پرده سینما

یادداشت های روزانه غلامعباس فاضلی در جشنواره سی ام فجر

غلامعباس فاضلی

 

 


 

 







چهارشنبه دوازدهم بهمن

 

از راست به چپ: رضا منتظری، نیروان غنی پور، غلامعباس فاضلی، جلال الدین ترابی و فهیمه غنی نژاد در برج میلادبعد از ظهر مراسم افتتاحیه در تالار وحدت برگزار می شود. طبق معمول هیچ علاقه ای برای رفتن به افتتاحیه ها و اختتامیه ها ندارم. اما رضا منتظری و خانم عبدلی راهی می شوند. وقتی شب هنگام رضا گزارش اش را می فرستد، می خوانم احترام برومند همسر داوود رشیدی هم در مراسم حضور داشته است. زنی که در کودکی ما مجری برنامه کودک بود و دنیای کودکی ما را ساخت بدون اینکه هرگز ازش تقدیری بشود. عجیب است در این سال های سال حتی یک بار او را ندیده ام! اگر می دانستم این افسانه ی کودکی ام به افتتاحیه خواهد آمد حتماً امشب را به افتتاحیه می رفتم.

 

 

 

پنجشنبه سیزدهم بهمن

 

 

 

وقتی کارت های امسال را گرفتیم کمی دلمان خوش شد که بارکد پشت کارت ها وجود ندارد و طبیعتاً فضای «پلیسی» در مرحله ورود و خروج به سالن رسانه ها که در دو سال گذشته بر جشنواره حاکم بود کاهش یافته است؛ اما به محض ورود دیدیم برعکس! کنترل شدیدتر شده! کارت ورود و خروج در شکل ظاهری ساده است، اما اتفاقاً کنترل شدیدتر شده و وارد شدن به سالن رسانه ها در برج میلاد خیلی شبیه ورود و خروج آدم ها در فیلم گاتاکا (1997) شده است! کارت روی دستگاهی قرار داده می شود و تصویر صاحب کارت روی چند صفحه نمایشگر ظاهر می شود! می ترسم یکی دو سال بعد مثل فیلم گاتاکا کار به آزمایش خون و ... بکشد! دلم برای کارت های ساده قدیمی تنگ شده است.

 

 

سه سال است اجحاف بزرگی در حق منتقدان و هنرمندان می شود. و آن این است سالن نمایش فیلم برج میلاد با نام «سینمای رسانه» یا «سینمای هنرمندان» و یا ترکیبی از هر دو در رسانه ها مطرح می شود. امسال بیش از 2000 کارت برای این سالن صادر شده است (برخی شایعات تا 2700 کارت هم رسیده است!) در حالی که ما حدود 500 عضو در انجمن منتقدان و نویسندگان سینمایی داریم و می توانیم 500 نفر را هم برای خبرنگاران و نویسندگانی که عضو انجمن نیستند در نظر بگیریم. این عدد کمتر از نصف کارت های برج میلاد است!

اگر منظور از «هنرمندان» اعضای صنوف 29 گانه هستند که امسال سینمای آنها سینما «صحرا» در نظر گرفته شده است و راه به برج میلاد ندارند. بنابراین این «هنرمندان»ی که اکثریت مهمانان برج میلاد را شامل می شوند چه کسانی هستند؟ چون سایت پرده سینما فقط 2 کارت از روابط عمومی جشنواره فجر گرفت! در حالی که...

آنچه که از مشاهدات برمی آید این است که این «هنرمندان» در واقع نورچشمی ها، دوستان، مهمانان ویژه، مدیران و مسئولین نهادهای مختلف، وابستگان و خویشان و اقوام و... می باشند. البته صدور کارت برای این قبیل افراد هیچ اشکالی ندارد بلکه خیلی هم خوب است. اما بپذیریم که این افراد ربطی به «رسانه ها» یا «هنرمندان» ندارند. کما اینکه در دهه 1370 و 1380که سینمای منتقدان و نویسندگان سینما «فلسطین» یا «استقلال» و سینمای هنرمندان سینما «آفریقا» بود، برای این دسته از مقامات و نورچشمی ها سینما «صحرا» پیش بینی شده بود.

فیلم افتتاحیه هر جشنواره ای خیلی مهم است و بخش مهمی از تبلیغات آن را تشکیل می دهد. اما در جشنواره فجر معمولاً فیلم های مهجوری که احتمال نمی رود آبی ازشان گرم شود را در افتتاحیه نمایش می دهند! شاید به خاطر اینکه روزهای اول همه چیز بی برنامه است. افتتاحیه جشنواره امسال فیلم سلام بر فرشتگان است. به آن نمی رسم و ظاهراً چنگی هم به دل نزده. فیلم بعدی تلفن همراه رئیس جمهور است. فیلمنامه جابر قاسمعلی خوب است و شاید خیلی خوب؛ اما کارگردانی علی عطشانی چندان خوب نیست و فیلم در حد متوسط باقی می ماند.

فیلم یک سطر واقعیت هم دست بالا برای یک تله فیلم مناسب بود و عجیب است داستانی مناسب صفحه حوادث روزنامه ها که نمونه های مشابه آن در ایمیل ها مرتب فوروارد می شود حالا مبنای یک فیلم سینمایی شود! فیلم خطی و کسل کننده است.

 

جمعه چهاردهم بهمن

 

 

 

اولین فیلمی که امروز دیدیم فیلم گشت ارشاد سعید سهیلی بود. کارگردان با استعدادی که پانزده سال قبل امیدها از او می رفت و رفته رفته به سرگردان ترین کارگردان سینمای ایران تبدیل شد. هر فیلمی با فیلم قبل به طور ناخوشایندی متفاوت است و طبیعتاً این فیلم هم مستثنی نیست. گشت ارشاد فیلم بدی است. فیلم تارا و تب توت فرنگی سهیلی را دوست داشتم. این آدم حیف شد. کسی به دادش برسد.

