پرده سینما

داستان فراموشی انسان قدیمی؛ نقدی بر فیلم آلزایمر ساخته احمدرضا معتمدی

محمدامین نوروزی

  

 

 

 

 

 

 

 

 

میشل فوکو: همانطور که باستان شناسی اندیشه ما به آسانی نشان می دهد، انسان اختراع اخیر است [اشاره به دیدگاه جدید انسان شناسی که از رنسانس به بعد شکل گرفته است و با دوره های گذشته کاملا متفاوت بوده است]. و شاید اختراعی که به پایان خود نزدیک می شود.

 

مهتاب کرامتی در فیلم آلزایمرفیلم آلزایمر آقای معتمدی را می توان از معدود فیلم هایی نام برد که حرفی بسیار عمیق و مهمی را برای مخاطب خود در شکل یک داستان ساده بیان می کند و مهم تر این است که توانسته است که پیامهای خود را به شکل ملموسی و تصویر بیان کند و این یکی از بزرگترین ویژگیهای این فیلم است که موضوع بسیار مهمی را که می توان به سختی از میان دیدگاه اندیشمندان جستجو کرد توانسته است به شکل تصویری بیان کند. فیلم را می توان به دو منظر برای آن در نظر گرفت.  وجه اول فیلم ظاهر داستانی است که مخاطب عام را همراه خود می کند و وجه دوم  باطن داستان است که لایه های مختلفی را به همراه دارد و برای مخاطب خاص می تواند پیامها و برداشتهای متفاوتی را  ایجاد کند به عنوان مثال صحنه ای که در آخر فیلم آسیه دست خود را در حوض آب حیاط خانه می کند و آن را نگاه می کند بسته به سطح نگاه مخاطب می تواند مفاهیم متفاوتی را به همراه داشته باشد و برای مخاطبی که با وجه اول که ظاهر داستان درگیر است صحنه ای کاملا بی معنی و اضافی به نظر بیاید.

اگر بخواهیم فیلم را تنها درهمان لایه اول تحلیل کنیم، و از منظر مخاطب عام به فیلم نگاه کنید، درام قصه کند است و نقاطی از آن مجهول است، و خیلی نمی تواند حس بیینده را همراه کند که برای «آسیه» دلسوزی کند یا برای «امیر قاسم» آرزوی موفقیت داشته باشد چرا که شخصیت ها نتواسنته اند آن طور که باید و شاید حس همراهی بیینده را با خود به همراه داشته باشند. به نظر این طور می آید مخاطب افسوس نخورد که چه پایانی برای «آسیه» و «امیر قاسم» رقم بخورد چرا که انس و الفت بین دو عاشق خوب تصویر نشده است و اطلاعاتی نیز از گذشته داده نمی شود که «آسیه» به چه ویژگی «امیر قاسم» 20 سال است که منتظر او بوده است و آیا اصلاً «امیر قاسم» شایستگی چنین انتظاری را داشته است؟ ما از گذشته این دو شخصیت مهم داستان چیز زیادی نمی دانیم جز اینکه در حادثه ای بین این دو جدایی افتاده است و حال بعد از 20 سال با افرادی برابریم که خیلی برای مخاطب جذاب نمی باشند و احساس ترحمی را به همراه ندارند. شاید کارگردان می بایست مقدمه و معرفی فیلم خود را در گذشته شروع می کرد و این انس و الفت بین «آسیه» و «امیر قاسم» را شکل می داد و بعد به زمان حال می آمد.

