پرده سینما

غلیظ ترین بد نعمت الله! نقد و بررسی فیلم «آرایش غلیظ» ساخته حمید نعمت الله

کاوه قادری

 

 

 

 

 

 

 

 

 نقد و بررسی فیلم آرایش غلیظ ساخته حمید نعمت الله

 

 

حامد بهداد و طناز طباطبایی در ارایش غلیظبه تماشای معجون سینمایی شلوغ و مضمحل، سردرگم و بی هویت، آشفته و مستاصل، درهم و برهم و آرایش غلیظ نام، مرکب از اعتیاد و خشونت، انتقام و هوس، جنون و جاه طلبی، نیست انگاری و فرومایگی،واپس گرایی و خودویرانگری، صعود و سقوط، سرگردانی و عشق و دروغ و خیانت، که جملگی سهل الوصول و ابتر و کاریکاتوریزه و مضحکه ی ساده انگاری های موجود در فیلمنامه و اجرا شده اند، خوش آمدید.

تازه ترین و شاید بدترین دست پخت سینمایی حمید نعمت الله، نمونه ی بارز اثری است که نمی تواند براساس پلات رویداد، پیرنگ اصلی خود را پیش ببرد؛ موقعیت پیرامونی طراحی کرده تا موقعیت مرکزی اش را بارور کند، شخصیت پردازی کند تا به نحو زائدالوصفی به تیپ های به شدت کنش و واکنشی اما بی منش اش وابسته نباشد، ریتمی متوازن داشته باشد و در لحن دچار چندپارگی نشود، به تم های پس زمینه ای گوناگون اش از طریق برقراری ارتباط ارگانیک میان یکدیگر عینیت بخشد و مایه های داستانی پرتعداد و متنوع اش را به مدد پرداخت مناسب تقویت کرده و عمیق تر کند، توالی رویدادها را براساس منطق روایی و منطق دراماتیک اثر (و نه تماما از طریق عنصر تصادف) پیش ببرد و به جای ابزورد بازی و مینی مال نمایی، درامی قصه گو و علت و معلولی را با کمترین لکنت ممکن سبب شود. در نتیجه ی این همه است که آرایش غلیظ:

 

1- به وضوح دچار خلاء داستانی می شود و در غیاب مطلق موقعیت های پیرامونی مرتبط با موقعیت مرکزی، برای کاهش زمان های مرده و همچنین افزایش دستمایه های داستانی در جهت به چشم نیامدن و یا کمتر به چشم آمدن خلوتی متن، به طراحی ایده ها و داستانک های فرعی همچون مرد برق نما و ماجرای قلعه پرتقالی روی می آورد که در نگاه اول، نسبتاً خلاقانه می نمایند اما به قدری با آنچه سوژه و خط سیر اصلی درام می شناسیم نامرتبط و بیگانه اند که به جای پرملات کردن متن در عین هدفمند کردنش،عملا بر پراکنده گویی و گنگی آن می افزایند.

 

طناز طباطبایی در آرایش غلیظ2-به سبب کمرنگ و ناکافی بودن پلات های فرعی فیلمنامه برای توضیح کاراکترها و همچنین پوشش حفره های عمیق موجود در شخصیت پردازی شان، به تک کنشی و تک خصیصه ای کردن آنان روی می آورد تا بلکه به مدد این شیوه ی نخ نما، هویتی برایشان رقم بزند، غافل از اینکه در نتیجه ی این طریقت ناشیانه، کاراکترها تک بعدی و کاملا بیرونی و تهی از درون گشته اند و تیپیکال؛ به گونه ای که در مسعود خشونت و خروش و جنون، در لادن ساده لوحی، در همایون متلک پرانی و طمع ورزی، در مجید مظلومیت، در منصور ناتوانی و بی همدمی و در مرد برقی بی ثباتی و ظاهر دلقک مآبانه، تنها وجوه بارز شخصیتی شان است و بس.

 

3- در ریتم دچار سکته می شود و در لحن، استیصال گونه و بی ثبات میان کمدی رئال و کمدی فانتزی در رفت و آمد است؛ بی آنکه هدف مشخصی در کار باشد.