 

 

پنجشنبه آخر ماه که گویا نخستین فیلم ماشاالله شاه مرادی است مضمون یک خطی جالبی دارد. اما اتتخاب اکثر بازیگران، اتخاذ لحن و بیان کمدی آن بسیار سردستی انجام شده در اجرا به فیلم بدی تبدیل شده است.

میگرن مانلی شجاعی فرد نشان می دهد نسل قدیمی تر کارگردانان زن نظیر تهمینه میلانی و پوران درخشنده و حتی نیکی کریمی و مونا زندی، چقدر از نسل جدیدی که قرار است از راه برسند برتر بودند. میگرن بسیار کسل کننده است بی رمق و فاقد طراوت و سرزندگی است.

گیرنده ساخته مهرداد غفارزاده هم روی اعصاب راه می رود فیلم بدی است. طرح اولیه جالب به نظر می رسد و حتی همین فیلمنامه هم با انتخاب بازیگران بهتر و انتخاب یک لحن مناسب تر می توانست موفق باشد. چون پتانسیل خوبی در «تعکیس»های فیلمنامه آن دیده می شود. اما در مرحله کارگردانی قابلیت ها به هدر رفته و فیلم تبدیل شده به یک فیلم اعصاب خردکن و پر قیل و قال.

من و زیبا نسبت به فیلم های قبلی فریدون حسن پور فیلم بهتری بود. منسجم تر به نظر می رسید و در ضمن از معدود فیلم های خوبی است که درباره همجواری مسلمانان و مسیحی های ایران ساخته شده است. منتهی در فیلم بارها به «اعتراف» مسیحیان نزد کشیش اشاره می شد. من تعجب کردم! تا آنجا که من اطلاع دارم مسیحیان ایران ارامنه گریگوری و از پیروان گریگور مقدس هستند که اصلاً «اعتراف» کردن نزد کشیش را جایز نمی شمارند. به عبارت دیگر تا جایی که من اطلاع دارم چنین چیزی در روستاهای شمال ایران وجود ندارد. من اشتباه می کنم یا آقای حسن پور قصه اش را سردستی نوشته؟ خدا کند اولی درست باشد.

 

**********

 

 

 

امروز کامنتی برای سایت آمد که مرا حسابی به فکر فرو برد: «از اوضاع افتضاح پذیرایی در برج میلاد هم بنویسین که برای خوردن چهار تیکه جوجه مجبور شدیم نیم ساعت تو صف بایستیم. اینه معنای حمایت از اهالی رسانه؟»

 

 

واقعاً حیرت کردم! در سال های دور که در سینمای رسانه ها هیچ امکانی برای پذیرایی نبود کسی گلایه ای نمی کرد و همه راضی بودند؛ وقتی در اوائل دهه 1380 شیرینی و چای به برنامه سینمای رسانه ها اضافه شد عده ای بابت «شیرینی خمیر» غر می زدند؛ وقتی اواسط دهه 1380یک وعده ساندویچ به عنوان ناهار یا شام اضافه شد باز عده ای از «این ساندویچ های مزخرف جشنواره» می نالیدند؛ وقتی اواخر دهه 1380 ساندویچ تبدیل به شام جدی تری شد باز هم عده ای از «این غذاهای مزخرف جشنواره» حالشان به هم می خورد! حالا هم که غذا چلو کباب و جوجه کباب و سبزی پلو با ماهی است باز عده ای می نالند و از «اوضاع افتضاح» سینمای رسانه ها می گویند!

راستی چرا ما اینطور هستیم؟! چرا هرچه بیشتر بهمان خدمت می کنند اوضاع را «افتضاح»تر و «مزخرف»تر ارزیابی می کنیم؟!


سه شنبه پانزدهم بهمن

 

مریلا زارعی در خرسچه خوب است هرسال برنامه جشنواره مثل امسال آنقدر فشرده باشد که اصلاً جایی برای غیبت کردن در آن وجود نداشته باشد! فاصله بین سانس های خیلی کم است و همه کارها باید به طور خیلی فشرده انجام شوند. مگر اینکه کسی بتواند از فیلم ها صرفنظر کند. در سال های گذشته معمولاً فیلم های مهم تر در سانس 9 یا 11 شب به نمایش درمی آمدند، ولی امسال جای این فیلم ها به سانس 10 صبح منتقل شده است که برای خود مزایا و معایبی دارد.

 

 

خیلی خسته ام! تماشای روزی 4 یا 5 فیلم واقعاً آدم را خسته می کند. اول صبح فیلم خوبی دیدم. خرس ساخته خسرو معصومی. تصویر بوران و برف در این فیلم واقعاً در سینمای ایران کم نظیر است. مریلا زارعی هم در این فیلم خیلی خوب است. فیلم بارمقی بود.

فیلادلفی ساخته دو کارگردان که ظاهراً فیلم اولی بودند فیلم خوبی نبود. اما «جلوه های ویژه» رایانه ای فیلم که کار روانبخش صادقی بود خارق العاده بود. فصل حمله موشها در اواخر فیلم به یقین از فصل اجنه در فیلم ملک سلیمان فراتر بود.

دوباره با هم که رسماً با نام روزبه حیدری به عنوان کارگردان اکران شد و بعد معلوم شد کارگردان آن جمشید حیدری فیلمساز کهنه کار دهه 1360 و کارگردان فیلم هایی نظیر مرز و تفنگدار و فرار بوده برخلاف جارو جنجال و دایره های سیاهی که از منتقدان گرفت و اظهار ندامت بازیگر زن فیلم از بازی در آن فیلم قابل تأملی بود. یک فیلم ویدئویی که در اصل برداشتی آزاد از پرونده جنایی افسانه نوروزی بود. دوباره با هم عملاً به دو پاره تقسیم شده است. بخش اول که حدود 2/1 یا 3/2 فیلم را شامل می شود یک ملودرام خیره کننده است که شناخت دقیق کارگردان از لحن مناسب، انتخاب بازیگران و هدایت عوامل در آن خیره کننده است. به علاوه که یکی از بهترین فیلم ها (و شاید بهترین فیلمی است) که با لوکیشن جزیره کیش ساخته شده است. هم فصل ورود به جزیره و سنج و ودمام کوبی کنار دریا، و هم فصل جشن روی قایق از معدود فصل های واجد جاذبه توریستی درباره جزیره کیش هستند که در تار و پود داستان یک فیلم تنیده شده اند.

