پرده سینما

بازگشایی دوباره ی جعبه پاندورا! فروغ فرخزاد همسر شرعی ابراهیم گلستان بوده است!

پرده سینما

 


 


 

 

 


روز نهم شهریور ۱۳۴۲ آیت الله تقوی شیرازی، خطبه عقد شرعی فروغ فرخ زاد فرزند سرهنگ محمدباقر فرخ زاد را با سید ابراهیم گلستان فرزند سید تقی خواند.

 

 

 

 

ابراهیم گلستان

مسعود بهنود دیروز متن بلندی را درباره مرگ فروغ فرخزاد منتشر کرد که انعکاس گسنرده ای در رسانه ها داشته است. این متن بازگشایی دیگرباره ی جعبه پاندورای رابطه ابراهیم گلستان و فروغ فرخزاد است که در بخشی از آن به ازدواج فروغ و گلستان اشاره شده است. متن کامل نوشته مسعود بهنود برگرفته از جی نیوز به شرح زیر است:

 

‪آن روز در باغچه زرکنده جمعی مبهوت چو مرغی نیم بسمل بودند و بخار از لای در غسالخانه بیرون می زد تن زخم دیده و شکسته فروغ را آن جا می شستند.

از همان زمان در هرکجا که می شد او را دنبال کرده ام به اقتضای حرفه.

فردای خداحافظی با زنی باهنر در آستانه فصلی سرد به دفتر انجمن آثار ملی رفتم که گورستان ظهیرالدوله رااداره می کرد تا بدانم چه کس روز قبل از خاک سپاری قبر خرید چرا سه تا.

که اولیش به فروغ رسید و آن دو دیگر خالی ماند.

از آن جا بگیر تا گفتگو با همکارانش در استودیو گلستان همسایه های خانه کوی دوم آن جا که فروغ سه سال پایان زندگی کلیدش را در کیف داشت.

با آقا حیدر که اول و آخر این حکایت را دید.

علاوه بر دوستان فروغ با خانواده اش هم حرف ها زدم.

بیش از همه با گلوریا خواهر کوچک که تا بودم هر سال همراهش فردای سالروز فروغ به ظهیر الدوله رفتیم با فریدون که گمان دارم در خانواده کس به اندازه او دردهای خواهر را نمی شناخت و سنگ صبورش نبود.

و کس نمی داند نامه های این دو در کنج کدام بیغوله در آلمان رهاست.

باری هر کس را دیدم حتی آن ها که قلم یا کلامشان فروغ را آزارها داده بود- گرچه بعدها وی رابالابلندترین قامت شعر فارسی خواندند- با استادم فرج صبا که همو مرا با فروغ آشنا کرد پرویز لوشانی پرویز نقیبی ایرج گرگین ایرج نبوی ناصر خدایار مجید دوامی رحمت مصطفوی دکتر هالو.

پیشتر از همه با سیمین خانم دانشور و طبعا در آن فرصت محدود که بین مرگ فروغ و مرگ جلال ال احمد بود با او.

با دکتر غلامحسین ساعدی با دکتر حسن بطحایی که یک چند پزشک معالج فروغ بود با نادرنادر پور با همکارانم در مجله روشنفکر - نصرت رحمانی و فریدون مشیری و مهشید درگهی - که همه خاطراتی از او داشتند.

با تاجی احمدی نازنین که عزیز کرده فروغ بود و با طوسی حایری که هزار حکایت داشت از او با مجید رهنما و فرخ غفاری که غریب حکایتی گفتند.

باری با همه جز ابراهیم گلستان و پرویز شاپور دراین باره گفته و شنیده ام.

 

در سی سالگی مرگ فروغ به خیالم افتاد همه یادداشت ها نوارهای صدا که در مصاحبه ها و کنکاش در زندگی و روزگار فروغ فرخ زاد دارم در کتابی گرد آوردم و قراردادی هم با نشرعلم بستم اما زندگی دیگر سازی زد.

و ماند.

اینک به دو ضرورت بازگشته ام به روایت یکی جنجالی که بر سر تخریب «خانه فروغ» به راه افتاد و دیگری انتشار کتاب «فروغ فرخ زاد. کارنامه ادبی و چند نامه منتشر نشده» به همت و پشتکار خانم دکتر فرزانه میلانی که هنوز در دست ها نگشته شوق ها جنجال و گفتگوها هم برانگیخته.