قسمت طنز فیلم که توسط شخصیت «امیر قاسم» انجام می شود ناقص مانده است. چرا که هیچکدام دیگر از شخصیتها وجه کمیک ندارند. «آسیه» زنی درونگرا و جدی می باشد. «محمود» مردی عصبانی و پرخاشگر که وجه جدی بودن او نیز غالب است، و «نعیم» که به هیچ عنوان نمی تواند بار طنز فیلم را کمک کند. شاید اگر طنز فیلم قوی تر از کار در می آمد می توانست مخاطب بیشتری را همراه خود کند. شاید کمی در شخصیت پردازی توجه بیشتری به ویژگیهای کمدی شخصیت ها می شد و مثلاً محمود به جای اینکه انقدر عصبانی و پرخاشگر باشد کمی ملایم و طناز تر پرداخت می شد می توانست فیلم برای مخاطب عام لذت بخشی های بیشتری را به همراه داشته باشد.

احمدرضا معتمدی و مهتاب کرامتی سرصحنه فیلم آلزایمراما اگر بخواهیم وجه اول و دوم فیلم را همراه هم ببنیم فیلم اثری متفاوت و بسیار خاص در سینمای ایران می باشد که نمونه مشابه ای را ندارد. آلزایمر فیلم انسانهایی است که با دنیای مدرن نسبتی دارند یا به معنای واقعی مدرنیست هستند، همانند کشورهای توسعه یافته اروپای غربی، آمریکا ، ژاپن و ... یا همانند ما تحت تأثیر این سیطره این تمدن بزرگ می باشند، اما کاملاً سهیم در ماهیت و عقلانیت استیلاجویانه غرب نشده اند، بلکه بخشی از آن را گرفته اند و بخشی دیگر را کنار گذاشته اند و با یک نگاه گزینش گرایانه؛ غربزده شده اند. در واقع کسی می تواند فهم درستی از فیلم داشته باشد که تصویری از دنیای «پست مدرن» امروز داشته باشد. دنیایی که در آن انسان ها در حال استحاله شدن هستند. انسانی جدیدی که در حال تمام شدن است یا به تعبیر میشل فوکو اندیشمند پست مدرن فرانسوی در حال پایان یافتن است. دنیایی که فردانیت به اوج خودش رسیده است، عصر جدیدی که انسان احساس تنهایی و از خود بیگانگی می کند و در چنین دنیایی انسان متفکر دائم به خود می گویند «من در این دنیا احساس تنهایی می کنم، با این هستی بیگانه ام، من اینجا غریبه ام کسی رو نمی شناسم.»

بعد از کلی جدل های فکری که در باب هستی شناسی، و معرفت شناسی در غرب بین فیلسوفان جریان داشت، فیلسوفانی پیدا شدند که در جرگه فلسفه های اگزیستانسیالیسم قرار می گیرند و جامعه مدرن خود را برای بازگشت به تفکر در مورد احوال فراموش شده انسان عصر جدید  هشدار می دهند. البته هر کدام به شئون متفاوت این راه را پیمودند. به عنوان مثال در «کی یر که گور» دعوت به ایمان دینی انجام می شود و در نگاه متضاد نیچه قرار دارد که مرگ خدا را اعلام می دارد و ابر مرد خود را مطرح می کند.

در زمانه ای که همه به دنبال این هستند که جایگاه و شأنی را برای خود در اجتماع مهیا کنند و به واسطه آن هویت و شخصیت  پیدا کنند، فیلسوفان اگزیستانسیالیسم به انسان متذکر شدند که ابتدا خود را باید در وجود خود پیدا کنند. موضوعی  نزدیک همان گفتمان که در حکمت و اندیشه های اسلامی در باب خود شناسی به آن توصیه شده است. انسان پست مدرن امروز در جمع زندگی می کند و عنان اختیار خویش را به دیگران واگذار کرده است. انسان عصر جدید تماشاگر است و نه بازیگر. در صحنه زندگی تصمیم گیرنده او نیست بلکه مناسبات اجتماعی است که او را احاطه کرده است و برای او تصمیم می گیرد. انسان امروز توهمی از آزادی را به همراه خود دارد چرا که  انسانی که نداند به کدام سمت می رود آزاد نیست. این بیانی است که امروزه زیاد می شنویم: «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو»  هیچ وقت هم از خود نمی پرسیم که به چه دلیل باید همرنگ جماعت شویم؟ در این بین انتخاب من چه می شود؟ ارزشها و باورهای من چه می شود؟ مشکل اینجاست که کسی ارزشها و باوری مشخصی ندارد و این نقطه تفکری است که باید از آنجا شروع کرد که من کیستم؟ از کجا آمده ام؟ در کجا هستم؟ و به کجا می روم؟ آن موقع شروع به حرکت کنم. اما اکثریت اینگونه نیستند.

وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُو نَ (انعام/116)

اگر از بيشتر كسانى كه در روى زمين هستند اطاعت كنى، تو را از راه خدا گمراه مى كنند (زيرا) آنها تنها از گمان پيروى مى‏نمايند، و تخمين و حدس (واهى) مى‏زنند.

 

خلاصه کلام این که انسان امروز در جمع گم شده است. به خاطر همین است که  شخصیت اول داستان ما مدام می گوید من که اینجا غریبه ام کسی رو نمی شناسم.

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر     کـــز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتم که یافت مـــــی نشود گشته ایم ما    گفت آنچه یافت مـی نشود آنم آرزوست 

امیر قاسم (مهدی هاشمی)

 

امیرقاسم (مهذی هاشمی) در برابر همسر و دخترشامیر هاشم کله خرابی و دیوانه ای است که از همه دوست داشتنی تر است! در صحنه ای که در دور میدان برای مردم شعبده بازی می کند همه به کارهای او توجه دارند و برای او دست و سوت می زنند. اما کسی به خود حقیقی او توجه ندارد و به فکر حل مشکل او نمی باشد. حتی جوانی که جلوی او می آید و او را نگاه می کند، بعد از مدتی کوتاه فکر می کند که دوربین  مخفی است و بی توجه به خود امیر قاسم میدان را ترک می کند. یکی از پیامهای اصلی که فیلم در پی القاء آن است که ما در برخورد با همدیگر بیشتر به موجودیت دیگران توجه داریم تا به وجود. در واقع به جای دقت در خویشتن خویش یا دیگران به سراغ جنبه های بیرونی دیگران می رویم و با آن سرگرم می شویم و دیگر وجود حقیقی فرد را فراموش می کنیم. امیرقاسم در بین مردمان است ولی تنهاست و کسی به درد او نمی رسد. او مورد توجه است اما بواسطه شعبده بازی و جنبه تفریحی که دارد و او به خودی خود مورد توجه و ترحم نیست. تنها نیروی انتظامی است که به او توجه می کند که آن هم بر اثر همان مناسبات اجتماعی است که به عنوان وظیفه کاری را انجام می دهد و گرنه او هم در انتها کاری به امیر قاسم ندارد.

تنها وقتی به وجود واقعی امیر قاسم توجه می شود که افسانه و آسیه را با هم می بیند و برای آنها چشم بندی می کند. همسر و دخترش دیگر به خود حقیقی و خویشتن اصلی امیر قاسم نگاه می کنند و شعبده بازی مانع نمی شود که خود امیر قاسم دیده نشود و یا فهمیده نشود. لذا وقتی آسیه به میرزا در کلانتری می گوید  «من با چشمای خودم دارم امیر قاسم رو می بینم» بسیار برای باور پذیر است. آسیه تنها همسر خود را می بیند. اگر نعیم حجاب آبرو را از جلوی چشم خود بر می داشت و واقعاً وجود قاسم را می دید چه بسا او را انکار نمی کرد. و یا محمود نیز به جای اینکه دائم فکر کند که امیر قاسم فردی شیادی است که می خواهد همه چیز را بالا بکشد و این حجاب را از روی دیدگان خویش بر می داشت می توانست وجود واقعی امیر قاسم را ببیند. البته این تنها برای امیر قاسم نمی باشد بلکه همه ما به نحوی دچار موجود بینی هستیم و وجود حقیقی خود و دیگران را به دلایل حجابهای گوناگون نمی بینیم.

