پرده سینما

یادداشت های روزانه غلامعباس فاضلی در سی و دومین جشنواره فیلم فجر

غلامعباس فاضلی






 

 

 

 

این مطلب به صورت روزانه تکمیل و ارسال می گردد...

 

شنبه دوازدهم بهمن

 

هنگامه قاضیانی و حمید فرخ نژاد در زندگی مشترک آقای محمودی و بانوآرزو می کنم برف ببارد... یا باران. حس می کنم بهش احتیاج دارم تا زمستان را بیشتر حس کنم. پس از ماهها تلخ اندیشی، و شاید سال ها، حس می کنم این زمستان می توانم روشن تر به دنیا نگاه کنم. دانه های ریز و پرسوزی که توی هوا می دود امید را در وجودم می دواند که ممکن است دنیا بهتر باشد... بهتر بشود.

آغاز جشنواره فجر برایم هم پر اشتیاق، و هم سخت است! اشتیاق برای دیدن دهها اثر هنری که قاعدتاً باید درخشان باشند، و سخت از این رو که در ماراتنی طاقت فرسا، ناچارم ده شبانه روز پشت سر هم فیلم نگاه کنم... طاقت فرسا به خاطر اینکه نه برج میلاد را دوست دارم و نه ازدحام حیرت آور آدم هایی را که معلوم نیست بنا به چه توصیه ای برایشان تحت عنوان «رسانه» کارت صادر می شود. ممکن است آیا که امسال سال بهتری باشد؟ آرام تر، کم هیاهوتر و خلوت تر؟

نخستین فیلمی که امروز می بینم زندگی مشترک آقای محمودی و بانو است. اولین فیلم این کارگردان (در میان ابرها) را خیلی دوست داشتم. و فیلم قبلی اش زندگی خصوصی آقا و خانم میم به نظرم از نظر ساختار متظاهرانه، و از نظر درونمایه مشمئزکننده بود.

زندگی مشترک آقای محمودی و بانو به نظرم به شکلی غافلگیرکننده فیلم خیلی خوبی آمد. از همان نخستین نمای فیلم معلوم بود فیلمساز التهاب زیر دنیای به ظاهر آرام شخصیت ها را به خوبی می شناسد. فیلمی با یک کارگردانی سنجیده و دقیق، فیلمبرداری درخشان و کم نظیر، و بازی هایی عموماً درجه یک.

فیلمنامه فیلم پر دقت است و موجب می شود فیلم جدید روح الله حجازی فاصله ای غیرقابل تصور از فیلم قبلی اش بگیرد. با اینهمه فقدان پیرنگ داستانی قوی (که البته به نظر می رسد نویسنده عامدانه نسبت به آن بی اعتنا بوده) نه تنها موجب کندی ریتم فیلم در اواسط آن می شود، بلکه از اهمیت آن به عنوان یک اثر هنری ماندگار می کاهد.

هنگامه قاضیانی تصویری بسیار دیدنی از زنی که نسل اش رو به انقراض است بر پرده سینما مجسم می کند. یک بازی «شیرین» و البته پر از جزییات و ظرافت. او با هر نگاه، در پس هر سکوت، و با ادای هر جمله چنان به شخصیت «محدثه» روی پرده جان می بخشد که از به پایان رسیدن فیلم دلتنگ شدم.

ترانه علیدوستی و پیمان قاسم خانی در فیلم زندگی مشترک آقای محمودی و بانواز زمان تماشای فیلم کنعان از ترانه علیدوستی روی پرده سینما بدم می آمد. تصور می کردم لحن کلام او سطح پایین، و نامناسب برای ایفای خیلی از نقش هایش است. به علاوه فکر می کردم او در آن فیلم نقشی را اساساً مال او نبوده «قُر زده»! یادم هست این را در یک برنامه رادیویی به کارگردان آن فیلم هم گفتم!           سال بعدش وقتی فیلم تردید را دیدم دریافتم ترانه سطح آواها و واژگان کلامی اش را در حد قابل توجهی ارتقا داده و مهم نبود که پیام مرا گرفته یا خودش به این نتیجه رسیده! چیزی که مهم بود این بود که او بازیگری شده بود یک پله بالاتر از سال قبل.

با فیلم انتهای خیابان هشتم و پذیرایی ساده حس کردم لزومی ندارد از بازی او بدم بیاید! و حالا وقتی زندگی مشترک آقای محمودی و بانو را دیدم به نظر ترانه علیدوستی روی پرده فوق العاده بود! بازی اش سرشار از دقت بود. او حالا بیش از آنکه به جمله های فیلمنامه اتکا کند، بر ظرافت های بازیگری اش متکی است. می داند هر جمله را چطور و با چه لحنی ادا کند. وقتی در یکی از صحنه های پایانی فیلم، داخل اتومبیل پس از اینکه پیمان قاسم به او پاسپورت اش را برمی گرداند می گوید «پاسپورت را آنجا می گذارند؟!» طوری جمله را ادا می کند که نتیجه گیری پایان فیلم را در ذهن بیننده تغییر می دهد. اگر او طور دیگری این جمله را ادا می کرد یا حتی شاید بازیگر دیگری این جمله را می گفت، پایان فیلم چیز دیگری می شد. طراوت کلام و بازی او و همچنین وسواس اش در پذیرفتن نقش ها ستودنی است.

به نظرم حمید فرخ نژاد بازیگر خیلی خوبی است. با اینهمه فکر می کنم در این فیلم انتخاب مناسبی نبوده و اگرچه حضورش باعث می شود صحنه هایی که او در آنها بازی می کند «بامزه تر» باشد، اما شخصاً معتقدم در این فیلم او کاراکتر فیلمنامه را به سطح یک «تیپ» تنزل داده است.

زندگی مشترک آقای محمودی و بانو در یک محیط بسته رخ می دهد. دور از اجتماع. داخل چند اتاق و حیاط یک خانه قدیمی. با اینهمه این فیلم یکی از اجتماعی ترین فیلم های سال های اخیر سینمای ایران است. و این امتیاز خیلی بزرگی است.

... دیدن دوستان قدیمی در برج میلاد دلچسب بود. جلال الدین ترابی که هرچه بیشتر می بینم اش بیشتر دلتنگ اش می شوم. محمود توسلیان و علی ظهوری که حالا برای خودشان قدمتی دارند و گذشت زمان دوستی شان به خوبی محک زده است.

برای دیدن حبیب ایل بیگی و صحبت درباره نقیصه های کار روابط عمومی جشنواره و رفع و رجوع آنها وارد سالن نشست پرسش و پاسخ می شوم. چند جمله ای از حرف های روح الله حجازی در نشست رسانه ای فیلم زندگی مشترک اقای محمودی و بانو را که می شنوم حالم بد می شود! بهتر است کارگردان ها بیشتر فیلم بسازند و کمتر حرف بزنند!

حبیب ایل بیگی هم، ایل بیگی دیگری شده! بی حوصله است و به مهربانی گذشته نیست. علت اش چیست؟

ناهار را با رضا منتظری، محمود توسلیان و علی ناصری صرف کردم. چنین جمع های دوستانه ای در طول سال کمتر قابل دسترسی اند. سالن غذاخوری ازدحام و هیاهوی سال های قبل را ندارد و امیدوارم تا آخر جشنواره اینطور بماند...