با خود گفتم به قول سعدی شیراز حالا که همه خلق را خبر شد غم دل که می نهفتم چند نکته را بهترست بنویسم.

همین الان تا دیرتر از این نشده.

 

آن خانه

 

فروغ از گفته های خودش چنین پیداست که از وقتی از زنده یاد پرویز شاپور جدا شد و تلخ و سرگشته به تهران آمد هرگز نه در این شهر و نه در رم و نه وقتی آلمان بود خاطر امن و مأمن راحت نیافت ده ها قصه داشت که گاه مانند صداهای هر شبه و هر دمه آپارتمان مزین الدوله با خنده می گفت و گاه با وحشت نقل می کرد مانند نقل آن شب وحشت انگیز حمله دو سرباز آمریکایی به خانه اش وقتی مست می خواستند به درون بریزند یا وقتی دست به خودکشی زد و در بالاخانه ای در خیابان شمیران همسایه مرکز جغرافیایی ارتش بود یا بار دیگری در آپارتمان انتهای خیابان تخت جمشید.

سخت بود زندگیش و پادر هوا تا اواخر ۱۳۴۱ که ابراهیم گلستان در محضرخانه یخچال از یک شیرازی با نام راد زمینی خرید و مهندس بیژن صفاری به سلیقه و سفارش فروغ خانه ای جمع و جور چنان که وی می خواست طراحی کرد و چنان که آماده شد فروغ در آن خانه کوی دوم ماوا گرفت.

در همان جا گاه میهمانی های ساده داد و دوستان را جمع کرد خندید هزاران نخ سیگار کشید و گاه سرمست درافتاد و گاه از دردهایی که بیرون از اختیارش بود شیون کرد.

اما نه مانند همه زندگیش بلکه به گفته خودش «به زندگی آدمیزاد شبیه شده زندگی من» .

و ۲۴ بهمن ۱۳۴۶ سه سال اندی بعد از همین خانه رفت و دو کوچه آن طرف تر تصادف کرد و دیگر برنگشت.

 

 

بعد از مرگ فروغ و سفر یا به معنای دیگر ناپدید شدن ابراهیم گلستان این خانه یک چند رها شد.

در همین زمان از قرار دوبار سرهنگ فرخ زاد پدر فروغ به کلیدی که در کیف فروغ مانده بود به آن بیغوله سرد سرزد و بخشی از متعلقات دخترش را برد تا آن که فخری خانم گلستان با امیرمسعود برادر فروغ تماس گرفت که برای بردن بقیه اموال و اسباب فروغ بروند.

بعد از آن خانه کوی دوم دیگر خالی نماند.

آقاحیدر نام آشنای هر کس به استودیو گلستان گذر کرده مدتی در آن جا ساکن شد.

آقا حیدر همو که مهدی اخوان ثالث قطعه ای به طنز در وصفش سرود امور فنی استودیو را همراهی می کرد و مدتی هم همان جا اتاقکی چوبی ساخت و در آن ماند.

و او همان کس است که در آن شب دیجور ۲۵ بهمن ۱۳۴۵ همراه گلستان به گورستان ظهیرالدوله رفت و در تنهایی شب گور را کند و او بود که در میان کار ناگهان بیخود شد و بر سر کوفت که چرا این جوان معصوم چرا.

و آقا حیدر صحنه ای هم در فیلم خشت و اینه بازی دارد با یک دیالوک کوتاه.

با آن زن و در درمانگاه.

 

فروغ فرخزاد

 

یک دو سالی بعد از مرگ فروغ زمانی که کاوه تنها پسر ابراهیم گلستان تحصیلاتش تمام شد و به تهران برگشت به خواست مادرش خانه کوی دوم را گلستان به نام فرزند کرد.

تا کاوه و خانواده کوچکش هنگامه و مهرک در خانه خودشان ساکن شوند اما تا خانواده کاوه برسند سالی منصور تقوی یکی از دایی های کاوه با خانواده در آن جا زیستند تا زمانی که کاوه درس به پایان رساند و برگشتند.

