسیسیپی است. بیانگر زدوده شدن انگارههای بدوی و نشانههای دوران کهن. آغازگر دوران زایش آمریکای نوین. پایهگذاری قانون و دموکراسی. به این پشتوانه، وسترن رویارویی تمدن است و توحش. رویارویی آبادی و ویرانی. رویارویی روزگار نوین و روزگار کهنه. نبرد ارزشهای جدید و سنتهای دیروز. نبرد آزادی و پذیرفتن تنگناهای برآمده از قوانین نو. منتقدین بسیاری وسترن را داستان اسطورهای قهرمانمحور، دانستهاند که فر و سرافرازی آمریکا را ستایش میکند. قهرمان وسترن یا وجود آنکه در بیابانها و دشتهای خشک به هدف خویش دست مییابد، اما به بایستگیهای جامعه نوپیدا رو به پیشرفت نیز بیتفاوت نیست. حقیقتآنکه وسترن به استقلال فردی و آزادی که با واقعیتهای زندگی مدرن و نهادهای اجتماعی ناسازگاری داشت به گونهای ایدهآل استواری بخشید حالآنکه روانشناسی جامعه جدید، خودایستایی فردی را مورد تردید قرار داده و علم و تکنولوژی نیز تفسیر پیچیدهای از پیوند بشر با بن مایههای طبیعت را پدیدار میکرد. اما در این میان وسترن یک سامان غریزی تعریف شده را پیشنهاد میداد که به سرانجامی روشن و برتری خیر بر شر میانجامید. یعنی از پای درآمدن نمودگاه ناهمخوانی و توحش.
■■■■
«فیل بربنک» نماد فرار از تمدن است. مردی دانشآموخته که رفتاهای کنونیاش بویی از نزدیکی به فرهنگ و فرهیختگی نبرده. ساز و کار جامعه پیش رو درحال گذار را کمارزش پنداشته و در اندیشه بازگشت به کوهستان و شکار و تنها زیستن است. همسان شده با طبیعت غرب وحشی که ترسی از بوی بد خود ندارد. بازتاب تمامنمای فطرت. به آموختههای پیشین خود خو کرده و با آنها زندگی میکند. یک مردسالار سنتگرای واقعی که خشونتورزی و حسادت را بیپرده نمایان میسازد و از بودن در موقعیت کنونی خود ناخرسند نیست. آنتیتز «جرج». مردی با گرایشی پر رنگ به تمدن. ایستاده در نقطه برابر «فیل». کم سخن است و از بودن کنار برادر برونگرای خویش خوشنود نیست. پنداری «فیل» را نمیبیند و نمیشنود. سبب چیست؟ گویی رنجشی ناپیدا نسبت به او در وجودش جاری است که توان بیانش را ندارد. از وی دوری میجوید. کنارش نمیایستد و از همکلام شدن با فیل کناره میگیرد. پیوندی سرد و بی روح. بیگانه و بیجان. تنها از روی ناگزیری و واداشته شدن. چنان که نیرویی بیرون از چاره داری آنها را کنار هم نگاه داشته. بستگی شکننده و سست که آن فرو ریختنش را میتوان چشم داشت. کاشتهای دراماتیک که برآیندی درخور در داستان پیدا میکند. چنین جداییگزینی دیگر نمایشی از کشمکش همیشگی سنت و مدرنیسم در ساختار وسترن نیست که با خاموشی جلوهگاه نوستیزی به پایان رسد. گویی «جرج» آگاهانه از «فیل» فاصله میگیرد که میبایست منطق آن را نه در فرامتن که در سازگان متن جستجو کرد. هماوردی ی تمدن و فطرتگرایی، اینبار نه در شمایل همیشگی و شناخته شده آن که در بستری دیگرگون و ناشناخته پی ریزی میشود. جایی بیرون از فرمولهای وسترن. «فیل» گرچه همان شورشی دیروز است اما هدفش نابودی تمدن و دستاوردهای آن نیست. او روانی آسیبپذیر و شخصیتی پرورش نیافته دارد که سالهاست درگیر انحراف جنسی گشته. آسیبگاهی که پاشنه آشیل «فیل» گردیده و اسباب نابودیاش را فراهم میسازد. فصل اخته کردن گاوها، تصویرسازی درخشانی است از جایگاه خود او. کاراکتری سرخورده که سیر و سلوک «ادیپ»ی را پشت سر نگذاشته و اکنون میکوشد با یکهتازی در امور مزرعه و قدرتنمایی بر دیگران، آن احساس کوچک و ناچیز پنداشته شدن را نهان نموده و ترومای درون را به شکلی دیگر درمان نماید. ویژگی شخصیتشناختی ممتازی که در کمتر وسترنی به چشم میآید و بدینسان مسیر روایت را به سوی درامهای روانشناختی رهنمون میشود. کدام قهرمان یا ناقهرمانی در این ژانر را میتوان به یاد آور که که چنین احساسی از خویش بروز داده باشد؟ مردی همدلی برانگیز که به ناگاه نقاب از چهره افکنده و روی دیگرش نمایان میگردد. زوایای نادیده مانده شخصیتش بر ملا گشته و از تاج و تخت شاهی فرو میافتد. گویی جهان درون فیلم از هم پاشیده و تکه تکه میشود. آگاهانه و با انگیزه پیشین. بدینسان سرزمین اسطورهها، پهلوانان و ابرمردان را آتشی بر جان میافتد که خاموش شدنش را شدنی نمیباشد. شگفتی بزرگی که گویا تنها از خانم کمپیون بر میآید و بس. اکنون کنارهگزینی «جرج» از «فیل» راست انگاری خواهد داشت. آن چرایی نادیده انگاشتن برادر از سوی برادر پاسخ مییابد. پاسخی برگشتناپذیر. حال از چشماندازی دیگر، ژرفای دوری تمدن از توحش بازساخته شده اما نه بر سازه الگوهای پرکاربرد که استوار بر سویهای جدید از پیوندها و روان شناسی انسان.