 

علی چندین کمدی رمانتیک دهه 1990 را برایم آورده. کمدی رمانتیک ژانر محبوب من است!

 

 

**********

 

 

مهناز افشار و پانته آ بهرام در بیگانهاقتباس آزاد بهرام توکلی از «تراموایی به نام هوس» تنسی ویلیامز وحشتناک است! ...اسفبار! یاد صحنه ای از فیلم آنی هال (1977) می افتم. آلوی و آنی توی صف سینما از صدای مردی که پشت سرشان با صدای بلند حرف می زند کلافه می شوند. مرد به آنها می گوید حق ندارند اعتراض کنند چون او در دانشکده آثار مارشال مک لوهان را تدریس می کند! الوی می رود از آن طرف سالن مارشال مک لوهان را از پشت دیواری می آورد و از او می پرسد نظرش درباره حرف های این مرد چیست؟ مارشال مک لوهان به آن مرد می گوید آلوی حق دارد و به مرد می گوید «تو هیچ چیز از نوشته های من نمی فهمی!»... کاش تنسی ویلیامز کبیر هم زنده بود! من اثری از نیئواورلئان افسانه ای او، گرمای هوا که در بیشتر آثارش موج می زند،، تلخ فرجامی همه نمایشنامه هایش، روابط علت و معلولی قوی، و شخصیت پردازی دقیق «تراموایی به نام هوس» در فیلم بیگانه ندیدم! فکر می کنم طرز تلقی و تفسیر تنسی کارگردان فیلم بیگانه از نمایشنامه اصلی تنسی ویلیامز بسیار خامدستانه باشد. خامدستانه در حد جابجا کردن تراموا با قطار!

بلانش تنسی ویلیامز از ابتدا خیره کننده و جذاب است و بعد متلاشی می شود؛ اما نسرین از ابتدا غیرجذاب و فروپاشیده شده است. پاک نهادی استلا در سپیده دیده نمی شود و فیلم نه تنها یک پایان خوشبینانه ی الصاقی پیش روی تماشاگر قرار می دهد، بلکه هرگونه شور متن اصلی است.

بیگانه حتی فارغ از اقتباس از نمایشنامه تنسی ویلیامز، به عنوان یک فیلم مستقل هم قابل قبول نیست. چه کسی باور می کند در آموزشگاهی در جنوب شهر تهران زنی چهل ساله معلم یک پسر نوزده ساله باشد؟ و بعد توجه مفرط به آن پسر و سپس بی توجهی او و تحقیر پسر، منجر به خودکشی پسر شود؟! هر آدم عامیانه ای می داند که وکالت بلاعزل برای فروش یک ملک، پس از مرگ وکالت دهنده باطل و بی اعتبار می شود و طبیعتاً نسرین نمی توانسته ملک مادرش را بفروشد!

یادم هست چند سال قبل در فیلم کنعان مانی حقیقی رگه هایی از همین نمایشنامه تنسی ویلیامز دیده می شد. فیلم را دوست نداشتم، اما رویدادهای آن اساساً در طبقه اجتماعی دیگری رخ می داد. با اینهمه فکر می کنم اگر پای اقتباس در میان باشد، قطعاً آن فیلم اقتباس آزاد بهتر و موفق تری از «تاپراموایی به نام هوس» نسبت به بیگانه بود.

 

سیزده هومن سیدی را دوست نداشتم. وجه جالب فیلم نشان دادن دنیا از زاویه دید یک پسربچه ی در آستانه بلوغ بود. و چند نوآوری در صدا و زاویه دوربین... همین! فیلم در خلق یک جغرافیای قابل قبول ناکام است. اصرار سیدی برای توجه به روابط بین تعدادی ولگرد مجنون و خلق یک «درام» از خلال آن برایم روشن نیست. به علاوه فیلم مثل فیلم قبلی سیدی آفریقا سرشار از عصبیت به شدت بدآموز است و تأثیرات منفی مخربی به خصوص برای نوجوانان دارد. نمی دانم این برای کسی مهم هست؟!

 

یکشنبه سیزدهم بهمن ماه

 

فیلم های امسال اشباع شده از صحنه های سیگار کشیدن! مثل هالیوود دهه 1930 سیگار از روی لب هنرپیشه ها برداشته نمی شود! و سیگار پشت سیگار آتش می زنند! زن و مرد! این واکنشی است به ممنوعیت نمایش سیگار در تلویزیون؟ یا باید اسمش واپس گرایی و انحطاط گذاشت. خوشبختانه من سیگاری نیستم! اما فکر می کنم تصویری که از سیگار در فیلم های امسال روی پرده آمده خیلی سردستی و ناشیانه است.

 

 

 **********

 

مهراوه شریفی نیا در فیلم قصه ها ساخته رخشان بنی اعتمادچه فیلم بدی بود این قصه ها! چند داستانک حقیرانه با پز اعتراض و اپوزیسیون! تعداد زیاد بازیگران شناخته شده سینما که در صحنه های کوتاهی ظاهر می شوند، من را یاد فیلم های جنگی پرهنرپیشه ای مثل طولانی ترین روز (1962) و پلی در دوردست (1979) می انداخت تا احیاناً یک فیلم اجتماعی یا حتی سیاسی!

چه اهمیتی دارد در چهارمین جشن خانه سینما در سال 1379 وقتی خانم بنی اعتماد جایزه بهترین کارگردانی را از سیف الله داد (معاون سینمایی دولت اصلاحات) می گرفت، با لحنی تحقیرآمیز در برابر چشم هزاران نفر گفت امیدوار بوده جایزه را از دست آدم مهمتری می گرفت! مهم این است که او در تمام این سال ها موفق شده نقش یک اصلاح طلب را بازی کند! فرقی نمی کرده دولت هاشمی رفسنجانی باشد یا سیدمحمد خاتمی، محمود احمدی نژاد باشد یا حتی سیدحسن روحانی؟ مهم این است که همیشه چیزی مثل جنبش سبز، دانشجوی ستاره دار، یا کارگران بیکار شده وجود داشته اند تا خانم بنی اعتماد با ناخنک زدن به آنها پز یک فیلمساز «معترض» را به خود بگیرد!

قصه ها فیلمی متظاهرانه است که نه مشکل سیاسی یا اجتماعی را طرح می کند، و نه برای آن راه حلی پیشنهاد می دهد. فیلمی است که زیرکانه «وانمود» می کند که یک فیلم اجتماعی یا سیاسی یا چیزی در این حد و حدود است.

حتی فارغ از همه این ها به فیلم نگاه کنیم، به نظرم امروز یا حتی دو سال قبل برای ساختن فیلمی تأسی از شکل روایت فیلم های آلخاندرو گونزالس ایناریتو و گذر از این شخصیت به شخصیت دیگر خیلی دیر بوده است!

