پرده سینما
ریچل آویو (نویسنده ثابت نیویورکر)
در سال ۱۹۹۴ فرهادی در سن ۲۲ سالگی نمایشی را با عنوان «ماشیننشینها» در یک جشنواره دانشجویی کارگردانی کرد. نویسنده آن نمایش همکلاسیاش علی خودسیانی بود. خودسیانی به من گفت که وقتی دیده در کتابچه معرفی اجرا اسم فرهادی در مقام نویسنده آمده حیرت کرده است. فرهادی در مواجهه با او گفته نامش به اشتباه با آن عنوان آمده است اما به گفته او فرهادی این را هم به او گفته که «حالا چیزی نگو، چون با پریسا نامزد کردهام و میخواهیم ازدواج کنیم. به پریسا گفتهام خودم این نمایشنامه را نوشتهام. اگر بفهمد در روزهای اول زندگی به او دروغ گفتهام ممکن است رابطهمان به هم بخورد.»
عباس جهانگیریان نویسنده و نمایشنامهنویس گفت در جلسهای با فرهادی از داستانی که در دست نوشتن داشته با او صحبت کرده، داستان مرد جوان عاشق دلخستهای که وردست مارگیر است و ماری سمی انگشتش را نیش میزند. آنها تصمیم گرفتند فیلمی بر اساس آن داستان بسازند و جهانگیریان شروع به انجام تحقیقاتی برای ساخت آن کرد. جهانگیریان منتظر بود پیش از نوشتن فیلمنامه، قراردادی با او بسته شود، اما دیگر از فرهادی خبری نشد. در سال ۲۰۰۳ جهانگیریان داور یک جشنواره فیلم ایرانی شد و اولین فیلم بلند داستانی فرهادی «رقص در غبار» در آن جشنواره اکران شد. جهانگیریان برایم نوشت «دیدم همان داستان است با کمی تغییرات و بدون اسم من!» در مصاحبه با روزنامهای گفت «پریشان و متحیر» شده است.
بعد از آن که «جدایی نادر از سیمین» برای اولین بار در ایران به نمایش در آمد، مصطفی پورمحمدی، یکی از شرکتکنندگان کارگاه فیلمنامهنویسی سال ۲۰۰۹ فرهادی، گفت شماری از همکلاسان سابق با او تماس گرفتند و گفتند به نظر میرسد این فیلم برگرفته از فیلم کوتاهی است که او در کلاس فرهادی ساخته بود. فیلم پورمحمدی در باره یک کارگر نظافت منزل است که در خانهای از طبقه متوسط مشغول به کار است و سعی میکند شغلش را از شوهرش پنهان کند، زیرا میداند به غیرت او برمیخورد. میگوید: «خیلی عجیب بود. من هنوز هم فرهادی و آن فیلم را دوست دارم. هم حس افتخار بود هم خیانت.»
وقتی فرهادی به مانی حقیقی خبر داد فیلمنامهای به نام «گذشته» نوشته و خلاصه آن را تعریف کرد. حقیقی جا خورد چون داستان بخشی از زندگی خود او بود که به صورت درام در آمده بود. سالها قبلتر او به اونتاریو رفته بود تا به طلاق گرفتن از زنی که در دوران تحصیل در خارج با هم آشنا شده بودند فیصله بدهد و دیدار مجددشان بر خلاف انتظارش دردسرساز شده بود. وقتی به ایران برگشت ماجرا را برای فرهادی تعریف کرده بود. میگوید: «داستان را با جزییات مفصل تعریف کردم و حالت روایت نداشت. باورم نمیشد چنین اتفاقی برایم بیفتد... تعجبآور است به داستان زندگی آدم گوش بدهند بعد بروند بر اساس آن فیلمنامه بنویسند و بپرسند دوست داری در این فیلم بازی کنی؟»
چهار ماه تقریبا هر روز فرهادی برای نوشتن به خانه مانی حقیقی آمد. خلاصهای چهل و دو صفحهای از داستان فیلم نوشتند که یادداشتهایش هنوز در جعبهای در هال خانه حقیقی است. برنامه این بود که فرهادی پیشنویس فیلمنامه را برای حقیقی بفرستد تا بتوانند به همکاریشان ادامه بدهند اما دیگر خبری از فرهادی نشد تا این که فیلم با عنوان «همه میدانند» در سال ۲۰۱۸ برای اولین بار اکران شد.
اینجانب ــــــ، فرزند ــــــ، دارای شناسنامه شماره ـــــــ، ساکن ــــــ بدین وسیله در کمال سلامت جسمی و روانی اعلام میدارم فیلم مستند «دو سر برد، دو سر باخت» که از ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۹ تولید شده است بر اساس پیشنهاد و ایده آقای اصغر فرهادی در کارگاه ساخت فیلم مستند ایشان است.
شفیعی برگه کاغذ سفید جدیدی به او داد و گفت متن را رونویسی و پس از پر کردن جاهای خالی امضا کند.
ترانه علیدوستی: «این آدم نابغه است، اما در این هم نبوغ دارد که راههایی برای مکیدن فکرهای بکر از آدمهای اطرافش پیدا کند.»
خانواده آزاده مسیحزاده دستگاه پخش ویدیو داشتند، که در محلهشان در شیراز، شهری در جنوب ایران، کمیاب بود. پدرش با کابلهای دراز دستگاهشان را به تلویزیون هفت تا از همسایهها وصل کرد تا آنها هم بتوانند تماشا کنند. شبها پس از آنکه پدرش فیلمی انتخاب میکرد، مسیحزاده که از دو فرزند دیگر خانواده بزرگتر بود با دوچرخه در کوچه راه میافتاد تا به همسایهها خبر دهد. اگر فیلم خارجی بود یک بار بوق شیپوری دوچرخهاش را به صدا درمیآورد. اگر ایرانی بود دو بار.
مسیحزاده با تماشای همان فیلمها انگلیسی یاد گرفت. وقتی هجده ساله بود مدرس زبان انگلیسی شد و این زبان را با گفتگوهای همان فیلمها به دانشآموزانش یاد میداد. برای تمرین سلام و احوالپرسی به آنان میگفت لحظهای را تمرین کنند که نئو شخصیت فیلم «ماتریکس» میگوید: «از دیدارتان مفتخرم» و مورفیوس جواب میدهد «نه من مفتخرم». اگر شاگرد نقش خود را به قدر کافی با احساس نمیگفت مجبورش میکرد دوباره بگوید. خودش میگوید «خیلی از دستم عصبانی میشدند. یکی از شاگردها به من گفت "چهکار میکنید؟ شما معلمید، نه کارگردان. ما بازیگرتان نیستیم."» به نظرش آمد حق با آن شاگرد است و شروع کرد به پسانداز کردن تا اولین فیلم کوتاهش را بسازد، فیلمی صامت و تکشخصیتی در باره مسابقه بوکس. ساختن فیلم را در سال ۲۰۱۳ در سی و چهار سالگی به پایان رساند و فیلم به دهها جشنواره راه یافت.
سال بعد با خبر شد اصغر فرهادی میخواهد در موسسه هنری فرهنگی کارنامه، مرکز فرهنگی معتبری در تهران، کارگاه فیلمسازی برگزار کند. فرهادی پنجاه ساله تنها کارگردانی است که در قرن بیست و یکم دو بار برنده جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی شده است. پس از بردن اولین جایزه اسکار برای فیلم «جدایی نادر از سیمین» در سال ۲۰۱۲، مجله تایم نام او را در فهرست صد شخصیت تاثیرگذار جهان آورد. مایک لی کارگردان و نمایشنامهنویس انگلیسی، فرهادی را که درامهایش بر دروغهای طنینانداز در خانوادههای طبقه متوسط متمرکز است یکی از بزرگترین فیلمسازان تمام اعصار توصیف کرده است. فرهادی در جابجا شدن بین دیدگاههای شخصیتهای مختلف توان خارقالعادهای دارد طوری که حتی وقتی شخصیتی خشونتورزی یا فریبکاری هم میکند اخلاقی و معقول مینماید. خودش گفته «درام از اشتباهکاریهای خیلی کوچک سرچشمه میگیرد. اشتباهاتی خیلی خاص که برای من حکم هسته داستان را دارد.»
این کارگاه با شهریه معادل حدود هزار و چهار صد دلار گرانترین دوره موسسه کارنامه تا آن هنگام و مسیحزاده یکی از هیجده هنرجوی راه یافته به آن بود. در جلسه اول وقتی فرهادی اعلام کرد موضوع دوره ساختن فیلم مستند است مدیر موسسه غافلگیر شد. فرهادی با خود گزارشهای خبری آورده بود در باره افرادی که پول یا چیزهای باارزشی پیدا کرده و به صاحبانشان برگردانده بودند و به همین خاطر از آنها مثل قهرمانها تقدیر شده بود. فرهادی هنرجویان کلاس را به گروههای کوچکی تقسیم کرد و به هر گروه تکلیف داد گزارشی در باره یکی از این ماجراها تهیه کند. گفت میخواهد بررسی کند چطور فردی قهرمان میشود و این سوژه از دوران دانشجویی که نمایشنامه «زندگی گالیه» اثر برتولت برشت را دید مشغولیت فکر او بوده است. جایی در این نمایشنامه آمده است «بدبخت سرزمینی که به قهرمان نیاز دارد.»
مسیحزاده کوشید از شیراز برای شرکت در کارگاه بیاید. هیجده ساعت طول کشید تا با اتوبوس به مقصد برسد و در دو گروه مختلف شرکت کرد. اما احساس میکرد در هیچکدام جایی ندارد. هنرجویی به نام رولا شمس که تمام جلسات کارگاه را فیلمبرداری کرد به من گفت «رقابتی زیرپوستی به پا شده بود.» چون هنرجویان فکر میکردند فرهادی ممکن است از افراد حاضر در کلاس کسی را برای کار در تیم اش انتخاب کند. شمس میگفت مسیحزاده «قدری در آن جمع حالت وصله ناجور را داشت. بازی در آوردن بلد نبود. دختر شهرستانی چشم و گوش بستهای بود.»
مسیحزاده از فرهادی اجازه گرفت تنهایی کار کند و داستان خودش را پیدا کند. برای آن که هزینهاش کمتر شود در شیراز به دنبال سوژه رفت. از خاله یکی از دوستانش شنید شبکه استانی فارس گزارشی در باره یک زندانی پخش کرده که در دوره مرخصی کیفی حاوی پول پیدا کرده و به صاحبش پس داده بود. اسم این شخص محمدرضا شکری و بابت عدم پرداخت بدهی پنج سال زندان کشیده است. مسیحزاده نتوانست در فضای مجازی هیچ اطلاعاتی در باره این ماجرا پیدا کند و به سراغ دفتر صدا و سیما رفت و از گزارشگری خواست آن گزارش را برایش پخش کند.
در یکی از فیلمهای کلاس مسیحزاده را میبینیم که دارد سوژهاش را برای فرهادی توضیح میدهد. خوشحال و با تبسم خفیفی بر لب در باره جزییات توضیح میدهد. وقتی میگوید از مقامات برای فیلمبرداری از درون زندان مجوز گرفته فرهادی، مردی ریزهاندام که با صدایی نرم و آرام حرف میزند به او میگوید: «پس این کار شماست که میروی شیراز.»
مسیحزاده حدود سه ماه بعد بخشی از فیلم مستند خودش را در کلاس نمایش میدهد. فرهادی بابت تصویر دوپهلویی که از شکری به نشان داده بود از او تمجید کرد ولی انگار از کار بقیه هنرجویان کلاس چندان خوشش نیامد. به آنها گفته شده بود که مستند همهشان در قالب یک فیلم گروهی تدوین خواهد شد. هنرجویان توقع داشتند نام فرهادی هم در شناسنامه این فیلم بیاید و اعتباری به آن بدهد اما فرهادی گفت: «از من به هیچ وجه نامی نخواهد آمد. این کار را خودتان انجام دادهاید.»
