پرده سینما

یادداشت های روزانه سعید توجهی از سی و یکمین جشنواره فیلم فجر

سعید توجهی









 

 

این مطلب به صورت روزانه تکمیل و ارسال می گردد...

 

 

آتش بس!

 

جشنواره فیلم فجردوباره شروع شد، جشنواره فیلم فجر، چراغ نیم سوز سینمای ایران در سینماهای نمایش دهنده فیلم های جشنواره این ده روز روشن و نورانی است، اکثر بلیط ها پیش فروش شده، حالا چند روز دیگر شاهد خواهیم بود که برای چند فیلم خاص کار به بازار سیاه بلیط و سانس فوق العاده هم خواهد کشید. انگار نه انگار که تا همین دیروز بخشی از همین تماشاگران سینما ختی با بلیط نصف قیمت سه شنبه ها هم حاضر نبودند روی صندلی این سینماها بنشینند و در فضای آرام و بی استرس ماهی یک فیلم ببینند، حالا برنامه زندگی شان برای دیدن چند فیلم در یک روز تنظیم کرده اند، این بساطی است که سی سال است جشنواره فیلم فجر برای سینما درست کرده است و همه از جمله مردم و مسئولین با این مدل که درست نقطه مقابل تمام استانداردهای جهانی در زمینه سینما و جشنواره فیلم است به قول معروف حال میکنند و لذت میبرند و به عنوان یک جشنواره مردمی به آن می بالند. این دیگر امر عادی شده است که برای ده روز کل آثار آخرش هم از حالا معلوم است یکی دو فیلم خوب، چندتا فیلم متوسط و انبوهی از فیلم های حوصله سر بر و خسته کننده و با فهرستی که امسال برای دیدن در اختیار داریم بدون احتمالاً غافلگیری خاصی این ده روز هم خواهد گذشت و به عدد جشنواره های فیلم فجر یکی دیگر اضافه خواهد شد. این اتفاق برای همه جشنواره روها هرسال با شدت و ضعف تکرار میشود حتی بعضی ها چند سال ترک کرده اند اما باز به دام افتاده اند، بدون اینکه رفیق بد و زغال خوبی در کار باشد. انگار برای ده روز همه این قهر سالیانه شان را با سالن های سینما فراموش می کنند و برای این قهر یا بهتر بگویم جنگ بی سرانجام ده روزی آتش بس اعلام میشود تا باز همه علاقمندان به سینما دور هم جمع شوند فیلم ببینند و درباره آن بخوانند و حرف بزنند. خب در هر جنگی چند روز آتش بس لازم و مفید است.

 

روز اول

 

پائین آمدیم دوغ بود ، قصه ما دروغ بود

 

آقای الف ( علی عطشانی)

 

نمایی از فیلم آقای الفعلی عطشانی همچون فیلم قبلی به سراغ مضمون مورد علاقه اش رفته, زندگی خوش و خرمی که با مرگ  نا بهنگام تهدید میشود و عالم پس از مرگ، که البته نمونه های بی نقص و چفت و بست دار آنرا سالهاست در سینمای جهان دیده ایم از روح تا حس ششم ، اما مشکل نسخه های اینجایی فیلم  ماورالطبیعی از آنجا ناشی میشود که یا بر اثر اعمال ممیزی و یا سردرگمی خود کارگردان، فیلم در انتها هر آنچه که سعی در باورندان آن داشته از بین می برد، وگرنه چه دلیلی دارد علیرغم اینکه فیلم به زحمت به انتهایی خوب و قابل قبول میرسد و در آن ده دقیقه ای پایانی ایده عقب کشیدن ساعت ها و درست بودن پیش بینی آن پیرمرد درباره مرگ فجیع امیر در اثر تصادف راس ساعت 12 بخوبی اجرا شده ، در صحنه بعدی مشخص شود که همه اینها خواب بوده و همه چیز به خوبی خوشی تمام شود.  یاد بعضی از قصه های مادربزرگ ها می افتیم که پس از تعریف قصه ای که ما را با خود به عالم جن و پری و غیره می برد، گفتن جمله  پائین آمدیم دوغ بود قصه ما دروغ بود همه عیش ما را از غرق شدن و باور کردن قصه خراب میکرد . البته فیلم یک بازیگر نقش مکمل خوب هم دارد حسام شجاعی در نقش یک بچه بازاری که جا پای پدر گذاشته و گرچه در بعضی صحنه ها بازی اش کمی به اغراق نزدیک میشود اما میتوان با اغماض آنرا تیپ ندانست چرا که هنوز نمونه های آن در سینما به اندازه ای نیست که تیپ قلمداد شود و با این آقازاده ها حالا حالا ها کار داریم. البته هیچ لزومی نداشت که پدر این بچه بازاری هم دست کج باشد و دوره این خط کشی های آدمهای خوب و بد و توارثی بودن خوبی یا بدی گذشته است، بلکه برعکس این نقش وقتی جذاب تر و واقعی تر بود که او جا پای پدری میگذاشت که برایش کاسبی حرمت داشت .

