غلامعباس فاضلی
در دوره ای پانزده ساله از میانه ی دهه ی شصت تا ابتدای دهه ی هشتاد، داریوش مهرجویی یکی از مهمترین دوره های فیلمسازی اش را سپری کرده است. در این دوره که با اجاره نشین ها آغاز می شود و با بمانی به پایان می رسد، مهرجویی دورانی سرشار از تجربه گرایی و موفقیت را می گذراند. در این مقاله تلاش کرده ام این دوران را مرور کنم:
کمتر کارگردانی در سینمای ایران مانند داریوش مهرجویی توانسته کیفیات یک سینمای حرفهای و یک سینمای تجربه گرا را اینچنین خیره کننده درهم بیامیزد. تقریباً از بدو ورودش به سینمای ایران، مهرجویی یک پدیده استثنایی به نظر می رسیده. او که همان ابتدا با الماس ۳۳ توانست قابلیت های فنی خود را به رخ بکشاند، در یک دوره طولانی قریب به یک دهه از سال ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۶، در برهه ای که «روشنفکری» یک فضیلت بسیار عمده در جامعه محسوب می شد با گاو، آقای هالو، پستچی و دایره مینا توانست با ترکیب بسیار موفقی از ایده های شخصی و قصه هایی که یا اقتباسی مستقیم از آثار غلامحسین ساعدی بودند و یا رد پا و لحن ملهم از وی در آنها احساس می شد خود را جزو صدرنشینان هرم روشفکری در ایران قرار دهد. این حال و هوا را می شود در مدرسه ای که می رفتیم، نخستین فیلمی که او پس از انقلاب ساخت و نزدیک به یک دهه در محاق بود نیز یافت. همه این فیلمها، همواره مورد توجه قرار گرفته اند و بارها درباره آنها بحث شده. اما آنچه اینجا موردنظر نگارنده است، دوره ی ۱۵ ساله ای است که از سال ۱۳۶۶ با اجاره نشین ها شروع می شود و به بمانی می رسد.
اجاره نشینها
در سال ۱۳۶۶ هنگامی که سیاستگذاری جدید مسئولان سینمای کشور به بار نشسته بود و ثمرات خیره کنندهای به سینمای ایران داده بود، هنگامی که فیلمسازان نسل پس از انقلاب سینمای ایران، با فیلمهایشان چرخش حیرت انگیزی به صنعت سینمای ایران داده بودند، داریوش مهرجویی پس از سالها دوری از ایران با اجاره نشینها به صورت حرفه ای وارد عرصه سینمای پس از انقلاب شد. موفقیت همه جانبه و مسحورکننده ی این فیلم که قطعاً تا امروز بهترین کمدی تاریخ سینمای ایران است، در وهلهء اول مرهون اجرای درخشانی بود که وی با به کارگرفتن آن در واقع سینمای «رنگ اناری» و روشنفکرانه آن سالها را به هماوردی می طلبید. چه در صحنه های شلوغی نظیر صحنه های بنگاه معاملات ملکی و چه در صحنههای خلوتی مثل صحنه ای که «عباس آقا» ناراحت پشت میز نشسته و کارگرها صورتحساب کارشان را برایش می فرستند و او نیم نگاهی به آن می اندازد و ردش می کند.