مسیحزاده پرسید «حداقل میتوانیم از شما تشکر کنیم؟»
فرهادی پاسخی نداد و فقط گفت برایش خوشایند نبود که هنرجویی فیلمی ساخته بود و در شناسنامه فیلم حروف «اصغر فرهادی» از حروف عنوان فیلم بزرگتر بود.
مسیحزاده بخش پایانی فیلمش را دو ماه بعد در کلاس بعدی نمایش داد. این بخش روایت گشتن به دنبال زنی است که ادعا میکرد شکری پول او را پیدا کرده بود. او سرانجام این زن را در فاصله هشت ساعتی شیراز در روستایی واقع در درهای پیدا میکند. اما وقتی به دیدارش میرود مشخص نمیشود آیا هرگز آن پول را گم کرده یا پس گرفته بود یا شکری و سازمان زندان داستان عمل نیک او را ساخته بودند تا وجهه مثبتی برای زندان درست کنند، زندانی که به گفته شکری دختری در همان روز پیدا شدن پول در آن اعدام شده بود.
فرهادی در کلاس گفت فیلم مستند مسیحزاده نشان داد چقدر مهم است برملاسازی لایه به لایه باشد تا تماشاگر به «نقطه اوج زیبایی» و جفت و جور شدن قطعههای مختلف برسد. او سپس به مسیحزاده گفت: «بذار این قضیه بگذره، بذار فیلم مونتاژ بشه.»
کارگاه قرار بود طی حدود یک سال و در قالب ده جلسه برگزار شود اما فرهادی به هنرجویان گفت جلسه پنجم جلسه آخر است و پرسید «از این کلاس چه یاد گرفتید؟».
یکی پاسخ داد: «سبک و سیاق کار شما.»
مسیحزاده میگوید وقتی شنید موضوع دوره ساختن فیلم مستند است ناراحت شده اما گمان میکرده «آقای فرهادی حتماً در مورد نوشتن فیلمنامه برای فیلمهای سینمایی نکاتی به ما خواهد گفت که بتوانم استفاده کنم.»
فرهادی از او پرسید: «چه نکاتی؟»
او هم میگوید: «جذابترین داستانها در خود و اطرافمان است». طی ساختن فیلمش پی برد مردمی که در مصاحبه روراست مینمایند در واقع حقیقت را پنهان میکردهاند.
فرهادی گفت: «درست است. خودشان هم متوجه نیستند دارند دروغ میگویند.»
فرهادی در پایان دوره گفت آنهایی که دوست دارند فیلم سینمایی بسازند دست بلند کنند. همه هنرجویان دست بلند کردند. فرهادی گفت: «توصیه من به همه این است که اول فیلم مستند مفصلی بسازید... حدود شش ماه یا یک سال روی آن وقت بگذارید. فیلم را به هیچ کس نشان ندهید و بر اساس آن فیلمنامهتان را بنویسید. در این مرحله شخصیتها را میشناسید. با این روش دستتان پرتر است. ممکن است خودم هم این کار را بکنم.» او گفت شاید گروهی محقق را برای ساختن فیلم مستندی به کار بگیرد و بعد از مدتی، شاید پنج سال، «بر اساس آن به دلخواه خودم فیلمنامهای بنویسم.»
چهار سال بعد از این کارگاه هم نسخه نهایی کار گروهی تکمیل نشده بود. هنرجویان امیدوار بودند تدوینگری حرفهای کار را به دست بگیرد اما فرهادی یکی از هنرجویان کارگاه به نام وحید صداقت را انتخاب کرد و فیلم تدوین نشده تمام هنرجویان را به او تحویل دادند. نگار اسکندرفر مدیر موسسه کارنامه به من گفت: «هنرجویان خیلی از این فرایند ناراحت شدند و احساس میکردند آقای فرهادی کارگاه را رها کرده است.»
مسیحزاده با اجازه اسکندرفر و فرهادی خودش مستقلا تدوینگری استخدام کرد و فیلم مستندش را به جشنوارههای فیلم رساند. فیلم او که نام «دو سر برد، دو سر باخت» را برای آن انتخاب کرده بود در سال ۲۰۱۸ در جشنواره فیلم شیراز برنده جایزه ویژه هیئت داوران شد. به هنگام دریافت جایزه گفت: «به ساختن فیلم مستند قطعاً و قطعاً ادامه خواهم داد چون احساس میکنم بخشی از زندگی من است.»
مسیحزاده میگوید بعد از آن که فیلم مستندش نامزد دریافت جایزه بهترین پژوهش در یک جشنواره دیگر ایران شد از موسسه بامداد که مرکزی آموزشی در تهران و گرداننده آن همسر فرهادی است خانمی با او تماس گرفت و گفت فیلم گروهی کلاس سرانجام ساخته خواهد شد و بخش نخست آن هم فیلم مستند مسیحزاده است. اما همین خانم اضافه کرد اگر همچنان فیلم مستندش را در جشنوارهها به روی پرده ببرد از فیلم گروهی حذف خواهد شد. مسیحزاده میگوید پرسیدم آیا نام فرهادی در شناسنامه فیلم میآید، و پاسخ آن زن مثبت بود. مسیحزاده هم فورا نمایش فیلمش را متوقف کرد. به طوری که آن را از جشنوارهای در ایتالیا هم بیرون آورد. اسکندرفر که مدیر اجرایی تولید «جدایی نادر از سیمین» هم بوده به یاد دارد که مسیحزاده «خیلی خیلی هیجانزده بود چون احساس میکرد اتفاقات بزرگتری دارد رخ میدهد.»
مسیحزاده سال ۲۰۱۹ به تهران نقل مکان کرد و یک شرکت توزیع فیلم تاسیس کرد. با خبر شد که فرهادی میخواهد در موسسه بامداد کارگاهی برگزار کند و چون موضوع آن فیلمنامهنویسی بود تصمیم گرفت در آن ثبتنام کند. فرهادی در نخستین روز کارگاه از هنرجویان خواست خودشان را معرفی کنند. هنرجویی به نام محمدرضا شیروان که کنار مسیحزاده نشسته بود به من گفت: «فرهادی وقتی او را دید مکثی کرد». بعد شیروان خودش را معرفی کرد اما میگوید: «متوجه شدم آقای فرهادی به حرف من توجهی ندارد و پیش آزاده برگشت و از او پرسید: "به شیراز رفت و آمد میکنی؟"» به نظر شیروان در سراسر دوره کارگاه، فرهادی به مسیحزاده بیشتر از سایر هنرجویان توجه داشت.
در اوت ۲۰۱۹ در یکی از آخرین جلسات، فریده شفیعی، منشی موسسه، به مسیحزاده گفت فرهادی میخواهد در دفتر اصلی موسسه، اتاق بزرگی با بالکنی مشرف به خیابان با او دیدار کند. همسر فرهادی، پریسا بختآور ، مدیر موسسه هم آن جا بود. فرهادی مسیحزاده را به نشستن پشت میزی دعوت کرد و بعد گفت دارد فیلم جدیدی میسازد به نام «قهرمان» که داستان آن در شیراز میگذرد.
مسیحزاده میگوید فرهادی از لهجه شیرازی او تعریف کرد و پرسید آیا دوست دارد در فیلم او بازی کند. مسیحزاده میگوید: «پرسیدم من؟ بازی کنم؟». گفت استعداد بازیگری ندارد و فیلم مستند خودش را هم که تماشا میکند از شنیدن صدای خودش پس میافتد. ولی گفت خیلی خوشحال میشود سمت دستیاری را داشته باشد و شاید بتواند تحقیقات مکانی در شیراز را انجام دهد. میگوید او و فرهادی در مورد شناخت او از این شهر صحبت کردند و بعد شفیعی کاغذ تایپ شدهای را روی میز گذاشت. مسیحزاده فکر کرد لابد قرارداد رسمی کار است اما در کاغذ آمده بود:
اینجانب ــــــ، فرزند ــــــ، دارای شناسنامه شماره ـــــــ، ساکن ــــــ بدین وسیله در کمال سلامت جسمی و روانی اعلام میدارم فیلم مستند «دو سر برد، دو سر باخت» که از ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۹ تولید شده است بر اساس پیشنهاد و ایده آقای اصغر فرهادی در کارگاه ساخت فیلم مستند ایشان است.
شفیعی برگه کاغذ سفید جدیدی به او داد و گفت متن را رونویسی و پس از پر کردن جاهای خالی امضا کند.
مسیحزاده میگوید لحظهای احساس کردم نفسم پس رفت:«دستم را بالا آوردم و گفتم «آقای فرهادی میشود راجع به این صحبت کنیم؟ ایشان گفت حالا امضا کن و شماره ملیات را هم صحیح بنویس که برایت بلیط هواپیما به شیراز بگیریم.»
از او پرسید«آقای فرهادی، فیلم قهرمان ربطی به مستند من دارد؟»
میگوید او گفت فیلمنامهاش را قبل از فیلم او نوشته است.
وقتی دید همچنان تردید دارد گفت تمام روز درس میداده و خسته است و او دارد وقت سه نفر را میگیرد. میگوید: «مدام تکرار میکرد سند سادهای بین خودمان است.»
مسیحزاده شروع به رونویسی از روی متن کرد اما دستش میلرزید و مدام اشتباه میکرد. میگوید وقتی سرانجام نوشتن متن تمام شد و آن را امضا کرد شفیعی به او گفت: «لطفا بفرمایید بیرون، آقای فرهادی خیلی خسته است.» (فرهادی و شفیعی روایت مسیحزاده از این جلسه را قبول ندارند. فرهادی میگفت چون شایعات بسیاری در دنیا از سینمای ایران راه افتاده میخواهد با بیانیهای روشن شود که ایده مال او است. شفیعی میگوید گفتگو به قدری دوستانه بود که بختآور بعد از رفتن مسیحزاده گفت: «چه دختر نازنینی»).
شیروان همکلاسی مسیحزاده که قرار بود آن روز او را با ماشین به خانه برساند به من گفت: «یادم میآید هنگام سوار شدن داشت گریه میکرد.» وقتی پشت چراغ قرمزی ایستادند مسیحزاده شروع کرد به تعریف ماجرا. میگفت فرهادی بت او بود. شیروان گفت: «به او گفتم اگر من هم جای تو بودم همین کار را میکردم.»
مسیحزاده صبح فردای آن روز به موسسه کارنامه رفت تا ماجرا را برای اسکندرفر مدیر موسسه تعریف کند. اسکندرفر به من گفت: «انگار روح و روانش ویران شده بود. دستهایش میلرزید.» اسکندرفر در ادامه گفت: «با خودم گفتم لابد فرهادی میخواهد از فیلم مستندش استفاده کند.»
مسیحزاده هفته بعد قبل از کلاس به موسسه بامداد رفت. میگوید: «گفتم آقای فرهادی میخواهم بگویم ایده و طرح فیلم مستندم مال خودم است. گفت خب؟ گفتم پس قبول دارید؟ گفت آره.»
طبق روایت مسیحزاده که فرهادی میگوید دروغ است، او میپرسد آیا میتوانند بیانیهای را که امضا کردهاست اصلاح کنند؟ اما او میگوید باید از این ماجرا درس بگیرد و روزی بابت آن از او تشکر خواهد کرد: از این به بعد هر وقت کاغذی را جلویش گذاشتند امضا کند به وکیل نشان بدهد تا استرس نگیرد. گفت معلوم است مضطرب است و نخوابیده و میبیند زیر چشمهایش گود افتاده است. با این وضع باید دوباره بررسی کند ببیند به درد کار در فیلم او میخورد.
