کاوه قادری
افراط و نابلدی در تزریق داستانک های فرعی و موقعیتهای مکمل به درام، به حدی است که در شرایطی که هنوز فیلم به معنای دراماتیک اش شروع نشده، سه خردهداستان، همزمان با یکدیگر کلید میخورند!
فیلم با وجود اینکه برای تقویت و پیشبرد پلات رویارویی میان «مرتضی» و «بهداد» بر سر ملیپوش شدن در المپیک، هنوز هم به تزریق داستان نیاز دارد، اما ناشی از وجود انبوه داستانک و خرده موقعیت عقیم و بی ربط، به مرحله اشباع داستانی رسیده است!
نه فقط در سینمای ایران، بلکه در کل سینمای جهان، فیلمهای ورزشی، معمولاً تنها با تکیه بر رویداد اصلی و موقعیت مرکزی ورزشیشان قابل روایت نیستند؛ لذا همیشه موقعیت یا موقعیتهای مکملی لازم است تا روایت داستانی اینگونه فیلمها، در حد و اندازهی یک فیلم بلند داستانیِ کلاسیک و فراز و فروددار، جذاب و نونوار شود؛ نکتهای که میلاد صدرعاملی نیز در نخستین فیلم بلندش یعنی سونامی، بر اهمیت آن واقف است؛ اینکه فیلم ورزشی او، صرفاً با اتکا بر رقابت دو تکواندوکار جهت ملیپوش شدن در المپیک (موقعیت مرکزی ورزشی فیلم) و تمرکز روی مبارزهی انتخابی المپیک میان این دو (رویداد اصلی و نهایی فیلم)، متریال روایی لازم برای یک فیلم بلند داستانگو را نمییابد؛ لذا موقعیتهای فرعی و مکملی نیاز است تا هم درام دچار خلأ داستانی نشود و داستانکهای فرعی لازم را در اوقات رخوت داستان اصلی در اختیار داشته باشد و هم موقعیت مرکزی و رویداد اصلی درام بارور شوند و در ارتباط تماتیک و درونمایهای و داستانی که با موقعیتهای فرعی مییابند، اهمیت روایی بیشتری پیدا کنند. در این میان اما، افراط و نابلدی فیلمنامهنویس و فیلمساز در تزریق داستانکهای فرعی و موقعیتهای مکمل به درام، منشأ نقصانهای روایی پرشماری شده که شاید مهمترینشان، چندپارگی و عدم انسجام درام باشد و به تبعاش، پراکندگی و پرگویی و تشتت و شلوغی، آن هم برای فیلمی که با توجه به سبک داستانگویی کلاسیکِ قهرمانمحورش و گونهی ورزشیاش، قرار است در وهلهی اول، مثلاً مخاطب عام داشته باشد!
این افراط و نابلدی در تزریق داستانکهای فرعی و موقعیتهای مکمل به درام، به حدی است که در شرایطی که فیلم هنوز به معنای دراماتیکاش شروع نشده، سه خردهداستان همزمان با یکدیگر کلید میخورند، تا پیش و بیش از آنکه چالشهای فیلمنامهنویس و فیلمساز، مواردی همچون معرفیهای اولیه، شخصیتپردازیها و تبیین و پیشبرد و به ثمر رساندن موقعیت مرکزی فیلم باشند، چالش مهم از همان ابتدا، ارتباط دادن این خردهداستانها به یکدیگر و خلق یک درام مرکزی از پسِ ترکیبشان با یکدیگر و به ثمر رساندنشان شود! و همین، پاشنه آشیلی برای خط سیر اصلی داستانی فیلم میشود؛ اینکه خردهداستانها هر کدام مجزا و برای خودشان به پیش میروند، اصطلاحاً هر کدامشان ساز خود را میزنند و نه ارتباطی به یکدیگر پیدا میکنند و نه در راستای یکدیگر هستند، بلکه صرفاً به موازات همدیگر روایت میشوند! و در این میان، فقط و فقط تقابل شخصیتی و موقعیتی میان «مرتضی» و «بهداد» است که درام را به پیش میبرد و محرک داستان و وقایع درام است. این یعنی از همان ابتدا با درامی مواجهیم که مقدمات و ملزومات داستانیاش را فدای منسجمسازی رواییِ انبوه داستانکها و موقعیتها و خردهموقعیتهای خود میکند و چون در آن منسجمسازی هم ناکام میماند، تقریباً تمام آن داستانکها و موقعیتها و خردهموقعیتها در بارورسازی و پیشبرد درام، ناکام و عقیم و بیکارکرد باقی میمانند! البته جز همان خط داستانی نحیف اولیه و پلات موقعیت کم متریالِ مبتنی بر تقابل دو تکواندوکار برای ملیپوش شدن در المپیک، که آن هم فقط به دلیل هماندازهسازی داستانی، موقعیتی و شخصیتی دو قطب متضاد درام، میتواند از طریق نیمچه دوئل شخصیتیِ ایجاد شده در داستان، درام را تا حدی در بخش اصلی خود به پیش ببرد؛ در حالی که باقی نقاط درام، خنثی است، موقعیتهای فرعی در خدمت موقعیت اصلی نیستند و بسیاری از داستانکها و موقعیتها و خردهموقعیتهایی که برای دچار نشدن درام به خلأ داستانی، به فیلم اضافه شدهاند، از آنجایی که عقیم و بیارتباط با داستان اصلی فیلم باقی ماندهاند، آنقدر ارائهکنندهی دادهها و تحرکات روایی خنثی هستند که دیگر تفاوت چندانی با وضعیت «داستان وجود نداشته» یا «خلأ داستانی» برای فیلم ایجاد نمیکنند! در نتیجه، فیلم با وجود اینکه برای تقویت و پیشبرد پلات رویارویی میان «مرتضی» و «بهداد» بر سر ملیپوش شدن در المپیک، هنوز هم به تزریق داستان نیاز دارد، اما ناشی از وجود انبوه داستانک و خردهموقعیت عقیم و بیربط، به مرحلهی اشباع داستانی رسیده است!
