کتایون بهمن بیجاری
کتایون بهمن بیجاری*
فیلمهای فرهادی در کنار نگاه انتقادی که به مقوله های وجدان، اخلاق و ناهنجاری های عادی شده جامعه دارد به نوعی نقد این معماری بی نظم و از هم گسیخته شهری است که در آن بیش از هر چیز حرمت و حریم خصوصی مورد هجمه قرار گرفته است.
"معماری آئینه تمام نمای جامعه است."
این جمله ای بود که در یکی از کلاسها ی طراحی استاد ابتدای ترم روی تخته نوشت و ما دانشجویان سال اول رشته معماری معنی آنرا درک نکردیم، چرا که هنوز نه درک درستی از جامعه داشتیم و نه معماری آموخته بودیم. این بود که آن جمله را گذاشتیم کنار آموخته هایی که گاه برای اظهار فضل درباب معماری به کار می آمد. پیشتر که آمدیم دریافتیم، رابطه ای متقابل و تاثیر گذار بین بنا و معماری با ساکنین آن می تواند و باید برقرار باشد. اینچنین است که وقتی بناهایی در کنار هم شهر را شکل می دهند، می توان از توازن و وقار، و یا برعکس آشفتگی و شلختگی آنها حال و روز ساکنین و جامعه ای که در لابلای دیوار و کوچه و خیابان هایش سیال و روان اند را فهمید. وقتی این رابطه متقابل درک نشود صد بار هم که با لودر شهر را خراب کنی و بسازی همانی می شود که بوده و شاید بدتر از قبل.
خانه ها و آپارتمان ها در فیلم های اصغر فرهادی تنها یک لوکیشن برای قصه و زندگی شخصیت ها نیستند. انتخاب خانه ها به عنوان بخشی از لوکیشن در فیلمهای او نشان می دهد که کارگردان حتی بیشتر از یک معمار به رابطه ی متقابل یاد شده باور دارد. فیلمهای او در کنار نگاه انتقادی که به مقوله های وجدان، اخلاق و ناهنجاری های عادی شده جامعه دارد به نوعی نقد این معماری بی نظم و از هم گسیخته شهری است که در آن بیش از هر چیز حرمت و حریم خصوصی مورد هجمه قرار گرفته است. آدمهای فیلمهای فرهادی در ساختمانهای بی بنیان و لرزان شهری زندگی می کنند و ماجرا می سازند. شهری که خیلی از اصول و محدودیت های طبیعی و قانونی شهرسازی را زیر پا گذارده و بی قاعده گسترش یافته و بزرگ شده است.
آدمهایی که در این معماری و زیر سقف این ساختمانها زندگی می کنند رفتارشان شبیه شهرشان شده، پریشان، گاه بی هویت و از همه مهمتر پنهانکار و بسته به مصلحت ریاکار و دروغگو. این همه را از شهر یاد گرفته اند. جایی که در آغوش اش بزرگ شده اند. مثل نمای کاذب و بی هویت بسیاری از ساختمانهای شهر، ساختمان هایی که گاه کاربری غیر از آنچه برایشان تعریف شده دارند. انگار رفتار ساکنین بر سکونت گاه سایه افکنده و ناهنجاری های معماری بناها بر خلق و خوی ساکنین تاثیر گذاشته است.
بناهایی که از جایی که مکانشان نیست بی محابا می رویند. فروشگاه های بزرگ (Shopping Mall) در میانه ی یک محله ی مسکونی و در جوار مأمن چندین ساله ی ساکنان، بیش از آنکه رفاه را به ارمغان بیاورد آرامش را نشانه گرفته است. فقدان امنیت در شهر و معماری آن باعث تضعیف حس ایمنی و غرور ساکنین شده است و اینچنین است که مسکن از معنی اصلی اش که ایجاد آرامش است تهی می شود و فرهادی در اغلب آثارش این تاثیر مخرب را به نمایش گذاشته است.
۱- چهارشنبه سوری:کارگری برای خانه تکانی سال نو به خانه ای در هم ریخته وارد می شود. خرابی زنگ منزل به عنوان ابزار ارتباط با صاحب خانه و شیشه شكسته پنجره در بدو حضور دختر كارگر به خانه نابسامانی خانواده را برایش آشکار می کند. خانه ای که تازه رنگ شده شاید برای پوشاندن آشفتگی های گذشته، به هم ریختگی اسباب خانه که نمودی از اوضاع آشفته ساکنین آن و بدتر از همه، زن خانه است. دختر کارگر ناخواسته درگیر کنجکاوی و ترمیم روابط می شود. احوال خانواده اما به هم ریخته تراز خانه است و پایانی خوش ندارد. سفر سال نو هم دلنشین نیست. چیزی را عوض نمی کند . زن خانه شک کرده، از هواکش مشترک حمام خانه در جریان مکالمات خصوصی همسایه قرار می گیرد.خصوصی ترین بخش خانه تبدیل به مکانی شده که اسرار زندگی را فریاد می زند. بغض اش آنجا می شکند و در دیالوگی کوتاه و تأثیر گذار که شاید در اولین بار تماشای فیلم شنیده هم نشود به خواهرش از بوی خیانتی می گوید که با عطر همسایه به مشامش می رسد. فرجام این زندگی را در تیتراژ ابتدای فیلم جدایی نادر از سیمین می بینیم.
