پرده سینما
به من مربوط نیست اگر فرضاً کسی بعد از خواندن مطلب من دلش خواسته کاریکاتوری از شما بکشد. همانطور که اگر فردا اعلام شود یکی با دیدن فیلم آژانس شیشهای دلش خواسته برود کارمندهای یک بانک را گروگان بگیرد، گناهش گردن شما نیست.
آقای ابراهیم حاتمیکیا، سلام
شما در اواخر مهرماه نامهای را خطاب به آقای رضا میرکریمی منتشر کردید. یکی دو روز بعد، بنده در واکنش به نامه شما چیزی نوشتم و برای انتشار به سایت خبرآنلاین سپردم.
از آن روز تاکنون تعبیرها و تفسیرهای حیرتانگیزی از نوشته من انجام شده که ترجیح دادم در مقابل همهشان سکوت کنم، چون فهمیدهام در روزگاری زندگی میکنیم که آدمها عادت کردهاند یک چشمشان به آنچه مقابل رویشان قرار گرفته باشد، یک چشمشان به تصوراتی که در ذهنشان تلنبار کردهاند.
فهمیدهام در روزگاری زندگی میکنیم که هر کسی به خودش اجازه «تفسیر» هر چیزی را میدهد، بدون اینکه چند دقیقه وقت صرف کند و آن «چیز» را درست نگاه کند. عادت کردهام که آدمها درباره چیزی که نوشتهام نظر بدهند بدون اینکه واقعاً آن را «بخوانند»، و عادت کردهام متهم به چیزهایی بشوم که نکردهام و نگفتهام. بنابراین پاسخی به کسی ندادم و سکوت کردم. تا اینکه شنیدم شما در یکی دو جا گفتهاید دلخورید از اینکه من شما را متهم به «حسادت» کردهام. باز هم چیزی نگفتم و منتظر ماندم در جایی همدیگر را ببینیم و بپرسم چرا فکر میکنید که من شما را به حسادت متهم کردهام. حالا میبینم که با هفتهنامه چلچراغ مصاحبه کردهاید و گفتهاید: «وارونگی همین بس که متهم به حسادت شدم. در حیرتم عزیزی که این اتهام را کلید زد، چگونه سالهای پایانی مرتضی آوینی همنفساش بوده و درکی از مرام این نسل پیدا نکرده.» حالا که این مصاحبه منتشر شده و عقیدهتان علنی شده، احساس میکنم لازم است چند نکته را خدمتتان توضیح دهم. اشکالی ندارد؟
یک: در متنی که من نوشتهام و قاعدتاً هنوز در اینترنت موجود است، کلمه «حسادت» به کار نرفته، جملهای هم با این ترکیب ساخته نشده و معنای تلویحی، تصریحی یا تفسیری هیچ کدام از جملاتی که نوشتهام این نیست که شما به کسی حسادت کردهاید. بنابراین سردرنمیآورم شما چطور به این اعتقاد رسیدهاید که من این «اتهام را کلید» زدهام.
دو: شاید به این دلیل این را میگویید که آقای میرکریمی در جلسهای حرفهایی زده بود که در رسانهها با این تیتر منتشر شد: «دلم شکست که به حاتمیکیا گفتند حسود» من نمیدانم خطاب آقای میرکریمی مشخصاً به چه کسی بوده، میشود از خودشان پرسید، ولی دوباره تأکید میکنم در متنی که امضای من پای آن است، چنین تعبیری به کار نرفته.