مسیحزاده اجازه خواست که بنشیند و وقتی فرهادی گفت بنشیند روی صندلی فرو ریخت و شروع کرد به گریه کردن. فرهادی داشت سیگار میکشید و به او نگاه نمیکرد. سیگارش هم که تمام شد از اتاق بیرون رفت.
یک سال بعد، در سپتامبر ۲۰۲۰، زمانی که مسیحزاده برای دیدار خواهرش که معمار منظر است به آلمان رفته بود، یکی از دوستانش با او تماس گرفت و گفت که فرهادی در حال فیلمبرداری در شیراز است. فوری در پروازی به تهران جا گرفت. چمدانهایش را درون آپارتمانش انداخت مقداری لباس درون کولهای گذاشت و با پروازی به شیراز رفت. پیش خودش میگفت مبادا فرهادی میخواسته با او تماس بگیرد چون در اروپا بوده نتوانسته. البته خودش میگوید بیش از هر چیز «فقط میخواستم از او بپرسم چرا از من امضا گرفتید؟ این همه سوال در ذهن من ایجاد کردید که فقط بتوانید فیلم خودتان را بسازید؟ با این روش میخواستید به من درس بدهید؟ خیلی دردناک است.»
آن دوست گفته بود محل فیلمبرداری فرهادی مدرسهای در خیابان قصرالدشت است. چندین مدرسه با همان نام در آن خیابان وجود داشت. مادر مسیحزاده او را به تمام آنها برد. به آخرین مدرسه که رسیدند در ورودی نیمه باز بود. مسیحزاده وارد حیاط شد. بازیگرانی را دید که لباس معلمی پوشیده بودند و به یکی از عوامل فیلم گفت میخواهد با فرهادی صحبت کند. مسیحزاده میگوید این فرد به داخل رفت و بعد آمد و گفت فرهادی میگوید کسی به اسم مسیحزاده را نمیشناسد. پیش خودش گفت لابد اسمش را درست تلفظ نکرده است و دوباره با صدای بلندتر اسمش را گفت. سرانجام صداقت، هنرجویی که فرهادی برای تدوین فیلم گروهی کلاس انتخاب کرده بود بیرون آمد. آن موقع جزو عوامل فیلم فرهادی شده بود. گفت سر فرهادی شلوغ است و بهتر است برای وقت ملاقات گرفتن با دستیارش تماس بگیرد.
مسیحزاده که صداقت را دوست خودش میدانست از او پرسید آیا فیلمی که دارند میسازند شبیه فیلم مستند خودش است. مسیحزاده میگوید صداقت در پاسخ گفت که مستند او را به یاد ندارد، و وقتی مسیحزاده داستانش را به او یادآوری کرد، صداقت گفت که فیلمنامه «قهرمان» به او داده نشدهاست. (صداقت به من گفت: «چنین گفتگویی یادم نمیآید،» و روایت مسیحزاده از اتفاقات درون حیاط را قبول ندارد.) مسیحزاده میگوید: «دوباره به اطراف نگاهی کردم و با خودم گفتم خب این جا حیاط مدرسه است و بازیگران هم لباس معلمی پوشیدهاند در حالی که در فیلم مستند من مدرسهای وجود ندارد.» از شک کردن به فرهادی احساس حماقت کرد و از آن جا بیرون آمد. برای گرفتن وقت ملاقات هم هیچ وقت تماس نگرفت.
ده ماه بعد اولین نمایش جهانی فیلم «قهرمان» در جشنواره فیلم کن صورت گرفت. فرهادی در مصاحبهها توضیح داد سعی کرده از بازیگران غیرحرفهای استفاده کند چون میخواسته از واقعگرایی فراتر برود تا فیلم «دقیقا شبیه زندگی» از آب دربیاید. او گفت: «نظرم این بود که کار به فیلم مستند نزدیکتر باشد.»
مسیحزاده از چند دوست خود که در کن بودند خواست بعد از دیدن فیلم با او تماس بگیرند. آنها به او گفتند داستان فیلم در باره فردی زندانی در شیراز به نام رحیم است. رحیم که به خاطر عدم پرداخت بدهی به زندان افتاده وقتی به مرخصی میآید دوست دخترش کیفی حاوی سکههای طلا را که در خیابان پیدا کرده به او میدهد و او آن را به صاحبش، زنی مرموز برمیگرداند. برخی از قسمتهای «قهرمان» تقریبا عینا مانند گفتههای شکری، سوژه مستند مسیحزاده، هستند. رحیم مثل شکری سوژه فیلم مستند مسیحزاده مردی لاغر و نحیف است، طلاق گرفته و یک فرزند دارد، شغلش در زندان نقاشی است، فرزندش اختلال گفتاری دارد و سرگشته با لبخندی تلخ به این جا و آن جا میرود. شکری به مسیحزاده گفته بود: «حتی در اوج خشم لبخند میزنم». فرهادی هم در مصاحبههایش میگوید به بازیگر نقش رحیم گفته بود: «آن لبخند فروشکستهاش را تا حد امکان حفظ کند.» فرهادی به این بازیگر گفت: «وقتی این شخصیت دچار مشکلات بیشتری میشود بیشتر لبخند میزند.»
مسیحزاده از دوستانش خواست به شناسنامه فیلم به دقت نگاه کنند. میگوید: «اگر در آن وسطها جایی با حروف خیلی ریز هم "از هنرجوی کارگاه خودش در سال ۲۰۱۴" تشکر کرده بود برای همیشه لب فرومیبستم.» اما خبری نبود.
در اینستاگرام شماری از دوستان مسیحزاده خلاصه فیلم مستندش را با هشتگ قهرمان منتشر کردند و نام او را هم ضمیمه کردند. برخی هم شروع کردند به بازنشر پیامها. مسیحزاده حدود بیست مورد از این مطالب را همرسان کرد. پایگاه اینترنتی کافه سینما که اخبار و نقد فیلم منتشر میکند مقاله کوتاهی کار کرد که در آن آمده بود ممکن است فیلم مستند مسیح زاده مبنای فیلم «قهرمان» باشد. در این مقاله آمده است: «در حالی که فرهادی سرگرم مصاحبههای مطبوعاتی و فرش قرمز در جنوب فرانسه بود» هنرجویان فیلمسازی «از شخص دیگری به عنوان قهرمان نام میبرند و این خانم را عامل موفقیت او میدانند.»
فرهادی در کن در پاسخ به بیبیسی فارسی در مورد خاستگاههای فیلم گفت کارگاهی با «مقاصد پژوهشی» برگزار کرده بود. او در ادامه گفت که از تمامی گزارشهای خبری که هنرجویان در بارهشان تحقیق کرده بودند عناصری را هنگام نوشتن فیلمنامه به کار گرفت. او گفت: «مثلا اینکه تو شیراز بگیرم، یک داستانی تو شیراز برای یک آدمی که اتفاقا الان هستش، اتفاق افتاده بود. البته کاراکترش با این کاراکتری که ما داریم کاملاً متفاوت است.» او در مصاحبه با پایگاه اینترنتی ددلاین مختص اخبار هالیوود هم تاکید کرد: «گزارش خبری خاصی الهامبخش فیلم قهرمان نبوده است.» او در مصاحبههای دیگری هم گفت سالیان سال به این فکر میکرده که قهرمانان چطور احساس میکنند توقعات اجتماع آنها را اسیر کرده است. او گفت: «در ایران یک نفر حاضر است برای حفظ وجهه از همه چیز بگذرد. آگاهی به حسن شهرت داشتن چنان آرامش و اعتماد به نفسی به همراه میآورد که حفظ آن کار آدم را به آن جا میکشاند که به زندگی خودش هم بیاعتنا شود.»
فیلم ایرانی «گاو» را اغلب نجاتبخش سینمای ایران خواندهاند. این فیلم در مورد مردی است که چنان شورمندانه برای گاو مردهاش سوگواری میکند که رفته رفته کردارش مانند گاو میشود. بعد از انقلاب سال ۱۹۷۹ تولید فیلم تقریبا متوقف میشود. به سینما به چشم ارمغانی غربی مینگریستند که مایه انحطاط و تباهی است. طوری که سی و دو سینما در تهران تعطیل شدند و بسیاری از آنها در آتش سوختند. اما آیتالله روحالله خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران ظاهراً بعد از تماشای فیلم «گاو» تحت تاثیر قابلیتهای آموزشی فیلمهای ایرانی قرار گرفت (این نکته هم کمک کرد که فیلم گاو محصول یک دهه پیش از انقلاب و در باره فقر در دوران شاه بود.) خمینی در نخستین سخنرانی پس از بازگشت از تبعید در مورد حکومت خود گفت: «ما با سینما مخالف نیستیم» فقط با «سوءاستفاده از سینما» مخالفیم. بر سر در سینماها پارچههایی آراسته به عکس خمینی و جمله «ما با سینما مخالف نیستیم» آویختند. دولت شروع به فعالیت کرد تا صنعت سینمای جدیدی پدید آورد که پایبند به ارزشهای اسلامی و به دور از موضوعات حساس اجتماعی و سیاسی و به قول یکی از اعضای حکومت «حلقههای پریشانی» باشد.
فرهادی که در ناحیه مرکزی ایران بزرگ شد. پسر بقال عمدهفروشی بود که هنگام انقلاب هفت سال بیشتر نداشت و دو سال بعد موفق به دیدن فیلم «گاو» شد. او در ماه ژوییه طی تماسی در بستر برنامه زوم و از درون خانهاش در تهران به من گفت: «جهان بچگی مرا تغییر داد. فهمیدم برای من چیزی زیباتر از رسانه فیلم وجود ندارد.» جنگ ایران و عراق یک سال بعد از انقلاب آغاز شد و هشت سال طول کشید. تقریباً تمامی بچههای بزرگتر خیابان محل زندگی فرهادی راهی این جنگ شدند. یکی از دوستانش به دروغ سن اش را بزرگتر اعلام کرد تا بتواند برای اعزام به جبهه نامنویسی کند. مدت چندانی طول نکشید که این دوست کشته شد و جنازهاش را در شهر طی مراسمی مختص شهدا تشیع کردند. انقلاب و جنگ «جوی» پدید آورد که «در آن همه چیز صلب و خشک بود. آدم با واقعیت چشم در چشم میشد و خیالورزی محلی از اعراب نداشت. سینما تنها گریزگاهی بود که وجود داشت».
فرهادی در رشته نمایش دانشگاه تهران درس خواند و پایاننامهاش را در مورد تفاوت یک لحظه سکوت و مکث در کارهای هارولد پینتر نوشت. فرهادی در مصاحبه با یک پژوهشگر سینما میگوید: «ویژگی اصلی شخصیتهایش این است که برای پرهیز از گفتن حرف دلشان، حرفهای دیگری میزنند و ما که در جامعه ایران بزرگ شدهایم این را کاملا میفهمیم.»
در سال ۱۹۹۴ فرهادی در سن ۲۲ سالگی نمایشی را با عنوان «ماشیننشینها» در یک جشنواره دانشجویی کارگردانی کرد. نویسنده آن نمایش همکلاسیاش علی خودسیانی بود. خودسیانی به من گفت که وقتی دیده در کتابچه معرفی اجرا اسم فرهادی در مقام نویسنده آمده حیرت کرده است. فرهادی در مواجهه با او گفته نامش به اشتباه با آن عنوان آمده است اما به گفته او فرهادی این را هم به او گفته که «حالا چیزی نگو، چون با پریسا نامزد کردهام و میخواهیم ازدواج کنیم. به پریسا گفتهام خودم این نمایشنامه را نوشتهام. اگر بفهمد در روزهای اول زندگی به او دروغ گفتهام ممکن است رابطهمان به هم بخورد.» چند ماه بعد، فرهادی این نمایش را دوباره به روی صحنه تالاری در تهران برد. خودسیانی با دیدن پوستر نمایش دلخور شد زیرا این بار نام خودسیانی در مقام نویسنده آمده بود اما نام فرهادی که دستی در نمایشنامه برده بود به عنوان «بازنویس» نمایشنامه آمده بود. (فرهادی میگوید هرگز مدعی نشده نویسنده آن نمایشنامه است و افزود «نمیفهمم چرا این داستان ساختگی را میگوید.» شخصی که آن زمان دوست هر دوی آنها و شاهد دعوایشان بود به من گفت: «آقای خودسیانی راست میگوید.»)