فیلم در بخش دوم به یک فیلم دادگاهی-پلیسی خسته کننده تبدیل می شود. در واقع از صحنه قتل که سحر قریشی بعد از ورود به صحنه جرم به شکلی تصنعی دست هایش را با خون مقتول کثیف می کند سیر قهقرایی فیلم آغاز می شود.

ساختن فیلمی بر اساس پرونده جنایی افسانه نوروزی طبیعتاً وسوسه ای غیرقابل مقاومت برای سینمای ایران بود و به نظرم این فیلم اگر بخش دوم اش تدوین مجدد یا حتی حذف شود می تواند یک اقتباس خوب با الهام از آن ماجرا در سینمای ایران باشد.

بی خداحافظی بازگشت احمد امینی پس از سالها دوری به سینما، فیلمی ناامیدکننده بود. البته سرچشمه ناکامی فیلم در وهله اول فیلمنامه بد و بعد تدوین غیرجسورانه ای بود که بیش از حد از فیلمنامه تبعیت کرده بود. فیلم با وجود بهره مندی از دو پتانسیل که یکی حضور رضا صادقی خواننده معروف و دیگری جذابیت های یک فیلم زندگینامه ای، می توانست به یک برد خوب تبددیل شود اما حاصل کار کسل کننده بود. به نظرم یک تدوین مجدد و اساسی می تواند تا حد زیادی فیلم را نجات دهد.

ضد گلوله ساخته مصطفی کیانی یک کمدی خوش ضرب و آهنگ درباره دوران دفاع مقدس بود که اگرچه ابتدا به نظر می آمد تحت تأثیر اخراجی ها و لیلی با من است می باشد، اما بعد معلوم شد راهش جداست. کمدی فیلم درست است و مهدی هاشمی هم طبق انتظار کمک زیادی به فیلم کرده است. برنامه ریزی نمایش فیلم در سینمای منتقدان هم به جا بود. چراکه فیلم در سانس 9 شب به نمایش درآمد که یک سانس خانوادگی است و با حضور دوستان و فرزندان و اعضای خانواده کارمندان و مدیران و مسئولان و وابستگان وزارت ارشاد و بنیاد فارابی و روابط عمومی جشنواره و... حال و هوای دیگری پیدا می کند و شلیک خنده های آنها باعث می شود که آدم از فضای سرد جمع منتقدان که در این سانس حدود یک پنجم جمعیت را تشکیل می دهند را حس نکند و کمدی فیلم را به خوبی درک کند. خاطره خوبی که از این فیلم همیشه در ذهن من بای می ماند پسربچه 12 ساله ای بود که کنار دستم ام نشسته بود و یک خانواده که پشت سرم نشسته بودند و با قهقه ها و خنده هایشان باعث می شدند بفهمم کجا کارگردان در بیان کمدی موفق تر بوده است. سالها بود که دوست داشتم در کنار مردم عادی فیلم های جشنواره را ببینم و دو سه سال اخیر سالن مخصوص رسانه ها و هنرمندان جشنواره فیلم فجر این امکان را در اختیارم قرار می دهد که باید به خاطر این موهبت از دست اندرکاران جشنواره ممنون باشم.


یکشنبه شانزدهم بهمن

 

 

 

ترانه علیدوستیاول صبح فیلم پذیرایی ساده مانی حقیقی را دیدم. کارگردانی فیلم فوق العاده است و ضرباهنگ خوبی بر فیلم حاکم شده. ترانه علیدوستی بهترین و شیرین ترین بازی دوران کاری اش تا امروز را بر پرده مجسم کرده است. راست اش برای نخستین بار از بازی او خوشم آمد. همیشه احساس بدی نسبت به بازی او داشتم. فکر می کردم لحن صدایش بیش از حد «لاتی» است. به خصوص وقتی کنعان را دیدم. در یک برنامه رادیویی این را به مانی حقیقی گفتم. و اینکه انتخاب ترانه آن فیلم اشتباه بزرگ کنعان بوده است. فکر می کنم این حرف به گوش ترانه رسید. چون وقتی یکی دو سال بعد تردید و درباره الی... دیدم لحن صدای ترانه علیدوستی خیلی والاتر شده بود. بهم ثابت شد هنرپیشه باشعوری است. و حالا پذیرایی ساده اوج کار او تا امروز است.

 

 

پذیرایی ساده در نوع کمدی البته وامدار یا شبیه کمدی های لوبیچ و به خصوص دردسر در بهشت (1932) است. قصه زن و مردی که مدام نقش بازی می کنند.

کمتر کارگردانی مثل مانی حقیقی در سینمای ایران توانسته در عین کارگردانی، اینقدر خوب جلوی دوربین بازی کند.

ضعف اصلی فیلم فیلمنامه آن است که فاقد رویدادهای پیشبرنده داستان است. در نتیجه فیلم بر تعدادی ماجراها که در ظاهر به هم متصل هستند اما در واقع پراکنده اند استوار شده است. فیلمبرداری هومن بهمنش و تدوین هایده صفی یاری هم درخشان هستند.

روییدن در باد به کارگردانی رهبر قنبری از «کهنه بودن» بیش از هر چیز دیگری رنج می برد. رهبر قنبری فیلمساز کم کاری است که حلاوت تماشای پرنده باز کوچک (1380) او هنوز در خاطره ها مانده است. با این حال این فیلم پس از این همه سال کم کاری عقبگردی جدی برای اوست.

