خدایار قاقانی
سال سختی بود. برف تندی آمد که سوزوند پیرهنی که واسه سال جدید پوشیده بودیم. بی حرف و حدیث و پشت سر هم. سال ندیدن بود. سال نبودن خیلیها. شاید هم به خاطر همینه که از وقتی «غلامعباس فاضلی» به من دستور داد؛ بنویسم... چیزی بر کاغذ و این صفحه سفید wordکامپیوتری نوشته نشد. خواستم ترانهای از ترانهها مو تقدیم کنم که چیزی پیدا نشد. جز یکی. اگر هم میخواستم طبق دستور «رئیس»، درباره خاطرات کودکی و سالنهای سینما بنویسم، تبدیل به متنی «بی دلیل» میشد، که البته نوشتم اما همانی شد که گفتم. اگر هم که به دستور «رئیس» گوش نمیکردم، «حکم» ما اجرا میشد!
خلاصه اینکه به قول مولانا «من سخت کند و کودن» شدهام. به نظرم بهار امسال مثل همین برفیست که دارد میآید. تنها خوشحالی سال گذشته من رفتن «جعفری جلوه» از مدیران سینمایی بود که تاریخی سیاه را برای سینمای ایران رقم زد. در واقع اتفاق خجستهای هم نیفتاد، بلکه از «شر» راحت شدیم.
سالی که گذشت دلتنگ بسیاری شدیم؛ از «فرامز پایور» و «پرویز مشکاتیان» که میشد همچنان کنار سازشان لم داد و حض کرد و گر گرفت تا «سیفالله داد» نازنین و «اسماعیل فصیح» و بقیه 52 نفر باقیمانده که رفتند تا آن بالاها و جای دنج خدا، «علی حاتمی» و «احمد شاملو» و «واروژان» نازنین و «ویگن» پاک و بزرگ و «خسرو شکیبایی» و خیلیهای دیگر جمعشان جمعتر شود.
سالی که گذشت، به نظرم سال نحسی بود. «سال قحطی». سال فروریختن ارزشها و اخلاقها. سال دور شدن دوستان و رفیقان از هم. سال گنگ و تند و تیز بی حرفی؛ چون همهاش عیان بود و پنهان چیزی نماند.
سال 88 را اصلا دوست ندارم.
اما برای اینکه از این گند دماغی من و این بدخوانی از سال گذشته –شاید- کمی بکاهم و –شاید- حرف دیگری داشته باشم برای گفتن، یکی از ترانههایم را «بی دلیل» تقدیم شما میکنم و آرزو دارم سال امسال ما زلال باشد مثل شبنم نشسته بر شکوفههای گیلاس، پاک باشد مثل خورشید، روشن و صادق باشد مثل گریه و هر آنچه که باشد برای شما دوست داشتنی باشد. ان شاالله.
« فروغ ستاره»
عکس ستاره روی دست، کنار شعرای فروغ
پاشیده مشتی رو دیوار، رنگیه چوب داغ یوغ
فروشیه نور وتلاش، رو وزنه های جورواجور
تو قلب چوب سلطنت، یا قاب زرد پر غرور
همه به نقش قاتلند، رو سردر یک سینما
به پاشونه به جای کفش، چکمه سربی رو تنا
تو دست انگشتریشون، جای طلا، نقره سرد
پل نیایش و ببین، شده ضیافته نبرد
داد می زنه، آهای رفیق! ترانه دزدیت از کیه؟
من می مونم واژه و بس، نفس کشیدنت چیه؟
یکی می سازه انفجار، از جنس خمپاره و نفت
یکی تو گریه غرق شده، واسه کسی که گفت و رفت
عکس ستاره دستشه، مچاله و پاره و پوچ
اینبار نشسته می فروشه، ویزای کشورای کوچ
خنده میاره عکسی که، کنارشه سالم و پاک
زده فروشی نیست عزیز!، حتی به قیمت هلاک
بازار عکس خلوت میشه، تو جمعه ها چه بی صدا
همه می ترسن بمونن، به زیر این «رخت عزا»*
آخر وقت جمعه ها، همون که فرهاد هم می خوند
تمومه این بازی شانس، آخرش هیچکسی نموند
ولی بدون ستاره ها، عکسی ندارن واسه قاب
تمام خاطراتشون، دیدنیه مثل شهاب
همونکه گفت تنها صداست، تاریخچه ستاره ها
درست می گفت که انگاری، مردیم بدون اون صدا
اگر همین ستارهها، که روشنن تو آسمون
برن تو قاب دیگهای، بشن یه عکس بی نشون
بدون من و تو گم میشیم، بی اسم و امضا و صدا
ما مُردهایم تو زندگی، روشنن اون ستارهها
*از «شهیار قنبری» برای تعبیر «جمعه»
خدایار قاقانی – بهار 89
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|