فرهادی سالها نویسنده کارهای رادیو و تلویزیون حکومتی بود و در سی و یکی دو سالگی دست به کار تولید اولین فیلم داستانی بلند خود شد. عباس جهانگیریان نویسنده و نمایشنامهنویس گفت در جلسهای با فرهادی از داستانی که در دست نوشتن داشته با او صحبت کرده، داستان مرد جوان عاشق دلخستهای که وردست مارگیر است و ماری سمی انگشتش را نیش میزند. آنها تصمیم گرفتند فیلمی بر اساس آن داستان بسازند و جهانگیریان شروع به انجام تحقیقاتی برای ساخت آن کرد. جهانگیریان منتظر بود پیش از نوشتن فیلمنامه، قراردادی با او بسته شود، اما دیگر از فرهادی خبری نشد. در سال ۲۰۰۳ جهانگیریان داور یک جشنواره فیلم ایرانی شد و اولین فیلم بلند داستانی فرهادی «رقص در غبار» در آن جشنواره اکران شد. جهانگیریان برایم نوشت «دیدم همان داستان است با کمی تغییرات و بدون اسم من!» در مصاحبه با روزنامهای گفت «پریشان و متحیر» شده است. پس از آن فرهادی از او عذرخواهی کرد و نام جهانگیریان را به نسخهای از فیلم که از تلویزیون پخش شد اضافه کرد.(فرهادی گفت داستان را نویسنده همکارش برایش تعریف کرده و منبع اصلی آن را نمیدانسته است.) جهانگیریان نوشت با وجود نگرفتن هیچ پولی بابت آن فیلم، «اعتراضی نکردم و نخواهم کرد زیرا فرهادی بارها نام کشورم را در جشنوارههای برتر جهان مطرح کرد... برای من منافع ملی ارزشمندتر از منافع شخصی است.»
فیلم بعدی فرهادی «شهر زیبا» که در سال ۲۰۰۴ اکران شد درباره پسر ۱۸ سالهای است که پس از کشتن دوستدخترش با مجازات اعدام مواجه میشود مگر آن که دوستش و خواهرش بتوانند خانواده قربانی را راضی کنند او را ببخشند. فرهادی در مصاحبه با من گفت «برای اولین بار توجهم به گزاره بسیار مهمی جلب میشد که بر همه فیلمهایم اثر گذاشته است. تراژدی کلاسیک نبرد بین خیر و شر است اما داستان "شهر زیبا" نبرد بین دو خیر است و نمیدانیم دلمان میخواهد کدام طرف پیروز میدان باشد چون با هر دو طرف احساس قرابت داریم.»
مانی حقیقی کارگردان ایرانی که اخیرا با اولین فیلم بلند داستانیاش در جهان مطرح شده در مصاحبه با من گفت بعد از تماشای "شهر زیبا" «مبهوت مانده بودم. گریه میکردم و میلرزیدم. تجربه تکاندهندهای بود.» در یک دورهمی، فرهادی را که تا آن روز ندیده بود به خانهاش دعوت کرد. وقتی باقی مهمانان رفتند فرهادی فکر ساختن فیلم جدیدی را با او در میان گذاشت، درباره مادری از طبقه متوسط که خیال میکند شوهرش با زنی رابطه دارد. حقیقی چند پیشنهاد ساختاری داد. حقیقی به من گفت «در آن لحظه، حدود ساعت دو صبح، اصغر گفت "صبر کن، کاغذ داری؟" و شروع کرد به یادداشت کردن آن فکرها.» فرهادی تا صبح زود ماند و بعد از آن که رفت خانه و خوابید دوباره عصر همان روز برگشت. هشت ماه به همین شکل کار کردند تا نوشتن فیلمنامه به پایان رسید. حقیقی به من گفت «همان روزی که همدیگر را دیدیم شروع به نوشتن کردیم. واقعا شبیه عشق در نگاه اول بود.»
آن فیلم با عنوان «چهارشنبه سوری» برای اولین بار در سال ۲۰۰۶ اکران شد و سه جایزه از جشنواره بینالمللی فیلم فجر تهران برد. فرهادی هم کارگردانش بود و هم در کنار حقیقی نویسنده فیلمنامه. فیلم به کنکاش در مورد عادی شدن دروغگویی در ازدواج میپردازد، به طوری که انگار تنها راه حفظ آن است. پس از «چهارشنبه سوری»، فرهادی با فکرهای جدیدی به سراغ حقیقی آمد: گروهی از دوستان از قشر متوسط برای تعطیلات به کنار دریا میروند و یکی از آنها که زنی مرموز است ناپدید میشود. حقیقی گفت فرهادی پیشنهاد داد فیلمنامه را با هم بنویسند و حقیقی کارگردانش باشد. اما طرح اولیه داستان برای حقیقی جذاب نبود. «آنچه پیش من آورده بود هسته اولیه داستان بود، یک داستان جنایی، و من مدام میگفتم "اصغر، کجای این داستان جالب است؟ نمیفهمم."»
حقیقی گفت دو ماه طول کشید تا آن فکر اولیه را بسط دهند و تقریبا هر روز برای صحبت کردن و نوشتن همدیگر را میدیدند. (فرهادی میگوید در باره فکر اصلی فیلم یکی دو روز بیشتر حرف نزدهاند.) طی آن فرایند، ناپدید شدن زن و تلاش وحشتزده همراهانش برای سر در آوردن از ماجرا تبدیل به تصویری پرکشش از فرهنگی شد که در آن گفتن حقیقت همیشه صلاح نیست. حقیقی گفت «گمانم اصغر فهمید از آن داستان فیلم خیلی خوبی در میآید و به نوعی آن را پس گرفت که من هم مشکلی با آن کارش نداشتم.» در نهایت حقیقی بازیگر آن فیلم موسوم به «درباره الی» شد و اسمش به عنوان نویسنده فیلمنامه نیامد.
نقش اصلی را گلشیفته فراهانی بازی میکرد که چندی پیشتر با بازی در نقش دلبر لئوناردو دیکاپریو در فیلم «یک مشت دروغ» به کارگردانی رایدلی اسکات اولین زن ایرانی شد که بعد از انقلاب در فیلمی هالیوودی نقشآفرینی کرد. نهادهای اطلاعاتی ایران در مورد این که آیا او با شرکت در فیلمی هالیوودی و حضور بدون حجاب در ملاء عام مرتکب قانونشکنی شده است یا خیر دست به تحقیق زد. چندین بار از او بازجویی کردند و امکان داشت کار کردن او در ایران ممنوع شود. او قبل از فیلمبرداری «درباره الی»، مانند بسیاری از بازیگران ایرانی باید قراردادی را امضا میکرد که طبق آن اگر دولت فیلمبرداری یا تولید فیلم را به دلیل حضورش در آن متوقف میکرد، او را مسئول پرداخت هزینهها میکرد.
بعد از پایان فیلمبرداری، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نمایش فیلم در جشنوارهها را ممنوع کرد. اما رئیس دولت ایران در آن هنگام، محمود احمدینژاد، این ممنوعیت را لغو کرد و بعدتر گفت: «منصفانه نیست فیلمی به خاطر اشتباه یک هنرپیشه زن آن توقیف شود.» (جواد شمقدری، معاون امور سینمایی وزیر ارشاد در آن هنگام، به من گفت یکی از تهیهکنندگان این فیلم برای تقاضای کمک نزد او آمد.) فراهانی به خاطر خطراتی که آزادی او را تهدید میکرد راهی تبعید به پاریس شد. خودش به من گفت: «در واقع نخستین بازیگر زنی بودم آن طور از کشور خارج شدم. هم زیر ضرب مردم بودم هم زیر ضرب حکومت. هیچ گونه پشتیبانی صنفی ندیدم. مثل مراسم سنگسار بود که هر کسی فقط سنگی برمیداشت و پرت میکرد.»
قصد داشت در جشنواره بینالمللی فیلم برلین ۲۰۰۹ با بازیگران فیلم «درباره الی» همراه شود اما ناچار شد به تنهایی روی فرش قرمز راه برود. (میگوید فرهادی اینطور میخواست، اما فرهادی این حرف را تکذیب میکند.) فرهادی و سایر بازیگران بعد از او آمدند و عکس گروهی گرفتند. احساس میکرد تحقیر شده و تمام آن شب سعی میکرد جلوی سرازیر شدن اشکش را بگیرد. میگوید از خودش میپرسید نکند «فرهادی از صمیم قلب دلش میخواست مرا تنبیه کند چون باعث به دردسر افتادن فیلم شده بودم یا شاید هم وانمود میکرد دارد مرا تنبیه میکند تا نشان دهد با طرف مقابل است. به قول حکومتیها چون کشف حجاب کرده بودم دختری شرور بودم که همه او را لعنت و نفرین میکردند. طنز قضیه این جا است که حتی بازجوها نیز کاری نکردند که احساس گناه کنم. اما فرهادی این کار را کرد. باعث شد فکر کنم با خارج شدن از ایران و روسری سر نکردن کار بدی انجام دادهام.»
میگوید فرهادی بعد از آن که در ملاء عام به او بیمحلی کرد، در هتلی در برلین با او صحبت کرد. «از من خواست خطاب به رهبر معظم پوزشنامهای بنویسم و بگویم امام علی به خوابم آمد و به من گفت برای کاری که کردهام معذرت بخواهم تا بگذارند به ایران برگردم.» او افزود: «این کار به معنای واقعی کلمه بازی کردن با اعصاب من بود. اول به من ابراز تنفر و بیاعتنایی میکند بعد میگوید نگران من است. آن هم به این روش باورنکردنی که بگویم خواب دیدم گناهانم بخشیده شد. در واقع آدم نمیداند چه به سرش آمده است.» (فرهادی میگوید هرگز به فراهانی نگفته معذرتخواهی کند.)
فراهانی میگوید فرهادی وسطباز است یعنی شخصی که میانه را میگیرد. این عنوان به قدری رواج یافته که یکی از برنامههای معروف گفتگوی آخر شب ایرانی «وسطباز هفته» معرفی میکند. برای فرهادی «همه چیز یک حرکت است. هر قدم و هر پلک زدنی محاسبه شده است.»
فرهادی فیلمنامهنویسی را «پیدا کردن کت برای یک دکمه» توصیف کرده است. نقطه آغاز اغلب یک تصویر است.«جدای نادر از سیمین» با خاطرهای که یکی از برادرانش تعریف کرده بود، شروع شد، لحظهای که در حال شست و شوی پدربزرگ بیمارشان گریه کرده بود. فرهادی به من گفت آن لحظه مثل «آهنربایی بود که شروع کرد به جذب کردن تمام تجربههای ناخودآگاه و من تمام این چیزها را جمع میکنم تا آن کت شروع به شکل گرفتن میکند.» فرهادی روی این تصویر تعمق کرد و داستانی ظریف در مورد مردی نوشت که ازدواجش به خاطر پایبندی به مراقبت از پدر بیمارش دچار مشکل میشود. این فیلم گونهای دیگر از چیزی است که مضمون محوری فرهادی است. خودش گفته است: «طبق چه ترازو، دستگاه توزین و اندازهگیری میتوانم تشخیص بدهم رفتاری اخلاقی است و رفتاری دیگر اخلاقی نیست؟ این مهمترین پرسش زندگی من است.»
