پرده سینما

یک انباری از جملات شعاری؛ نگاهی به فیلم «متروپل» ساخته مسعود کیمیایی

محمدمعین موسوی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

-استاد خیلی وقت است که مخاطبی جز خودش ندارند. شاید هنوز هم کسانی باشند که با فیلم ها ارتباط برقرار کنند، ولی اگر آن ها هم نبودند کیمیایی فیلم اش را می ساخت. چون او خودش را در اثر لحاظ می کند و نه مخاطب را. و چه جایی بهتر از سینمای ایران برای اهمیت ندادن به مخاطب و ساختن فیلم پشت فیلم.

 

-نقد و بررسی فیلم متروپل ساخته مسعود کیمیایی

 

متروپل ساخته مسعود کیمیاییچه چیز می توان گفت در مورد متروپل؟ شاید بتوان تنها به صحنه ای اشاره کرد که پولاد توی آن سینمای قدیمی، روی صندلی ها نشسته و با حسرت و بغض به پرده نگاه می کند. وقتی زاویه دوربین عوض می شود و او را از بالا می بینیم، همان نما، بهترین تصویری است که کیمیایی می توانست از سینمای خودش ارائه دهد. کهنه شده و پوسیده، و بدل شده به یک انبار. انباری از جملات شعاری و آدم های جا مانده در گذشته.و خود فیلمساز که نشسته و به عزای دنیای گذشته اش سیگار می کشد.

چند سالی هست که به دیدن فیلم های خیلی بد از نام های بزرگ سینمای ایران عادت کرده ایم. فیلمساز هایی که مسئله رفتگر شهرداری را نداشتند ولی برای شان فیلم ساختند. یا سفارش گرفته اند و یا صرفا فیلم ساختند که ساخته باشند.

نام های بزرگ، زمانی تکنیک فیلمسازی را بلد بودند. در حد سینمای ما، خوب هم بلد بودند. این مسئله باعث می شد که حتی وقتی در مورد مسئله غیر شخصی (مثلاً مسئله جامعه!)، فیلم بسازند، مخاطب عام به راحتی متوجه تقلبی بودن اش نشود. مگر با نقد، و البته زمان، که بی رحمانه همه را می کشد.

نکته ناراحت کننده در فیلم هایی مثل متروپل و اشباح، چیزی ورای حفره های فیلمنامه و در نیامدن شخصیت هاست. این فیلم ها آنقدر در ساخت ضعیف اند که کار به تحلیل فیلم نامه نمی رسد.

اولین صحنه فیلم متروپل، تشکیل شده از چند نماست که اتوبان های تهران را نشان می دهد. حال اینکه این نماها تصویری از شهر ارائه نمی دهد و مفهومی برای ما (و خود فیلمساز) ندارد به کنار. ولی چرخش های ناگهانی دوربین و لو رفتن اش، خیلی زود تر از آن چه که فکر می کردیم ما را از فیلم جدید «رئیس: نا امید می کند.

سپس مردی قد بلند و سیبیلو می بینیم که وارد خانه ای قدیمی می شود و سراغ از بهشته می گیرد. با داد و کتک از او آدرس می گیرد و نمی فهمیم که بهشته کاغذ را در جیب اش نگه داشته بود و یا زیر باد کتک دست به قلم شده و آدرس را نوشته. دوربین به خانه زن اصلی، خاتون می رود و خبر حمله احتمالی مزدور ها به او می رسد. وقتی بازی بچه را می بینیم یادمان می افتد که لااقل برای بازی گرفتن از بچه ها باید فرهادی را روی سرمان بگیریم! وقتی مزدورها  می رسند، در لحظه اول، کلوز آپ چهره خاتون، او را مصمم و حق به جانب نشان می دهد.ولی پس از یک لگد خوردن، در کلوزآپ بعدی 180 درجه چهره اش تغییر می کند و شروع می کند به التماس کردن. فقط صحنه پشت چراغ قرمز، مکثی که روی ثانیه شمار و چهره افراد می کند، و پس از آن شکی که وارد می کند خوب در آمده.همین

پس از تصادف، خاتون با تلو تلو خوردن های اغراق آمیز، وارد اولین جایی می شود که چراغ اش روشن است. حال اگر آن موقع شب چراغ کله پزی روشن بود یا هرجای دیگری، خاتون به آنجا پناه می برد!

