پرده سینما

نامنظم، ضعیف، و از هم گسسته؛ نگاهی به فیلم «آذر، شهدخت ، پرویز و دیگران» ساخته بهروز افخمی

صالح بهشتی

 

 




 

 

نقدی بر فیلم آذر، شهدخت ، پرویز و دیگران ساخته بهروز افخمی


 

 

 

آذر، شهدخت، پرویز و دیگرانآخرین ساخته ی بهروز افخمی روایتی متناسب و هم راستا با اسم اش دارد. آذر، شهدخت، پرویز، پری، سرایدار و ... احتمالا ًچند نفر دیگر که اطراف آنها می روند و می آیند و دیالوگ هایی خودمانی و بیرون از چهارچوب قصه (ای که ندارد) به صورتی دور همی و تفریحی ارائه می کنند.

فیلم نه صاحب قصه ای مشخص است و نه حتی روایتی ضد قصه و بر محور شخصیت هایش (که حتی شخصیت هم نیستند) بنا کرده است.

اثر بیشتر شبیه روایت های یکی دو ساعته خانم های خانه داری است که عصرهنگام به وقت استراحت پشت تلفن اتفاقات چند روز گذشته ی زندگی خود یا دیگران را به صورت آمیخته و نامنظم تعریف می کنند. با همان گسستگی، پیش فرض های دانسته در مورد افراد که شاید حاوی نکات و جزییات به درد نخور و و معمولی زندگی روزانه باشد. گفت و گویی تنها برای گذران وقت.

چیزی شبیه ِ: امروز دخترم آمد، ناراحت بود، هفته پیش فلانی طلاق گرفته، آقامون رفته سر ضبط، امروز قراره نهار بریم باغ و اتفاقات معمولی اینچنینی که کنار هم گذاشتنشان به بدترین ترکیب ممکن اگر داستان و سپس فیلمنامه می ساخت  شاید تمام آن بانوان خانه دار همچون شخصیت شهدخت، به سادگی وارد سینما و عرصه فیلمنامه نویسی می شدند!

اصرار شخصیت اول فیلم، پرویز، مبنی بر «پشیمون میشی که داری از خونه می ری» با تکرار پشت سر هم ِ «پشیمون میشی» و شکستن بشقاب ها در افتتاحیه فیلم که وعده ی بنا شدن جریان و ساختاری در ادامه بر اساس آن را به مخاطب می دهد، بی هیچ دلیلی رها می شود و هیچگونه پشیمانی و یا تلاش برای پشیمان شدن شهدخت از طرف پرویز دیده نمی شود. از این افتتاحیه، که دلیل نمایش آن، آن هم دو بار (یک بار اول و یک بار میانه ی فیلم) مشخص نیست و  تأکید بی جهت آن که بگذریم، تا رسیدن به زمان نهایی فیلم، اتفاقات ِ نامتصل، بی ارتباط و از هم گسسته، بسیار می افتد.

مهدی فخیم زاده و مرجان شیرمحمدی در آذر، شهدخت پرویز و دیگراناین گسستگی نه در قصه پردازی که در خود ِ شخصیت ها هم مشهود است. یعنی قصه ای که در اوائل فیلم توسط راوی بیان می شود، اساساً متفاوت با قصه ای ست که در میانه ی فیلم مشاهده می کنیم و این هر دو ، متفاوت با قصه ای که در انتهای فیلم می بینیم. از طرفی شخصیت ها آنطور که از آغاز شکل گیری، در ذهن مخاطب ورود می کنند به یکباره رنگی دیگر می یابد و این تغییر سطحی و کاملاً بی دلیل به شدت غیر قابل هضم است.