سه: من چیزی را «کلید» نزدهام، بلکه یک متن مشخص نوشتهام و تنها مسئولیت همان متن را میپذیرم. اینکه دیگران در واکنش به نامه شما چه کردند و چه گفتند به خودشان مربوط است. متن من قبل از دیگران منتشر شد و شاید شما به همین دلیل تصور کردهاید اگر نوشته من منتشر نمیشد هیچ واکنش دیگری در قبال نامه شما رخ نمیداد. ولی حتی اگر چنین باشد، هیچکس نمیتواند مسئولیت همه تبعات نامرتبطی را که بهواسطه فعالیتهایش رخ میدهد متقبل شود. به من مربوط نیست اگر فرضاً کسی بعد از خواندن مطلب من دلش خواسته کاریکاتوری از شما بکشد. همانطور که اگر فردا اعلام شود یکی با دیدن فیلم آژانس شیشهای دلش خواسته برود کارمندهای یک بانک را گروگان بگیرد، گناهش گردن شما نیست.
چهار: شکی نیست که من نتوانستهام بهرهای از همنفسی با سید مرتضی آوینی ببرم. و تردیدی نیست مرام نسل شما را درک نکردهام. عشقبازی آن نسل با معبود فراتر از درک من است و عظمت روح سید مرتضی آوینی نیز. تنها چیزی که تلاش کردم از بودن در کنار آوینی بیاموزم صداقت بود. اهمیت آوینی برای من در صداقتش است و به همین دلیل او به عنوان خالصترین، صادقترین و شیداترین آدمی که در زندگیام دیدهام برایم اهمیت دارد و بعد، به عنوان سردبیرم در مجله سوره، سازنده روایت فتح، نظریهپردازی که مقالات درجه یکی نوشته، صاحبنظری که دیدگاههای درخشانی دارد، به قول شما «مفسری شجاع» و القابی از این قبیل. سعی کردم از او نفروختن صداقت به مصلحت را بیاموزم. و همین بود که وادارم کرد با اینکه میدانستم شما را میرنجانم، اعتراضم را به نامهای که نوشته بودید علنی کنم.
پنج: عدهای در هفتههای اخیر تلاش کردهاند کل این بحث را به رقابت یا حسادت بین شما و اصغر فرهادی تقلیل دهند و از دوئل فرضی بین شما سوژههای جذابی برای کار خبری تولید کنند. آنچه من نوشتم هیچ ربطی به این جریان نداشت. اساساً بحث من درباره اصغر فرهادی نبود؛ شما اگر هر فیلمساز دیگری را هم به ایستادن در صف سفارت خرسنشان با مهر دروغ بر پیشانی متهم میکردید، من اعتراض میکردم که آقای حاتمیکیای عزیز! اگر میخواهید به فیلم همکارتان اعتراض کنید، فقط درباره همان فیلم و ضعفها و انحرافاتش حرف بزنید، چرا سعی میکنید سازنده فیلم را به کارهای نکرده متهم کنید؟ این مگر همان لحنی نیست که دیگران برای حمله به فیلم جدید شما در پیش گرفتند و آزردهتان کرده؟ مگر خودتان در این سالها از همین ادبیات و همین رفتار لطمه ندیدهاید و نمیبینید؟ پس چرا در مورد دیگری تکرارش میکنید؟
بدیهی است که به من مربوط نیست شما از فیلم جدایی نادر از سیمین خوشتان نمیآید. و بدیهی است که هر کس حق دارد از هر فیلمی خوشش نیاید، حتی اگر همه دنیا خوششان بیاید. و به همین دلیل من در پی دفاع از «خرس و پلنگ و شیر و سیمرغ» نیستم! موضع من در قبال سینمای جشنوارهای و کسانی که برای دل بردن از جشنوارهها فیلم میسازند مشخص است و شما هم این را میدانید. من هم علاقهای به فیلمی که تویش پوستر فرانسوی نشان آدمهای زلزلهزده رودبار میدهند، ندارم. برای من هم «ایرانی نامی نیست که صرفا در شناسنامهام ثبت شده باشد»، وگرنه در همان ایامی که جریان سینمای جشنوارهای در اوج بود، وقتم را صرف گردآوری کتابی درباره آثار شما، کتابی درباره سینمای دفاعمقدس و ساختن بیش از چهل فیلم مستند و برنامه تلویزیونی درباره دفاع مقدس نمیکردم. میدانم که با همه اینها هنوز توفیق شناختن مرام نسل شما را نیافتهام، اما اگر شیفته سینمای جشنوارهای بودم و دلم برای وطنم نمیتپید، همین امسال در جشنواره کن به نمایش فیلمی که تصویری دفرمه از کشورم برای خوشامد فرانسویها ارائه میداد اعتراض نمیکردم. مشکلم با آن فیلم هم بیصداقتیاش بود.