کم کم با دو آدمی آشنا می شویم که قرار است از خاتون دفاع کنند. کیمیایی در همه فیلم هایش، حتی فیلم های بد اش، نشان داده که از دو اصل دفاع می کند. رفاقت و ناموس پرستی. اگر هم موفق به دفاع کردن نشده، ادایش را در آورده. در فیلم متروپل، وقتی پولاد و فروتن مقابل دختر ایستاده اند، مدام از این حرف می زنند که دختر در آن سینما (یا باشگاه بیلیارد یا انبار موتور) در امان است. ولی در صحنه بعد که خلوت فروتن و پولاد را می بینیم، همه چیز لو می رود. تنها با دو دیالوگ پولاد. یکی اینکه ابراز نگرانی می کند از دردسر ساز شدن دختر، در صورتی که در سکانس قبلی برای دفاع از او مصمم بود. بد تر آن عبارتی است که در مورد خاتون به کار می برد.«داف شاخ!». پس چه شد اصولی که در فیلم های قبل بود؟ کدام مرام و کدام ناموس؟ «داف شاخ» همان ناموس قدیم است؟ دو مردی که قرار است قهرمان فیلم باشند، همین دو نفر اند که وقتی زنی زخمی گوشه باشگاه شان افتاده، مدام «پارت» می زندد؟

مهناز افشار در متروپل ساخته مسعود کیمیاییوقتی خاتون برای این دو نفر قصه اش را تعریف می کند، دوربین از بالا و به صورت قائم، از سر او تصویر می گیرد. در نمای بعدی هم زاویه اش را عوض می کند. هیچ کدام از نماها هم منطقی ندارد. در صحنه ای دیگر، خاتون پس از گذشت چند ساعت روی زمین است و در همان کادر، می بینیم که کنارش یک صندلی هم هست، ولی فیلمساز اصرار دارد که خاتون روی زمین بنشیند. در پایان فیلم، یک صحنه درگیری داریم که به کل اضافی است (کل فیلم متروپل هم به کل اضافی است)، چون رئیس اصلی، فخر السادات، رضایت داده ولی مزدور ها باز هم برای دعوا کردن مصر اند. آیا این ها فراتر از مزدور اند؟ نمی دانیم. حتی نحوه اجرای صحنه درگیری هم پیش پا افتاده است. ما همه چیز را از پشت شیشه می بینیم که صرفا ضعف میزانسن درگیری پوشانده شود. منطق دیگری ندارد.

اگر تصادف اوایل فیلم اتفاق نمی افتاد چه می شد؟خاتون و فخر السادات هم را می دیدند و آشتی می کردند و فیلم تمام می شد.

همه این عیب های جزئی شاید برای یک فیلم اولی قابل اغماض بود ولی برای اساتید بزرگوار، نه. این نکات جزئی ،حرکت های بد دوربین، کادر بندی های غلط و بازی های فاجعه نشان می دهد که فیلمساز حتی تکنیک فیلمسازی که تا 20 سال پیش بلد بود را هم فراموش کرده. تکنیک ابتدایی ترین پیش نیاز فرم است. متروپل حتی در تکنیک ما قبل نقد است، بحث فرم در مورد آن که دیگر شوخی است.

چه می توان گفت؟وقتی که خود فیلم همه چیز را لو می دهد. لو می دهد که رئیس دیگر نه دغدغه ناموس  و رفیق دارد و نه حتی دغدغه فیلمسازی. او صرفا برای بیان مشتی جمله زیبا فیلم می سازد. چون در هیچ مدیوم دیگری نمی شود این همه آدم وراج را یک جا گنجاند.