شور شیرین ساخته جواد اردکانی هم فیلمی کلیشه ای بود که از زمان خودش دست کم بیست سال عقب تر به نظر می رسید. فیلم درباره وقایع کردستان در سال 1359 ساخته شده است اما فاقد درونمایه، ساختار، و تمامیتی مناسب سینمای امروز است و از یک سری حادثه و شعار تشکیل شده. جلوه های ویژه میدانی فیلم خوب از آب درآمده اند.

من به اندازه بقیه از فیلم زندگی خصوصی حسین فرح بخش بدم نیامد. برعکس از تماشای آن بسیار لذت بردم. فیلمی اگرچه سطحی، اما مفرح و گرم و دلنشین. هانیه توسلی یک بازی تکراری ارائه می دهد، اما فرهاد اصلانیِ فیلم فوق العاده و دقیقاً فوق العاده است. او طنز معرکه ای در بازی اش دوانده که باعث شده این نقش از دهها نقش مشابهی که او بازی کرده در حد قابل توجهی دلنشین تر شود. لعیا زنگنه هم در فیلم خیلی خوب است. ارجاعات تاریخی فیلم به برداشتن فیلم برزخی ها از پرده سینماهای تهران جالب توجه است، همانقدر که تصاویر تیتراژ پایانی فیلم (که فرح بخش را در حال دیده بوسی با ستاره ها یا عوامل مختلف سینمای ایران که البته ربطی به این فیلم نداشته اند و ظاهراً در یک مهمانی نمایش خصوصی این فیلم را دیده اند نشان می دهد) بسیار سبکسرانه و بچه گانه جلوه می کند! یعنی چه؟! «ای مردم بدانید من با این آدم ها دوست هستم؟» «آنها مرا می شناسند!» «این ها به دفتر من می آیند!» یا...

مخالفان فیلم فیلم را به خاطر الگوبرداری از فیلم شوکران مورد شماتت قرار می دهند، در حالی که خود شوکران هم داستان اصیلی نداشت و از فیلم جاذبه مرگبار آدریان لین وام گرفته شده بود. و بالاخره اینکه دو فصل دوربین روی دست در آپارتمان هانیه توسلی در فیلم هست که از نظر ساده انگاری تکنیکی در تاریخ سینمای ایران بی نظیر است!

لحن زندگی خصوصی همانقدر که در نیمه اول شیرین و مناسب است، در نیمه دوم نامناسب و بیش از اندازه تلخ می شود و این بزرگترین نقطه ضعف فیلم است. با این همه جای خوشوقتی وجود دارد که حسین فرح بخش با علاقه بسیار وافری که به کارگردانی داشت و معمولاً منجر به دخالت های بسیار او از روی صندلی تهیه کننده در کار کارگردانان فیلم هایش می شد و شکستی که در کارگردانی فیلم عطش برایش به وجود آمد بالاخره فیلمی در حد و اندازه خودش ساخت.

بوسیدن روی ماه همایون اسعدیان واقعاً فیلم بدی بود. با هزار ارفاق به خاطر مضمون فیلم، بازی بازیگر فیلم،  و اعتبار فیلم قبلی اسعدیان و... فیلم را تا آخر تحمل کردم. اما تحمل فیلم واقعاً سخت بود. داستان دو خطی فیلم دست بالا مناسب یک فیلم کوتاه بیست دقیقه ای بود و بی جهت اینقدر کش داده شده بود.

و بالاخره باید به فیلم اکباتان اشاره کنم که بدترین فیلم امروز بود. مسئله این نبود که آدم باور نمی کرد مزدک میرعابدینی بازیگر فیلم بدرود بغداد یا شاهد احمدلو و سحر قریشی بتوانند اینقدر بد بازی کنند؛ بلکه اساساً گفتگوها روی زبان بازیگران الحاقی و تحمیلی به نظر می رسید. آدم نمی توانست کلام آنها را از فرط تصنعی بیان شدن باور کند.

شاید اشاره به یک خاطره تاریخی به بهانه اینکه اکباتان در عنوانبندی خود ادای دین به فیلم کلاسیک فرار از تله جلال مقدم می کند خالی از لطف نباشد. بنا به گفته یکی از شاهدان عینی که سر صحنه فیلم فرار از تله حضور داشته است، اوائل فیلمبرداری فیلم در اندیمشک، بهروز وثوقی زمین می خورد و دست اش می شکند. مقدم برای رفع و رجوع کردن گچ گرفتگی دست او، صحنه کاپوت ماشین را ترتیب می دهد تا به این وسیله در گچ بودن دست او در بیشتر فیلم را توجیه کند. ترفندی که همان موقع هم از سر ناچاری برای مواجهه با مشکلی که پیش آمده بود به کار گرفته شد. در اکباتان وقتی دست گچ گرفته شاهد احمدلو را دیدم نتوانستم بیش از چند دقیقه دیگر فیلم را تماشا کنم. چون به نظرم این الگوبرداری واقعاً غلط اندر غلط بود.

به نظرم اگر کارخانی تلاش می کرد تصویر مستندتری از شهرک اکباتان و آدم هایش به بیننده نشان دهد یک گام به جلو برداشته بود. چه فیلم از فرار از تله الهام یا الگو می گرفت، چه نه. اما وقتی او نمی داند یا نمی خواهد بداند جوانکی با آن ثروت که یک پایش دوبی است طبیعتاً نمی تواند در شهرک اکباتات زندگی کند و متعلق به محله دیگری است، خب معلوم است این بلا به سر فیلم می آید.



دوشنبه هفدهم بهمن


 

 

 

 

جای خالی مرحوم ابوالحسن علوی طباطبایی را در جشنواره حس می کنم. هر سال با ما بود و گوشه ای آرام می نشست. امسال از میان ما رفت.