امیر قاسم فرد مهربانی است که با هر کس برخورد دارد گل به او می دهد. اولین باری که محمود او را در کلانتری می بینید فکر می کند شیادی است که برای تلکه کردن سر و کله اش پیدا شده است. لذا با او برخورد بسیار بدی را دارد اما در عوض امیر قاسم به اوگل هدیه می دهد و دست دوستی به سمت او دراز می کند و می گوید: «من اینجا غریبم، کسی رو نمی شناسم، ولی اگه تو رفیق باشی بزن قدش». امیر قاسم با انسانهای دور و اطراف خود غریبه است چرا که آنها با او مثل غریبه برخورد می کند وگرنه او دست دوستیش به سمت همه دراز است و آزاری برای کسی ندارد. در پایان هم وقتی چنین جامعه ای او را نمی خواهد از آنها جدا می شود.

 

آسیه(مهتاب کرامتی)

 

آسیه (مهتاب کرامتی)آسیه زن روانی و به ظاهر دیوانه ای است که از همه عاقل تر است! آسیه صادقی که با معنای دقیق کلمه صادق می باشد، بر خلاف همسر خود که از زندان آمده است از بیمارستان روانی به درون شهر می آید و به ما انسانها گوش زد کنند که ما بیماران روانی و زندانیان دنیای امروز هستیم. آسیه زنی است که جرم او یقینی است که به همراه خود دارد. یقینی که دیگران آن را نمی فهمند و به خاطر یقین اش بیست سال در بیمارستان روانی می ماند. اما همرنگ جماعت نمی شود و بر سر باور خود پافشاری می کند. از همان صحنه های اول آسیه را در بیمارستان روانی متفاوت از دیگران می بینیم. زنی که ما هم شک می کنیم او مریض روانی باشد. در سالن غذا، محل کار خود کنار دستگاه بافندگی و هنگام نشستن روی صندلی در حیاط همیشه تنهاست. چرا که او با دیگران فرق دارد و جدای از دیگران می باشد.

آسیه چنان باور قوی دارد که هنگامی که همه بیستمین سالگرد امیر قاسم را در حال برپا کردن می باشند کار عاقلانه ای را انجام می دهد و عکس همسر خود در روزنامه چاپ می کند. این کار باعث می شود او را پیدا کنند. کاری که بارها نعیم برادر بزرگتر او می توانست انجام دهد ولی انجام نداد! حال سوال اینجاست که آسیه این یقین را از کجا بدست آورده است؟ از همان صحنه اول او کاری خلاف عادت همگان و دنیای امروز را انجام می دهد. هنگامی که کنار ماشین آتش گرفته می رود شروع می کند به بو کردن و با احساس خود به دنبال همسر خود می گردد. احساسی که گمشده انسان امروزی می باشد. وقتی برای اولین بار بعد از بیست سال همسر خود را در کلانتری می بیند باز این بار توسط چشمان خود همانند یک ماده شیری که بخواهد شکار خود را خوب شناسایی کند، امیر قاسم را نگاه می کند. او همان موقع به باور می رسد. چیزی که دیگران از طریق آزمایش خون که از حاکمیت های تکنولوژیک و مکانیکی کمیتی دوران جدید است که جای احساس قلب و عاطفه باور انسانهای گذشته را گرفته است از آن نتیجه گیری کردند. بلافاصله از چشم به قلب او فرمان صادر می شود که این مرد شعبده باز همان گمگشته ای اوست لذا شروع به گریه کردن می کند. دیدن آسیه با دیگران کاملا متفاوت است. در صحنه پایانی فیلم که آسیه متهم درست نشناختن امیر قاسم است او دست خود را در حوض آب  حیاط می کند؛ دست که در آب صاف می رود، دست دیگر آن گونه دیده نمی شود که بیرون آب است و آبی که صاف و زلال است باعت خطای دید می شود، ولی دست همان دست بیرون از آب است، اما حواس خطا به همراه دارد و نمی توان به آن اعتماد کرد و باعث شک می شود. شکی که بسیار از ماها به پیرامون خود در مورد همه چیز داریم. اعتمادی که آسیه به نگاه خود دارد از جنس نگاه کردن های دیگران انسان های پیرامون او نیست. آسیه متکی به یک شناخت شناسی حسی کمی نیست، بلکه عقلانیت او را می تواند شهودی، معنوی و متعالی تر از دیدگاه های کمی گرایانی، حسی مکانیکی و تکنیکی دانست که با آزمایش خون  و تعداد سال دلیل و شاخص تصمیم گیری خود را مشخص می کنند.