فیلم های استاد خیلی وقت است که مخاطبی جز خودش ندارند. شاید هنوز هم کسانی باشند که با فیلم ها ارتباط برقرار کنند، ولی اگر آن ها هم نبودند کیمیایی فیلم اش را می ساخت. چون او خودش را در اثر لحاظ می کند و نه مخاطب را. و چه جایی بهتر از سینمای ایران برای اهمیت ندادن به مخاطب و ساختن فیلم پشت فیلم.

چه حرفی باید زد جز ابراز امیدواری برای تغییر یک فیلمساز، امید به اینکه فیلم بعدی، نقد نوشتن برایش سخت تر از ساختن اش نباشد، و امید به اینکه همه ما تصمیم بگیریم که در زمان حال زندگی کنیم و نه در گذشته.به هر صورت انسان به امید زنده است.همین امید واهی لعنتی که دست از سرش بر نمی دارد.

 

محمدمعین موسوی

خرداد نود و سه 


 تاريخ ارسال: 1393/3/7
کلید واژه‌ها:

نظرات خوانندگان
>>>قیصر:

متاسفم که منتقد محترم این همه دلتنگی برای سینما را ندید ....این همه خراب شدن سینما را....با این منطق به قول دوستمان هر فیلمی را می توان نقد کرد...اگر فلان اتفاق نمی افتاد....چه اتفاقی می افتاد...همه فیلم ها را می توان جواب داد.....دنیا ماشینی و هجوم ماشین ها و زندگی ماشینی آدمها را می توان از همان اتوبانهای شلوغ حس کرد....بهتر است قدری با دقت بیشتری فیلم ببینیم و.......

1+1-

چهارشنبه 12 شهريوž



>>>فاطیما:

یک عالمه شعار ... مثه یه تاتر بد می موند این فیلم.خداییش فیلم خوبی نبود دیگه! نبود نبود نبود :) :) :) :)

1+0-

سه‌شنبه 24 تير 1393



>>>مهدی:

منتقد محترم حتی یک ثانیه از فیلم را هم درک نکرده اند ! و اما آقا یا خانم ترانه : ببخشید شما ؟

23+14-

پنجشنبه 8 خرداد 1393



>>>ناصر:

ای مسعود، ای کیمیا! تو سلطانی! نیازی به هیچ مدح یا تأییدی نداری. جاودانه است نامت رییس.

71+15-

چهارشنبه 7 خرداد 1393



>>>ترانه:

اعتقادی به مسعود کیمیایی ندارم

10+8-

چهارشنبه 7 خرداد 1393



>>>پژمان. ع:

این جمله خیلی دقیق و درسته: "استاد خیلی وقت است که مخاطبی جز خودش ندارند. شاید هنوز هم کسانی باشند که با فیلم ها ارتباط برقرار کنند، ولی اگر آن ها هم نبودند کیمیایی فیلم اش را می ساخت. چون او خودش را در اثر لحاظ می کند و نه مخاطب را. و چه جایی بهتر از سینمای ایران برای اهمیت ندادن به مخاطب و ساختن فیلم پشت فیلم." فصل الخطاب جناب موسوی

20+179-

چهارشنبه 7 خرداد 1393



>>>کابوکی:

منتقد عزیز هنوز فرق واقعیت سینمایی و واقعیت بیرونی را نمیداند هر فیلمی را با این منطق نقد میتوان به سخره گرفت. این فیلم برعکس فیلم الن رز ارغوانی قاهره است. در فیلم الن یک شخصیت سینمایی از سینما وارد واقعیت میشود در فیلم کیمیایی یک شخصیت واقعی از بیرون وارد دنیای سینما میشود.

57+17-

چهارشنبه 7 خرداد 1393




فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.