 

از خود فیلم که بگذریم این قضیه اولین فیلم سه بعدی سینمای ایران را کجای دلمان بگذاریم ، حتی اگر قبول کنیم که به قول کارگردان یکی باید این کار را در سینمای ایران انجام میداد، اما اینهمه تاکید بر سه بعدی بودن فیلم انتظاری در تماشاگر بوجود می آورد که تنها  با خروج آرشه ویلن و یا هلیکوپتر اسباب بازی از پرده برآورده نمی شود. فیلم سه بعدی کمی هم اقتضائات خودش را میطلبد که از دل داستان، ریتم و میزانسن بیرون می آید. بر حسب اتفاق شب قبل از شروع جشنواره برای چندمین بار فیلم تن تن و راز اسب شاخدار اسپیلبرگ را می دیدم که نسخه اصلی آن سه بعدی است، بنابرین صبح بعد از آن،، تماشای آقای الف با پسوند سه بعدی بیشتر به شوخی میماند که مانند برخی شوخی های فیلم خنده ای هم بر لب  نمی آورد.

 

کاراگاه ایرانی!

 

گناهکاران (فرامرز قریبیان)

 

نمایی از فیلم گناهکارانمشکل مهم فیلم فرامرز قربیان علیرغم اینکه تماشاگر را تا انتها با خود همراه و داستانش را خوب تعریف میکند این است که به عنوان یک فیلم پلیسی ایرانی کمی دیر ساخته شده است، بخصوص بعد از سریال تلویزیونی کیومرث پوراحمد که ضمن وفاداری به قواعد شناخته شده این ژانر محبوب سینمایی یک شخصیت کاراگاه کاملاً اینجایی را در خاطرمان ثبت کرده و حالا با همین یک مرجعی که داریم پذیرفتن تدین حتی اگر ظهر هم هوس کله پاچه کند و یا باسوال دستیارش درباره همسر و خانواده اش غیرتی شود، به عنوان یک کاراگاه ایرانی سخت است.توضیح سام قریبیان نویسنده فیلمنامه هم درباره اینکه این فیلم قرار نبوده در ایران ساخته شود و یا اینکه این داستان می تواند در هر کجای دنیا اتفاق بیفتد هم دردی را دوا نمیکند. چرا که پر واضح است در همه جای دنیا جرم و شیوه ارتکاب آن و حتی نحوه کشف آن توسط کاراگاه مشابهت هایی دارد و اصولا یکی باید- حالا با هر انگیزه ای یکی را بکشد تا بعد کاراگاه به دنبال کشف انگیزه و شناسایی قاتل برآید.  بنابرین آنچه قصه را قابل باور و اینجایی میکند نحوه رفتار شخصیت ها و روابط آنها با یکدیگر است. به عنوان نمونه ، با شرایط روحی و روانی اکثریت جامعه اطرافمان در همین چندساله اخیر، چند نفر را می توان پیدا کرد که مانند افراد نمایش داده شده در فیلم  به هنگام حضور مامور پلیس برای سوال و جواب به سبک فیلم های پلیسی غربی راحت و ری لکس به کارش ادامه دهد و در جواب سوال های پلیس پرت و پلا بگوید و حتی با او شوخی کند. فیلم پلیسی فقط ریتم و ضزباهنگ که نیست، به هرحال تماشاگر برای همراه شدن با فیلم باید آدمهای روی پرده را در مکان و فضا یاد شده باور کند. حتی اشاره به برخی ویژگیهای شخصی کاراگاه هم که می توانست به باور پذیر شدنش –صرف نظر از ملیت اش کمک کند، در حد ایده رها شده و پرداخت نشده است. به عنوان نمونه وقتی در چند جا به خوش خوراک بودن کاراگاه اشاره میشود کله پاچه سر ظهر و خوردن آجیل در سفارت  نمایش این خصوصیت وقتی هیچ کاربردی در گشودن گره داستان نداشته باشد ضرورتی ندارد و اضافه به نظر میرسد.