انتخاب نام آسیه برای او از نکات بسیار ظریفی است که آقای معتمدی بدان توجه داشته است. آسیه زن فرعون که پس از سالها شکنجه و آزار اذیت دست از عقاید مخالف خود نسبت به اجتماع آن روز بر نداشت. گویی کارگردان  با نام آسیه می خواهد بگوید که ما در دنیایی زندگی می کنیم که فرعونیت در آن حاکم است و ما هم همانند آسیه برای حیات واقعی باید خود را آماده برای مقابله با این عقلانیت دامن گستر کنیم. در پایان قصه نیز آسیه از نعیم می خواهد که برادر خود را آزاد کند و تاوانش را او می دهد همان کاری که آسیه تاریخی قرآنی کرد؛ او تاوان جهالت ها جامعه زمان خود را داد و به شهادت که حیات طیبه حقیقی است رسید. آسیه هم به همان دردی مبتلاست که امیر قاسم دارد. او هم در پایان شعبده بازی می شود که همه به رفتار برونی او توجه می کند اما کسی به مشکل درونی او توجه نمی کند و او هم به محاق فراموشی سپرده می شود. همان حرفی که امیر قاسم می زند تحقق پیدا می کند که می گفت :«آخه کسی به حرف تو گوش نمی ده»

آسیه مظهر یقین است. یقینی که در عصر اضطراب ها و دلواپسی ها ،گمشده ی ما می باشد. در عصری که همه با عقلانیت حسابگر و محاسباتی به سراغ همه چیز می روند و قبل از اینکه بخواند کاری انجام دهند اول چرتکه می اندازند. سیطره عقلانیت راسیونالیستی یا شمارشگرانه ای که همه دچار آن هستیم و یا آن عقلانیت نیم بند کمیتی است که با آن زندگی می کنیم. آسیه همانند آن قطاری که همه بر آن سوار هستند و در مسیری حرکت می کند، راهی را  می رود که دیگران آن مسیر را طی نمی کنند. آسیه می توانست دست از این باور خود بردارد و مثل انسانهای دیگر به زندگی بپردازد و انقدر خود و دیگران را اذیت نکند. اگر آسیه مثل هزاران انسان دیگر عقل حسابگری داشت و با جمع بودن رضایت می داد هیچ وقت این همه مشکل برای او ایجاد نمی شد.

حتی میرزا روحانی داستان نیز در سیطره کمیت است. وقتی که در مسجد به آسیه می گوید اگر تو 2 سال همسر امیر قاسم بودی، نعیم برادرش 30 با او بوده است و نعیم بهتر می تواند برادر خود را شناسایی کند. جایی دیگر در کلانتری وقتی که گفته می شود که جواب آزمایش منفی است، باز آسیه بر سر یقین خود می ایستد، اما میرزا متزلزل است و به آسیه می گوید: «این سند و مدرک پس به چه دردی می خورد؟» و آسیه که عقلانیت جمعی جدید را قبول ندارد بلکه با یک عقلانیت شهودی و معنوی دارا می باشد می گوید «من با چشمای خودم دارم امیر قاسم رو می بینم». البته میرزا یقین آسیه را درک می کند و برای گفتن جمله بس مهم که طلایی ترین دیالوگ فیلم می باشد به خانه نعیم می آید و مثل انسانی که مسخ آسیه شده باشد می گوید: «ای کاش ذره ای از این باوری که این زن به مردش داره، ما به خدا که هیچ ، به خودمون داشیتم»