 

قصه ها صرفاً از این جهت برای برخی از تماشاگران می تواند جذاب باشد که در آن تلاش شده فرجام شخصیت فیلم های قبلی این کارگردان نشان داده شود. اینکه مثلاً به اعتقاد کارگردان چه بر سر شخصیت های فیلم های خارج از محدوده، نرگس، روسری آبی، زیر پوست شهر، و خون بازی امده است؟ اما به اعتقاد من حتی در این کنجکاوی یا بازیگوشی هم عظمت و عمقی نهفته نیست. چون هیچوقت علاقمند نبوده ام دنباله رمان هایی مثل بربادرفته یا ربه کا را بخوانم!

 

 **********

یکتا ناصر در فیلم زندگی در جای دیگری استفیلم زندگی جای دیگری است را خیلی دوست داشتم. فیلمی که از «اعتلا» از «خوشبختی» از «ایثار» از «امید» از یک مفهوم والای انسانی سخن می گوید.

کارگردانی منوچهر هادی بسیار دقیق و هوشمندانه است. فیلمبرداری مسعود سلامی خیره کننده و یکی از بهترین فیلمبرداری های سال های اخیر است. زوایای تازه و انتخاب لنزهایی که باعث می شود هر مکان با آنچه قبلاً بر پرده سینما دیده ایم متفاوت باشد. یکتا ناصر به شکل خارق العاده ای نقش یک زن ورامینی را بازی می کند و چنان طراوتی به نقش می بخشد که کمتر نمونه مشابهی می شود برایش یافت. حامد بهداد هم متوازن و غیرتکراری است.

زندگی جای دیگری است نه تلاش می کند با تلخ اندیشی سطح بالا جلوه کند، و نه به ورطه خوشبینی می افتد.

واقعاً سلوک و روحیه فردی یک بازیگر روی نقش هایی که بازی می کند اثر نمی گذارد؟ به نظر من می گذارد! وقتی امسال نیکی کریمی را در برج میلاد دیدم حس کردم خیلی سرزنده تر و اجتماعی تر شده است. وقتی امروز زندگی جای دیگری است را دیدم نیکی کریمی را برخلاف بیشتر فیلم های قبلی اش در آن بسیار دلچسب تر یافتم. او به نقش «شهرزاد» چیزی اضافه کرده و باعث شده «شهرزاد» را بیشتر دوست داشته باشیم.

 

پارسا پیروزفر هم در نقش «علی» خیلی خوب است.

 

 **********

 

مردن به وقت شهریور فیلم خیلی بدی بود. قهقرای تمام... ساده انگاری...

 

پیمان معادی در ملبورنملبورن از فرط بدی وحشتناک بود! مهم نیست داستان این فیلم سینمایی را می شد در یک نمایشنامه کوتاه رادیویی یا در یک فیلم کوتاه بازگو کرد. مهم نیست فیلم در حد و اندازه یک فیلم سینمایی داستان نداشت، چیزی که برای من مهم است این بود که فرض کنید یک زن و شوهر تحصیلکرده که از دانشگاه ملبورن بورس تحصیلی گرفته اند، در  آستانه سفر متوجه می شوند نوزادی که پرستار آپارتمان مجاور به آنها سپرده تا برود بیرون و برگردد، مرده است. اگر صد واکنش را برای آنها پیش بینی کنیم، یکی از آنها این رفتاری نیست که در فیلم شاهدش هستیم! اصلاً مبنای شکل گرفتن فیلم غلط است! حتی اگر آنها زن و شوهر عقب مانده ای مثل زوج شهاب حسینی و نگار جواهریان در فیلم حوض نقاشی بودند همن باز چنین رفتارهایی (مخفی کردن جسد نوزاد از پدرش و اورژانس و پرستار و...) برای آنها متصور نبود!

 

فیلم پایان بسیار بد، نچسب و ضعیفی دارد.

 

 

 دوشنبه چهاردهم بهمن ماه سال نود و دو

 

 

فریبرز عرب نیا در نقش شهید مصطفی چمران در فیلم چحاشیه صوتی فیلم های این سال ها پر شده از صدای زنگ موبایل و تلفن. آدم عصبی می شود. بیشتر قهرمان ها فرومایه شده اند و کمتر اثری از «مردانگی» در آنها به چشم می خورد. داستان و پیرنگ داستان به فراموشی سپرده شده. برخی از فیلم ها را حتی از رادیو هم نمی شود شنید! بسکه پرگو و ملال آور هستند. و در این حال و هوا دیدن چ حال آدم را بهتر می کند.

فیلم های زندگینامه ای را دوست دارم و این نخستین دلیل دوست داشتن چ است.

فیلم های بالای صد دقیقه را دوست دارم و این دومین دلیل دوست داشتن چ است

فیلم چ اگرچه به اندازه ای که ممکن است ازش حمایت بشود فیلم درخشانی نباشد، اما پس از حدود ده سال، بهترین فیلم حاتمی کیاست و شاید نخستین فیلم اوست که صحنه تکراری، رقت بار و کلیشه ای ی که در آن قهرمان پشت به دوربین، رو به آسمان، دریا، یا دشت،  با فریاد پیش خدا گلایه می کند را در خودش ندارد! و خوشبختانه فیلم از لحن بیش از حد احساساتی فیلم های چند سال اخیر حاتمی کیا و شخصیت پردازی سردستی فیلم های اخیر او نیز بی بهره است و این سومین دلیل دوست داشتن چ است.

فیلم اجرای خوبی دارد. لحن فیلم متوازن است و خوشبختانه شباهتی به فیلم های جنگی پیش از خود ندارد. با دیدن آن نه یاد سرزمین خورشید و دوئل می افتیم، نه روز سوم.

مشکلاتی که می تواند گریبان فیلم چ را بگیرد بیشتر به خصوصیات رفتاری خود حاتمی کیا مربوط می شود...

 

**********

فیلم برف ساخته مهدی رحمانی...دیدن محمد جعفری و همسرش آذر مهرابی از اتفاق های نیک جشنواره فجر است. هر بار که آنها را می بینم موجی از نیکی و خوبی بهم می خورد و حس می کنم دنیای دور و برم دنیای بهتری است.

امسال توجه فیلمسازان به ساختن عنوانبندی (تیتراز) جدی تر شده است. چند عنوانبندی خوب در فیلم های این روزها دیدم که نشان می داد فکر و اجرایی جدی روی  آنها انجام شده است و فکر می کنم در روزهای آینده هم شاهد عنوانبندی های خوب دیگری هم باشم. این توجه سینماگران به عنوانبندی فیلم هایشان اتفاق خجسته ای است.

دلم برای حسن فتحی تنگ شده است. امسال او را در جشنواره ندیدم و فیلمی هم در جشنواره نداشت. دوست دارم زودتر بیاید.

برف فیلم بدی است. برخی از فیلم های امسال مشکلاتی اساسی در مورد پیرنگ داستانی، ساختار و پایان دارند که حیرت آور است! ساده انگاری حیرت آور از یک سو و افاضه فضل از سوی دیگر! یک پسرفت اساسی! فیلم قبلی مهدی رحمانی (دیگری) فیلم قابل قبولی بود. اما برف یک فیلم کشدار و پرگفتگو بود که راحت می شد آن را به عنوان یک نمایشنامه رادیویی 15 دقیقه ای شنید.