فیلم نه تنها رنگ آمیزی جدیدی از موسیقی را برای سینمای آن سالها به ارمغان آورد و نه تنها نمونه ای عالی را از نحوه ی performance (اجرای)یی که در آن بازیگر آزاد اما هدایت شده باشد به عنوان سرمشقی ماندگار به سینماگران ایرانی داد (آنچه که سالها بعد چرکنویس اش در روز فرشته ارائه شد)، بلکه با صدابرداری خیره کننده اش، هرگونه شبهه ای را در خصوص جایگزینی صدابرداری سرصحنه به جای دوبله، برای دست اندرکاران سینمای آن سالهای ایران برطرف کرد. صحنه هایی که به نوعی نمایانگر «شخصیت قابل تشخیص» مهرجویی هستند و بعدها به اشکال مختلف در فیلمهای مهرجویی تکرار می شوند را، می شود در اجاره نشین ها دید:
سرخوشی جمعی از گردآمدن دور یکدیگر که در صحنه های مهمانی و دم گرفتن و آواز خواندن و کباب خوردن متجلی می شود و تا سالها می شود هر فیلم مهرجویی را حتی بدون دیدن عنوانبندی از نوع پرداخت درخشان این صحنه شناخت، و نیز باید اشاره داشت به رنگ زرد منحصر به فرد و خیره کننده فنجانهای چای، که در آن سالها بسیار چشم نوازی کرد و شیرینی و لذت به کارگیری رنگ درخشان را در بطن زندگی شهری یادآور شد و نویدی بود از ظهور یک طراح صحنه و لباس فوق العاده منحصر به فرد در سینمای ایران: فریار جواهریان.
شیرک
شیرک نیز یک نمونه منحصر به فرد و عالی است برای هر سینماگر ایرانی که امروز هم می شود چیزهای زیادی از آن آموخت! اینکه اعتماد به نفس بیش از حد چقدر می تواند برای یک کارگردان زیانبار باشد! و اینکه اعتماد بی قید و شرط تهیه کننده به کارگردان هم چیز زیانباری است! فیلم را مهرجویی برای «کارگاه آزاد فیلم»ساخت که در آن سالها با شکست های تجاری پی در پی تولیدات اش در حال ورشکستگی بود و امیدوار بود با عهده دار شدن تولید فیلمی از کارگردان اجاره نشینها بتواند ضررهای مالی هنگفت اش را جبران کند. اما شیرک یک شکست همه جانبه از آب درآمد. نه فقط آن سالها، بلکه حالا هم تماشای این فیلم می تواند برانگیزاننده ی این سوال باشد که «راستی چرا مهرجویی این فیلم ساخت؟»
هامون
هامون نقطه عطفی در فیلمهای مهرجویی است. با این فیلم بود که نگاه مهرجویی از آدمهای متوسط یا فرودست جامعه، به سوی انسان اندیشمند و بحران او در مواجهه با دنیای اطراف اش معطوف شد. چند سال قبل، هنگامی که در یک مصاحبهء تلویزیونی، احمد نجفی از مهرجویی پرسید که کدامیک از فیلمهای اخیرش را دارای جایگاه و صاحب موفقیتی در حد گاو می داند، مهرجویی از پاسخ روشنی به این سوال طفره رفت. اما حقیقت این است که هامون می تواند همسنگ گاو در دوره ی فیلمهای پس از انقلاب مهرجویی باشد. نه فقط به خاطر شباهت طرح کلی اش که همان داستان زندگی مش حسن است، اما این بار یک انسان اندیشمند و روشنفکر جایگزین یک مرد روستایی شده؛ بلکه به خاطر ماندگاری و حضور اثرگذار در ذهن ها باید هامون را فیلمی جاودانه دانست:
تنها فیلمی از مهرجویی که هنوز هم بسیاری، صحنه ها و گفتگوهایش را با تکرار و بازگویی در زندگی روزمره مزه مزه می کنند؛ فیلمی که توانست در دل مخاطبان اش نفوذ کند و تا ابد آنجا بماند! نقش «مهشید» یکی از استثنایی ترین زنهای تاریخ سینمای ایران است. تلخ و مغرور و اعیان منش اما به طرزی سحرآمیز جذاب. که به مدد طراحی لباس فوق العاده فریاد جواهریان توانست انطباق حیرت انگیزی با ضوابط سخت ممیزی آن سالها پیدا کند. این نقش در ابتدا به ژاله کاظمی دوبلور، که سوابق درخشانی در مجری گری تلویزیون هم داشت پیشنهاد شد که وی نپذیرفت. بعد افسانه بایگان انتخاب و حتی تست گریم هم شد، اما در آخرین مراحل، مهرجویی آدم تازهای را برای ایفای این نقش جاودانی پیدا کرد: بیتا فرهی.