 

 

دوست و همکار خیلی خیلی عزیز و نازنین مان خدایار قاقانی هم امسال (تا امروز) اصلاً نیامده جشنواره! هرچقدر هم بهش تلفن زدیم افاقه نکرد. آقا جواد طوسی هم امسال وجود پرفیض اش را از ما دریغ کرده است. دلمان تنگ شده برای دوستان. ما که سالی یکی دو بار همدیگر را می بینیم که عمده اش در همین جشنواره فجر است.

با وجود اینکه جشنواره فیلم فجر به نیمه رسیده است اما کارکرد روابط عمومی جشنواره به طرز حیرت انگیزی غیرقابل قبول است. همه ساله روابط عمومی جشنواره یکی از مهمترین وظایف اش را انجام می داد و آن تهیه مشخصات عوامل و عکس فیلم های بخش های مختلف جشنواره و به خصوص بخش مسابقه سینمای ایران بود. این فیلمشناخت یا روی سایت جشنواره منتشر می شد و یا به صورت سی دی در اختیار رسانه ها قرار می گرفت. اما امسال روابط عمومی جشنواره این مهمترین کار را انجام نداد. در عوض تا دلتان بخواهد ایمیل و گوشی موبایل خبرنگاران را با اخبار بی رمق و کوتاه پر کرده. نمی دانم. شاید دوستان می خواهند با این کار پس از جشنواره بگویند «ما پنج هزار خبر کار کردیم». چه ارزشی دارد کارهای کوچک؟!

خیلی خسته بودم. صبح و بعد از ظهر نرفتم جشنواره.  فقط دو سئانس آخر شب را دیدم. آنطور که شنیدم فیلم یه عاشقانه ساده و آمین خواهیم گفت فیلم های بدی بوده اند، و یکی می خواد باهات حرف بزنه فیلم خوبی بوده است. البته از قدیم گفته اند «شنیدن کی بود مانند دیدن!»

فیلم چک کاظم راست گفتار فیلم چندان خوبی نبود. اما از فیلم پنهان خوشم آمد. حیف شد که وارد بخش مسابقه نشد. فیلم قبلی مهددی رحمانی (دیگری) هم فیلم خوبی بود. نیم ساعت اول پنهان خیلی خوب بود. در میانه بی رمق می شد و در پایان باز اوج می گرفت. به نظرم بهتر است درباره داستان این فیلم چیزی ننوشت و فیلم را دید. به دیدن اش می ارزد.


 

 

سه شنبه هجدهم بهمن

 

 

 

 

 

پل چوبیپل چوبی مهدی کرم پور فیلم خوبی بود، در حالی که می توانست فیلم خیلی بهتری باشد. فصل اول فیلم شامل اقامت مهناز افشار و بهرام رادان در ویلای شمال و سررسیدن دوستان قدیمی و... خیلی خوب از آب درآمده بود. اما از جایی که فیلم می خواهد به قول سازندگانش «یک رمانس عاشقانه» باشد شکست فیلم آغاز می شود. «رمانس عاشقانه» و آمیختگی یک عشق شخصی با یک جریان  بزرگ سیاسی، اجتماعی نظیر انقلاب یا جنگ در ادبیات و سینما معمولاً جذاب و ماندگار است. از جنگ و صلح تولستوی و دکتر ژیواگو بوریس پاسترناک گرفته تا جان شیفته رومن رولان و خانواده تیبو روژه مارتن دوگار و... در مورد کشور ایران هم با توجه به رویدادهای مهمی سیاسی و اجتماعی تاریخ صد سال اخیر این نگاه می توانست خیلی جذاب باشد؛ اما کرم پور و نقیبی به عنوان کارگردان و نویسنده در آمیختن جریانات بعد از انتخابات سال 1388 با دو مثلث عشقی رادان- افشار- تهرانی یا رادان- افشار- مدیری (اسم شخصیت های فیلم خاطرم نمانده) موفق نبوده اند. روابط خوب درنیامده و نیم نگاه به کازابلانکا و تجلی آن در کافه «دایی» با بازی آتیلا پسیانی کار را بدتر کرده است.

 

 

فی نفسه مهم نیست دزدان خیابان جردن چقدر فیلم مبتذل و بی ارزشی است، اما حضور فیلم در بخش مسابقه جشنواره فجر این حیرت را برمی انگیزد که فیلم از چه مجرایی وارد بخش مسابقه شده است؟ با کدام سلیقه یا دستور یا سفارش، مثلاً پنهان در بخش مسابقه پذیرفته نمی شود و دزدان خیابان جردن در این بخش قرار دارد؟

سال گذشته یکی از مزخرف ترین فیلم های تاریخ سینمای ایران (چشم به کارگردانی جمیل رستمی) درباره مردی (با بازی مهدی احمدی) بود که برای جلب توجه همسرش (با بازی لادن مستوفی) وانمود می کند دارد به او خیانت می کند. اما ماجرا به جای ترمیم زندگی زناشویی او به یک فاجعه ختم می شود. خط اصلی آن فیلمنامه امسال در فیلم من همسرش هستم هم به کار گرفته شده بود. با این تفاوت که در این فیلم این بازی را زن (با بازی نیکی کریمی) به راه می اندازد.

من همسرش هستممن همسرش هستم فیلم بدی نیست در حالی که می توانست فیلم خیلی بهتری باشد. فیلم بدی نیست چون به حقیقت تصور نمی کردم مصطفی شایسته بتواند روی صندلی کارگردانی تا این حد خوب کارش را انجام دهد، اما فیلم نتوانسته از حدی فراتر برود که البته علت آن در وهله اول بلندپروازی نادرست نازنین لیقوانی فیلمنامه نویس فیلم است. او تلاش کرده با به وجود آوردن یک پایان غیرمتعارف یا باز فیلم را به سطح بالاتری ارتقا دهد. اما ناموفق بوده و به همین علت فیلم با کله زمین خورده! چون پایان فعلی نه از نظر دراماتیک مؤثر است و نه از نظر زیبایی شناسی چیز والایی در خود دارد.