 

**********

پایان خدمت... عاشق این فیلم شدم و با لذت تمام آن را تماشا کردم. یکی از بهترین فیلم هایی جشنواره امسال است که البته بعید می دانم چندان مورد توجه قرار بگیرد!

پایان خدمت. ساخته حمید زرگرنژاد و بازی هدی زین العابدینیک رمانس به سبک شمال از شمال غربی که اقرار می کنم آنقدر محشر بود که آرزو کردم کاش خودم آن را می ساخنم. در دوره ای که در فیلم ها ماجرا، قهرمان، کنش، و عشق فراموش شده، دیدن این فیلم درخشان حمید زرگرنژاد حس کردم سینما از نو متولد شده است!

هدی زین العابدین بالاخره نقشی را که شایسته اش بود بازی کرد. او در این فیلم خوب می درخشد. جمشید مشایخی هم گیراست. و سعید راد با حضورش به فیلم  ابهت می بخشد. پایان خدمت جزو معدود فیلم های سال های اخیر است که جغرافیا دارد: کرمان، اصفهان، شیراز، تهران، و آذربایجان..فیلم لحن درستی دارد و البته تأثیر بهروز افخمی در مقام فیلمنامه نویس روی فیلم را نمی شود انکار کرد. فیلم سرشار از لحظه های ناب و برش های منحصر به فرد از زندگی است.

خب راست اش اقرار می کنم از سه گانه معروف و پرطرفدار ریچارد لینکلیتر پیش از طلوع (1995) پیش از غروب (2004) و پیش از نیمه شب (2013) با همه وجودم متنفرم! به نظرم این فیلم ها که اتفاقاً نسل امروزی خیلی دوست شان دارد، حاوی این درونمایه مشمئزکننده هستند که می شود بدون پرداخت کمترین قیمتی عاشق شد! یعنی به طور اتفاقی زن یا مردی را دید، بعد یک گفتگو، بعد قدم زدن در شهر، بعد یک ناهار و شام،  بعد خوابیدن در پارک... و از همه این ها یک منظومه عاشقانه کپسول شده یا به اصطلاح «ام پی تری» ساخت و فردا برگشت سر کار و زندگی در گوشه ای دیگر از جهان! که البته خاطره این «عشق» برای طرفین بماند تا یک دهه بعد و دیدار مجدد از معشوق در شهر موعود! بدون هیچ قیمتی!

 

آدم های زیادی را دیده ام که به قول خودشان با این فیلم ها «زندگی» کرده اند! اما وقتی به زندگی شان نگاه می کنم می بینم حاضر نیستند هیچ قیمتی برای عشق پرداخت کنند. بله! این داستان نسل طرفدار عشق به سبک ریچارد لینکلیتر است! و خب طبیعتاً مدت ها فکر می کردم داستان آدم هایی که عاشق می شوند و به خاطر این عشق قیمت پرداخت می کنند به سر آمده، اما پایان خدمت بهم یادآوری کرد هنوز عاشقی برنیافتاده است! من پایان خدمت را می گذارم روبروی سه گانه ریچارد لینکلیتر و به نظرم به تنهایی آن سه فیلم را می بلعد! شاهکار است... شاهکار!

 

 

سه شنبه پانزدهم بهمن ماه سال نود و دو

 

مهناز افشار در فیلم متروپل ساخته مسعود کیمیاییبرف نسبتاً تندی تهران را سفیدپوش کرده است. چه خوب است دعاهای آدم زود اجابت شود! سه روز پیش دعا کردم برف خوبی تهران را سفیدپوش کند. در برج میلاد متروپل مسعود کیمیایی را نمایش می دهند. صبح آنقدر با عجله راه افتادم که دستم به قوری چای گرفت و سوخت! از تماشای فیلم در برج میلاد هیچ  دل خوشی ندارم. این پنج سال اخیر که سالن نمایش منتقدان به برج میلاد منتقل شده است، جشنواره خیلی بهم سخت می گذرد. دوست دارم فیلم را در «سینما» ببینم. نه در سالن هیولاگونه ای که هم در آن سمینار برگزار می شود، هم کنسرت، هم مراسم افتتاحیه و اختتامیه و تجلیل... و هم فیلم نشان می دهند! دوست ندارم در سالن های بی هویت فیلم ببینم. دلم می خواهد فیلم را در سینمایی ببینم که کنارش خیابان هست و فروشگاه و پاساژ. سینمایی که از جلویش آدم بگذرد و صدای بوق ماشین ها را بشود کنارش شنید. سال های دورتر جشنواره فجر خیلی بهتر بود. دلم برای سینما «صحرا» تنگ شده...

فیلم های مسعود کیمیایی را دوست دارم. اگرچه متروپل فیلم خوبی نیست. اگرچه از ساده انگاری کارگردان رنج می برد، اگرچه فیلمساز نتوانسته «جهان» مورد نظر خودش را در فیلم خلق کند و آدم ها و مکان ها «الصاقی» به نظر می رسند، و اگرچه... اما همین که فیلمی در این آشفته بازار فیلم هایی که فاقد «مردانگی» شده اند از «مردانگی» و «دست بوسی» حرف بزند، همین که در فیلمی کارگردان مفهوم «پناه دادن به زن» را درک کند، همین که برای خیلی چیزهایی که امروز فراموش شده اند اهمیت قائل شود، نیمی از بازی را برده است. متروپل فیلم خوبی نیست، اما من دوست اش دارم.

موقع صرف نهار با جلال الدین ترابی و خدایار قاقانی درباره فیلم صحبت می کنیم. ترابی با فیلم موافق نیست و خدایار فیلم را دوست دارد. 

 

 

چهارشنبه شانزدهم بهمن ماه

 

«قلعه سنگباران» یا کاخ جشنواره! عکس از الهام عبدلیبرف سفیدی شهر را پوشانده. بارش شدید برف مانع این می شود با ماشین خودم مسیر خانه تا «قلعه سنگباران» را طی کنم و به ناچار سوار تاکسی می شوم. از کودکی عاشق داستان امیرارسلان نامدار بوده ام. هم یک «رمانس» درجه اول است [برای توضیح درباره «رمانس» و تفاوت آن با «رمان» می توانید اینجا و اینجا و اینجا را بخوانید] و هم یک اثر سورئالیستی درخشان. سال ها قبل مستندی درباره علی اکبر صادقی نقاش بزرگ می ساختم و او بهم گفت بخش عمده ای از سورئالیسم نهفته در نقاشی هایش را از «امیرارسلان نامدار» گرفته است. و هیچ وقت توصیف نویسنده از «قلعه سنگباران» را فراموش نمی کنم. برای من برج میلاد چیزی مثل «قلعه سنگباران» است و در این روزها و شب های جشنواره، هر روز حس می کنم عازم «قلعه سنگباران» می شوم! به شکل حماقت باری جایی وسط اتوبان از تاکسی پیاده می شوم! راننده هم از حماقت من تعجب می کند! از نگاه اش این را حس می کنم! وقتی وسط اتوبان، زیر برف به اطراف ام نگاه می کنم می بینم هیچ راهی برای بیرون رفتن یک آدم پیاده وجود ندارد. اما به طور معجزه آسایی یک راننده آژانس، یک راننده ون، و یک تهیه کننده فیلم، مرا تا برج میلاد می رسانند. اولی از روی انسان دوستی نایابی که ربطی به شغل اش نداشت مرا تا بخشی از مسیر رساند، دومی از روی اعتقاد به ثواب وقتی نزدیک برج میلاد پیاده ام می کرد فقط خواست یک صلوات بفرستم، و به اتفاق سومی که با من هم مسیر بود تا بالای «قلعه سنگباران» رفتیم. این سومی احتمالاً تهیه کننده فیلم آینده ام خواهد بود!... قضا و قدر و قسمت را می بینید؟!