 

نعیم (فرامرز قریبیان)

 

نعیم (فرامرز قریبیان)این باور به خود همان خودشناسی است که باعث می شود انسان از سردرگمی دنیای امروز خلاصی پیدا کند. لحظه زیبا اینجای فیلم است که نعیم با شنیدن چنین جمله ای به تشنج می افتد و حالش بد می شود. نعیم نماد انسان امروزی است که سر در لاک خود دارد و می خواهد در روزمره و اکنون زدگی زندگی کند. در پایان وقتی که صورت مسئله را پاک می کند دوباره سراغ زندگی دنیایی خود می آید و با کارگران دوباره از نو شروع می کند. در فیلم نعیم انسانی خشک، سرد و بی روح می باشد. جنبه ای کاملاً مکانیکی پیدا کرده است و جنبه انسانی و روحانی را در او مشاهده نمی کنیم. همان انسان از خود دور شده  که با اینکه به سر بردارش ضربه خورده و فراموشی گرفته است، اوست که همه خصلتهای انسانی متعالی را فراموش کرده است و به جای اینکه برای پیدا شدن بردار خود خوشحال شود و چراغانی کند اما چون در جمع زندگی می کند و دائم به فکر آبرو و حیثیت خود می باشد اوست که کله خراب داستان می باشد. 

دیالوگهای نعیم در کل فیلم به دو خط هم نمی رسد، اما در عین حال شخصیت بسیار تأثیر گذاری در داستان می باشد که کارگردان هنرمندانه چنین شخصیتی را شکل داده است و آقای فرامرز قریبیان به بهترین شکل ممکن توانسته است از پس چنین نقش دشواری بر بیاید. نعیم انسان سنگ دلی است که بارها او را کنار کوره آتش می بینیم. قلب او در کنار آتش کاملاً از بین رفته  است. این آتش که همیشه همراه نعیم می باشد را می توان همان گرمای دنیایی دانست که ما را مشغول خود کرده است و ما را از کنار خود رها نمی کند. اوست که آتش جدایی بین انسان و حقیقت اصیل را ایجاد می کند. نعیم همانند آتش تنها سوزانندگی را به همراه خود دارد، که مانع وصال دو انسان از جنس قدیم داستان می شود که درصحنه پایانی فیلم قلبی که آخرین شعبده بازی امیر قاسم را به عنوان هدیه می گیرد و با دست خود بین این دو قلب جدایی می اندازد.

ما هم باید خود را جای شخصیت های فیلم بگذاریم و بدانیم که این داستانی است که ما هر روزه پیرامون خود با آن درگیر هستیم. امیرقاسم ها و آسیه ها را به فراموشی می سپاریم و همچنان سر خوش به زندگی سطحی خود مشغول هستیم. نعیم و محمود و حتی میرزا که باور خود را کم رنگ می دید حکایت ما انسانهایی است که از اصل خود دور شده ایم و در حال تجربه زندگی جدیدی هستیم که با گذشته کاملا متفاوت است. اگر صحبت از انسان قدیم (آسیه و امیر قاسم) و انسان عصر جدید (نعیم، محمود، میرزا) کردم به این دلیل بود که خود را بین انتخاب و تفکر قرار دهیم. امیدورام که بتوانیم گزینش گرانه با توجه به یک اندیشه و باور متعالی حیات حقیقی را تجربه کنیم .