ملکه ساخته محمدعلی باشه آهنگر داستانی را که می توانست یک فیلم پنجاه یا دست بالا هفتاد دقیقه ای باشد را به یک فیلم ملال آور تبدیل کرده که به نظرم مدت زمان آن بیش از 120 دقیقه بود. جلوه های ویژه فیلم خوب از آب درآمده اند. امسال برخلاف چند سال گذشته جلوه های ویژه جنگی معمولاً خوب بودند.

شلوغ ترین فیلم جشنواره سی ام در سالن رسانه ها فیلم زندگی خصوصی اقا و خانم میم بود. نه تنها بالکن پر بود، بلکه تمام کف سالن نمایش پایین مملو از جمعیت بود. بعد از تماشای فیلم با خودم فکر کردم زمانی سینما جهانی آرمانی را پیش روی تماشاگرانش قرار می داد. از عشق و اعتلا سخن می گفت. اما امروز سینما رو به انحطاط گذاشته. کمتر نشانی از «عشق» می توان در آن دید. به ویژه امسال بیش از هر چیزی با مضمون «خیانت» سر و کار داریم. فیلم زندگی خصوصی آقا و خانم میم گل سرسبد این مفهوم شده است. حقیقت اش با دیدن این فیلم احساس کردم علاقه ام به فیلم قبلی روح الله حجازی (در میان ابرها) بیراه بوده. چون فکر می کنم زندگی خصوصی آقا و خانم میم نه تنها از لحاظ ساختار و لحن یک فیلم متظاهرانه و تصنعی است، بلکه از نظر درونمایه یک فیلم به معی دقیق کلمه «منحط» است که ثابت می کند همه شعارهای «اخلاق مدارانه»ای که از سوی مسئولان سینمایی مطرح می شود باید جدی گرفته شود. واقعاً در سینمای ایران چیزی به عنوان «انحطاط» و «ابتذال» وجود دارد که روی فیلمفارسی های قبل از انقلاب را سفید می کند. منتهی حالا دوستان یاد گرفته اند که لفاف و زرق برق آن را روشنفکرانه تر طراحی کنند.


چهارشنبه نوزدهم بهمن

 

 

 

برف روی کاج هااصلاً تصور نمی کردم پیمان معادی بتواند نخستین فیلم اش را اینطور درخشان کارگردانی کند و آنقدر این کار را خوب انجام دهد که کارگردانی حتی از فیلمنامه (که ظاهراً تخصص اصلی تر او بود) فراتر برود. برف روی کاج ها (که کاش اسم بهتری برایش انتخاب می شد) فیلم خیلی خوبی بود. چیزی که برای من خارق العاده بود شناخت دقیق معادی از «لحن»ی بود که فیلم باید اتخاذ می کرد. شخصیت های اصلی و حتی شخصیت هایی که نقش های کوچکتری دارند آنقدر خوب درآمده اند که آدم همه ابعاد آنها را حس می کند. اینکه کارگردانی بداند «ولوم» موسیقی فیلم اش چقدر باید باشد و «ولوم» رنگ آن چقدر و «ولوم» درونمایه و داستان اش چقدر، واقعاً نعمت بزرگی است. فیلم یکی از بهترین پایان های تاریخ سینمای ایران را دارد و سرشار از جزئیات ستودنی است. بزرگترین اشکال فیلم که چیزی در حدود «یک ستاره» فیلم را پایین آورده است انتخاب جسین پاکدل به عنوان بازیگر اصلی فیلم است. اصلاً «شیمی» او به فیلم نمی خورد! در همه لحظه های بازی او تصنع عجیبی بر فیلم حاکم می شود. و بدتر اینکه او درنیافته یک شوهر خیانتکار چه خصوصیات رفتاری دارد. در صحنه های نخستین فیلم آدم او را با پدر مهناز افشار اشتباه می گیرد! دلیل این تلقی اشتباه فاصله سنی او و مهناز افشار نیست بلکه این است که پاکدل از تفاوت لحن یک بازیگر در ایفای نقش یک «پدر» و یک «همسر» غافل بوده است. انتخاب او برای این نقش نه تنها بزرگترین اشتباه معادی برای برف روی کاج ها بوده، بلکه احتمالاً بزرگترین اشتباه او تا پایان عمرش می باشد! چون بعید است آدم اگر صد سال دیگر هم عمر کند بتواند اشتباهی به این بزرگی را تکرار کند.

 

 



مریم حیدرزاده

مریم حیدرزادهتوی لابی برج میلاد با هیوا مسیح مهربان در حال قدم زدن بودم که چشم ام به بانوی جوانی با پالتوی قرمز افتاد که عینک تیره ای به چشم زده بود. تعجب کردم که این بانوی روشندل در سینما چه می کند؟! وقتی برگشتم پیش میز همکاران سایت، به من گفتند مریم حیدرزاده اینجا آمده بود و کلی هم ازش عکس گرفته اند. و بعد اضافه کردند که آن بانوی قرمزپوش مریم حیدرزاده بوده است. با هیجان برگشتم که یکی از معدود شاعران "زنده" معاصر را ببینم و بهش بگویم بخش عمده ای از بهترین خاطرات و لحظه های عمرم را به او و اشعارش مدیون هستم. اما وقتی نزدیک شدم به نظرم آمد دوستان و همکاران اشتباه کرده اند و شخص دیگری را با مریم حیدرزاده اشتباه گرفته اند. بنابراین برگشتم. به همکاران گفتم به نظرم شخص دیگری را با مریم حیدرزاده اشتباه گرفته اند. اما نیم ساعتی بعد فهمیدم من اشتباه کرده ام. این بانوی نازنین از برابرم رد شده بود بی آنکه متوجه باشم این همان شخصی است که زمزمه ها، نجواها، دلتنگی ها، و گلایه های عاشقانه ای که در اشعارش متجلی کرده شماری از سال های زندگی ام را عطرآگین کرده است. یک دنیا حرف توی دلم ماند و یک عالمه جمله و کلمه که حالا توی دلم سنگینی می کند. نمی دانم کی فرصتی دست خواهد داد تا دوباره او را ببینم و از شعرهای قشنگ و دنیای بی آلایشی که به ما هدیه داد باهاش حرف بزنم و به او بگویم اگر نبود و شعرهایش را به ما نداده بود حالا زندگی مان چقدر بی طراوت تر بود. دوست داشتم بهش بگویم همین که هست و می دانیم می خواند و می سراید دلگرمی بزرگی برای ماست؛ بگویم و بگویم... اما هیچکدام را نگفتم؛ و این هم حسرتی شد روی دیگر حسرت های عمر من.