 

 

روز دوم

 

خانه امن

 

آسمان زرد کم عمق (بهرام توکلی)

 

نمایی از فیلم آسمان زرد کم عمق به کارگردانی بهرام توکلیفیلم را به خاطر یک حس کاملاً شخصی اطلاعی از مشترک بودن این حس با دیگران ندارم می پسندم و آن اینکه در زندگی بسیار پیش آمده که وقتی همه چیز به اصطلاح بر وفق مراد است و گیری در کار نیست به جای رضایت و خوشحالی، به شدت نگران می شوم و مدام انتظار اتفاقی را می کشم تا همه این زیبایی و شیرینی را فرو بریزد، که البته گاه این چنین شده است و گاه هم اتفاقی نیفتاده و همه چیز به خیر و خوشی ادامه پیدا کرده است. گرچه هیچ گاه هم جسارت پیچاندن فرمان را نداشته ام، اما آن نگرانی رهایم نکرده است و این همان حسی است که در فیلم از آن به عنوان وحشتناکی زیبایی واقعی یاد شده است. داستان در فضای خانه ای متروکه می گذرد، خانه ای که احتمالاً صاحبانش در اوج زیبایی رهایش کرده اند همان گونه که غزل (ترانه علیدوستی) در سرک کشیدن به گوشه کنار خانه، فضای شاد و زیبای گذشته آن را برای خود بازسازی می­کند. خانه ای که دیگر محل سکنی و آرامش نیست و اتاق هایش گاه مکانی است برای بساط نشئه گی صاحبان بنگاه و قرار است برای صاحب از سفر برگشته هم محلی باشد برای مردن. اما برای غزل که یک بار در اوج خوشبختی فرمان به سمت دره پیچانده، انگار همین خانه متروکه می تواند محل برای آرامش و زندگی باشد و او قصد دارد تا زندگی را به آنجا بازگرداند، از اصرار او برای بردن گلدان گل به اتاق تا تلاش ابتدا به ظاهر بیهوده برای یافتن چای از کابینت های آشپزخانه ای که حالا به زباله دانی تبدیل شده است. تلاش او با لاخره ثمر میدهد و از میان همان آشغال دانی یک بسته چای تازه پیدا می شود و دلیل منطقی هم برای پیوند آن امر ذهنی یعنی تلاش غزل برای جاری ساختن زندگی در آن خانه پوسیده به یک امر عینی پیدا شدن چای توسط  حمید با بازی زیبای حمید آذرنگ وجود دارد. حمید به تمام این خانه آشنا است و چندین بار برای صاحبان بنگاه در آنجا بساط چیده است.  در جایی از نریشن فیلم از زبان مهران (صابر ابر) می شنویم که این خانه برای آنها تله ای بوده که در آن گیر کردند. اما با ادامه فیلم می بینیم که گویا این دیالوگ فقط در مورد خودش صادق است و برعکس برای غزل این خانه محلی میشود برای آرامش و حرکت دوباره به سمت زیبایی و تجربه مادر شدن، انگار غزل دوباره مسیری را به سمت زیبایی طی کرده است و باز هم همان نگرانی از فرجام زیبایی واقعی. آیا بار دیگر فرمان را می پیچاند؟ فیلم این پرسش را بی پاسخ می گذارد. همان گونه که برخی پیش بینی کرده بودند آسمان زرد کم عمق واکنش های صفر و صدی منتقدان و نویسندگان را به دنبال داشت و این یعنی فیلم به یک جایی زده و سردرگم بین پرده و نگاه تماشاگر باقی نمانده است و این در جشنواره سی و یکم اتفاق کوچکی نیست.