بانو
اینکه بانو یکجور برداشت آزاد از ویریدیاناست، یکی از بزرگترین اشتباهات، یا دروغهای تاریخ سینمای ایران است! سرچشمه ی بانو را باید نه در فیلم لوئیس بونوئل، بلکه در وجود یک نویسنده ی زن ایرانی دانست. نویسنده ای که همدوره ی مهرجویی بود، گزیده و درخشان می نوشت، هرگز آنطور که باید شاخته نشد و در سال ۱۳۷۵ ظاهرا خودکشی کرد: غزاله علیزاده.
از نمایش افتتاحیه ی اجاره نشینها، غزاله علیزاده نقش یک نوع زن استثنایی را در سینمای ایران رقم زد که بارقه هایی از آن را پیش از بانو، در هامون هم می شد دید. غزاله هم مثل بانو، هم بسیار متمول بود، هم بی اعتنا به مال و منال، هم تنها و هم دست و دل باز با فرودست ها. آنچه از این اثرگذاری عمیق بر فیلم بانو آمد تنها نام غزاله بود در لابلای تشکرهای عنوابندی پایانی فیلم. که البته در مقام اقتباس یا الهام، بانو فیلمی همسنگ غزاله علیزاده نبود. فیلمی کسل کننده، پر استعاره و یکنواخت که اگر تبحر مهرجویی در کارگرانی صحنه های داخلی، طراحی صحنه و لباس درخشان و حضور بیتا فرهی را نداشت، سرنوشت اش فقط کمی بهتر از شیرک می شد.
سارا
فکر نمی کنم هیچ آدمی تا ابد بتواند از نمایشنامه ی خانه عروسک ایبسن، اقتباسی سینمایی تر از آنچه مهرجویی در سارا انجام داد، انجام دهد توازن درخشان فیلم، شخصیت پردازی دقیق، حاکمیت اجرا performance موفق بر صحنه های فیلم و بازی های درخشان تنها امتیازات فیلم نیستند بلکه به نظر می آید تا ابد و در هر بار تماشای فیلم می توان از جزئیات دقیق آن لذت برد و آنها را مورد مکاشفه قرار داد. فیلمی که هم به نوعی اولین قسمت از سه گانه ی مهرجویی را درباره ی زن جوان ایرانی تشکیل می دهد (که بعدها با پری، و لیلا تکمیل شد) و هم به نوعی سرآغاز -و البته اوج- ابداعات مهرجویی در به کارگیری فرم بود.
در واقع با سارا بود که مهرجویی سینمای حرفهای و روایی اش را با تجربه گرایی بسیار پیشرویی ترکیب کرد. فیدهای رنگی که آن زمان تازگی و جسارت بسیاری در آن حس می شد و هنوز هم در کمتر فیلمی به اندازه سارا زیبنده است، و گرفتن یک حرکت از زوایای مختلف و دیزالو آنها به یکدیگر، نوآوری اصلی مهرجویی در فرم را تحت الشعاع خود قرار دادند: به کارگرفتن یک دکوپاژ غیر معمول در پیوند نماهای مجزا با یکدیگر با بهره گیری از عامل صدا که از همان ابتدای فیلم و صحنه ی پوشیدن پیراهن می شود به آن خیره ماند. صحنه ی مهمانی در اواخر فیلم از آن صحنه هایی است که فقط از عهده مهرجویی بر می آید و به نوعی امضای اوست در فیلمهایش و پسزمینه ی «کردی» حسام بدون آنکه تأکید خاصی در گفتگوهای فیلم رویش بشود اصالت چشمگیری به فیلم می دهد.
طراحی صحنه و لباس همچنان و مثل همه ی فیلمهای مهرجویی«بهترین» است و صحنه ی پایانی فیلم و رفتن «سارا» تا ابد، هر فیلم زن-آزادخواهی در سینمای ایران را کمرنگ و بی اهمیت جلوه می دهد. فکر نمی کنم هرگز مهرجویی فیلمی بهتر از سارا ساخته باشد یا بتواند بسازد.