آلزایمر از سنخ فیلم هایی است که بیانی کاملاً انتقادی و عمیقی دارد و برای مخاطبان سینمای امروز ما شاید برداشت چنین مفاهیمی به دلیل ویژگیهای فرهنگی حاکم بر جامعه سینمایی ما کمی مشکل باشد. حتی ممکن است آثاری از این دست مورد توجه جدی قرار نگیرند اما این بدان معنی نیست که از ارزش اثر کاسته شود بلکه به نظرم سالها بر سینمای ما باید بگذرد که قدر چنین آثاری در مقابل فیلم های سطحی سیاسی، طنزهای جنسیتی و سینمای جشنواره ای ما شناخته شود. اما با فرو نشستن این هیاهوهای زود گذر و گذشت زمان قدر چنین آثاری در سینمای ایران بیشتر شناخته می شود.

در پایان قابل ذکر است که بیش از موارد فوق می توان در مورد فیلم نوشت،اما از آنجا که مطلب انگیزه ای بشود برای هرچه بهتر دیدن شدن این اثر و جای فکر کردن بیشتر در فیلم برای مخاطب ایجاد شود به همین اندک کفایت می کنم.

مطلب را با پاسخ این پرسش بسیار تأمل بر انگیز مهم به پایان می رسانم که وقتی از آقای معتمد زاده نویسنده  و کارگردان متفکر این فیلم پرسیده شد «مهمترین ویژگی که شما را به نگارش و ساختن آلزایمر علاقه‌مند کرد چه چیزی بود؟» در پاسخ گفت: «اعلام حیات.» (می‌خندد)

شما می توانید دیدگاه هایتان درباره این مقاله یا فیلم را در تالارهای گفتگو نیز ادامه دهید. برای ورود اینجا را کلیک کنید 

 


 تاريخ ارسال: 1390/6/10
کلید واژه‌ها:

نظرات خوانندگان
>>>zahra:

بهترین نقدی بود که از این فیلم خوندم وبرخلاف کسانی که درکی از محتوای درونی فیلم و فلسفه ندارند شما دقیقا چیزی که مدنظر خود کارگردان برای رسوندن به مخاطب بود و به تحریر در آوردید

0+0-

پنجشنبه 27 دي 1397



>>>مهدی:

با سلام در این فیلم بغیر از مسائل فنی چند مورد اشتباه فاحشی رو می توان بیان کرد 1- در این اینکه نیروی انتظامی تا این حد یک مجرم را نگه می دارد و خود تصمیم گیری می کند که این امر خلاف عرف جامعه است وظیفه نیروی انتظامی دستگیری و تحویل به دادسرا و بقیه ماجرا 2- هیچگاه مشخص نشد که چرا جواب آزمایش منفی شد آیا تقلبی صورت گرفته که اینطور بوده می بایست عامل این کار در فیلم حداقل اشاره می شد . 3- چرا کارگردان برای یک شخصیت آلزایمری زور می زد که یک شخصیت جلف در بیاورد . 4- در این فیلم نشان می دهد که آسیه زن باهوشیه ( در آخر فیلم با لودگی می خواست کاری کنه که به بیمارستان برگرده و با برادر شوهرش ازدواج نکنه ) سوال اینجاست که چرا از وکیل استفاده نکرد که این بر می گرده به اینکه تمام زور کارگردان به اینه از سطح نیروی انتظامی بالاتر نرود با تشکر خواهشا به دید کارگردان برسونید که یه مقدار با مطالعه فیلم بسازد

2+0-

يكشنبه 14 خرداد 1391



>>>سید محسن باقری:

جناب نوروزی چطور فیلمی که در شخصیت پردازی و فیلمنامه و روند داستانی گنگ و مجهول و الکن است لایه های زیرینش را متوجه شدی ؟ مگر میشود فیلمی با این همه ضعف که در بیان داستانش مشکل داره لایه زیرین فیلم اعم از فلسفه و ایمان و عرفان فیلم رخ مینماید ؟