 

 

روز سوم

 

منفی شور و حال

 

برلین منفی هفت (رامتین لوافی پور )

 

نمایی از فیلم برلین منفی هفت به کارگردانی رامتین لوافی پوروقتی فیلمی مانند برلین منفی هفت با صحنه  ورود غیر قانونی چند مهاجر به کشوری شروع می شود، این انتظار شکل می­گیرد که با فیلمی جذاب و پرکشش روبرو هستیم اما همان صحنه توقف کامیون حامل مهاجران در ایست بازرسی (یا پمپ بنزین) که با چند نمای نگاه دزدکی از داخل کامیون به نگهبانان مرزی همراه می شود، آب پاکی را روی دست (و یا چشم) تماشاگر می ریزد که خبری نیست، در این صحنه علیرغم التهابی که در داخل کامیون نمایش داده می شود نگهبان ها حتی به کامیون نزدیک هم نمی شوند. پس از این صحنه که مشخص می شود تنش و ماجرای خاصی در کار نیست و  با پیش رفتن فیلم این توقع برای تماشاگر شکل می گیرد که فیلم باید برشخصیت های اصلی که همان خانواده عراقی (پدر و دختر و پسر ) هستند و چالش های ذهنی و رفتاری آنها با محیط جدید متمرکز شود که البته این اتفاق هم نمی افتد، در این بخش تنها تلاش دختر خانواده برای تطبیق خود با محیط جدید تا حدودی خوب تصویر شده و کارگردان درباره پدر (عاطف) و پسر کوچک تصویر درستی در اختیار نمی گذارد.در این میان یک شخصیت کلیشه ای چنین فیلم هایی هم ظاهراً برای جذاب شدن و افزایش تنش با بازی مسعود رایگان به فیلم اضافه شده است. دلال سود جویی که پدر را تلکه می کند و به بهانه جابجایی آنها از کمپ به جایی بهتر پول می گیرد. و نچسب ترین بخش درباره این شخصیت  صحنه ایست که عاطف برای گرفتن پولش از دلال به خانه او می رود که در آنجا مشخص می شود دلال فوق هم آدم بیچاره ایست که مراقبت از بیمار ناتوانی را به کارگردانی به عهده دارد. فیلم شاید با تدوینی سخت گیرانه تر و حذف شخصیت های اضافی مانند مصطفی زمانی که هیچ تاثیری در جلو رفتن قصه ندارد فیلم بهتری می شد چرا که فیلمبرداری خوب فیلم به همراه فضاسازی آن را نمی توان براحتی ندیده گرفت.

 

روز چهارم

 

قاعده گفتگو

 

قاعده تصادف  (بهنام بهزادی)

 

 نمایی از فیلم قاعده تصادف به کارگردانی بهنام بهزادیموج جمعیتی نسلی که  از میانه دهه شصت شمسی به این طرف به هر مقطع سنی ( مدرسه ، دانشگاه و محیط کار)که می رسند آنرا متحول می کنند معیارها را جا به جا و دگرگون کرده و ارزش ها و متر و معیار خود را جایگزین می کند وتقابل این نسل با نسل قبل از خود (فرزندان با والدین) یکی از چالش های مهم است که زیر سایه سایر منازعات و مشکلات اجتماعی جریان دارد. قاعده تصادف بر همین تقابل متمرکز شده است. فیلمی که مانند فیلم های اجتماعی این سال ها مسئله اش تنها طبقه متوسط نیست و دامنه شمول آن بسیار فراگیرتر از آن است که به منطقه و طبقه اجتماعی خاصی محدود شود و کارگردان هم به درستی جمع جوانان آن گروه دانشجویی تئاتر را ترکیبی از شهرهای مختلف انتخاب کرده تا نشان دهد که این مشکل مختص طبقه متوسط مستقر در کلان شهرها نیست و دامنه آن حتی تا شهرهای کوچک و طبقات مختلف اجتماعی گسترده است. 