پری
به نظرم پری سختت رین و پرزحمت ترین production (چرخه تولید) را در فیلمهای مهرجویی دارد، تجربه گراترین فیلم اوست و فقط با تماشای مکرر آن، از پس گذشت سالها می شود فهمید که مهرجویی چه شاهکاری را تقدیم سینمای ایران کرده. هیچکس تصور نمی کرد که ارجاع احترام برانگیز مهرجویی به «فرانی و زویی» سالینجر در فیلم هامون روزی بتواند به چنین برگردان سینمایی درخشانی از این داستان «سخت» سالینجر منتهی شود، و احتمالاً هیچکس فکر نمی کرد در جامعه ای که اکثر روشنفکرانش به «عقده سالینجر» مبتلا هستند و صحبت درباره سالینجر و به ویژه ناطور دشت وی، یک جزء انکارناپذیر بحثهای محافل روشنفکری است، تا به این حد به نسبت به این اقتباس سینمایی از داستان سالینجر کم اعتنایی شود.
حتی طرفداران مهرجویی هم در زمان ساخت فیلم سرسری از آن گذشتند. پرداخت ذهنی مهرجویی از همان صحنه ی اول فیلم که پری خود را در آب در حال غرق شدن می بیند (و ریتم تدوین فیلم که شیوه ی تدوین تصویر و صدای منحصر به فردی را در سینمای ایران تثبیت می کند) خیره کننده است. صحنه ای که پری روی تخته سیاه کلاس چیز می نویسد و به طرز درخشانی صدا و تصویرش تدوین شده، صحنه ی رفتن به دستشویی رستوران و صحنه ی خانه اشرافی اصفهان با حضور توران مهرزاد تا ابد جاودانه باقی خواهند ماند. فیلمبرداری زرین دست، هرچند مهرجویی با او دچار اختلاف بود، اما دقیقاً در خدمت لحن و درونمایه فیلم است.
لیلا
هیچ فیلمی به اندازه لیلا در سینمای ایران نتوانسته مرزهای یک سینمای مستند را با سینمای داستانی اینچنین غیر قابل تشخیص و عجیب در هم بیامیزد. هرچند فیلم مخالفان سرسختی داشت که اصلاً وارد شدن به مقوله «نازایی» را سطح پایین می شمردند، اما هیچکدام از فیلمهای مهرجویی به اندازه لیلا از تفاخری سطح بالا بهره مند نبوده اند.
اولاً پرداخت مستند صحنه های فیلم که اتفاقاً به شدت کشش دراماتیک و داستانی دارند فقط در یک فیلم دیگر سینمای ایران همتا دارد: گزارش ساخته عباس کیارستمی. بازیگران فیلم همگی به مدد هدایت مهرجویی بخشی از شخصیت خود را بر پرده منتقل میکنند که فاقد هرگونه حشو و زائده ی تصنعی است و کاملاً طبیعی و حقیقی و واقعی به نظر می رسد. ثانیاً فرم فیلم از شعبده بازی های مهرجویی بیشترین بهره را برده. به نحوی که بدون اینکه به روایت داستانی فیلم لطمه ای وارد شود، فیلم سرشار از ابداعات ساختاری است.از نورهای قرمز و زرد تابیده شده به شخصیت ها، تا به اوج رساندن صداهای حاشیه ی صوتی، تا شیوه دکوپاژ بسیار ذهنی فیلم از همان اولین نمای فیلم و تصویر بسته لیلا گرفته تا مثلاً صحنه عروسی شوهر لیلا با یک دختر دیگر و هجوم مهمان ها به خانه لیلا، تا آن دیزالوهای چشم نواز.
صحنه ای که در جشن تولد لیلا، همه آواز «نیلوفرانه»را دم می گیرند از صحنه هایی است که فقط مهرجویی می تواند آن را در بیاورد.