0+0-

دوشنبه 21 شهريور 1390



>>>گلاره :

با تشكر فراوان .نقدي بسيار عالي و بجا بود .البته نام خالق اين اثر جناب احمدرضا معتمدي است

0+0-

دوشنبه 14 شهريور 1390



>>>محمد رضا ت.ل.م:

محمد امین نقدهای خوبی می نویسی. ادامه بده

0+0-

شنبه 12 شهريور 1390



>>>m.k.esfahan:

zemne arze salam va khaste nabashid arezam be mahzare sharifetan ke zyad ahle film va sinama hastam vali be naghde an kam mipardazamT in naghdhaee ham ke khandam marboot bood be naghde filme jodaee nader az simin va alzaimer ke az aghaye noroozi bood va ham baes shod ke dide man nesbate be filmha behtar shavad m= va ettelaate bushtary nesbate be in mozoo peyda konam. ghabele zekr hast ke naghde hesab shode va zarifo elmiee bood mamnoon.

0+0-

شنبه 12 شهريور 1390



>>>الهام ناصری:

من هم با اینکه فیلم رو ندیدم ولی به شدت از نقد اقای نوروزی لذت بردم. مدت زیادی بود نقد به این خوبی نخونده بودم خیلی ممنون

0+0-

پنجشنبه 10 شهريور 1390



>>>یوگی:

مرسی .خیلی دقیق و با حوصله نوشته شده بود.من این فیلم رو خیلی روست داشتم .تو جشنواره دیدم

0+0-

پنجشنبه 10 شهريور 1390



>>>Mojtaba.b89:

استفاده از منتقدهای جدید خوبه اما به شرطی که باعث شلختگی نظرات منتقدان شما نشه یعنی می شه از منتقدهای مختلف استفاده کرد اما وجود یک یا دو منتقد ثابت هم خیلی لازمه چون مخاطب با خوندن چند تا نقد ، خط فکری منتقد رو می شناسه و در نقدهای بعدی بهش کمک می کنه . صحبت های جناب نوروزی خیلی قشنگ و معناگرا بود اما سینمای ایران انقدر بی رمق و ضعیفه که من حتی با خوندن این مطالب ، ذره ای به دیدن این فیلم ترغیب نشدم . نمی دونم منتقد شما نظرات رو می خونن یا نه ؛ اما مگه می شه فیلمی شخصیت پردازی و فیلمنامه ضعیفی داشته باشه و در عین حال بتونه با حرفاش رو مخاطب تاثیرخاصی بذاره . به قول فراستی کارگردان های ایرانی تکنیک ندارن و حتی دغدغه ای هم ندارن و فقط اداش رو درمیارن . فیلم 127ساعت ساخته دنی بویل ، نمونه کاملا موفق یک فیلم ظاهرا ساده و کاملا عمیقه . با تشکر از تمام عوامل این سایت

0+0-

پنجشنبه 10 شهريور 1390



>>>حمید:

نقد قبلی محمدامین نوروزی به فیلم جدایی نادر از سیمین هم خیلی موشکافانه بود. با نظر خانم شقایق شدیداً مخالفم و خوشحالم که پرده سینما که میگن توی قبول مقاله و اضافه کردن منتقد خیلی خسیسه با نوشته های آقای نوروزی رنگ تازه تری گرفته. ادامه بدید آقای نوروزی

0+0-

پنجشنبه 10 شهريور 1390



>>>پژمان.ع:

نقد فوق العاده ای بود که با دقت فراوان نوشته شده بود. ممنون

0+0-

پنجشنبه 10 شهريور 1390



>>>شقایق:

خواهش میکنم به جای اضافه کردن منتقدان جدید از منتقدان ثابت سایت بخواهید که روی فیلم ها نقد بنویسند

0+1-

پنجشنبه 10 شهريور 1390




فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.