«جدایی نادر از سیمین» نخستین فیلم ایرانی بود که برنده جایزه اسکار شد. معاون امور سینمایی وزیر ارشاد ایران در مصاحبهای با یک خبرگزاری اینترنتی ایران گفت: «برای این که این اتفاق رخ بده طرح و برنامه ریختیم و حتی اعمال نفوذ کردیم.» او امیدوار بود بتواند ماموریتی را که احمدینژاد تندرو و متهم به موارد فراوان نقض حقوق بشر به او داده بود تا «سینمای ایران را بینالمللی کند» انجام بدهد. او و سایر مقامات وزارت ارشاد در سال ۲۰۰۹ هیئتی از هالیوود متشکل از چهار عضو هیئت مدیره اسکار را برای دیداری یازده روزه از ایران دعوت کردند. مهمانان را در هتلی در تهران مستقر کردند و روی بالشهایشان در هتل گل سرخ و شیرینی گذاشتند. فیلم «در باره الی» را برایشان نمایش دادند و به گفته یکی از مجریان این برنامه «آنها با تعجب در باره آن حرف میزدند.» (همین مجری در مصاحبه با یک خبرگزاری ایرانی گفت مهمانان هالیوودی در فرودگاه تهران حبس شده بودند و در تمام طول سفرشان نگران بود که مبادا دستگیر شوند.)
بعد از آن که «جدایی نادر از سیمین» برای اولین بار در ایران به نمایش در آمد، مصطفی پورمحمدی، یکی از شرکتکنندگان کارگاه فیلمنامهنویسی سال ۲۰۰۹ فرهادی، گفت شماری از همکلاسان سابق با او تماس گرفتند و گفتند به نظر میرسد این فیلم برگرفته از فیلم کوتاهی است که او در کلاس فرهادی ساخته بود. فیلم پورمحمدی در باره یک کارگر نظافت منزل است که در خانهای از طبقه متوسط مشغول به کار است و سعی میکند شغلش را از شوهرش پنهان کند، زیرا میداند به غیرت او برمیخورد. و در پایان هم راز او برملا میشود. «جدایی نادر از سیمین» هم طرح داستانی مشابهی دارد. پورمحمدی به من گفت: «تا حدی توقع داشتم اگر استادی از ایده خوب شاگردش استفاده میکند از شاگرد حمایت هم بکند و سعی کند به او کمک کند تا راه خودش را پیدا کند.» اسم او در شناسنامه فیلم نیامده بود یا حتی به او نگفته بودند فیلم پورمحمدی داستان مشابهی با کار او دارد. میگوید: «خیلی عجیب بود. من هنوز هم فرهادی و آن فیلم را دوست دارم. هم حس افتخار بود هم خیانت.» (فرهادی در فیلم «چهارشنبه سوری» هم موضوع کار در خانه را به تصویر کشیده بود و به من گفت اگر هم بحثی باشد میتوان گفت طرح پورمحمدی برگرفته از آن فیلم است.)
مدتی نه چندان بعد فرهادی به مانی حقیقی خبر داد فیلمنامهای به نام «گذشته» نوشته و خلاصه آن را تعریف کرد. حقیقی جا خورد چون داستان بخشی از زندگی خود او بود که به صورت درام در آمده بود. سالها قبلتر او به اونتاریو رفته بود تا به طلاق گرفتن از زنی که در دوران تحصیل در خارج با هم آشنا شده بودند فیصله بدهد و دیدار مجددشان بر خلاف انتظارش دردسرساز شده بود. وقتی به ایران برگشت ماجرا را برای فرهادی تعریف کرده بود. میگوید: «داستان را با جزییات مفصل تعریف کردم و حالت روایت نداشت. باورم نمیشد چنین اتفاقی برایم بیفتد.»
فرهادی به حقیقی گفت در نظر دارد نقش اصلی فیلم را که داستان آن در پاریس میگذرد به او بدهد. حقیقی میگوید: «تعجبآور است به داستان زندگی آدم گوش بدهند بعد بروند بر اساس آن فیلمنامه بنویسند و بپرسند دوست داری در این فیلم بازی کنی؟ به نوعی موضوع را به طور غیر مستقیم مطرح کردن است اما به من برنخورد. موضوع این است که اصغر آدم بسیار عجیبی است. خیلی معذب و سبکی دفاعی و تدافعی دارد».
حقیقی شش ماه به کلاس زبان فرانسه رفت تا برای بازی در این نقش آمادگی پیدا کند اما فرهادی تصمیم گرفت نقش را به شخص دیگری بدهد. وقتی فیلم «گذشته» روی پرده رفت فرهادی در مصاحبه با خبرنگاران گفت از ماجرایی که برای دوستی پیش آمده الهام گرفته اما از حقیقی نامی نبرد. حقیقی میگوید: «همان موقع با خودم گفتم فراموش کن. فقط خیلی عجیب است. از کارهای این آدم سردرنمیآورم و سر در گم میشوم. در خیلی موارد باعث میشود احساس ناخوشایندی داشته باشم.» برای حقیقی اهمیت خاصی نداشت که اسم خودش هم در این داستان باشد ولی برایش عجیب بود که فرهادی از گفتن آن خودداری کند. میگوید: «به نظرم خودش را آدم تنهایی تصوری میکند که مانند رماننویسها با یک جعبه سیگار درون اتاقی خالی نشسته است و دارد مینویسد. اما به نظر من فیلم اشتراکی است و فیلمسازی کاری گروهی است و همه در آن نقش دارند.»
بین حقیقی و فرهادی جدایی افتاد. اما حقیقی میگوید سرانجام اصغر بیخبر به من زنگ زد و گفت مانی همدیگر را ببینیم. فوری گفتم: «اصغر، چه میخواهی؟» میگوید فرهادی خندید و توضیح داد دارد فیلمی را در اسپانیا کار میکند و برای اولین بار در فیلم هیچ شخصیت ایرانی ندارد و دارد زور میزند که بفهمد غربیها در برابر خیانت چه واکنشی دارند. حقیقی که هشت فیلمنامه نوشته و کارگردانی کرده او را به خانهاش دعوت کرد. اما به فرهادی گفت: «راستش را بخواهی دوست ندارم دیگر با تو همکاری کنم چون بعد همیشه احساس بدی به من دست میدهد. در حالی که در واقع چیزی جز این از تو نمیخواهم که فقط بیایی به من بگویی واقعا مفید بود. متشکرم.»
با این حال همانطور که فرهادی دغدغههای خود را درباره فیلمنامه مطرح میکرد، موضوع برای حقیقی جالب شد. حقیقی به او گفت «باشد پس این کار را بکنیم. من قرارداد نمیخواهم. پول نمیخواهم. فقط میخواهم اذعان کنی که امروز این اتفاقها افتاده است. از خودمان پای این تخته وایتبرد در حالی که با هم شروع به نوشتن فیلمنامه میکنیم عکس میگیریم. بعد وقتی فیلم در آمد و تو حق مرا ادا نکردی و کلاً فراموش کردی من کی هستم، این عکس را به تو نشان خواهم داد. دست کم میدانی لحظهای بوده که این اتفاق افتاده است.»
عکس را گرفتند. چهار ماه تقریبا هر روز فرهادی برای نوشتن به خانه حقیقی آمد. خلاصهای چهل و دو صفحهای از داستان فیلم نوشتند که یادداشتهایش هنوز در جعبهای در هال خانه حقیقی است. برنامه این بود که فرهادی پیشنویس فیلمنامه را برای حقیقی بفرستد تا بتوانند به همکاریشان ادامه بدهند اما دیگر خبری از فرهادی نشد تا این که فیلم با عنوان «همه میدانند» در سال ۲۰۱۸ برای اولین بار اکران شد. (فرهادی میگوید فیلمنامه بر اساس خلاصه اصلاحشدهای بود که خودش بدون حضور حقیقی روی آن کارکرده بود.) خاویر باردم و پنلوپه کروز در فیلم بازی کردند. حقیقی- در کنار همسر و دختر فرهادی- جزو چهارده نفری بود که در پایان فهرست عوامل فیلم از آنها تشکر شده بود اما اسمش تحت عنوان دیگری نیامده بود. او به شوخی به من گفت شاید به «نوعی سندروم استکهلم» دچار است اما برایش اهمیتی ندارد. او میگوید: «سؤال اینجاست: چرا که نه؟ ما خلاصه داستان را با هم نوشتیم و میتوانم این را اثبات کنم. همه مدارک در خانهام است. مشکلم اینجاست که مطلقاً از هیچ راه دیگری نمیشد اینهمه کیف و لذت را با این شدت در آفرینش هنری تجربه کنم. هرگز برایم حالت بدهبستان نداشته است، بلکه اینطور بوده که آدم شگفتانگیز و بااستعدادی هست که صحبت کردن با او کیف میدهد و نوشتن در کنارش واقعاً تجربه نابی است.» او این احساس را احساسی شبیه «آگاپه» توصیف کرد، واژهای یونانی به معنای عشقی که بدون توقع متقابل دوام دارد. حقیقی میگوید: «میدانم خیلی برایش دردناک است که برایم حق آب و گل قائل شود. به همین خاطر از او نمیخواهم این کار را بکند. به درک.»
ترانه علیدوستی که شاید مشهورترین بازیگر زن ایرانی باشد و در چهار فیلم فرهادی از جمله «فروشنده»– فیلمی که برنده جایزه اسکار ۲۰۱۷ شد– بازی کرده میگوید وقتی عنوان «همه میدانند» را دیده خندهاش گرفته چون انگار برخاسته از ترسهای خود فرهادی بوده است. فیلمهای او شخصیتهایی را به نمایش میگذارد که برای حفظ موقعیت اجتماعیشان دروغ میگویند و میترسند اگر رازهایشان برملا شود مردم دربارهشان چه خواهند گفت. علیدوستی گفت تا مدتها «همیشه با این موضوع شوخی میکردیم و میگفتیم "باشد، همهچیز را بردار ببر برای خودت اصغر."» او افزود: «این آدم نابغه است، اما در این هم نبوغ دارد که راههایی برای مکیدن فکرهای بکر از آدمهای اطرافش پیدا کند.» وقتی فهمید یکی از هنرجویان ادعا کرده فرهادی از فکر بکرش استفاده کرده، «گفتم "درست است. میدانم. خودم میدانم."»
بیشتر همکلاسیهای قدیمی مسیحزاده او را به دروغگویی متهم کردند. صداقت، هنرجویی که با عوامل فیلم «قهرمان» کار کردهبود، در داستانوارههای اینستاگرامش نوشت «طرح، ایده و روند ساخت آن مستند کاملا توسط اصغر فرهادی شکل گرفت.» او با اشاره به اتهامی که مسیحزاده وارد کرده بود نوشت از «تحلیل علت و آسیبشناسی چنین رفتاری» معذور است. دوازده نفر از هنرجویان آن کلاس نامهای را امضا کردند که در آن نوشته شده بود «بدین وسیله اتهام هنرجوی آقای فرهادی را بر مبنی بر این که «قهرمان» کپیبرداری از مستند او است قویاً رد میکنیم. حقیقت کاملاً برعکس این است.»
مسیحزاده میخواست فرهادی را ببیند اما پیامهایش به گروه روابط عمومی او بیپاسخ ماند. او در مصاحبه با من گفت «امیدوار بودم بتوانیم همهچیز را با گفتگویی بسیار انسانی حل کنیم. فقط میخواستم با من مثل انسان برخورد کند و بیاید بگوید «از داستانت خوشم آمد ولی تو هنرجویی و باید ساکت باشی. به کسی نگو» و من هم میگفت «چشم آقای فرهادی، ممنونم که به من گفتید. ایرادی ندارد.»»