پرویز و شهدخت که در فیلم، اولی بازیگری توانا و پیشکسوت و دومی بازیگری تازه کار است، جز نامی از بازیگری از خود نشان نمی دهند و این شغل اثری بر شخصیت آنها در فیلم و مجموعه ی کنش های آنان ندارد. کما اینکه به راحتی می شد آنها هر شغل دیگری چون مهندس راه و ساختمان، نجار، نانوا، سبزی فروش، مدیرعامل شرکت تجاری و هر موقعیت دیگری داشته باشند و تغییری در قصه رویت نشود. «بازیگری» در این فیلم، اساساً یک بهانه است برای اینکه به هر حال نمی شود شخصیت ها شغل نداشته باشند و راوی داستان باید شغلی برای آنها در نظر می گرفته است. بازیگری پرویز و شهدخت در آذر ، شهدخت ، پرویز و دیگران نه موضوع است، نه ابزار است، نه کار خاصی در فیلم می کند و نه اثری بر قصه می گذارد.

رفتار شخصیت ها در سراسر فیلم ناهمگون است و بالطبع شخصیتی نمی سازد. چون هر شخصیت دارای اصولی در رفتار و زندگی ست. ولو اینکه فرد یک انسان پلشت و بی هدف در زندگی باشد ، این "بی اصولی" خود یک "اصول" و یک چهارچوب برای شخصیت وی می سازد. نویسنده حتی ناتوان از خلق چنین افرادیست.

راوی در ابتدای فیلم، چنان از پرویز می گوید که مخاطب تصور می کند با شخصیتی وزین و حرفه ای روبروست. اما در ادامه رفتارهای وی در یک سوم ابتدایی از او یک حسود روانی، بیکار، صاحب دوست ها و رفقای قلیانی و بی قید و بند می سازد. در میانه ی فیلم با ورود آذر تبدیل به یک پدر دلسوز برای دخترش می شود و هرچه به انتهای فیلم می رسیم شبیه به پدربزرگ هایی که جز خاطره تعریف کردن و پرداختن به تفریح دوران جوانی، یعنی شکار به چیز دیگری نمی اندیشند می شود! به راستی پرویز که مدت مدیدی از دوران بازیگری اش می گذرد و جایگاه محکمی در سینما پیدا کرده چرا باید به یک بازیگر تازه کار حسادت کند؟ آن هم همسرش! اگر این دو نفر پا به پای هم به سینما ورود کرده بودند و در یک سطحی از رقابت شهدخت مورد توجه بیشتری قرار می گرفت شاید حسادت معنا می یافت. چونان مهدی هاشمی و فاطمه معتمدآریا در فیلم همسر که بر سر ریاست بر شرکتی که مدتها در آن فعالیت می کرده اند دچار اختلاف می شوند. اما لجبازی یک بازیگر کامل و جا افتاده با یک نابازیگر تازه وارد قابل درک نیست. کنش ها کاملاً از هم گسسته و نامربوط است. تکلیف افراد و قبل تر از آن تکلیف نویسنده با خودش معلوم نیست.

مهدی فخیم زاده در آذر، شهدخت، پرویز و دیگراناگر دغدغه و نقطه عطف داستان، اختلاف بر سر بازیگر شدن یا نشدن شهدخت است و قهر وی موجب آغاز تنش شده پس چرا نیمه کاره رها می شود؟ چرا این مشکل رها شده، جای خود را به معضل طلاق آذر می دهد؟ و چرا بدون اینکه هیچ بحث اساسی راجع به موضوع طلاق شود و این معضل وارد یک چرخه پر التهاب که به درد پیش-برد قصه بخورد با رفتن بی دلیل آذر تمام می شود؟! بعد از قهر شهدخت تقریبا 45 دقیقه از فیلم می گذرد و ما شاهد هیچ اتفاقی در این باره نیستیم. جز یک سری لوس بازی از پرویز پشت تلفن و سر زدن آذر به پدر و مادرش در باغ. از زمانی که اتفاق دوم یعنی بحث طلاق آذر مطرح می شود باز تا انتهای فیلم نه به دعوای زن و شوهر و نه به حل مسأله ی طلاق پرداخته می شود. نصیحت های سنتی پرویز در بیابان و مسخره بازی درآوردن با یکسری جملات درباره ی قورمه سبزی، همجنسگرایی و گیاهخواری و ... به هیچ وجه بیننده را برای درک شخصیت پدر و دختر و تلاششان برای حل مشکل قانع نمی کند. فیلمساز اگر نتواند بین رفتار های شخصیتهایش یک نوع روابط علت و معلولی و ادامه دار و هدفمند بیافریند، مخاطب رغبتی برای دنبال کردن فیلم ندارد.