وقتی عکس های شهرنو گرفته شد وقتی کاوه با ما همکار شد در مجله سبز وقتی شعله های انقلاب شهرها را در برگرفت با لندروری که بارها دزدیده شد و به مرزها برده شد همه جا دوربین به دوش حاضر بود و فیلم ها دایم در تاریکخانه ای که همان خانه ساخته بود ظاهر می شد و برای خبرگزاری های معتبر جهان می رفت.

دو بار همین خانه با دستبردهای مشکوک روبرو شد.

 

این جا محله ای بود در دروس نزدیک میدان هدایت که از اوایل دهه ۳۰ ابراهیم گلستان در میان باغ و بیایان آن جا را برای ساخت اولین خانه خود برگزید.

بعد ها استودیویش را در همان نزدیکی برپا داشت.

همزمان با وی صادق چوبک هم به همسایگی شان آمد و بعدها هوشنگ پزشک نیا دوست نقاش خود را هم گلستان بدان جا کشاند.

به جز خانه ای که ساخت و متعلق به کاوه شد بعدها خانه ای هم برای مادرخود همان حدود خرید.

چنین بود که وقتی در بهمن سال ۱۳۴۵ فروغ در آن تصادف خونین رفت و برنگشت کسبه و اهل محل باخبر شدند و عزادار.

چنان که ۳۷ سال بعد در آن نوروز تلخ که کاوه از همین خانه رفت به کردستان عراق و خبر رسید که روی مین رفته است و تن خونین و بی جانش به تهران رسید اهالی قدیمی محل و کسبه سیاه پوشیدند و به تغزیت خانواده گلستان رفتند.

 

چند سال پیش یکی از شاعران وقتی به بازدید یک نمایشگاه نقاشی به گالری گلستان رفته بود در یادداشتی به یاد آورد که شصت سال از زمانی می گذرد که در این کنار خانه ای ساخته شد که محفل و مجمع بزرگان اهل اندیشه بود و جز دوستان و آشنایان ابراهیم گلستان همه آن ها که فخری خانم گلستان برایشان سرمشقی بود برای کار جمعی خیر کسانی مانند زنده یاد توران میرهادی و یا هیات امنای مرکز حمایت از کودکان هم آن خانه را در یاد دارند.

و در این سی و اندی سال هم به خاطر وجود گالری گلستان و حضور لی لی گلستان مترجم و نویسنده و هنرشناس باز هم اهل هنر و ادب فرصتی دارند ذوقی و هنری و کاری در آن جا.

یکی می گفت بعد از مخبرالسلطنه و خانواده هدایت که دروس ملکشان بود گلستان ها شهره این محله اند.

 

آن خطبه

 

 

چند ماهی بعد از آن که فروغ کلید خانه کوی دوم را در کیف گذاشت بعد از حوادث پانزده خرداد سال ۱۳۴۲ که شهر را ده سال بعد از کودتای ۲۸ مرداد به هم ریخت هنوز در شهر حکومت نظامی برقرار بود که به پیشنهاد علم و خواست پادشاه کنگره ای با عنوان نهضت ازاد زنان و ازاد مردان در تهران تشکیل شد تا اصلاحات حکومتی آن جا اعلام گردد.

علم نخست وزیر در جست و جوی چهره های متنقذ و موجه برای حضور در این کنگره متوجه تقی گلستان مدیر روزنامه گلستان چاپ شیراز شد.

گلستان به تهران آمد و چندی در خانه پسر بزرگش ابراهیم گلستان ساکن شد و چند روزی هم در خانه هما (بصیری) دختر بزرگش.

روزها آشنایان و رجال تهرانی و برادران وی به دیدارش می شتافتند روزی از همین روزها چهار برادر به دیدار برادر بزرگ رفته بودند.

عبدالحمید عبدالمجید وثوق ( معروف به وثوق الشریعه پدر فخری خانم گلستان) و آیت الله شمس تقوی شیرازی مرجع تقلیدی محل رجوع مردم تهران ساکن کوچه دردار خیابان ری.

در گفتگو های چهار برادر که از هر در می رفت رسیدند به این جا که کار ابراهیم چیست.