یک صحنه کلیدی در میانه فیلم به روشنی به تاکید کارگردان  بر لزوم برقراری دیالوگ مستقیم و بی واسطه بین دو نسل برای فهم بیشتر همدیگر اشاره دارد، عدم ارتباطی که پیشتر در صحنه های مختلف و از جمله فصل ناهار خوردن جوانان در کنار هم برای آن مقدمه چینی و تاکید شده بود، آنجا که هرکدام از آن جمع به گوشه از مشکل ارتباطی با پدر یا مادرش اشاره داشت. حالا در این صحنه پدر شهرزاد (امیر جعفری) به همراه برادرش(سروش صحت) در حیاط خانه ای که محل تمرین گروه تئاتر است برای یافتن ردی از دخترش برای سومین بار در فیلم با جوانان روبرو میشود. در این صحنه حرف پدر چند بار توسط برادرش که قصد میانجیگری دارد قطع میشود و یک باره پدر برمی آشوبد که می شود تو حرفهای مرا ترجمه نکنی، شاید کلید حل این بحران در همین جمله نهفته باشد چرا قدم اول به منظور فهم متقابل و ارتباط و ترمیم شکاف بین نسلی همین برقرای دیالوگ صریح ، مستقیم و بدون واسطه است امری که در سه بار رویارویی دوستان شهرزاد با پدر او انجام نشده بود،در این مرحله مهم نیست که هر طرف چه میگوید و تا چه میزان اشتراک بین آنها وجود دارد، بلکه مهم است که حرفهای دو طرف توسط هم شنیده و درک شود و این قدم اول و البته مهمی برای ادامه راه است.

 

ابر  بی باران

 

ابرهای ارغوانی (سیامک شایقی)

 

نمایی از فیلم ابرهای ارغوانیتماشای فیلم ابرهای ارغوانی پس از قاعده تصادف گرچه حس خوبی که سرانجام پس از چند روز تحمل فیلم های متوسط و ضعیف در جشنواره با دیدن یک فیلم خوب به دست آمده را از بین می برد،  اما حداقل این حسن را دارد که از باب مقایسه به روشنی تفاوت بین دو نگاه و دو فیلمساز از دو نسل متفاوت را آشکار می کند. فیلمسازی که با شناخت و درک درست اطراف خود به قصد مطرح کردن و گشودن گره ای از کلاف سردرگم محیط پیرامونش فیلمی می سازد که علیرغم ظاهر تئاتری و پلان سکانس های طولانی تماشاگر را خسته نمی کند و بدون هیچ ادایی در ردیف فیلم های اجتماعی هم قرار می گیرد (قاعده تصادف) و فیلمسازی که هنوز نگاهش به اجتماع در همان تلقی فیلمفارسی دهه چهل یعنی بد بودن شهر بزرگ و لزوم بازگشت به صفا و صممیت دور از این مرکز باقی مانده و با کمی ارفاق از نگاه خط کشی شده دهه شصت جلوتر نیامده است و حاصل فیلمی است متظاهرانه که قصد دارد اجتماعی جلوه کند و نمی تواند. به همه این ها اضافه کنید انتخاب بسیار بد هنرپیشه ها در ابرهای ارغوانی را که کارگردان سعی دارد هانیه توسلی را بزور در نقش یک دختر دبیرستانی جا بزند و این انتخاب های بد حتی تا نقش های فرعی نیز کشیده شده است. مقایسه انتخاب امید روحانی را برای یک نقش فرعی در این دو فیلم (قاعده تصادف و ابرهای ارغوانی ) مثالی کاملاً گویاست و نیازی به توضیح دیگری ندارد،  و درپایان علیرغم تمام انتقادهایی که به هیئت انتخاب شده بود می توان گفت در عدم انتخاب این فیلم برای بخش مسابقه درست عمل کرده اند.

 

روز پنجم

 

در این روز در کاخ جشنواره حضور نداشتم و به همین دلیل نتوانستم فیلمی را در کاخ جشنواره تماشا کنم.