آذر در تمام زمان فیلم جز لحظه ی ابلاغ خبر طلاق به مادرش خوشحال و شادمان است! و اثری از ناراحتی در وی دیده نمی شود. اما ظاهراً در آن لحظه ی به خصوص به دستور کارگردان باید ناراحت باشد! آذر در تمام زمان فیلم ری اکشن های واقعگرایانه و معمولی دارد. اما به هنگام روایت قضیه ی زندگی اش با فیلیپ که پیشنهاد یک زندگی سه نفره را داده است، باز به دستور کارگردان لحنی کارتونی و به ظاهر با مزه پیدا می کند تا بتواند او هم سهمی در خنداندن مخاطب داشته باشد.

شخصیت های ابتر دیگری که اطراف این سه نفر را گرفته اند از همه ی نقاط ضعف فیلم بدتر است. برادر آذر که مدام دروغ می گوید بدون اینکه مخاطب دلیل این دروغگویی را بداند. یک جا می گوید من سر کارم در حالی که دارد بولینگ بازی می کند. جایی دیگر می گوید من در جاده هستم در حالی که در شهر است! اینها برای چیست؟ چه چیزی به داستان اضافه کرده است؟ هیچ! خنده های ابلهانه ی وی قبل و بعد از فهمیدن مشکل آذر و مسخره کردن خاله اش چه اثری بر داستان دارد؟ بچه ها جز آکسسوار که فقط صحنه را پر کنند کاربردی ندارند.

آذر، شهدخت، پرویز و دیگرانیک خاله هم هست که به درد خلق یک سکانس خنده دار و منفصل و بی ربط از کل فیلم می خورد. کنار پرویز و پشت فرمان نشسته و می خواهد سبقت بگیرد. اما پرویز که مثلاً انسانی اصول!ی ست نمی گذارد. شماره ی پشت وانت را می گیرد و از وی می خواهد کنار برود. رفتاری که شاید اگر در یکی از آیتم های برنامه تلویزیونی «ساعت خوش» بود ، باعث خنده یا تفریح می شد. اما قرار گرفتن آن میان یک فیلم که قرار است به موضوع اختلاف دو بازیگر که زن و شوهر هم هستند یا به موضوع طلاق دخترشان، با زبان طنز، بپردازد به هیچ وجه قابل هضم نیست.

از سرایدار باغ هم که جز دو سه جمله ی بی سر و ته و جدا از روند فیلم چیزی نمی بینیم و نمی شنویم. در حالی که بخشی از روایت راوی به این فرد پرداخته است.

مشخص نیست چرا آذر که از شوهرش جدا شده قصد برگشت دارد؟ و می گوید خانه و زندگی من آنجاست؟! چرا ما باید در انتهای فیلم از راوی بشنویم که او به دلیل اینکه افسرده شده به دستور پزشک به ایران آمده؟! بدین جهت که ما در طول فیلم نمی فهمیم دقیقاً آذر به چه منظور همه را دور هم جمع کرده. و و قتی فیلم رو به انتها می رود و فیلمساز می بیند که انگار قضیه هنوز روشن نشده است راوی را به حضور می خواند تا بگوید بله! این خانم برای درمان افسردگی آمده بود. جالب تر اینکه خود آذر در سکانس خداحافظی دوباره این را تکرار می کند!

اصلاً نقش راوی در این میان چیست؟ پرچانگی او در ابتدای کار که مجال این را نمی دهد که خود شخصیت ها فیلم را پیش ببرند تناسبی با سکوت دراز مدت آن تا انتهای فیلم ندارد. فیلم های برجسته ی دنیا را به تماشا بنشینیم تا نقش راوی را بهتر درک کنیم. هر چند بعید است بهروز افخمی که شاهکاری چون رمان «گاوخونی» اثر جعفر مدرس صادقی را به بهترین نحو به فیلمنامه برگردانده و راوی نقش اصلی و برجسته را دارد ، از درک نقش راوی عاجز باشد.