 

**********

 

رستاخیز ساخته احمدرضا درویشاز تماشای رستاخیز که سال ها خبر تولید و تکمیل اش به گوش می رسید یکه خوردم! ساده انگاری تا این حد؟! از همان نوشته های پیش از شروع فیلم ساده انگاری کارگردان مشهود است. او عمر و ابوبکر و عثمان و علی (ع) را در یک ردیف، چهار خلیفه مسلمانان قلمداد می کند!... لازم است در این باره بیشتر توضیح بدهم؟!

وقتی فیلم آغاز شد در کمال حیرت ساختار آن هیچ شباهتی با فیلم های قبلی احمدرضا درویش نظیر کیمیا، سرزمین خورشید و حتی دوئل نداشت و بیشتر شبیه سریال های تاریخی تلویزیونی دهه 1370 بود! قاب ها و شکل گفتگوها تلویزیونی بودند نه سینمایی.

اگر فیلم بیست سال قبل ساخته می شد می توانست تا حدودی جالب توجه باشد، اما چیزی که مانع این می شود امروز رستاخیز حتی در حد یک فیلم گذرا مثل ابراهیم خلیل الله و مریم مقدس و ناسپاس و... قابل تحمل نباشد، «شهوت خودنمایی» سازندگان آن است در نشان دادن چهره حضرت عباس (ع)، و حضرت علی اکبر (ع) و حضرت علی اصغر (ع) است. این تصاویر (که لابد برای آنها مجوز شرعی وجود داشته است!) تصویری از این شخصیت های دینی ارائه می دهند که اساساً در اندازه آنها نیست و بسیار حقیر و سخیف است.

فیلم از جلوه های ویژه ابتدایی، لحن بصری کهنه شده، موسیقی خیلی خیلی بد استفان واریک (که ظاهراً سازندگان فیلم بدجوری مرعوب نام و جایزه اسکارش شده بودند!) و حتی گفتگوهای نامناسب رنج می برد. برای مثال در صحنه ای که یاران امام حسین (ع) به طرفداری از او شعار سر می دهند، آوا و آهنگ شعار آنها بیشتر شبیه شعارهای مردم در دوران نخست وزیری قوام السلطنه است! «نون و پنیر و پونه، قوام گشنه مونه!» و هیچ تلاشی نشده تا از آواهای عربستان یا بین النهرین برای این صحنه استفاده شود.

فیلم حتی در پرداخت شخصیت «حر» هم ناموفق است و شمایلی بسیار فرودستانه از وی ارائه می دهد. از سوی اگر زمانی همراه کسی به تماشای این فیلم نشستید آماده باشید که ممکن است آدم همراه شما پس از تماشای رستاخیز به شما بگوید راستی یزید ابن معاویه (با بازی بابک حمیدیان) چه آدم جالبی بوده! و طفلکی عمرابن سعد (با بازی حسن پورشیرازی) چندان هم آدم بی رحمی نبوده!

 

رستاخیز کاش فقط فیلم متوسط یا بدی بود، به اعتقاد من این فیلم نه یک فیلم دینی، بلکه عملاً فیلمی ضد دین است که ممکن است جنبه های دینی آن در هیاهوی جوایزی که جشنواره فجر به آن می دهد گم شود.

 

**********

مریلا زارعی در شیار 143

شیار 143 یکی از بهترین فیلم های تاریخ دفاع مقدس، بهترین بازی مریلا زارعی تا امروز، و همچنین بهترین فیلمی است که تا امروز یک کارگردان زن در ایران ساخته است.

داستانی درباره یک مادر شهید که تماشای آن به کسانی که سال گذشته بوسیدن روی ماه را تحسین کردند ثابت می کند چقدر ساده انگار بوده اند! فیلم سرشار از جزئیات حیرت آور است. شیار 143 جغرافیا دارد. (چیزی که بدطوری در فیلم های امسال گم شده). توجه کارگردان به جزئیات اجرا حیرت آور است. مریلا زارعی حتی متل ها و مثل های کرمانی را با اصالت تمام وارد بازی اش می کند. بازی درخشان مهران احمدی تحت الشعاع بازی او قرار می گیرد، در حالی که احمدی هم در این فیلم فوق العاده است.

طراحی صحنه و لباس فیلم در عین حال که به چشم نمی آید خارق العاده و صحیح و دقیق است و موسیقی کارکرد درستی دارد. شیار 143 چزو معدود فیلم های سال های امسال است که پایان نسبتاً درستی دارد.

البته چیزهای زیادی به اعتقاد من به فیلم لطمه زده که بیشتر به فیلمنامه مربوط است و متأسفانه بر تمامیت فیلم اثر گذاشته است. مثلاً شکل روایتی کم اثر فیلم، شیار 143 به خصوص در پرده اول، بیش از حد و غیرضروری به روایت از طریق مصاحبه آدم ها رو به دوربین متکی است و این شیوه روایتی تا پایان فیلم وجود دارد. که اگر راه بهتری برای روایت این فیلم انتخاب می شد قطعاً فیلم یک سر و گردن بالاتر می رفت. همچنین فقدان طرح های فرعی و پیرنگ داستانی ضعیف به فیلم لطمه وارد کرده است. با اینهمه کارگردانی بسیار خوب نرگس آبیار و بازی درخشان مریلا زارعی باعث شده این کاستی ها کمتر در فیلم حس شوند.

 

از نکته سنجی مریلا زارعی در نشست رسانه ای فیلم خیلی خوشم آمد. او این بار وقتی در کاخ جشنواره حاضر شد، مانند سایر بازیگران زن از لباس های رنگی استفاده نکرده بود. زارعی لباس سیاه ساده ای پوشیده بود که مناسب حال و هوای فیلم و شخصیت «الفت» بود که نقش اش را در شیار 143 بازی کرده بود. این روزها کمتر کسی را می بینم که این باریک بینی را داشته باشد که بداند کجا باید چه لباسی و چه رنگی را تن کند. خوشحال ام که یک بازیگر زن ظرافت های پوشش اش را دریافته است... شیار 143 یک اتفاق خوب در سینمای ایران است.