 

 

روز ششم

 

آموزش سریع دیالوگ نویسی

 

رسوایی (مسعود ده­نمکی)

 

 نمایی از فیلم رسوایی رسوایی یک آموزش سریع دیالوگ نویسی به سبک کتاب های آموزش فلان و بهمان در ده دقیقه  است و آن اینکه چگونه میتوان با یک مقدار جوک و تیکه کلام اس ام اسی و فیس بوکی دیالوگ نوشت. خوب طبیعی است نوشتن ریویو و نقد بر فیلمی که تا این حد شعور مخاطب خود را پائین فرض گرفته چیزی در حد یک شوخی روی اعصاب است و از توان نگارنده خارج . اما یک نکته درباره خود فیلمساز چرا که بقول روحانی فیلم رسوایی ما قرار است دست ایشان را بگیریم و نه مچشان را. کارل مارکس در کتاب هجدهم برومر لوئی بناپارت ( ترجمه باقر پرهام /نشر مرکز ) با نقل گفته ای  از هگل که به دوبار به صحنه آمدن همه رویدادها و شخصیت های تاریخ جهان اشاره دارد می افزاید: " هگل فراموش کرده است که اضافه کند بار اول به صورت تراژدی و بار دوم به صورت کمدی". مسعود ده نمکی و مسیر فیلمسازی اش همان بار دوم و یا شکل کمدی فیلمسازی است که سه دهه پیش فیلم ها و گفته های جنجالی اش ما را به سالن سینما می کشاند و اکنون تا حد یک معترض دست چندم سیاسی در آن سوی آب ها تنزل یافته، فیلم هایش که بماند دیگر حتی بیانیه ها و نظریه های سیاسی اش هم نگاهی را جلب نمی کند. وقتی  نگاهت به پدیده های اجتماعی  یک سویه باشد و آدمها را سیاه و سفید ببینی در هر طرفی که باشی به لبه پشت بام نزدیکی و هر بار از یک طرف به پائین پرت خواهی شد، آفتی که مسعود ده نمکی و همان فیلمساز قدیمی به آن مبتلا بودند. تازه آن فرجام کسی بود که نمایشش به شکل تراژدی به صحنه روزگار آمده بود آینده این نسخه کمدی که دیگر مشخص است. فعلاً که در این نمایش ایشان  بی اعتنا به نقد از نردبان فروش فیلم هایش بالا رفته و هیچ نقد و نظر مخالف آثارش را بر نمی تابد و مدام همه منتقدان را به صف های جلوی سینماهای نمایش دهنده فیلمهایش رجوع میدهد. ای کاش که دلخوش به این آمار خیلی از این نردبان بالا نرود، من یکی که دل نازکی دارم و طاقت شنیدن صدای شکستن استخوان را ندارم.

  

فرصتی برای خواب بعد از ظهر

 

من عاشق سپیده صبحم ( علی کریم)

 

قابل پیش بینی بود که پس از موفقیت فیلم های اخیر اصغر فرهادی تا چند سال شاهد ساخته شدن فیلم هایی با آن سبک و سیاق و فرم روایی باشیم، همان گونه که دو دهه پیش بعد از  موفقیت جهانی فیلم های عباس کیارستمی این اتفاق افتاد. البته در این دنباله روی ایرادی نیست ، اما اشکال آنجا رخ میدهد که علل موفقیت یک فیلم برخی تکنیک های به کار گرفته شده و فرم ظاهری آن تلقی شود و هر فیلمسازی فکر کند که تنها مثلاً با دوربین روی دست و یا پلان سکانس بدون داشتن قصه و روایت  مشخص می تواند فیلمی بسازد که تماشاگر را با خود همراه کند. اتفاقی که این بار به روشنی برای فیلم من عاشق سپیده صبحم (عجب اسمی!) افتاده است. فیلم از ابتدا با گفتگوی یک کارگردان و دستیارش در خانه شروع میشود و در ماشین و سر صحنه نیز ادامه پیدا میکند، گفتگویی که به پیشبرد ماجرای فیلم ( مگر در فیلم ماجرا و یا قصه هم وجود دارد؟ )کمکی نمی­کند و به قول معروف از این حرافی های طولانی چیزی در نمی آید. بازی بابک کریمی هم که او را از نقش کوتاهش در جدایی نادر از سیمین می شناسیم هیچ کمکی به فیلم نکرده و حضور طولانی و حرافی های او خاطره همان نقش کوتاه اما به یادماندنی اش در نقش قاضی دادگاه فیلم جدایی نادر از سیمین مکدر می کند. چند ماجرای فرعی هم (مگر فیلم ماجرای اصلی هم دارد؟) در طول فیلم مطرح می شود ، نظیر فیلم خودکشی، ارتباط کارگردان با فرزندش در خارج از کشور و همچنین نا آرامی  و تشویش دائمی دستیار کارگردان که مدام در جای جای فیلم بر آن تاکید میشود و در پایان هم به نتیجه مشخصی  نمی رسد. با کمی ارفاق علیرغم سردرگمی و مغشوش بودن فیلم می توان گفت که شاید حرف اصلی فیلم ارتباط از هم گسیخته شده آدم ها در این زمانه است. که اگر این را بپذیریم بامزه خواهد بود که چگونه فیلمی که در مدتی حدود دو ساعت هیچ گونه ارتباطی نمی توان با آن برقرار کرد می خواهد موضوع ارتباط را مطرح کند. فیلم علی کریم اما یک فایده داشت چرا که زمان اکران آن در برج میلاد  (ساعت 14) این فرصت را در اختیار بسیاری از تماشاگرانش قرار داد تا با چرت مبسوطی پس از ناهار خود را برای ماراتن فیلم دیدن تا نیمه شب آماده و شارژ کنند.