درخت گلابی
هرچند در مورد هیچیک از فیلمهای مهرجویی، منتقدان به اندازه درخت گلابی در خصوص «شاهکار» دانستن آن اتفاق نظر نداشته اند، و هرچند اولین دیدار با فیلم در آخرین روز جشنواره فجر سال ۱۳۷۶ بسیار مسحورکننده بود، اما حالا این فیلم بسیار ویژه و صاحب اعتبار مهرجویی، کمی ملال آور به نظر می رسد. بخشی از فیلم قطعاً شاهکار باقی خواهد ماند. جایی در اواسط فیلم که همه در خواب تابستانی در دماوند هستند و پنکه دستی کار می کند و پسرک سعی می کند و خود به «میم» نزدیک کند و جایی که «میم» بی خبر می رود و پسرک با دوچرخه دنبال ماشین شان می افتد اما نمی تواند به آنها برسد. اما جز این، فیلم از گفتار متن کسل کننده و صحنه های بازی شده توسط همایون ارشادی و دغدغه های نقش او و بی فراز و فرود بودن آنها رنج می برد.
دختر دایی گم شده
این فیلم، هرچند از بسیاری از امتیازات دیگر فیلم های مهرجویی نظیر طراحی لباس و صحنه بی بهره است، اما فیلمی دوست داشتنی است. جذابیت فیلم نه به خاطر سبک بصری و فرم آن -که اتفاقا بسیار سطحی است- و نه به خاطر داستان و درونمایه آن، بلکه به خاطر «شلوغ پلوغی» مطبوعی است که همیشه در فیلم های مهرجویی موج می زند و مورد علاقه اوست و مهرجویی به مدد آن می تواند هر صحنه ای را دیدنی پرداخت کند.
میکس
این فیلم را باید نوعی هشدار تلقی می کردیم از آغاز سیری قهقرایی در فیلمهای مهرجویی. تنها چیزی که فیلم را زنده نگه داشته شلوغی صحنه های آن است که همیشه برگ برنده ی مهرجویی است. اما حضور بازیگران نامدار در نقش های کوتاه، و یا دیدار آدم های دست اندکار سینما این بار جلوی دوربین، نتوانسته کمکی به ارتقای این فیلم بی سروته بکند. بیشترین کمکی که یک منتقد می تواند در خصوص این فیلم به کارگردان اش بکند، فراموش کردن آن است.
بمانی
بدترین فیلم داریوش مهرجویی تا این زمان. تقلا برای اینکه همه شیوه های روایتی سالینجری یا ابداعات بصری فیلم های گذشته، اینجا بتواند به کمک کارگردانی که چند سالی دست به گریبان یک شرایط روحی ویژه و به اصطلاح یکی از دوستانش «قفل شدن» است بیاید و او را از این مخمصه برهاند. اما حاصل کار افتضاح است. امیدوار بودم که مهرجویی این فیلم را در تب و تاب فیلمهای «جشنواره ای» و به خاطر کسب موفقیت مالی یا اعتبار جهانی ساخته باشد اما ظاهراً اینطور نبوده و مهرجویی این نوع سینما و این فیلم را خیلی جدی گرفته. تأثیر داوری مهرجویی بر فیلمهای کوتاه جشنواره فیلم «باران» و انتخاب فیلمهایی با سادگی عهد عتیقی به عنوان «بهترین ها»گواه این مدعاست.