 

 

جمعه هجدهم بهمن ماه

 

فیلم امروز رضا میرکریمی را دوست داشتم. موجز بود، از مفهومی والا سخن می گفت، خوب شخصیت پردازی شده بود حتی در جزییات. وقتی اواخر فیلم یونس (پرستویی) در بیمارستان دعوت به چای دکتر را می پذیرد، وقتی از قندان قند برمی دارد آن را نصف می کند! فوق العاده است! نمی دانم فکر پرستویی بوده یا میرکریمی، اما فوق العاده است! سکوت یونس در بیشتر صحنه های فیل فوق العاده است و ایجاز فیلمنامه در اشاره های خیلی دور و ظریف به سابقه جنگ و جبهه او اشاره می کند. صحنه پایاینی هم که یونس نوزاد را از در قدیمی بیمارستان، از راه «حقیقت و درستی» خارج می کند خیلی خوب است.

با اینهمه فیلم به طور اساسی (مثل بیشتر فیلم های امسال) از مشکل فیلمنامه رنج می برد. فیلمنامه های امسال مشکلاتی بسیار اساسی و شبیه به هم دارند که می شود برایشان نسخه یکسانی نوشت! امروز در شکل فعلی فیلمنامه ای دارد مناسب یک فیلم کوتاه. فاقد پیرنگ قوی، طرح فرعی قوی، و حتی گره گشایی قوی است. در نتیجه نمی تواند از حد و اندازه یک فیلم متوسط خارج شود. بازی خانم گلستانی و فیلمبرداری هومن بهمنش از امتیازات فیلم هستند.

 

رضا عطاران دررد کارپترد کارپت بیشترین موفقیت اش را مرهون حضور رضا عطاران در مقام بازیگر است. شاید نباید به این فیلم هفتاد دقیقه ای خیلی سخت گرفت! چون به نظر نمی رسد چیزی بیش از یک فیلم «مفرح» با یک پایان قابل قبول باشد. کمدی عمیقی نیست و بین اینهمه فیلم های تلخ بیخودی، به دیدن اش می ارزد. تصویری که از کن «واقعی» به تماشاگر می دهد خوشبختانه با کن «رویایی» تفاوت عمده ای دارد... خود من که ح.صله ام سر رفت بسکه در مورد فیلم های امسال که به طور وحشتناکی مشکلات مشترک داشتند، نسخه واحد پیچیدم! ولی خب واقعاً مشکلات فیلمنامه فیلم بالایی در مورد این فیلم هم مصداق دارد!

 

مهشید افشارزاده خوشبختانه در فیلم پنج ستاره خیلی بیشتر و بهتر از حد انتظار ظاهر شد. یک فیلم گرم و گیرا که متأسفانه چون رفتم دوستان ام را با ماشین جایی برسانم فقط موفق شدم نیم ساعت پایانی آن را ببینم اما از «نفس» تماشاگران داخل سالن معلوم بود که فیلم خوب کار می کند.

کارگردان های زن امسال خوشبختانه خیلی خوب ظاهر شدند. چه نرگس آبیار و تینا پاکروان، چه خانم افشارزاده.

امیدوارم کسی به خانم سحر قریشی (بازیگر همین فیلم پنج ستاره) بگوید که موظف نیست سالی شش یا هشت فیلم بازی کند! فیلم هایی که بیشتر آنها «شانه تخم مرغی» هستند و در سوپرمارکت ها به فروش می رسند. ممکن است در شرایط فعلی ایشان درآمد خوبی داشته باشد یا موفق به نظر برسند، اما این موفقیت و این درآمد پایدار نیست و به این ترتیب سال های خلوت بعدی بر ایشان سخت خواهد گذشت. چون با این روند، سه سال بعد ایشان سخت به حاشیه رانده می شوند.

در ایالات متحده که حرفه بازیگری قوام گرفته است، بازیگران مدیر برنامه ای دارند که به آنها می گوید کدام فیلم ها را قبول نکنند. اصطلاحی وجود دارد که «هنر یک بازیگر خوب، به رد کردن فیلمنامه های بد است تا پذیرش فیلمنامه های خوب.» کاش ایشان از حد فیلم پنج ستاره خانم افشارزاده پایین تر نیاید.

 

خانم قریشی هم تازه وارد است به سینما، و هم شتابزده. امیدوارم کسی پیدا شود و ایشان را در ادامه فعالیت شان راهنمایی کند. امیدوارم ایشان گوش شنوایی داشته باشند...

 

 

شنبه نوزدهم بهمن ماه

 

یادداشت های سه روز گذشته را ننوشته ام و باید برگردم عقب و آنها را بنویسم.

مهتاب کرامتی در اشباح ساخته داریوش مهرجوییصبح اشباح داریوش مهرجویی را دیدم. از فیلم خوشم آمد. این را کتمان نمی کنم که مهرجویی دوران حضیض و نشیب اش را طی می کند. قبول دارم که اشباح با فیلم های دهه شصت و هفتاد او قابل قیاس نیست. به نظرم مشکل اصلی فیلم های مهرجویی در سال های اخیر فیلمنامه آنهاست. او باید فیلمنامه نویس اش را عوض کند. البته این یک مسئله خانوداگی است و من یا هر شخص دیگری نمی تواندبه مهرجویی بگوید فیلمنامه ها یا طرح های همسرش وحیده محمدی فر را نسازد!

اشباح را با وجود کاستی های متعددش دوست دارم. مهرجویی تنها کارگردان ایرانی است که می داند چطور فضای یک خانواده اشرافی را به تصویر بکشد. رابطه زن و وشوهر، ارباب، نوکر، کلفت، مهمانی ها، ... مهرجویی در چنین طبقه ای زندگی کرده و نفس کشیده. بنابراین هرچه درباره اش می سازد دیدینی است...

ناهار با محمد جعفری و همسرش آذر مهرابی، و هیوا مسیح، خدایار قاقانی، و نیروان غنی پور دوریک میز هستیم. نظرات درباره فیلم مهرجویی متفاوت است. اما تقریباً نظر مثبتی نسبت بهش وجود دارد.


صحنه قتل فیلم خانه پدری تکان دهنده ای بود. اما تمامیت این فیلم به اعتقاد من چندان کامل و خوب نبود. من همچنان سه فیلم نخست کیانوش عیاری را بهترین فیلم های او می دانم و اعتقاد دارم او پس از آن سوی آتش سیری قهقرایی را طی کرده است. البته خانه پدری نسبت به فیلم های چند سال اخیر او فیلم بهتری است. اما من با دو طیف مخالفان فیلم مخالف ام! دسته اول آنهایی که فکر می کنند این فیلم یک «شاهکار» است که به نظرم اینطور نیست و ما طبق معمول در مواجهه با فیلم های صریح اجتماعی ذوق زده می شویم. دسته دوم کسانی هستند که عیاری را به خاطر رفتن سروقت چنین مضمونی مذمت می کنند. که فکر می کنم اتفاقاً وظیفه فیلمساز این است که به جامعه هشدار بدهد. خانه پدری در عین تلخی سیاه نما نیست و بخش عمده ای از این موفقیت، بخش مهمی از این هشیاری و غلت نخوردن سمت یک فیلم با نورهای موضعی یا سیاه و سفید، و حفظ کردن رنگ و نور، مرهون داریوش عیاری فیلمبردار است. خانه پدری بیش از خیلی 

از فیلم های امسال «مستقل» به نظر می رسد.