راوی که سراسر پیش بینی هایش اشتباه است و ظاهراً او هم شناختی درباره ی شخصیت هایش ندارد. در جایی می گوید پرویز که از مشکل آذر آگاه شده می خواهد راه درست را به وی نشان دهد! چه کسی باور می کند؟ شخصیتی که خود در زندگی تعادل روانی ندارد. بشقاب می شکند. فحاشی می کند. جلوی تلویزیون با دخترش درباره شامپانزه ها بحث و جدل میکند و به تعبیر خودش اعتیاد به بشقاب شکستن دارد چگونه می تواند به قول راوی یک پیشکسوت هنری بزرگ مورد احترام و نصیحت کننده ی دلسوز و راهنمای بزرگ دخترش باشد!؟

بماند که شخصیت رامبد جوان که کارش مربوط به آثار و صنایع دستی ست و احتمالاً قرار بوده نماینده ی مرد ایده آل وطنی و ملی را در برابر فیلیپ داشته باشد به بدترین وجه ممکن از داستان کنار می رود. پرویز او را برای دخترش نشان می کند و تنها به این دلیل که او خواب اش برده و نمی تواند به فرودگاه بیاید از داستان حذف می شود و آذرهم خب دیگر می رود خارج!

آذر ، شهدخت ، پرویز و دیگران دارای قصه پردازی به شدت ضعیف و نامربوط است که احتمالاً تنها با مصاحبه ی بعد از فیلم و توجیهات فیلمساز برطرف خواهد شد! انتظار از فیلمسازی که در مصاحبه ی اخیر خود شخصیت نادر و سیمین (در فیلم جدایی نادر از سیمین) را غیر قابل باور می داند و از ادا اطوار های امروزی سینما که ماحصل عدم توان قصه پردازی ست شکایت می کند چیزی بیش از این فیلم است.

 

 

صالح بهشتی


مرداد نود و سه

 

 

در همین رابطه بخوانید

شکست به خاطر وفاداری؛ نقدی بر فیلم «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران»- محمدمعین موسوی    


 تاريخ ارسال: 1393/5/19
کلید واژه‌ها:

نظرات خوانندگان
>>>admin:

نقد فیلم زندگی مشترک اقای محمودی و بانو http://www.cinscreen.com/?id=5321

72+1-

يكشنبه 19 مرداد 1393



>>> ابوذر:

نقد زندگی مشترک آقای محمودی و بانو رو هم بذارین لطفا

79+10-

يكشنبه 19 مرداد 1393



>>>متین:

معنی فیلم درجه یک رو هم فهمیدیم!!!نامنظم، ضعیف، و از هم گسسته تیتر بی نقصی بود واسه این فیلم بی سر و ته!!!

41+1-

يكشنبه 19 مرداد 1393



>>>پژمان.ع:

اتفاقاً فیلم درجه یک بود!!! من که خیلی خوشم اومد

30+71-

يكشنبه 19 مرداد 1393



>>>ريال ريال:

حیف پول که دادم رفتم سینما تازه دو نفرم دعوت کردم:-O من پولمو میخوام:-O

53+70-

يكشنبه 19 مرداد 1393



>>>متین:

آخ ...صالح بهشتی... حرف دل ما رو زدی...: «فیلمسازی که در مصاحبه ی اخیر خود شخصیت نادر و سیمین (در فیلم جدایی نادر از سیمین) را غیر قابل باور می داند و از ادا اطوار های امروزی سینما که ماحصل عدم توان قصه پردازی ست شکایت می کند چیزی بیش از این فیلم است....» بازی مرجان شیرمحمدی رو بگو...آخ آخ آخ

142+68-

يكشنبه 19 مرداد 1393




فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.