پنجشنبه بیستم بهمن ماه

 

 

 

روز با فیلم نارنجی پوش داریوش مهرجویی آغاز می شود. داستان عکاسی (با بازی حامد بهداد) که با خواندن کتاب «فنگ شوئی» متحول می شود و تصمیم می گیرد جهان اطراف اش را پاکیزه نگه دارد تا آنکه آنجا که شغل خود را به رفتگری تغییر می دهد و این تصمیم زندگی خانوادگی او را تا مرز متلاشی شدن پیش می برد.

 

 

اگرچه در وهله اول «فنگ شوئی» طرفداران قدیمی مهرجویی را یاد «کتاب سلوک» فیلم پری و سالینجربازی هامون و حال و هوای سال های اعتلای استاد می اندازد، اما با پیش رفتن فیلم متوجه می شویم نارنجی پوش یک فیلم کاملاً واپسگرایانه و ساده لوحانه است. فیلمی که به جای دعوت سطوح پایین تر جامعه به لایه های بالاتر، نخبگان را به یک حرکت قهقرایی دعوت می کند! صحنه ای در اواخر فیلم که لیلا حاتمی را در حال جارو زدن نشان می دهد یکی از شرمسارانه ترین فیلم های صحنه های تاریخ سینمای ایران است.

به نظرم حفره بزرگی که این چند ساله سینمای داریوش مهرجویی را دچار آسیب کرده فیلمنامه نویس او وحیده محمدی فر است. او با دیدگاه متوسط و میانمایه خود اگرچه مهرجویی را از دوران طولانی مدت خشکسالی پس از درخت گلابی نجات داد، اما او را به ورطه ای سطحی سوق داد که مهرجویی را در حد یک پیمانکار تحت قرارداد شهرداری تهران پایین آورده است.

 

تماشای بیداری برای چندمین بار بهم ثابت کرد در اتفاقی که سال ها قبل منجر به خلق شب های روشن شد فرزاد مؤتمن نقش اندکی داشته است. به نظرم انتظارات بزرگ از فرزاد مؤتمن از بزرگترین اشتباهاتی است که یک منتقد فیلم می تواند انجام دهد.

 

 

 

در انتظار معجزه رسول صدرعاملی قسمت سوم تریلوژی او درباره زیارت، از فقدان پیرنگ قوی داستانی رنج می برد و این کاستی در دکوپاژ غلط، لحن نامناسب و شخصیت پردازی نسنجیده بیشتر توی چشم می آمد. در فیلم مجبور به دیدن چیزهای زیادی هستیم در حالی که نمی دانیم این زن و شوهر (با بازی پریوش نظریه و حمید فرخ نژاد) چه مرگشان است! این شیوه شخصیت پردازی در داستان کوتاه جواب می دهد و نمونه اش را می توان در داستان های کوتاه ارنست همینگ وی از جمله «تپه هایی مثل فیل های سفید» یا داستان های کوتاه ریموند کارور دید. اما در سینما نه. و اشتباه بزرگ صدرعاملی همین بوده است.

 

 

 

قلاده های طلایی شلوغ ترین سئانس جشنواره سی ام را برای برج میلاد رقم می زند. فیلم جلوه های ویژه، طراحی صحنه و پروداکشن خوبی داشت، اما نداشتن لحن تند سیاسی و تلاش کارگردان برای متوجه کردن تماشاگران به نوعی «وفاق ملی» باعث شده بود فیلم کم رمق جلوه کند. شخصاً پایان نامه حامد کلاهداری را با وجود اینکه ممکن است «سفارشی»تر به نظر برسد به این فیلم ترجیح می دهم. چه کسی فکر می کرد یک جوان بیست و چند ساله به نام حامد کلاهداری بتواند با بودجه ای پایین فیلمی بسازد که تماشاگرانش را چنان وادار به واکنش وادارد؟ شترسواری دولادولا نمی شود! فیلم سیاسی باید جهت گیری سیاسی داشته باشد. چه زد گوستاگاوراس باشد، چه مرد مرمرین آندره وایدا و چه قلاده های طلایی.

 

 


 جمعه بیست و یکم بهمن ماه

 

 

 

فیلم بی خود و بی جهت عبدالرضا کاهانی اگرچه در حد و اندازه بیست و هیچ نبود اما از فیلم بد اسب حیوان نجیبی است فیلم بهتری بود. داستان فیلم بیش از فیلم های قبلی کاهانی در یک لوکیشن محدود می گذشت و از این نظر شباهت زیادی به یک نمایشنامه داشت، اما کارگردانی کاهانی درخشان بود و بازی های پانته آ بهران و نگار جواهریان خیره کننده. اگر کاهانی بتواند افق های ذهنی اش را گسترده تر بکند فیلمهایش بهتر و بهتر خواهند شد. اما توجه نادرست او به بخش های پیش پاافتاده و حقارتبار ابعاد زندگی بشری (مثل توجه به مردی که عادت دارد با دست روی شکم اش بکوبد!) فیلم های او را به قهقرا خواهد برد.