 

خانوم نخستین فیلم تینا پاکروان فیلم خوبی بود. بخش میانی فیلم دچار رکود است. بخش اول فیلم قابل قبول و بخش پایانی آن خیلی خوب است. جالب اینجاست که فیلمسازان زن جشنواره سی و دوم نسبت به فیلمسازان مرد باریک بین تر، دقیق تر، و دارای ذکاوت اجتماعی بیشتر به نظر می رسند. فیلم برخلاف خیلی از فیلم های امسال تلخی الصاقی ندارد، و فیلمساز خوشبختانه موفق می شود جغرافیای فیلم را به تماشاگر بباوراند. اپیزود پایانی فیلم را مقایسه کنیم مثلاً با فیلم انارهای نارس که در همین جشنواره به نمایش درآمد. خانوم قطعاً خیلی برتر است! امیدوارم تینا پاکروان این دقت، هشیاری، و این نگاه درست را در فیلم های بعدی اش هم حفظ کند.

 

 

یکشنبه بیستم بهمن ماه سال نود

 

آذر، شهدخت، پرویز و دیگراناز فیلم های دیروز نوشتن درباره خانه پدری و خانوم و فیلم تراژدی مانده. باید سه شنبه یادداشت روزهای گذشته را کامل کنم! برنامه جشنواره سخت فشرده است.

این روزها خیلی یاد احمد جورقانیان می افتم. جایش در این جشنواره خیلی خالی است. هر سال می آمد برج میلاد سری می زد. اما امسال او دیگر در میان ما نیست...

از تماشای فیلم آذر، شهدخت، پرویز و دیگران بهروز افخمی واقعاً لذت بردم. فیلم خیلی خوبی بود. «زندگی» خیلی خوب در فیلم به تصویر کشیده شده بود. مرجان شیرمحمدی و مهدی فخیم زاده هم خیلی خوب بودند.

یادم هست چند سال پیش وقتی سریال میوه ممنوعه از تلویزیون پخش می شد به گوهر خیراندیش زنگ زدم و بهش گفتم در این سریال خیلی خوب بوده و توصیه کردم تمرکزش را بیشتر روی چنین نقش های بگذارد. نقش شخصیت هایی آرام تر و عاقل تر که بیشتر برازنده اوست تا نقش زنانی که داد و قال راه می اندازند... حالا در فیلم آذر، شهدخت، پرویز و دیگران فکر می کنم خیراندیش از همیشه بهتر است. نقش این عاقله زن را به خوبی ایفا می کند.

پس از تماشای فیلم حس کردم حال ام بهتر است. و این حس امسال فقط پس از تماشای پایان خدمت و زندگی جای دیگری است بهم دست داد.

 

چیزی در سینمای این سال ها فراموش شده است: «مفهوم زندگی». به نظرم تازه ترین فیلم بهروز افخمی خیلی خوب درباره این مفهوم با ما حرف می زند.درباره دیگر فیلم هایی که امروز دیدم: دوساعت بعد مهرآباد، خواب زده ها، آرایش غلیظ، و فرشته ها با هم می آیند باید فردا-پس فردا بنویسم.

دوساعت بعد مهرآباد... فیلم خوبی نبود. رفته رفته دارد باورم می شود که پژمان بازغی علیرغم استعداد و جذبه ای که دارد به بازیگری تبدیل شده که حضورش در هر فیلم نشانه ای از کسالت بار بودن آن فیلم دارد. چون هم این فیلم کسالتبار بود و هم انارهای نارس دیگر فیلم بازغی در جشنواره امسال. این به اعتقاد من یک سیر قهقهرایی است که از زمان فیلم ریسمان باز در کارنامه بازغی به وجود آمد. امیدوارم بازغی حرف مرا جدی بگیرد.

 

خواب زده هاخواب زده ها کمدی پربلاهت حیرت آوری بود... واقعاض حیرت آور. اتفاقاً من کمدی صورتی جیرانی را دوست داشتم و مخالف کمدی ساختن او نیستم. اما این یکی اصلاً معلوم نیست در کجا رخ می دهد و جغرافیای فیلم کجاست؟ خیابان ها خانه ها که تهران هستند اما فیلم در ناکجاآباد دیگری سیر می کند!

شخصیت ها باورپذیر نیستند و فرهاد اصلانی پس از چند دقیقه اول فیلم دیگر نمی تواند تماشاگر را با خود همراه کند.

تنها حسن فیلم بازی خیلی خوب و «شیرین» شقایق فراهانی است. یکی از بهترین بازی هایش که زیر آوار فیلم گم می شود.

 

آرایش غلیظ فیلم خوبی نبود. جنبه های ماجراجویی فیلم و گستره تهران-جنوب تا چاه بهار و زاهدان جالب توجه است. اما فیلم چند مشکل اساسی دارد. دومی این است که شخصیت «مرد برقی» نه باور پذیر است، نه لزومی برای وارد کردن اش در فیلم وجود دارد، نه جا می افتد... و سومی این است که فیلم جایی که باید به پایان برسد می گریزد. اگر قرار است فیلم با نابودی و انفجار مهمات به پایان برسد، باید قهرمان ها را به انبار ببرد و آنجا بیننده نابودی و فروپاشی را ببیند. نه اینکه فیلم از طریق یک خبر تلویزیونی انفجار را نشان دهد و تماشاگر را سرخورده کند! مگر در گنج های سیرامادره پایانی تکان دهنده را نمی بینیم؟ باد خاک طلاها را با خود می برد و خنده های والتر هیوستن و... گویی بیشتر فیلم های امسال دست به یکی کرده اند برای سرخودرگی در یک پایان خوب!

مشکل دوم و سوم فیلم را گفتم. اولی واقعاً مهم است؟!

 

 

فرشته ها با هم می آیند اگر ده دوازده سال پیش ساخته می شد ممکن بود فیلم خوبی به نظر برسد، اما امروز فیلم آشکارا از طلا و مس تأسی می کند بدون آنکه واجد جنبه های دراماتیک آن باشد. داستان بی رمق است و شخصیت ها هم بیننده را درگیر نمی کنند. تنها حسن فیلم بازی خیلی خوب نازنین بیاتی است. بیاتی در این فیلم خیلی خوب است... همین و تمام.

 

 

دوشنبه 21 بهمن ماه

 

طبقه حساسبا آغاز فیلم طبقه حساس امیدوار می شوم کمدی خوبی را می بینم. اما فیلم که جلو می رود می فهمم طبقه حساس هم به عارضه ای بیشتر فیلم های امسال با آن دست به گریبان هستند دچار است: پیرنگ داستان سست است، گره گشایی قوی نیست و بدتر از همه فیلم مشخص نمی کند درباره چیست! به عبارت دیگر فقدان «ایده ناظر». معلوم نیست فیلم درباره غیرت یک مرد است، از اجتماع انتقاد می کند، یا ایده دیگری را می پروراند. همه چیز خام است... در یک کلام: ناامیدکننده.

 

عصبانی نیستم با همان سبک و سیاق فیلم خوب بغض ساخته شده، اما به اندازه آن فیلم خوب نیست. ساختار فیلم گاهی شبیه برنامه های تلویزیونی می شود. از نظر درونمایه به نظر می رسد بیش از آنکه کارگردان به شخصیت پردازی اهمیت بدهد، خواسته به حوادث سال 1388 پهلو بزند.