مسیحزاده از این که منتقدان فرهادی از ادعاهایش برای اثبات ادعاهای خود استفاده میکردند ناراضی بود. او در مصاحبه با من گفت «خوشم نمیآید که مردم به او توهین میکنند. هرگز به آقای فرهادی توهین نخواهم کرد. حس میکنم او انسانی است مانند همه انسانهای دیگر که اشتباهی کرده است. فقط میخواهم با من روراست باشد، همین.»
مسیحزاده با وکیلی که دوست دوستش بود مشورت کرد و او پیشنهاد کرد از طریق ثنا با فرهادی تماس بگیرد، سامانهای الکترونیکی در ایران که برای شهروندان امکان فرستادن ابلاغ قضایی را به هرکسی در کشور فراهم میکند. آن وکیل در مهرماه ۱۴۰۰ پیامی برای فرهادی فرستاد و در آن نوشت حقوق مالکیت معنوی مسیحزاده نقض شده است و درخواست «گفتکو و مذاکره برای مصالحه و آشتی» کرد و افزود «اگر این درخواست دوستانه اجابت نشود، حق مراجعه به دادگاه را برای خود محفوظ میدانیم.»
پاسخی نیامد اما یک ماه بعد مسیحزاده به جلسهای در خانه سینما، انجمنی صنفی در صنعت سینما که مدیریتش در کنترل دولت است، دعوت شد. منوچهر شاهسواری، رئیس وقت خانه سینما، کاوه راد، وکیل فرهادی، و رئیس هیئت داوری خانه سینما، که مسئول حل اختلافات فیلمسازان است، آنجا بودند. راد به مسیحزاده اطلاع داد طبق قانون ایران، مرتکب جرم افترا شده است زیرا بازنشر داستانوارههای کذب، حتی اگر خودش آنها را ننوشته باشد، غیرقانونی است. طبق فایل صوتی ضبطشده از این جلسه، راد به او گفت «تشکیل پرونده در این مورد بسیار آسان است. خیلی راحت است.» او گفت برای جلوگیری از تشکیل پرونده شکایت علیه او در دادگاه باید داستانوارههای اینستاگرامیاش را که در هایلایتهای صفحهاش ذخیره کرده بود پاک کند.
«قهرمان» هنوز در ایران اکران نشده بود. اطلاعاتی که مسیحزاده از فیلم داشت بر اساس گزارشهای دوستانش در جشنواره کن و شبکههای خبری جهانی بود. به راد گفت قبول دارد حال و هوای مستندش را از فرهادی گرفته اما گفت وقتی دیده میگویند داستان اصلی هم از فرهادی بوده حیرتزده شده است. او گفت «چهار ماه است برای تماس با او سخت تلاش کردهام. پیام پشت پیام میفرستم و به هرکس میشناسم و شاید به نحوی با آقای فرهادی ارتباط دارد میگویم از او بخواهد با من تماس بگیرد» و ادامه داد «آقای فرهادی به چشم من در هر چیز مرتبط با اخلاق استاد بود. دلم نمیخواهد این واژه را به کار ببرم اما دروغگویی خیلی عجیب است.»
شاهسواری رئیس خانه سینما به مسیحزاده گفت مراقب باشد زیرا کسانی ممکن است از فرصت اتهامزنی او برای بردن آبروی سینمای ایران استفاده کنند و یکی از صحنههای پایانی فیلم «کازابلانکا» را به یادش میآورد که در آن ریک، قهرمان فیلم، حقیقت را پنهان میکند و به شوهر زنی که هنوز عاشقش است میگوید رابطه عاشقانهشان تمام شده و سپس کمکشان میکند از دست نازیها فرار کنند.
مسیحزاده که با این صحنه خوب آشنا بود میگوید: «دروغ نمیگوید اما راست هم نمیگوید.»
شاهسواری میگوید: «این را از سینما یاد گرفتهایم.» او به مسیحزاده نصیحت کرد راجع به تبعات اخلاقی گفتن حقیقت به دقت فکر کند. مثلاً آیا درست است با صدای بلند به خانمی بگوییم صورتش پر از کک مک است؟ یا به خانمی بگوییم ناخنش را خوب براق نکرده است؟ او گفت: «تفاوت بین گفتن حقیقت و بیشرمی به اندازه یک تار مو است.»
فردای آن روز اعلام کردند فیلم «قهرمان» به عنوان نماینده کشور برای معرفی به اسکار انتخاب شده است. آن شب در برنامه کلابهاوس اتاقی مجازی برای بحث در باره این تصمیم تشکیل شد. حاضران شکایت داشتند نسل جدید فیلمسازان ایرانی بختی برای عرض اندام ندارند چون هر وقت فرهادی فیلمی داشته باشد سایر کارگردانان ایرانی محلی از اعراب نخواهند داشت. مهدی عسگرپور، عضو هیئت ۹ فره انتخاب فیلم برای معرفی به اسکار، هم در این اتاق کلابهاوس بود و توضیح داد «انتخابکنندگان فیلم در آکادمی اسکار خیلی پیر هستند و حوصله فیلم تماشا کردن ندارند». او گفت راهبرد هیئتشان انتخاب فیلمهایی در ایران است که بر اساس کارنامه کارگردان بیشترین بخت را داشته باشند که اصلاً آنها را تماشا کنند.
یکی از مدیران آن اتاق گفت: «یک بحثی که اینجا مطرح شد این است که امکان دارد روی فیلم آقای فرهادی شکایتی، چیزی مطرح شده باشد.»
مسیحزاده و شفیعی مدیر موسسه بامداد هم در اتاق حضور داشتند. شفیعی در جمع حاضران گفت مسیحزاده بیانیهای را امضا کرده که طبق آن ایده فیلمش را از فرهادی گرفته است.
مسیحزاده حرفش را قطع کرد و گفت: «شما توی اتاقی که آقای فرهادی به من گفت این را امضا کن حضور داشتید. یادتان میآید؟»
شفیعی گفت: «بله دقیقا یادم میآید.»
«آقای فرهادی هم در اتاق حضور داشت؟»
شفیعی این سوال را نشنیده گرفت و گفت: «نامه را زیر شکنجه امضا کردید؟» مسیحزاده گفت: «من فقط یک سوال کردم.»
شفیعی گفت: «میخواهم بدانم آن نامه را زیر شکنجه امضا کردید؟»
دو روز بعد مسیحزاده را به جلسه دوم با رئیس خانه سینما دعوت کردند و وقتی فهمید فرهادی هم میآید خیالش آسوده شد. اما فرهادی در آن جلسه به او گفت وقتی شنید که گفته به زور بیانیهای را امضا کرده حیرت کرد. گفت او در واقع نهالی در اختیار یکایک هنرجویان خود قرار میدهد. بله درست است آنها نهال را میکارند اما بر اساس راهنماییهای دقیق او است که یاد میگیرند نهال را کجا بکارند و چه هنگام و چطور آنها را آبیاری کنند. سالها بعد ممکن است همدیگر را ببیند و او میوهای در دست داشته باشد و متهم شود که میوه را از آنها گرفته است. حتی اگر بگوید «درخت مال من بود.»
مسیحزاده سعی کرد توضیح دهد چرا احساس کرد به زور نامه را امضا کرده است اما فرهادی وسط حرفش پرید و گفت: «اگر واقعا داری مرا متهم میکنی میتوان این حرفها را ضبط کرد و میتوانیم در پیگرد حقوقی از آن استفاده کنیم.» پرسید: «چطور وجدانت اجازه میدهد چنین دروغهایی را در باره معلمت بگویی که این همه کارهای خوب برایت انجام داده است؟»
«دروغ نیست آقای فرهادی. ممکن است فراموش کرده باشید. اشکالی ندارد.»
وقتی او دوباره در مورد ماجرای امضا صحبت کرد فرهادی گفت: «خانم به نظر میرسد شما دچار- متاسفانه نمیتوانم کلمهاش را بگوییم.» گفت دیگر حتی نمیتواند بفهمد او چه میگوید. «مطلبی که میگویید به هیچ وجه واقعیت ندارد.» گفت تا آخر عمر تصویر او برایش تداعیکننده نمکنشناسی خواهد بود.
مسیحزاده بعد از این جلسه با غزاله سلطانی تماس گرفت، یکی از انگشتشمار هنرجویان کارگاه که آشکارا از او طرفداری کرده بود. سلطانی میگوید: «زار زار گریه میکرد و نتوانست حرف بزند. گفتم خوب نیست تنها بماند و خواهش کردم بلند شود بیاید.» سلطانی میگوید وقتی مسیحزاده رسید «متلاشی بود. ماهها چشم انتظار بود فرهادی که مثل پدر قبولش داشت بیاید بگوید خب آزاده متاسفم بد کردم.»
مسیحزاده هر چه سعی کرد خوابش نبرد و حتی به لکنت افتاد که سابقه نداشت. خودش میگوید: «اختیار فک و زبانم را از دست داده بودم.» نگار اسکندرفر مدیر موسسه کارنامه وقتی صدای مسیحزاده را از پشت تلفن شنید به قدری نگران شد که مسیحزاده را دعوت کرد شب به خانهاش برود. اسکندرفر به من گفت: «حتی نمیتوانست اسم مرا به زبان بیاورد. میگفت نننننگار.»
اسکندرفر وضعیت ذهنی مسیحزاده را درک میکرد چون او هم وقتی به عنوان مدیر اجرایی تولید در ساخت فیلم«جدایی نادر از سیمین» با فرهادی کار میکرد مجبور به نوشتن نامهای شد. بعد از آن که تولید فیلم کامل شد فرهادی بدون اطلاع اسکندرفر توافقنامه توزیع بینالمللی آن را امضا کرد که به گفته اسکندرفر به لحاظ مالی به نفع خود فرهادی بود. در حالی که طبق قرارداد اصلی فقط اسکندرفر اختیار انعقاد چنین قراردادی را داشت. وقتی موسس آن شرکت توزیع بینالمللی پی برد قرارداد اصلی نقض شده است او ایمیلی برای فرهادی فرستاد و گفت «ممکن است جلوی توزیع را بگیرند». آن موقع فیلم«جدایی نادر از سیمین» بخت آن را داشت اسکار فیلم خارجی را ببرد. اسکندرفر احساس کرد برای آن که بحران برطرف شود باید نامهای بنویسد و بگوید حق خود را به فرهادی تفویض کرده است. تاریخ نامه را هم عقبتر زد تا به نظر برسد که قبل از امضای قرارداد بینالمللی توسط فرهادی نوشته شده است. دوست نداشت مانع رسیدن فیلم به شهرت شایستهاش بشود.خودش به من گفت: «اگر همه چیز از هم میپاشید مجبور بودم در برابر تاریخ و کل یک نسل پاسخگو باشم.» (فرهادی روایت اسکندرفر را قبول ندارد و نامهای را به من نشان داد که طبق آن سرمایهگذار سهم خود در هزینه فیلم «جدایی نادر از سیمین» را به طورکامل پرداخت نکرده است. اما اسکندرفر میگوید این پرداخت موضوع دیگری است و به خاطر تحریم بانکهای ایرانی در انتقال پول تاخیر داشت.)
اسکندرفر نگران بود مبادا مسیحزاده از پا درآید. میگوید: «نگران بودم همان فشار روانی که به من وارد شد یا حتی بدتر از آن هم به او وارد شود. خودم در آن وضعیت که بودم سکوت پیشه کردم.»