■■■■
داستان پیش از ورود به قلمرو پنهان «فیل»، اشارهای گذرا به گذشتهای مینماید که کیستی جنسیتی شخص در آن شکل میگیرد. نوجوانی. اما نوجوانی «فیل» و «جرج» آن هنگام که غریزه کشش به جنس مخالف، نخستین درخششهای خود را آشکار میسازد، در سایه حضور مادر، رنگی دیگر مییابد و پسران نوجوان خانواده «بربنک»، با آگاهی و البته انتخاب مادر، نیازهای جنسی را برطرف میکردند. آشفتگی که شخصیت هر دو مرد را در میانسالی دربند خود آورده است. «جرج» شیوه همسرداری و زندگی زناشویی نمیداند. رنجی که به دایره دیگر روابط او گسترش یافته و توان برقراری پیوندهای فردی و اجتماعی را از وی ستانده. مردی است تنها که کسی را به خلوتگاهش راهی نیست حتی دوربین. نه همدمی دارد و نه هم سخنی. گنگ است و ناپیدا. نه انگیزه ازدواجش روشن است و نه ناتوانیاش در اداره زندگی. نبودش بیش از بودنش در درام نمود دارد. هیچگاه راز پناه آوردن «رز» به الکل را کشف نمیکند و هرگز کوششی برای یافتن راهی در راستای برون رفت همسر از موقعیت بحرانیاش از خود نشان نمیدهد. وجودی که با حضور نداشتن تعریف میشود و یارای پیش برد داستان را نداشته و ندارد. شخصیتی که گویی برای فیلمساز هم آشکار نیست و در مهگرفتگی و غبار باز میماند. سازنده تقدیر نامیمون «رز» است و سرنوشت اندوهگین وی را مینگارد. نه خود به والایی میرسد و نه دیگران را به کهتری و فرازمندی رهنمون می گردد. خط سیر کنش مندیاش یکنواخت و بیفراز و فرود پیش میرود. رفتارش با «رز» نیز بهسان برادرش «فیل» است. یخ بسته و بیعشق. گرفتار در گونهای پوچی و ازخود بیانگی. او سویه کنشپذیر و فرمانبردار تمدن است که جداییاش از نشانه توحش، در راستای درون مایهها و مضامین وسترن پایهگذاری گشته اما توان چیرگی و به زانو درآوردن نمایده غریزه را ندارد.