 

شیفتگی از فرط بدی حیرت آور است! ذوق زدگی کارگردان از داستان تجاوز یک مرد متأهل به یک دختر عقب مانده ذهنی، مانع رسیدگی او به تمامیت فیلم شده است. فیلم درباره تحول شخصیتی است که رویا تیموریان نقش اش را بازی می کند؟ قاعدتاً نباید باشد، اما با تحول او به پایان می رسد.

طرح های فرعی مثل دختر آوازه خوان و دوستان اش با طرح اصلی پیوند نمی خورند و جدا به نظر می رسند. شیفتگی فقط به درد بخش «بهترین بازیگر زن نقش اول» جشنواره فجر می خورد! چون اینطور گریم ها معمولاً شبهه بازی خوب را برای هیئت داوران ایجاد می کنند و باعث می شود فیلم به خاطر بازیگری (و نه گریم!) مورد توجه قرار بگیرد!

 

 

عصبانی نیستمارسال آگهی تسلیت تنها لطفی که دارد بازی نازنین بیاتی است. سال گذشته تصور نمی شد خانم بیاتی در فیلم های پیش رویش تا این حد خوب بدرخشد. به نظر من درخشش او در دربند اتفاقی به نظر می رسید، اما امسال بازی خوب او در چند فیلم بهم ثابت کرد اشتباه می کرده ام. گاهی چه خوب است آدم اشتباه کند!

فیلم اما فیلم بدی است. پر رخوت و سرد. بنا به گفته کارگردان و عنوانبندی فیلم، ارسال ارسال آگهی تسلیت برداشتی آزاد از فیلم آمادور (2010) است. اما شباهت بسیار زیاد این فیلم با فیلم بدتر ملبورن نشان می دهد ملبورن هم بی آنکه صدایش را آورده باشد از روی آمادور ساخته شده است! به خصوص که بازی خانم رابعه مدنی در هر دو فیلم در نقش پیرزن همسایه بیشتر این کپی برداری ناموفق را لو می دهد.

 

ارسال آگهی تسلیت حسن اختتام بدی برای واپسین نوبت نمایش فیلم در برج میلاد بود. چند سالی است برگزارکنندگان جشنواره به اهمیت فیلم افتتاحیه واقف شده اند، امیدوارم در سال های بعد به خوب بودن فیلم اختتامیه هم اهمیت بدهند!

 

 

 

سه شنبه بیست و دوم بهمن ماه

 

دارم موسیقی متن فیلم مرد سوم (1949) آنتوان کاراس را گوش می دهم. احتیاج دارم برگردم به حال و هوای زندگی پیش از جشنواره ام. ده روز فیلم دیدن شبانه روزی خسته ام کرده. در ده روز گذشته تداخل کارها و برنامه فشرده جشنواره مرا حسابی آشفته کرده بود. یک کیف گم کردم، یک کلاه، و یک عابر بانک!... باید یاداشت های چند روز گذشته را مرتب کنم.

آخرین فیلم دیشب هم که همه اش عذاب بود! خداخدا می کردم فیلم زودتر تمام شود. شاید از همین رو با کابوسی از خواب بیدار شدم.

خواب می دیدم چند تا از فیلم های جشنواره را ندیده ام و می روم به سینما «شهرفرنگ» اهواز تا آن را ببینم. سینمایی که برایم بسیار پرخاطره است. کسی ازم کارت یا بلیط نخواست و من بی هیچ پرسشی وارد سینما شدم. رفتم ردیف های بالای سینما که نمی دانم بهش می گویند «اول» یا «آخر». وسط ردیف نشستم که با پرده زاویه نداشته باشم. وقتی روی صندلی نشستم دیدم صندلی های وسط سالن سینما «شهرفرنگ» را برداشته اند. فقط چند ردیف جلوی سینما هست، و چند ردیف عقب سینما (جایی که من نشسته ام). وسیط سینما تبدیل شده بود به فضای خالی بزرگی که نقش و نگار آن نشان می داد زمین ورزشی است و در مواقع دیگر در آن مسابقه ورزشی انجام می شود.

 

من نشسته بودم روی صندلی ام و منتظر شروع شدن فیلم بودم. اما وقتی به جلوی پایم نگاه کردم متوجه شدم به خاطر تغیر کاربری سالن سینما، صندلی من روی جای بلندی بلندی قرار گرفته و اینطوری در تمام طول فیلم باید با ترس از ارتفاع دست و پنجه نرم کنم. من صندلی ام را ترک کردم و رفتم ردیف های جلو. اما آنجا هم در تاریکی ردیف صندلی ها گم شدم... از خواب پریدم.


 تاريخ ارسال: 1392/11/11
کلید واژه‌ها:

نظرات خوانندگان
>>>رضا:

استاد فاضلی الهی همیشه موفق باشی مثل همیشه عالی و معرکه هستی شما . اجازه بدین دست ما بیاد روی کفش شما ، یه بار ما بشیم همقد شما نازنین .

4+2-

يكشنبه 27 بهمن 1392



>>>پژمان.ع:

خوبه نوشته هاتون. نگاهتون دقیق و درسته

3+1-

شنبه 26 بهمن 1392



>>>رضا محمدی:

با اینکه سلیقه سینمایی خیلی قدیمی دارید ولی دوست دارم نوشته های شما رو.هنوز توی دوران سینمای کلاسیک موندین و فیلم هارو با اون قالب میسنجید

12+48-

چهارشنبه 16 بهمن 1392



>>>persia:

نقد نویسی شمارو تحسین میکنم. این نحوه نگاه به فیلم و نقد اون که با حب و بغض همراه نیست و دیدن و برشمردن نقاط ضعف و قوت درکنار هم که ممکنه در فیلم وجودداشته باشه به خواننده اطمینان میده که داره یه مطلب نقد رو میخونه و نه یه یادداشت ناشی از دل چرکینی نسبت به زمین و زمان و سینمای ایران..

19+7-

چهارشنبه 16 بهمن 1392



>>>ب.م.م:

روزنوشت های شما عالی است.خیلی خوب مینویسید

16+6-

سه‌شنبه 15 بهمن 1392



>>>یوگی:

لطفا لینک روزنوشت های آقای منتقم هم بزارید توی سایت ممنون میشم

33+6-

يكشنبه 13 بهمن 1392



>>>صالحی:

موحد منتقم نمینویسه روزانه هاشو ؟

36+7-

يكشنبه 13 بهمن 1392



>>>علی:

من که هنوز «زندگی مشترک...» را ندیده‌ام، ولی فیلم قبلی حجازی «زنگی خصوصی آقا و خانم میم» را خیلی خوب توصیف کردید: از نظر ساختار متظاهرانه، و از نظر درونمایه مشمئزکننده

16+24-

شنبه 12 بهمن 1392



>>>محمد توسلیان:

استاد فاضلی نمیدونم چ حکمتیه ولی نظر من با نظر شما در مورد نقداتون همیشه یکی بوده دوستون دارم

26+17-

شنبه 12 بهمن 1392




فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.