فریار جواهریان
با قطعیت می توانم ادعا کنم که فریار جواهریان استثنایی ترین و صاحب سبک ترین طراح لباس و صحنه ی سینمای ایران است. اما این امتیاز به جای «تحسین» به «تأسف» تبدیل می شود چرا که او با این ویژگی های منحصر به فرد، «ناشناخته ترین» طراح لباس و صحنه در سینمای ایران باقی مانده. قطعاً بخش عمده ای از سبک بصری مهرجویی و توفیق او در داستانسرایی و نوآوری، مدیون و مرهون خلاقیت چشمگیر فریار جواهریان است و بدون او نقیصه ی بسیار عمده ای در شکل فیلم های مهرجویی هویداست. جواهریان در اجاره نشینها، هامون، بانو، سارا، پری، لیلا و درخت گلابی چه به تنهایی و چه با همکاری ژیلا مهرجویی و بیتا قزل ایاغ مجموعه ای از گرانقدرترین نمونه های طراحی لباس و صحنه را به سینمای ایران هدیه کرده. فقدان او فیلمهایی نظیر دختر دایی گم شده و بمانی را در سطحی بسیار نازلتر از دیگر آثار مهرجویی قرار داده.او هنرمندی است که نه مهرجویی و نه هیچکس دیگر، هیچ جایگزینی نمی تواند برایش پیدا کند.
کلاری و زرین دست
در بین همه ی مدیران فیلمبرداری که مهرجویی با آنها همکاری کرده، کار محمود کلاری و علیرضا زرین دست از همه بیشتر در خدمت اعتلای سبک بصری فیلم بوده؛ به ویژه دو فیلم پری و لیلا را باید مورد اشاره قرار داد که حضور دو مدیر فیلمبرداری صاحب سبک، دو نوع تصویرپردازی متفاوت به آنها داده که البته کاملاً در خدمت سبک بصری فیلم قرار گرفته.
سایه های ملایم و پرتوهای نوری قرمز و زرد و نارنجی محمود کلاری در لیلا امتیازاتی استثنایی برای فیلم به وجود آورده که بدون آنها جایگاه فیلم بسیار فروتر می آمد.این رنگ آمیزی درخشان با رنگ های طلایی اشباع شده در درخت گلابی به اوج می رسد. اما نکته جالب توجه تر حضور علیرضا زرین دست در مقام مدیر فیلمبرداری در فیلم پری است. همکاری ای که به نارضایتی شدید مهرجویی انجامید اما باید اذعان داشت که حضور این مدیر فیلمبرداری خود محور، و چالش احتمالی او با مهرجویی، اتفاقاً سرچمشه ی بخشی از بزرگترین توفیق های فیلم است.
سایه های تند، رنگهای سرد و به ویژه غلبه ی رنگ آبی، رنگ مورد علاقه ی زرین دست، این اقتباس سلینجری را واجد لحن استثنایی در فیلمهای مهرجویی کرده.
زمانه سنجی
مهرجویی همواره با اتهام «زمانه سنجی» روبرو بوده، چه مخالفان و چه طرفداران او عموماً بر این باورند که مهرجویی فیلمسازی زمانه سنج است، زمانی که فیلم کمدی مورد اقبال قرار می گیرد اجاره نشینها را می سازد، زمانی که جامعه درگیر بحثهای روشنفکری است هامون را می سازد، با موج بحثهای مربوط به زنان، سارا و پری را می سازد و لیلا را وقتی که جامعه گرایشات زیادی به بحث طلاق و نازایی و...دارد.
اما به اعتقاد من هیچکدام از این اتهام ها صحیح نیستند. به جز احتمالاً فیلم بمانی که ممکن است مهرجویی آن را به خاطر زمانه سنجی ساخته باشد، مهرجویی هرگز فیلمساز زمانه سنجی نبوده. مزیت منحصر به فرد او همگام بودن -و حتی کمی جلوتر بودن- ذهنیات، سلیقه ها، دغدغه ها و علایق اش با جریانات روز است. حتی از شنیدن آوازها و انتخاب ترانه های فیلم های او می شود فهمید که مهرجویی همیشه «به روز» زندگی می کند و این چیزی است که در او هست و در بسیاری از هم نسلان او نظیر کیمیایی، بیضایی، حاتمی، تقوایی، نادری و...نیست و یا در مقاطعی نبوده. «روز آمد»بودن یا نبودن به خودی خود، نه امتیازی است و نه نقیصه ای. اما باید با روشنگری بیشتری با اثر هنرمند مواجه شد.
غلامعباس فاضلی
این مقاله نخستین بار در سال ۱۳۸۱ منتشر شد
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|