 

 

مکالمه در کویر

 

خسته نباشید! (محسن قرایی/ افشین هاشمی)

 

نمایی از فیلم خسته نباشیدفیلم درباره ارتباط است و این از همان نام فیلم آغاز می شود نامی که با هوشمندی و شوخ طبعی انتخاب شده است. خسته نباشید اصطلاحی است که در زبان انگلیسی معادل ندارد و ترجمه آن به don't be tired هم بی معنا است و تاکید بر آن به عنوان نام فیلم شاید به این نکته اشاره دارد که زبان که اصولاً برای ارتباط بوجود آمده همیشه نمی تواند موجد آن باشد و گاه به چیزی فراتر از آن نیاز است به یک حس مشترک. صحنه های مکالمه مرد روستایی با توریست خارجی در قنات زیر زمین این را به زیبایی نشان میدهد. آنجا که صحبت های آن دو که هیچکدام به زبان طرف مقابل آشنا نیستند، از جمله های بی ربط به همدیگر شروع میشود و رفته رفته هریک جملاتی را میگویند که انگار در پاسخ یکدیگرند. ای کاش این گفتگو کمی بیشتر از آنچه در فیلم است ادامه می یافت تا این زیبایی تفاهم بخاط یک حس مشترک که در دیالوگ های آن دو نهفته بود بیشتر به چشم می آمد. لحن شوخ وشنگ فیلم و همه مهم تر استفاده از لهجه و همچنین چاشنی ایده تقابل آدم هایی که با زبان هم آشنا نیستند  در صورت کنترل نشدن چه در هنگام نوشتن دیالوگ ها و چه در هنگام اجرا می توانست فیلم را تا سطح یک کمدی معمولی پائین بیاورد. خسته نباشید! نشان میدهد که برخلاف برخی نظرات که این روزها به کرات می شنویم با بودجه دولتی هم می توان فیلم سفارشی نساخت و حرف خود را زد و یا توازنی منطقی بین خواست تهیه کننده و حرف خود برقرار کرد،به شرطی که حرفی برای گفتن داشته باشیم و از یاد نبریم بسیاری از شاهکارهای سینمای ایران در همان دوره حمایتهای دولتی ساخته شده اند.  

 

 

روز هفتم

 

نفس نیمه عمیق

 

دربند (پرویز شهبازی)

 

نمایی از فیلم دربندفیلم نفس عمیق و سپس چند سال دوری پرویز شهبازی از سینما و همچنین تولید فیلم جدید او در سکوت خبری باعث شد تا اشتیاق برای دیدن فیلم دربند به طرز بی سابقه ای افزایش یابد به شکلی که نمایش این فیلم در برج میلاد یکی از شلوغ ترین نمایش های این دوره جشنواره بود.