 

 

 

باران کوثری و بابک حمیدیان در فیلم بغضفیلم بغض رضا درمیشیان فوق العاده بود. فیلمی که باعث شد برای نخستین بار از دو بازیگری که هرگز مورد علاقه ام نبودند و بازی شان حس بدی را در من ایجاد می کرد خوشم بیاید! باران کوثری و بابک حمیدیان.

 

 

بغض اگرچه آدم را به یاد ضدقهرمان های تنها و زخم خورده سینمای دهه 1350 ایران و فیلم هایی مثل صبح روز چهارم و تنگنا می انداخت اما فیلم خیره کننده ای بود که ثابت می کرد رضا درمیشیان فیلمساز خوش قریحه ای است. فیلمبرداری تورج منصوری و تدوین هایده صفی یاری در بغض درخشان است و یکی از بهترین پایان های جشنواره اخیر را داشت.

خارج از مسابقه بودن این فیلم و همچنین فیلمی نظیر پنهان مهدی رحمانی انگشت اتهام بزرگی را متوجه هیئت انتخاب می کرد. به خصوص که وجود چند فیلم سوپرمارکتی مثل دزدان خیابان جردن و دوازده صندلی در بخش مسابقه حیرت آور جلوه می کردند.

 

فیلم یک روز دیگر ساخته حسن فتحی اگرچه فیلم متوسطی بود اما چه بخواهیم و چه نخواهیم در کارنامه حسن فتحی یک نقطه عطف محسوب می شود. فتحی با این فیلم از مدار فیلم های تند و عصبی نظیر پستچی سه بار زنگ می زند و کیفر خارج شد و به سمت و سوی سینمای جدیدی رو آورد.

 

 

داستان فیلم درباره پولی که دست به دست می چرخد پیش از این در فیلم سفره ایرانی کیانوش عیاری هم روایت شده بود. امتیاز فیلم فتحی فقط این نبود که فضای نویی را عرضه می کرد، بلکه درونمایه فیلم هم اعتلایی بود؛ که این در دوران فیلم های تلخ این سالها امتیاز بزرگی بود. چیزی که به فیلم فتحی آسیب وارد کرده بود پرداخت بی رمق صحنه های فیلم بود. فتحی به عنوان استاد خالق صحنه های مؤثر عاطفی و احساسی در یک روز دیگر نتوانسته بود شور و گیرایی همیشگی اش را به هر صحنه ببخشد.

 


شنبه بیست و دوم بهمن ماه

 

لیلا حاتمی در پله آخرفیلم تهران 1500 یکی دیگر از سئانس های شلوغ را برای برج میلاد رقم می زند. برای تماشاگر ایرانی این فیلم به خاطر شوخی ها، تصویری که از ایران 110 سال بعد ارائه می دهد، و حضور ستاره های سینما در قالب انیمیشن تا حدودی می تواند جذاب باشد. اما فیلم فاقد فیلمنامه ای است که در انیمیشن این سالهای جهان انتظار آن می رود.

 

 

 

بهترین و خجسته ترین اتفاق جشنواره برای من تماشای فیلم پله آخر علی مصفا بود. این فیلم را خیلی دوست داشتم و از تماشای آن بیش از هر فیلم دیگری در این ده روزه لذت بردم؛ در عین حال که اصلاً انتظار آن را نداشتم. اگر قرار باشد روزی به جزیره تنهایی بروم و قرار باشد یکی از فیلم های جشنواره امسال را برای تماشا در آنجا انتخاب کنم حتماً پله آخر را با خود خواهم برد. فعلاً چیز بیشتری درباره این فیلم نمی نویسم. با خودم قرار گذاشته ام چند روز بعد یادداشتی کمی مفصل تر درباره اش بنویسم.

 


 تاريخ ارسال: 1390/11/14
کلید واژه‌ها:

نظرات خوانندگان
>>>حسین:

آقا نیروان خوش تیپ رو عشقه

0+0-

پنجشنبه 15 تير 1391



>>>امیر:

سلام. با عرض سلام و خدا قوت. بر خلاف آنچه که در یادداشت روز 21 بهمن نوشته اید فیلم «دوازده صندلی» در بخش خارج از مسابقه قرار داشت.

0+0-

يكشنبه 13 فروردين 1391



>>>ساریناز:

باسلام و خسته نباشید لطفاً نظرتون رو درباره بازی عربنیا در پنهان بگید ممنون

0+0-

سه‌شنبه 2 اسفند 1390



>>>سارا:

تشکر بسیار به خاطر روز نوشت های جالبتان.سلیقه ی شما خیلی خوبه.تقریبا تو 80%موارد با شما موافقم

0+0-

دوشنبه 24 بهمن 1390



>>>شقایق.و:

من هم پله ی آخر رو خیلی دوست داشتم و فکر می کنم اون طور که باید در جشنواره مورد توجه قرار نگرفت.

0+0-

دوشنبه 24 بهمن 1390



>>>ناصر:

لطفاًبرای مقاله عکس بگذارید. ممنون

0+0-

دوشنبه 17 بهمن 1390



>>>بیژن:

در مورد "پذیرایی ساده" کاملاً باهاتون موافقم

0+0-

دوشنبه 17 بهمن 1390



>>>یوگی:

واقعا یکی از بدسلیقه ترین منتقدان حال حاضر سینمای ایران هستید.بهتون تبریک میگم

0+0-

يكشنبه 16 بهمن 1390



>>>roza:

ممنون.جناب فاضلی.من تصادفی فهمیدم شما و دوستان هم دارید روزنوشت میدید.لطفا با رنگ قرمز بواد کنید تا خوانندگان سایت متوجه بشن

0+0-

شنبه 15 بهمن 1390




فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.