 

4-مضامین و تم های فرعی متعددش (بخوانید تمام مواد شکل دهنده ی این معجون غلیظ که در ابتدای نوشتار به آنها اشاره شد) به سبب فقدان وحدت تماتیک میان یکدیگر، در خدمت تم اصلی قرار نمی گیرند تا عملا نوعی شلوغی و تشتت و آنارشیسم ناخواسته در تمام ابعاد فیلمنامه و به ویژه در ساحت روایت، جایگزین انسجام مطلبی شود و مایه ها و عناصر داستانی اش نیز به سبب پرداخت های سردستی، سطحی و مبتذل باقی بمانند و منفصل از بافت اصلی درام؛ نمونه های بارزش همان ماجرای قلعه پرتقالی که تنها به مدد تاویل های فرامتنی مبتنی بر تقابل دو نسل (منصور و مسعود) و رسیدن هر دو به یک مقصد می توان توجیه اش کرد و همچنین پرداخت اگزجره و کاریکاتوری-کارتونی و بیش از اندازه اغراق آمیز همان مرد برق نمایی که نمی توان به آن دست زد و هر مرتبه که به هوس می افتد برق درونش افزون تر می شود، که هر دو به ویژه در اجرا، عملا دستمایه ی کمدی ناخواسته و فکاهی و هزل شده اند تا کمدی.

 

حامد بهداد در آریش غلیظ5- تصادف و حادثه نیز به اصلی ترین عناصر پیش برنده ی رویدادهای کلیدی درام بدل می گردند؛ از علاقه ی سریع السیر و جامپ کاتی لادن به مسعود و نحوه ی پی بردن همایون به نقشه ی مسعود و کشف خیانت همایون توسط مسعود گرفته تا تغییرات پی در پی تصمیمات مرد برقی و روند اقناع و انصراف او و نحوه ی پی بردن مجید به خیانت در رفاقت مسعود، گویی هیچ کجا، چه در گره افکنی ها و چه در گره گشایی ها و چه در شکل گیری روابط دراماتیک میان آدم ها و چه در برهم کنش های میانشان، منطق روایی و منطق دراماتیک ذره ای بروز و ظهور ندارند؛ چرا که آدم های بی هویت نعمت الله به عنوان مولدین درام و دنیایش، هر زمان که او اراده کند همچون لادن عاشق می شوند و همچون مجید ابتدا زیرک و سپس مظلوم و همچون همایون ابتدا حقه باز و سپس هالو و همچون مرد برقی ابتدا روضه خوان و سپس توبه کار و در ادامه دلقک و در انتها ژانگولر و همچون مسعود همواره ختم روزگار اما سر بزنگاه به غایت غافل و صدالبته تلخ و اسف بارتر اینکه این شلختگی زائدالوصف بیرونی و درونی نه فقط منحصر در آدم های اثر بلکه متجلی در متن و ساختارش و دنیایش، با تن پوش نقد آدم ها و زندگی و دنیای مدرن توجیه می شود.

 

سرمنشا مصیبت های مذکور را اما می توان در اصرار نعمت الله بر گزینش همان روشی دانست که تمایل به خلق سینمایی نه شخصیت مدار بلکه واقعه محور دارد و پیشبرد ملزوماتی همچون شخصیت پردازی و خلق جهان اثر براساس توالی رویدادها، بی آنکه دانایی و توانایی و مهارت های لازم جهت تحقق این مهم موجود باشد؛ به گونه ای که آرایش غلیظ برای نمایش کمیک بی ثباتی و بی هویتی و بی هدفی و آشفتگی، گویی خود نیز به نحو تمسخرآمیزی بی ثبات و بی هویت و بی هدف و آشفته است؛ همچون آن سیرک رنگارنگ درون فیلم که بیش از آنکه شمایی کلی از جهان بیرونی اثر باشد، حکایت گر صادق و صریحی است از درهم ریختگی بی حد و حصر درونی اثری که می توان آن را بدون تعارف، غلیظ ترین بد نعمت الله دانست و بس.

 

کاوه قادری

 

مهر نود و سه


 تاريخ ارسال: 1393/7/28
کلید واژه‌ها:

فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.