وقتی که فیلم با آهنگ پدر و پسر کت استیونس و از همان مکانی شروع میشود که فیلم نفس عمیق پایان یافته بود،این انتظار ایجاد میشود که فیلم در باره همان مضمون مشترکی باشد که تا کنون در چند فیلم جشنواره دیده ایم که بهترین نمونه آن قاعده تصادف بود. ارتباط از هم گسیخته دو نسل و آسیب های ناشی از آن. اما این انتظار برآورده نمی شود و پس از این صحنه فیلم وارد ماجرای دیگری می شود. 

یکی از قواعد کلاسیک فیلمنامه نویسی این است که که یک اتفاق حتی اگر تا حدی غیر واقعی هم باشد اگر در ابتدای فیلم رخ دهد مورد پذیرش تماشاگر قرار خواهد گرفت چرا که تماشاگر با خود این استدلال را خواهد کرد که اگر آن اتفاق نبود، اصولاً ماجراهای بعدی هم رخ نمی داد و فیلمی وجود نداشت. با این استدلال و شاید کمی اغماض بتوان حضور آن دختر شهرستانی را در خانه مجردی و پذیرش او برای هم اتاق شدن با دختری ناشناس پذیرفت. که البته پذیرش آن با داده هایی که فیلم در نیمه اول از شخصیت مریم (با بازی زیبای نازنین بیاتی) در اختیار می گذارد سخت خواهد بود، به این دلیل که گرچه مریم دختر شهرستانی و ساده به نظر می آید اما تاکید چند باره براین که که به راحتی امضا نمی دهد و همچنین صحنه ای که در اولین ورودش به خانه جدید برای سردرآوردن از محیط جدید   مثل کاراگاه ها به همه جا و حتی حریم خصوصی مثل کمد لباس نیز سرک می کشد نشان از روی دیگر شخصیت او می دهد که انگار حواسش جمع است. بنابرین اگر آن اغماض یاد شده نباشد پذیرش اینکه دختری با چنین مشخصاتی از همان ابتدا بپذیرد که با سحر هم اتاق شود کمی سخت است. همچنین دربند بسیار فیلم بهتری می شد اگر برای تاکید بر آسیب پذیر بودن دخترها در یک محیط پر از نامردی و بی مرامی به این کلیشه رابطه جنسی آنهم با تاکید بر سقط جنین رو نمی آورد. اما ضمن تاکید بر این نکته باید گفت که بیان سینمایی این اتفاق و مقدمه چینی برای آن صرف نظر از اینکه اصولا وجود چنین اتفاقی را به نفع داستان بدانیم یا نه بسیار دقیق انجام شده است. اما همین بیان هم در انتها با اشاره صریح کارگردان از طریق دیالوگ سحر بی اعتبار میشود. حال خراب سحر پس از مهمانی شام و داخل اتومبیل، اشاره  به بوی عطر سحر که این بار بوی خون میدهد و اشاره نازنین به گوشت نذری داخل کیفش و بلاخره در هنگام ورود به خانه روی پله ها لحن ساده لوحانه نازنین به سحر که پای خونی او اشاره دارد به همراه اینسرت پای خونی همه برای تماشاگر کارهای شهبازی نشانه گذاری های دقیق برای بیان غیر مستقیم و سینمایی موضوع است اما از پرویز شهبازی بعید است که پس از این صحنه ها با آن دیالوگ از زبان سحر بطور مستقیم بخواهد اتفاقی که برای او افتاده به نازنین و تماشاگر شیر فهم کند. و فیلم از همین تاکیدهای بی جا ضربه خورده است.

 


 

 

در همین رابطه بخوانید:

 

حاشیه نگاری های روزانه رضا منتظری در سی و یکمین جشنواره فیلم فجر

نقدهای روزانه علی ناصری بر فیلم های سی و یکمین جشنواره فیلم فجر

یادداشت های روزانه سعید توجهی از سی و یکمین جشنواره فیلم فجر

سینما بدون نقد نمی ارزد؛ یادداشت های روزانه محمدمعین موسوی از سی و یکمین جشنواره فیلم فجر

 


 تاريخ ارسال: 1391/11/14
کلید واژه‌ها:

فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.