مادر مسیحزاده با هواپیما به تهران آمد تا از او مراقبت کند. مسیحزاده به من گفت: «من یکی از آن دخترهای اجتماعی، علاقهمند به مسافرت و اهل رفت و آمد با بسیاری از افراد هستم.» اما احساس میکرد اکثر دوستان و همکارانش از او روی گرداندهاند. سلطانی میگوید به خاطر حمایت از مسیحزاده به او هم بد و بیراه میگفتند. سلطانی به من گفت: «به نظر من واقعا میتوانیم از طریق این پرونده وضعیت فرهنگ و تفکر در ایران را بررسی کنیم. همیشه در سراسر جهان تحقیر میشویم و فرهادی به ما حس قدرت و پیشرفت میدهد. به نظر من مردم ناخودآگاه دوست ندارند روایتی را بشنوند که بت و قهرمان ما را پایین بکشد.»
چند روز بعد از جلسه دوم با رئیس خانه سینما، مسیحزاده را برای جلسه سوم دعوت کردند. اما در آن مقطع نمیتوانست بدون لکنت حرف بزند و دیگر اعتقاد نداشت صحبت با فرهادی فایدهای داشته باشد برای همین دعوت را نپذیرفت. نمایندهای از خانه سینما با وکیل وی تماس گرفت و پیشنهاد کرد معادل حدود هزار و ششصد دلار بابت نقشی که در فیلم«قهرمان» داشته دریافت کند در حالی که فیلم از محل نمایش در سینماها بیش از ۲ میلیون و ۸۰۰ هزار دلار درآمد به دست آورده و در آمازون پرایم هم در حال پخش بود. همچنین پیشنهاد کردند نام وی در شناسنامه فیلم هم جزو گروهی از محققان بیاید. مسیحزاده این پیشنهاد را رد کرد. خودش به من گفت: «وقتی شخصی با گفتن این که دروغگو و فریبخورده هستی آدم را تحقیر میکند و بعد میگوید میخواهم در قسمت محققان نامت را بگذارم البته که پاسخ من منفی است. من جزو محققان فیلم قهرمان نبودم کارگردان فیلم مستند خودم بود. کسی نیامد از من بخواهد برای فیلم قهرمان کار تحقیقاتی انجام بدهم. خواستار آن شد که در شناسنامه فیلم قهرمان بیاید که الهام گرفته از فیلم مستند وی است اما راد به من گفت با توجه به به تفاوتهایی که دو فیلم دارند «نمیتوانستیم این درخواست را بپذیریم». شورای عالی داوری خانه سینما دیگر تصمیم رسمی خود را صادر کرده و ادعای مسیحزاده را کذب و «حرکتی ضدفرهنگی» اعلام کرده بود که مانع میشود فیلم «قهرمان» «سفیر و نماینده سزاوار سینمای ایران در مسیر موفقیت بینالمللی» باشد.
مسیحزاده در اینستاگرام به بازنشر روایتهای مردم در باره شباهت فیلم مستندش با فیلم قهرمان ادامه داد. فرهادی چند هفته بعد از جلسات خانه سینما شکایتی علیه مسیحزاده به اتهام افترا و نشر اکاذیب در شعبه تحقیق دادسرای فرهنگ و رسانه تهران مطرح کرد که در صورت محکومیت تا یک سال حبس یا هفتاد و چهار ضربه شلاق در انتظارش میبود. فرهادی به من گفت نفرت داشت که علیه هنرجوی خود شکایت کند اما وکیلش گفته بود «چون دارند در رسانههای اجتماعی این اکاذیب را منتشر میکنند گزینه دیگری نداریم.»
مسیحزاده برای آن که در دادگاه آمادگی داشته باشد در عرض یک هفته شش بار به تماشای فیلم «قهرمان» رفت که چهار روز بعد از دیدارش با فرهادی برای اولین بار در ایران به روی پرده رفته بود. یک شب که مسیحزاده داشت یادداشتهای خودش برای دادگاه را بررسی میکرد به یاد توصیه فرهادی به هنرجویان کارگاه فیلمنامهنویسی افتاد که باید به شخصیتهایشان شغلهای عادی و مشخص بدهند. شنیده بود که شخصیت مورد علاقه فرهادی در فیلم قهرمان مردی است که رحیم به او بدهکار بود. این مرد مضمون اصلی فیلم را به زبان میآورد و میپرسد چرا از شخصی فقط به خاطر آن که پولی را برمیگرداند و برای خودش برنمیدارد باید همچون قهرمانان تمجید کرد. این مرد طلبکار میپرسد: «در کجای جهان از مردم بابت خلاف نکردن تمجید میکنند؟»
متوجه میشود مرد طلبکار مغازه فتوکپی دارد و در میان سروصدای دستگاه فتوکپی حرف میزند. او پرسید: «آقای فرهادی، چرا چنین شغلی را انتخاب کردی؟ خودت میدانی چه کردهای؟»
در نوامبر ۲۰۲۱، شعبه تحقیق دادسرای رسانه و هنر نخستین جلسه استماعیه خود را در پرونده افترا برگزار کرد. مسیحزاده به من گفت که «پیش از جلسه یادم بود که دوش بگیرم، چون دو سه روز در بازداشت نگهم خواهند داشت تا خانوادهام برایم پول بیاورند.» او افزود: «به خاطر آن امضا، حس میکردم که هر بلایی سرم بیاید حقم است.» ولی به گفته او، در نخستین گفتگویش با قاضی، به قاضی گفت که اظهاریهای که امضا کرده بیمعنی است. هنوز لکنت زبان داشت، اما گفت که بعد از صحبت قاضی، «کمکم صدایم عادی شد. حس خلاصی کردم.»
آن روز، فرهادی صریحترین اظهارات سیاسی زمان کارش را ایراد کرد. در مصاحبهای با یک خبرگزاری در تهران، یک فیلمساز هوادار حکومت فرهادی را متهم کرده بود که «هم درون حاکمیت است و هم بیرون از آن»، و «هم از توبره میخورد و هم از آخور.» فرهادی در پاسخ به آن فیلمساز در اینستاگرام نوشت: «من با طرز فکر ارتجاعی شما کاری ندارم، و نیازی هم به ستایش و حمایت شما ندارم. اگر انتخاب فیلم "قهرمان" من به عنوان نامزد رسمی ایران در جوایز اسکار چنین تصوری ایجاد کرده که من زیر پرچم شما هستم، این تصمیم را لغو کنید. برایم اهمیتی ندارد.» او در ادامه نوشت: «بگذارید صادقانه بگویم: از شما متنفرم!» او گفت که آرزو دارد در کشورش بماند و به فیلم ساختن برای ایرانیان ادامه دهد، اما تاکید کرد: «به نظر میرسد از همه سو بهشدت میکوشند این عشق و امید را ناکام بگذارند، برخی با انتشار خاطرات تحریفشده و کاذب، و برخی دیگر با تهمت زدن و طرح ادعاهای کذب.»
مسیحزاده گفت که وقتی خط آخرش را خواند، حس کرد که «منظورش منام، اما به صورت پوشیده. من تنها کسی نبودم که چنین حسی داشت. آدمها دائما آن را برایم میفرستادند و میگفتند "منظورش این است که خاطرات تو کاذب است."»
دو هفته پس از جلسه نخست دادگاه، مسیحزاده به شیراز پرواز کرد تا در زندان به دیدار محمدرضا شکری برود. تصمیم گرفته بود مستندی در باره آنچه داشت به سرش میآمد بسازد، ولی به گفته او، «به صورت فیلم بهش نگاه نمیکردم، بلکه به عنوان سندی که به دادگاه نشان بدهم.»
شکری در زندان عادلآباد بود، مسیحزاده همراه یک فیلمبردار و یک صدابردار که استخدام کردهبود، در اتاق ملاقات زندان – سالنی دراز با یک ردیف پنجره نزدیک سقف – با شکری دیدار کرد. شکری دستش را روی سینه گذاشت و گفت «سلام، خانم مسیحزاده، حالتان چطور است؟» هفت سال بود که یکدیگر را ندیدهبودند، و در تمام آن مدت تنها ملاقاتی شکری مادرش بود لباس فرم زیتونی رنگ زندان را به تن داشت، و تهریشاش سفید شدهبود. به مسیحزاده گفت: «من در خدمتتان هستم.»
پشت یک میز پلاستیکی نشستند. مسیحزاده به او گفت: «میخواهم همین حالا از اینجا ببرمت بیرون.»
شکری خندید و گفت: «چطور؟»
مسیحزاده گفت: «یک راههایی فکر کردهام. میخواهم ببرمتان سینما تا با هم یک فیلم ببینیم.»
شکری زد زیر خنده.
مسیحزاده پرسید: «باورت نمیشود؟ میخواهیم بریم سینما و یک فیلم ببینیم. با من میآیید؟»
«اگر به من اجازه بدهند.» چنان بلند خندید که سرش به میز خورد. «خودتان میدانید و خدا هم شاهد است که شما عین خواهر خودم هستید.»
مسیحزاده درخواست مجوز دادهبود تا شکری را به اکران ساعت ۱۰ صبح «قهرمان» در سینمایی در شیراز ببرد. شکری که به پایش پابند زدهبود، در صندلی نرم سرخرنگی نشست، کنار یکی از زندانبانها که دستهایشان به هم دستبند شدهبود. مدیر سینما نمیخواست تماشاگران دیگر کنار یک زندانی فیلم تماشا کنند، برای همین مسیحزاده پس از پول قرض کردن از یکی از آشنایانش، تمام بلیتها را خریده بود.
مسیحزاده از پیش چیزی در باره فیلم به شکری نگفته بود. وقتی فیلم تمام شد، شکری داشت گریه میکرد. در سالن انتظار سینما به مسیحزاده گفت: «اعصابم خراب است. قصه زندگی من است که برای خودم اتفاق افتاد ... با یک نوشتار دیگری از آن استفاده کرده بودند.»
وقتی مسیحزاده مستندش را میساخت، شکری از او خواسته بود که از برادرش که معلول بود صحبت کردن برایش سخت بود فیلم نگیرد، او هم پذیرفتهبود. در فیلم «قهرمان»، رحیم پسری دچار لکنت زبان دارد که تبدیل به ابزار جلب ترحم برای جمعآوری پول خیریه از جانب او میشود.
شکری گریهکنان به مسیحزاده گفت: «وقتی من گفتم خواهش میکنم فیلم برادرم جایی پخش نشود.»
مسیحزاده گفت: «خیلی خیلی متاسفم.»
شکری گفت: «سلامت باشید. آن قسمت برادرم خیلی روی من فشار آورد.» مسیحزاده پرسید: «آقای شکری، برادرتان فوت کرده؟»
شکری که هنوز اشک میریخت به علامت تایید سر تکان داد.
مسیحزاده گفت: «تسلیت میگویم. نمیدانستم.»
شکری گفت: «به جای معلولیت برادر من، لکنت زبان این پسر را نشان میدهد.» با ماسکی که در طول فیلم به صورت داشت اشکهایش را پاک کرد و گفت: «ببخشید این حرف را میزنم. این یعنی دزدی. قرار نبود با حیثیت من بازی کند.»
با هم به زندان برگشتند، و شکری هنوز داشت به فیلم فکر میکرد. گاهی زندانی را «رحیم» میخواند و گاهی از «رحیم» به عنوان «من» یاد میکرد. گفت: «حس میکنم که آقای کارگردان دستکم میتوانست به دیدن من بیاید.» در این خیال فرو رفت که فرهادی چطور ممکن بود از او اجازه بخواهد و بعد به او بگوید: «کمکت میکنم از اینجا بیایی بیرون. فیلم را میسازم و کمکت میکنم بیایی بیرون.» شکری دختری داشت که سالها بود ندیدهبود. گفت: «قبول میکردم.»
مسیحزاده دو کتاب مرجع در باره قانون مالکیت معنوی آورد. تصمیمگرفته بود دفاع از خودش را به عهده گیرد. به من گفت: «متاسفانه زندگیام نابود شد. از صبح تا شب فقط به پروندهام فکر میکردم و جملات حقوقی از بر میکردم.» اغلب با چشم گریان به جلسه دادگاه میرفت.