۲- درباره الی: همسفرانی شاد و جوان در گریز از شهری شلوغ به آرامش ساحل پناه می برند. قصد وصلی دیگر هم درمیان است. ساحلی که در انتها در آن گیر می کنند و برای فرار از آن باید باهم همراه شوند. در فرار از دریایی که قرار را از آنهاگرفت به جای اینکه آرامش هدیه کند. ترک های شیشه پنجره ویلای متروک را شاید بتوان با چسب ترمیم کرد. ولی دروغ ها و ترک های بین روابط انسانی ساکنین آن چه می شود؟ دوستان چند ساله ای که خاطرات خوش دانشجویی با حسد و بغض های فرو خورده ی آن سال هایشان گره خورده بود. ترس واحساس گناه را به جای آرامش با خود به پایتخت می برند. بازهم بنای ویران رها شده درآن ساحل ساکت نمایانگر ویرانی و نابسامانی روابط به ظاهر مهربانانه ی آن جمع همکلاسی است.
۳- جدایی نادر از سیمین: خانه ی پدری مکان داستان است با دو نسل، پدر و پسر و دو نسل اکسسوار صحنه مانند آن دو مدل یخچال در آشپزخانه. انتخاب بین در خانه ماندن و رفتن. بودن در کنار پدر یا تنها گذاشتن اش. خانه هنوز امن است برای پدر آلزایمری، اما اگر پدر به شهر برود گم می شود. شهر خطرناک است، هم برای پیرمرد، هم زن باردار و هم معلم مدرسه، در شهر همه می ترسند. خانه با آن معماری مرسوم چند دهه قبل، نورگیری در مرکز بنا دارد. که ضمن روشن کردن فضا، موضوعات دیگری راهم آشکار می کند. از ورای شیشه های نور گیر مرکزی اهل خانه هر جای که هستند از هم بی خبر نیستند. دختر در اتاق خودش هم که باشد باز هم خیلی چیزها را می بیند و می فهمد. آشپزخانه هنوز «اوپن» نیست و دیوار و در دارد، ولی صدای داد و فریاد و نگرانی پدر و مادر در آن نمی ماند. خانه ی پدری هنوز مدرن نشده و آسانسور ندارد . پله هایی دارد که پیانو و سرخوشی به سختی از آن گذر می کنند و با عبور کیسه ی زباله ای کثیف می شود و پله هایی که لغزنده اند و تو سُر می خوری در سراشیبی تهمت و افترا!
۴- فروشنده: در شهری که بعد از خراب شدن و دوباره ساخته شدن هنوز نابسامان است. خانه ای به خاطرحضور لودرهایی که خاک زمین مجاورش را برای ساختن بنای جدید جابجا می کنند لرزید و خانه پناهگاه بودن خود را از دست داد. ساکنان اش را شبانه آواره کرد. دیوارها تَرَک خورد و حرمت ها ریخت. همسایه ها به خانه و اتاق خواب هم راه یافتند اگرچه برای کمک و نجات جان یکدیگر. دیوار ترک خورده ی اتاق خواب نشانه ای از بیقراری و شکست ساکنین آن شد. پناهگاه و مأمن از دست دادند و تنها چاره شاید پناه به خانه ی بدون دیوار و عیان صحنه نمایش بود. در آن میان دوستی راه خانه ای تازه نشان می دهد. به دنبال آسایش و شاید تولدی جدید. اما خانه ی جدید که همچون وصله ای ناجور بر پشت بام نشسته است، قبل از آنکه به درون و ماجراهایش وارد شویم بی ضابطه و قانون ساخته شدن اش را به رخ می کشد. این خانه هم امن نیست و هنوز حضور مستاجر قبلی با وسایل اش -گیریم جمع شده در یکی از اتاقها- حس می شود. از همه مهمتر دیگران نیز حضور آن ساکن قبلی را باور دارند و او را در حمام خانه تصور می کنند. ساکنی که درب خانه اش برای خیلی ها گشوده بود!
این شهر خاکستری با ساختمان ها و سازه های معوج و بیقواره، مأمن این زوج هنرمند شهرستانی نیست. مهاجرینی از طبقه متوسط که گویا تهران فقط جایگاه هنرنمایی آنهاست و جز روی صحنه جایی برایشان امن نیست. در خانه ی جدید هم انگار جایی برایشان نیست .حتی برای اتومبیلشان پارکینگ ندارد. انگار در همان خانه ترک خورده و شکسته ی و خالی قبلی احساس امنیت بیشتری است. در آنجا قدرت داری برای سیلی انتقام و آرامش برای شکستن بغض مانده در گلو.
در پایان فیلم فروشنده مرد متجاوز فرو ریخته، پشیمان و درمانده از رعنا طلب بخشش می کند، رعنا نگاه اش می کند راضی به انتقام نیست اما طلب بخشش نیز برایش مضحک می نماید. به ابتدای فیلم بازگردیم جایی که لودر زمین بنای کلنگی مجاور مجتمع مسکونی محل زندگی رعنا و عماد را می خراشد و سکونت گاه آنها را تا مرز ویرانی می برد. احتمالاً در همان نزدیکی و بر دیوار آن کارگاه ساختمانی تابلویی رنگ پریده به دیوار آویزان شده که سازنده آن بنای جدید از همسایگان بابت مزاحمت کارگاه ساختمانی عذر خواهی کرده است. طلب بخشش در سکانس نهایی فیلم فروشنده بیدرنگ همین تابلو و مضحک و تصنعی بودنش را به یاد می آورد.
* معمار
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|