در واقع، ناشی از همین عقیم و بیکارکرد ماندن داستانکهای فرعی و موقعیتها و خردهموقعیتهای مکمل در تقویت روایی و پیشبرد داستانی درام است که بسیاری از داستانکها و خردهموقعیتها در فیلم، به صورت خنثی و حشو نمایش داده میشوند و عملاً علیالسویه و قابل حذف هستند! مانند نمایش دادن درمان «بهداد» پس از مصدومیت و سپس نمایش دادن تمرینات «ترگل»! یا مسألهی اختلاف سرمربی با تکواندوکار جدید، در عین رابطهی عاطفی و پدریاش نسبت به تکواندوکار قدیم! و البته در این میان، خردهداستانهای حشو نیز وجود دارند؛ همچون خردهداستان میان «ترگل» و «بهداد» که هیچ کارکردی در درام ندارد و صرفاً فیلم را به همان پراکندهگویی، تشتت، شلوغی و پرگویی که پیشتر اشاره کردیم میکشاند؛ آن هم در شرایطی که پیشینهی «مرتضی» و روابطاش با دختر و همسر سابقاش، که میتوانستند کمی در شخصیتپردازی بیشتر «مرتضی» و همچنین برانگیخته کردن موقعیت دراماتیک او و ایضاً برانگیخته کردن خود موقعیت اصلی درام، نقش داشته باشند، چون مورد تمرکز روایی قرار نگرفته و پر و بال داستانی داده نشدهاند، کاملاً جداافتاده از درام ماندهاند و تنها به یکی-دو اشارهی موضوعی در مورد آنها، بسنده میشود و هیچوقت به مرحلهی «پرداخت» داستانی نمیرسند! و این یعنی میزان دادههای روایی و داستانی برای درام آنقدر انبوهسازی شده و ازدیاد یافته که فیلمساز نمیتواند به درستی تشخیص بدهد که کدام داده غیرضروری است و در اتاق تدوین باید دور ریخته شود و کدام داده ضروری است و باید مورد تمرکز و پرداخت روایی قرار گیرد و به آن پر و بال داستانی داده شود.
در این میان، متأسفانه افسار درام، ناشی از همین ازدیاد و ازدحام دادههای روایی و داستانی، طوری از کنترل فیلمساز خارج شده است که درام به هر سمتی که میل کند و امکان انحراف از خط اصلی داستانی خود را داشته باشد، به همان سمت پیش میرود و منحرف میشود! حتی اگر آن سمت و سو، در شمایل «اپوزیسیون»ی گرفتن «ترگل» به خود، و درگیری بیخودی و خارج از دراماش با فدراسیون و حکم سه سال محرومیتاش از سوی کمیته انضباطی نهفته باشد! یا مطرح شدن موقعیتهایی همچون بیماری سرمربی و چشم طمع داشتن دستیار سرمربی به جایگاه سرمربی و استعفای سرمربی و اختلافات رییس فدراسیون و کمیته فنی و غیره! کاش فیلم، به جای ایجاد این همه داستانک فرعی و خردهموقعیت اغلب بیربط با درام مرکزی، داستان خلوتتر و در عین حال منسجمتری را برای روایت انتخاب میکرد و از همان ابتدا، روی همان رقابت میان «بهداد» و «مرتضی»، به انضمام نهایتاً یکی-دو خردهداستان و موقعیت فرعی متمرکز میشد و درام را به دست خود، تا این میزان، پراکندهگو، چندپاره و پرگو نمیکرد؛ آسیبی که البته آسیب رایج فیلمهای اول است؛ اینکه فیلمسازان «فیلم اولی»، انگار باید در همان نخستین فیلمشان، از همه چیز جهان سخن بگویند و تکلیف همه را نیز یکسره نمایند! و نتیجهاش اینکه این همه حرف و خردهداستان، باید با پیام شفاهیِ «ترگل» روی مبارزات «مرتضی» سرهمبندی شود! همان حدیث نفس فیلم که فیلمساز چون نمیتواند آن را به صورت عینی و در یک سیر و بستر داستانی و دراماتیک به مخاطباش عرضه کند، برای ارائهی آن، مجبور به صدور خطابه میشود! خطابهای که مثلاً حاوی پیام فیلم است! پیامی که ناشی از نارس بودن مکانیزم طراحی پیام فیلم (باز هم منبعث از شلوغی بیش از اندازهی فیلم که همهچیز را در خود گُم میکند)، آنقدر گنگ ارائه میشود که عملاً اینگونه فهمیده میشود : باختن سر بزنگاه خیلی خوب است! پس همیشه، نفر دوم باشید!
کاوه قادری
دی ۱۳۹۸
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|