آیت الله تقوی شیرازی وقتی از فیلم و سینما شنید روی در هم کشید و از برادر زاده خواست به همان نوشتن داستان و روزنامه نگاری و توجه به گرفتاری های مردم مشغول باشد.

ابراهیم گلستان در توجیه علاقه مندی خود به فیلم و سینما دعوت کرد از پدر و عموها که به تماشای چند تا از فیلم هایش بروند.

حضور مرد روحانی در سینما مشکل بود.

چنین بود که فردایش کسبه محله دروس و کارکنان استودیو گلستان با تعجب دیدند مرد روحانی متشخص و سپید مویی با دو سه همراه وارد استودیو گلستان شدند.

دو فیلم مستند آتش و موج و مرجان و خارا آماده شده بود.

آیت الله تقوی شیرازی با دیدن آن ها به این نظر رسید که این گونه فیلم ها نه که ایرادی از نظر شرعی ندارد بلکه مفید هم هست.

در پایان همان روز بود که تقی گلستان از پسر پرسید این خانم فروغ کجاست.

فردایش پدر و پسر با فروغ راهی زرده بند شدند گفتگوکنان.

در همه راه گلستان بزرگ با فروغ سخن می گفت.

تا ناگهان از این دو پرسید چرا ازدواج نمی کنید...

مخاطبان به طبع لبخند می زدند و پاسخی در کار نبود.

اما آقای پدر پیگیر بود و صلاح نمی دید ارتباطی که همه از آن باخبر بودند چنین بماند.

ابراهیم گلستان سنگ انداخت و پرسید شما به فخری می گویید.

و از پدر جواب شنید بله.

فردایش وقتی آنان به دیدار آیت الله تقوی شیرازی رفتند آقای گلستان پدر که برای فخری خانم گلستان عمو و بزرگتر و عزیز بود و علاقه سرشاری هم به وی داشت پاسخ آورده است که گفته اند موافقم به هر چه صلاح می دانید.

و بدین گونه بود که روز نهم شهریور ۱۳۴۲ آیت الله تقوی شیرازی خطبه عقد شرعی فروغ فرخ زاد فرزند سرهنگ محمدباقر فرخ زاد را با سید ابراهیم گلستان فرزند سید تقی خواند.

هم او بیست سال قبل دو برادرزاده خود فخری و سید ابراهیم را هم برای هم عقد کرده بود.

 

رفته‌گان

 

اینکا از ان خانه حفره ای برجاست که قرارست پایه برجی شود برای شهری که باغ و گلستان هایش برج شده اند و بارو.

فروغ فرخ زاد سه سال در آن جا زیست و ۳۲ ساله بود که رفت.

کاوه گلستان ۵۲ سال داشت وقتی رفت و برنگشت و ۳۲ سال مالک این خانه بود.

خانم فخری گلستان هم چهار سال پیش از قصه بیرون رفت.

همه می روند.

همه خانه ها قصه هایی دارند.

شاگردان کاوه گلستان در دانشکده هنر بارها از خانه استاد پرمهر و پرتلاششان عکس ها گرفتند و یادش را گرامی داشتند و مهرک که رپیست (شعر رپ می سراید) هم امسال فارغ التحصیل شد از دانشگاهی در لندن.

شعری دارد در وصف خانه ای با سنگ خاکستری و دری که بسته شد.


 تاريخ ارسال: 1395/9/11
کلید واژه‌ها:

نظرات خوانندگان
>>>روژان موسوی:

خدا رحم کنه....الان دوباره همه با هم دهن به دهن نشن یک وقت؟!

13+0-

شنبه 13 آذر 1395



>>>منصوری:

بااین ماجرا خیلی چیزادر مورداین رابطه عوض میشه

23+1-

جمعه 12 آذر 1395



>>>shadmehr:

like

33+0-

جمعه 12 آذر 1395



>>>امین:

عجیبه که بعداز گذشت بیشتراز 50 سال این ماجرا هنوز ادامه داره

47+0-

جمعه 12 آذر 1395



>>>سعید:

بوی جنجال شدید میاد! خیلی شدید!

27+0-

پنجشنبه 11 آذر 1395




فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.