شش: آقای حاتمیکیا! در اوایل سال 1370 به بهانه نمایش دو فیلم نوبت عاشقی و شبهای زایندهرود، بحثوجدلهای دامنهداری در فضای فرهنگی کشور به راه افتاد. در آن ایام، شما یادداشتی برای روزنامه کیهان نوشتید با عنوان «یا غریبالغربا». خاطرتان هست؟ در یادداشتتان از مخملباف دفاع کردید و به معترضین پیشنهاد دادید فضا را بیش از این آلوده نکنند و به بهانه دو فیلم، کل موجودیت سینمای کشور را مورد حمله قرار ندهند.
شما در شرایطی این موضع را گرفتید که مخملباف فیلم نازل و پیشپاافتادهای در ترویج لیبرالیسم جنسی و بیبندوباری اخلاقی ساخته بود. در شرایطی این موضع را گرفتید که مخملباف در شبهای زایندهرود هر نوع توهینی به دفاع مقدس، انقلاب اسلامی، جایگاه جانباز و بسیجی و... را مجاز دانسته و تفسیری بسیار منحط از تاریخ کشورمان ارائه داده بود. با اینحال شما در یادداشتتان نوشته بودید: «چگونه بگویم که هنوز معتقدم آقا محسن ـ و نه با نام خانوادگیاش مخملباف ـ هر آنچه را که گفته است با دلسوزی و صداقت بیان کرده است، از توبه نصوح اش که هنوز مسجدیها بهترین فیلم انقلاب میدانند تا آخرین اش شبهای زایندهرود...» و در ادامه مطلبتان همه را به سعه صدر، پاس داشتن حریمها و تلاش برای حفظ موجودیت همه اعضای سینما دعوت کرده بودید.
این متن را در خردادماه سال 1370 نوشتید. شما در آن سالها فیلمساز مشهوری نبودید. من در آن سالها جوانکی بودم که بهدلیل دلبستگیام به مرام همان نسلی که هنوز درکش نکردهام، فیلم مهاجر را دوست داشتم و نام سازندهاش را به خاطر سپرده بودم. به همین دلیل یادداشت شما را در روزنامه کیهان خواندم و مرام شما را پسندیدم.
با خودم گفتم ببین، این خودش هم مثل شخصیتهای فیلمش است. دارد خالصانه تلاش میکند در این بلوا، حسننیت نشان دهد و با اینکه میداند مخملباف چه کرده و چه گفته، همه را دعوت به آرامش کند و جلوی گسترش این فضای پر از اتهام و سوءظن را بگیرد تا نااهلان سوءاستفاده نکنند و به بهانه دفاع از ارزشها، کل عرصه فرهنگ را منهدم نکنند. من شما را با این منش شناختم.
اگر امروز از لحنتان در قبال اصغر فرهادی آزردهخاطر شدهام، دلیلش این است که دنبال همان حاتمیکیا میگردم که بیست سال پیش با آن نامه شناختم. آن منش، یادآور محمود و اسد فیلم مهاجر بود. دنیا را وسیعتر از آن میدید که وقتش را صرف تهمتپراکنی علیه همکارش کند. آن منش پرهیز داشت از اینکه در یک فضای غبارآلود، با تلخزبانی و طعنه و کنایه شرایط را پیچیدهتر کند و بهانه به دست کسانی بدهد که دارند در مزرعه فرهنگ کشت سیاست میکنند. بر سر آن منش چه آمده آقای حاتمیکیا؟
منبع: خبرآنلاین
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|