■■■■
هیچ وسترنی بدون هفتتیر و ششلول برای پایان بخشیدن به درگیریهای فیزیکی و برقراری آرامش و امنیت به سرانجام نمیرسد. قهرمان تیراندازی است زبردست و کارکشته. تیزبین و برخوردار از هوش بالا. همواره پشت هر جدال خونینی که بواسطه آن جانها ستانده و تنها در خاک میغلتند، یک شورشی سفیدپوست یا سرخ پوستی است که برای نابودی تمدن نوپا و دستاوردهای آن به پا خواسته. در کنار قهرمان، مردمان سادهای نیز حضور دارند که هدف وی را برای رویارویی سخت و مرگبار با نیروهای اهریمنی راستانگاری میکنند. آنها بخش آسیبپذیر تمدن در محیط ناشناخته غرب دیرین بودند. اما در رویکردی سنتگریز از سوی جین کمپیون، پارهای از ارکان این گونه، به فراموشی سپرده میشود و دیگر نفیر نفسگیر گلولهها در فضای داستان به گوش نمیرسد. دیگر نیازی به نگهبان جامعه نیست چراکه شهر کوچک تصویر شده در میان بیابان را گزندی از سوی گردنکشان و نافرمانان نمیرسد. اینجا نه خبری از سرخپوستان انتقامجو هست و نه سرکشان سفیدپوست چپاولگر. پنداری تمدن در آسایش و آرامش، رخت خود را گسترانیده و نشانههایش در گوشه گوشه آن دهکده خردینه دیده میشود. در هیچ وسترن کلاسیکی، پدیدهای ناهمگون چون اتومبیل در قاب دوربین دیده نخواهد شد. به دیگر سخن درونمایه بنیادین قدرت سگ شکلگیری شهریگری و تلاش برای پایدار نمودن آن در غرب نیست. ساخت وسترنی که مردانش بدون بهرهگیری از اسلحه، تیراندازی و ریختن خون دیگران در گشت و گذارند و مهمترین بنمایه شمایلشناسانه کابویها یعنی تپانچه را در اختیار ندارند، سندی است بر بایستگی در نگریستن نو به سینما و ایستادن در برابر بایدها و نبایدها. گشودن راههای پیموده نشده و بایدهای جدید و نبایدهای جدیدتر.
جیمز فنیمور کوپر در دو داستان «پیشگامان» و «مرغزار» پرسشهای تفکر برانگیزی را پیرامون راه یافتن خشونت و ددمنشی به پیکره تمدن بشری پیش کشید. جایی که مرزبندیها و ابتذال اخلاقی با خواستههای درونی و غرایز قهرمان به هم میرسند. در این دو داستان، مخاطبی هدف نگاه کوپر قرار میگرفت که میانهای با جغرافیای سواحل غرب میسیسیپی نداشت. همچون مخاطب امروزین قدرت سگ. ایده رویارویی فردگرایی و جامعه زیر چیرگی نهادهای قانونی و اجتماعی، گرچه در گونههای دیگری چون گانگستری به زایش درام میانجامید اما هیچیک به اندازه وسترن برجسته و نمود یافته نمینماید. داستانهای وسترن به یک آرایش و هماهنگی اجتماعی درحال گذار اشاره داشتند که برای دست یافتن به اهداف خود بدون تردید به آزادی فردی و قدرتنمایی شخصیت که در شکل بروز رفتارهای خشونتخواهانه بیرونی میشد، نیاز داشت. بدین معنا که نه تنها کابوی میبایست به بایستگیهای اجتماع نو وفادار باشد بلکه او نیز باید بستری را برای خودنمایی قهرمان که همانا دست به اسلحه بردن و خالی کردن خشاب گلولهها در تن و جان بدخواهان و شروران است فراهم نماید. پیوندی دوگانه، تفاهم نامهای نانوشته میان دموکراسی و هفت تیرکش. آنان که برای جاودان نمودن سازگان و دگرگونیهای اجتماعی از وجود خویش میگذرند و بهای برپایی سامان نوین را با انبوه تیرها و گلولهها میپردازند. در بیشتر وسترنهای کلاسیک گفتگویی، کلامی و سخنی میان گروههای درگیر و مبارز شکل نمیگیرد. مرگ است و نابودی که آرامش از دست رفته را باز میگرداند. آرامشی که در گرو مرگ است و خشونت. تمدن پا میگیرد و جان مییابد بواسطه نبردهایی خونبار و کشنده. پنداری نهال تمدن و قانونگرایی بایستی با خون آبیاری شود. ریشهای که برای رشد و بالندگی تشنه خون است. با چنین انگارهای تمدن را چه تفاوتی خواهد بود با توحش؟ حقیقتآنکه وسترن گرچه تاریخ و دشواریهای گسترش شهرنشینی را به نمایش میگذارد اما در پس آن سیمای اسطورهای و شکوهمندانه جلوهای از درندهخویی و روح آشتیناپذیری موج میزند. بدینسان آشوبگران و سرخپوستان اسلحه به دست، سزایی جز مرگ نمی یافتند حالآنکه سلاح در دستان سفیدپوستان جامعهپذیر ابزاری سودمند برای گسترش تمدن به شمار میآمد. نگاه دوگانهای که وسترن را به گونهای نژادپرست بدنام مینمود. آیا همواره بایستی مرگ و نیستی در میان باشد تا برپایی تمدن به واسطه آن جشن گرفته شود؟ پاسخ وسترن آری است. حتی وسترنی ناشناخته چون قدرت سگ و این قانونی دست نیافتنی بوده که سرپیچی و لغزش از آن نکوهیده مینماید. پیتر گمارده انجام این خویشکاری است. او از هر فرد دیگری به نشانههای روزآمدی و مدرنیسم نزدیکتر است. پیوندش با دانش و علم وی را در تبار شهرنشینی قرار میدهد. با فیزیکی کممانند و اندکی دفرمه که با شخصیت او بسیار خوانا و همراستا است. او همال «فیل» است. با نشانههای آشکار. همچون او در هفده سالگی سوارکاری میآموزد و در همان سن از بخشش راه بلدی چون «برانکو هنری»/ «فیل» برخوردار میشود. بستگی «رز» و «پیتر» و آنچه پسر نوجوان برای رهایی مادر انجام میدهد تا اندازهای یادآور پیوند «نورمن بیتس» و مادرش در روانـی هیچکاک است. «پیتر» نیز از اندک نابسامانی روانی رنج میبرد. چونان «نورمن» براحتی حیوانات را کشته و بدن آنها را میشکافد. اما «رز» را نسبتی با مادر «نورمن» نبوده و ابرمن وجودی «پیتر» نیست. زنی است شکننده که برای رهایی از اندوه فراوانش به الکل و میگساری روی آورده. و روایت در پذیرفتاری رفتار او بسیار کوتاهی مینماید. رز وحشتزده از وجود فیل است و کارگردان میخواهد تا وی برهم زننده آسایش زن دانسته شود حال آنکه مرد، فعل یا کنشهایی پایدار در راستای سرکوب خواهشها و آرامش زن انجام نمیدهد. گرچه «فیل» خود را یگانه صدای موجود در خانه معرفی کرده و به همان میزان، اعتماد به نفس «رز» را میشکند اما این رخداد یکبار در طول روایت روی داده و دربرگیرنده زمان نمیشود. از آن پس نیز برخورد یا رویارویی میان زن و مرد که سببساز روحیه پریشان و شوریدگی حال «رز» گشته و تنش میان آنها را شدت بخشد انجام نمیگیرد. فاصله آنها بسیار دورتر از آن است که بتوان ایشان را دو قطب ناسازگار یک درام به شمار آورد. «پیتر» وجودی خود سالار ندارد همچون دوران نوجوانی «فیل». مادر افسار و لگام پسر را در دست ادارد و پسر سودایی جز خرسندی مادر در سر نمیپروراند. گفتار روی تصویر ابتدای فیلم، گواه این خواسته است. پیتر پاره کنشمند تمدن، بدون یاری جستن از هفتتیر و تپانچه، آنچه تاریخ وسترن و البته تاریخ تمدن بر دوشش گماشته به انجام میرساند. یعنی از سر راه برداشتن بنمایه شر که درحقیقت با آنچه از نیروی شر در یادها مانده فرسنگها فاصله دارد. او از هر چشماندازی با سویه همراه کننده تمدن که دیرزمانی در کالبد «رینگو کید»، «تام دانسون»، «اوئن ترزدی»، «استیو جاد»، «شین»، «تام جفورد»، کلانتر «ویلکین» و.... نمایان میگشت ناسازگار است. بسیار دور و چندان ناآشنا گرچه از هوای آن قهرمانان نفس میکشد و گماردگی را به پایان میبرد که پنداری تنها ایشان را یارای انجامش بود. قدرت سگ ساختارهای بنیادین و کلاسیک وسترن را به اجرا در میآورد. از آنها پیروی کرده و گاه به گونهای آگاهانه از بنیانها رویگردانی میکند. تا بدین شکل تصویری نو از ژانری بدست دهد که بیشترین وابستگی را با تاریخ کنونی آمریکا و تاریخ آفرینش تمدن در این کشور دارد.
وسترنها به آمریکای مدرن کیفیت اسطورهای میبخشیدند تا آنجا که به گفته فرانسیس فرگوسن در بزرگی زیباییشناسی و پیوند فرهنگی، دست کمی از درامهای یونانی شکسپیر نداشتند. داستانهایی با عطر و بوی میهن پرستانه، که در آنها آمریکا و مردمانش پدیدههایی مقدس به شمار میرفتند که دفاع از آنها در برابر مهاجمان بایسته مینمود. قهرمان وسترن یک «ادیپ» یا «هملت» دموکرات بود که جدا از جامعه پیرامونش رفتار کرده و بیعدالتی و ناملایمتیها را از میان بر میداشت. حال آنکه در وسترن خانم کمپیون زنجیره آن ساختارهای دراماتیک پابرجا، یک به یک گسسته شده و پیرنگی دیگرگون از وسترن درهم بافته میشود که نگاهی بدبینانه و خالی از بینشهای اسطورهای به تاریخ آمریکا و زایش تمدن در آن سرزمین دارد. به بیان دیگر قدرت سگ فراخوانی است پیرامون بازنگری دوباره و چندباره به تاریخ، و از نو اندیشیدنی به برقراری سازگان اجتماعی.
پیام نصیری خرم
اردیبهشت ۱۴۰۱
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|