نقطه کانونی پرونده اظهارات او در رسانههای اجتماعی بود، اما او امید داشت که شواهد جدیدی از قبیل فیلم ویدیویی کارگاه ارائه دهد. گفت: «دیگران به من میگفتند: "باید تو هم از فرهادی شکایت کنی تا بتوانی همه شواهد را به قاضی ارائه بدهی."» به دبیر خانه سینما تلفن کرد. «گفتم: "ببخشید، لطفا به آقای فرهادی بگویید که وقتی معلمی از شاگردش شکایت میکند جلوه خوبی در جامعه ندارد. لطفا از او خواهش کنید شکایتشان را پس بگیرند. در غیراینصورت من از ایشان شکایت خواهم کرد. نمیخواهم شکایت کنم، چون ایشان استاد من است، ولی ناچارم از خودم دفاع کنم."» جوابی نگرفت.
روز سیام نوامبر ۲۰۲۱، حدود یک ماه پس از آنکه فرهادی شکایتش را تسلیم کردهبود، مسیحزاده شکایت متقابلی کرد، به اتهام سرقت ادبی، سرقت مایملک معنوی و «تحصیل مال از طریق نامشروع یا سواستفاده و تقلب از امتیازات» اگر فرهادی گناهکار شناخته میشد، ممکن بود به حداکثر سه سال حبس محکوم شود و عواید فیلم «قهرمان» را به مسیحزاده بپردازد. شکری نیز از زندان شکایتی علیه فرهادی تسلیم کرد، از جمله به اتهام هتک آبرو و «افشای اطلاعات و اسرار شخصی.» او نوشت که «مجوز انحصاری ساختن فیم بر اساس زندگی واقعیام را به خانم مسیحزاده» دادهاست و هیچگاه به فرهادی اجازه به تصویر کشیدن حکایتش را ندادهاست. شرح داد که «قهرمان» روایت دراماتیکی است از «مشکل حنجره برادرم که هنگام صحبت کردن موجب تنگی نفسش میشد»– موضوعی که به مسیحزاده گفتهبود تحت هیچ شرایطی نباید ذکر شود، زیرا بیم آن داشت که برای «برانگیختن ترحم» به کار رود.
مسیحزاده میگوید وقتی به خانه سینما رفت تا مدرکی را برای دادگاه بردارد، شاهسواری، رئیس آن موسسه، از او خواست شکایتش را پس بگیرد. مسیحزاده گفت که این کار را خواهد کرد، به شرط آنکه فرهادی هم شکایت خودش را پس بگیرد. اما در ماه ژانویه، فرهادی شکایت دومی علیه او تسلیم کرد، این بار به اتهام افترا و نشر اکاذیب از طریق بیان اینکه [مسیحزاده] به زور وادار به امضای اظهارنامه شدهاست. فرهادی به من گفت: «برای چه باید به چنین کاری وادارش کنم؟ یک نامه خیلی عادی بود.»
ایران به کنوانسیون برن برای حفاظت از آثار ادبی و هنری که صدوهشتادویک کشور امضا کردهاند، نپیوستهاست. ایران قوانین کپیرایت داخلی خود را دارد، اما این قوانین به شکلی نامنظم اجرا میشوند، تا اندازهای به این دلیل که وکلای اندکی در این زمینه تخصص دارند.
مستند مسیحزاده با چنان جدیت و کنکاوی به حکایت شکری میپردازد که حالتی مردمشناسانه و تقریبا سرخوشانه به آن میدهد. فیلم فرهادی در پی نوع دیگری از حقیقت است؛ مشاهده اینکه چگونه جزئیات ریزی از روایت شکری را برمیدارد و آنها را به صورت رشتههای متقاطعی از پیرنگ به هم میبافد، تماشای فرایند تبدیل قصه به هنر است. حتی نکتهای ظاهرا جزئی مانند نقص گفتاری پسر «رحیم»، وجود خودش را توجیه میکند، و پیام اخلاقی و فضای عاطفی فیلم را تغییر میدهد. فرهادی در مصاحبهای در جشنواره بینالمللی فیلم سانتاباربارا، در پاسخ به این پرسش که چرا تصمیم گرفته «آن نقص گفتاری دلخراش را که اهمیتی بینادی در فیلمنامه دارد» در فیلم بگنجاند، گفت که وقتی شروع به نوشتن فیلمنامه کرد این تصمیم را گرفت. او گفت: «شخصیت اصلی فیلم کسی است که نمیتواند تصمیم بگیرد. اما در پایان فیلم، تصمیمش را میگیرد.» «رحیم» حاضر نمیشود در ویدیویی که ممکن است به خلاصی او از زندان کمک کند، حضور یابد، چون به معنای افشای نقص گفتاری پسرش برای همگان خواهد بود. فرهادی گفت: «این تصمیم او را پیش پسرش به قهرمان بدل میکند. برای همین است که موضوع کودک مبتلا به نقص گفتار را مطرح کردم، تا او بتواند تصمیم بگیرد.»
قانون کپیرایت میان ایدههایی که نمیتوانند مالیکت داشته باشند و بیان آنهایی که میتوانند قابل تملک باشند، تمایز میگذارد. فرهادی و وکیلش دو استدلال متفاوت به دادگاه ارائه کردند: نخست آنکه فرهادی فکر کار کردن روی حکایت شکری را به مسیحزاده داده، و دوم آنکه اهمیتی ندارد که داستان را نخستین بار چه کسی پیدا کرد، چرا که پرونده شکری پیش از ساخته شدن مستند مسیحزاده در رسانهها گزارش شدهبود، بنابراین، هیچیک از آن دو نمیتواند مدعی مالکیت آن فکر شود. حکم دادگاه این بود که موسسه کارنامه تمام ویدیوهایی که کل کارگاه را ثبت کردهبود به مسیحزاده بدهد. مسیحزاده این ویدیوها را در قالب مجموعهای یکساعته از لحظاتی که بیشترین ارتباط را با پرونده داشتند فشرده کرد تا قضات بتوانند بررسی کنند که آیا حکایت شکری مجموعهای از واقعیتهای ثابت شده بودند که هر کسی میتوانست آزادانه تفسیرشان کند، یا آنکه مسیحزاده برای نخستین بار سایهروشنهای آن را آشکار کرده بود.
در مارس سال ۲۰۲۲، پس از چندین جلسه که بیش از پنج ماه طول کشید، قاضی رایی در هجده صفحه داد و نتیجه گرفت که حکایت در حوزه عمومی نبودهاست. او در این حکم نوشت که ویدیوی کلاس نشان میدهد که مسیحزاده فکر حکایت شکری را مطرح میکند و شرح میدهد که دو مقاله در روزنامهها در باره آن منتشر شدهاست. هیچیک از آن دو مقاله آنلاین موجود نبوده، بنابراین مسیحزاده نسخههای قدیمی روزنامهها را که شکری در سلول زندان نگه میداشت از او قرض گرفتهبود. قاضی نوشت که خودش هم در اینترنت دنبال مقالهها گشته اما به نتیجه نرسیدهاست.
قاضی شکایتهای فرهادی و شکری را رد کرد، اما مدعای مسیحزاده را واجد اعتبار دانست. او به چهلوچهار بخش از فیلم «قهرمان» اشاره کرد که یا شبیه مستند مسیحزاده بودند یا در آنها از پژوهش او استفاده شدهبود. او فرهادی را متهم به نقض حقوق مالکیت معنوی هنرجوی خود کرد، و پرونده را به دادگاه کیفری ارجاع داد تا تعیین کند که فرهادی در این اتهام گناهکار است یا نه.
اسکندرفر گفت که یکی از دوازده هنرجویی که بیانیه حمایت از فرهادی را امضا کرده بودند گریان به دفتر او آمد. آن هنرجو نگران بود که به دلیل امضا کردن نامه، تحت تعقیب قرار گیرد. اسکندرفر به من گفت: «خیلی ترسیدهبود. از او پرسیدم "چرا نامه را امضا کردی؟" جواب داد "به همان دلیلی که آزاده امضایش کرد: فرهادی استاد من بود، از من توقع میرفت."»
پس از تصمیم قاضی، مسیحزاده و من در استانبول دیدار کردیم، موی مسیحزاده مشکی بود، ولی او بیدرنگ اعتراف کرد که مویش را رنگ کردهاست. به من گفت: «موهایم کامل سفید شد. یک سال بیشتر طول نکشید.» اولین گفتگوی ما سیزده ساعت طول کشید. مسیحزاده در تقلا بود هضم کند که چطور مخالف فرهادی شده، و ظاهرا از عزم خودش در ادامه مبارزه، گیج شدهبود. به من گفت: «گاهی فکر میکنم خوب نیست. تا همین امسال، دختر خیلی سادهلوحی بودم.» او گفت که وقتی فرهادی نخستین بار شکایت کیفریاش را تسلیم کرد، «به خودم گفتم میروم به دادگاه و همه عواقبش را میپذیرم و نشان میدهم که جلوی فرهادی چقدر ضعیفم، و چطور به من خیانت کرد. من قربانی ماجرا بودم.» حدس میزد که فرهادی هم محاسبات خودش را کردهاست. «ولی ناگهان گفتم: "برای چه؟ برای اینکه دیگران به حالم گریه کنند؟ برای اینکه بتوانم چشمهایم را ببندم و تمام قدرت را به او تسلیم کنم؟ چون قاعده این است که زنها ضعیف باشند، من هم باید ضعیف باشم؟»
هرچند قاضی به نفع مسیحزاده رای دادهبود، او صدها پیام دریافت کرد که به شخصیتش حمله میکردند. او را متهم کردند که روسپی، جاسوس و فرصتطلب است. صداقت به من گفت: «برایش فرصت خوبی بود که فیلمش را به خیلیها نشان بدهد. با شناختی که از او دارم و دروغهایی که از زبانش شنیدهام، به نظرم قضیه همین بود.» او گفت فیلمسازانی که از مسیحزاده حمایت کردهبودند به موفقیت فرهادی حسادت میکردند.
راد در بیانیهای در اینستاگرام که پس از رای قاضی منتشر شد این ادعا را تکرار کرد که حکایت شکری در حوزه عمومی بوده، و به عنوان دلیل، لینکهایی به دو مقاله در باره شکری که در روزنامههای ایران منتشر شدهبود پست کرد. مسیحزاده در اینترنت دنبال حکایت شکری گشت. گفت: «به خودم گفتم عجب، یکدفعه اینترنت را از این حکایت پر کردهاند.» (وقتی از یک روزنامهنگار پرسابقه در ایران پرسیدم چطور چنین چیزی ممکن است، به من گفت که کسانی «یک خبر به من بدهید تا روی صد وبسایت منتشرش کنم. کاری ندارد.»)
مسیحزاده پس از قرض گرفتن پول برای پرداخت حقالوکاله و مخارج دیگر، بیش از سیهزار دلار بدهی بالا آوردهبود. یک سال بود که تقریبا درآمدی نداشت. در شمال ایران مشغول ساختن فیلمی کوتاه بود، اما میگوید که تهیهکننده فیلم با اشاره به شکایت او از فرهادی، ناگهان از پروژه کنار کشید. (امکان دسترسی به تهیهکننده برای دریافت نظر او فراهم نشد.) گریهکنان به من گفت: «میخواستم پیش تو اعتراف کنم که اصلا قوی نیستم. دارند توی سینما مرا میکشند. کارم تمام است.»
جامعه بینالمللی فیلم ظاهرا به تصمیم نظامی قضایی وقعی نگذاشت. وقتی در استانبول با مسیحزاده دیدار کردم، فرهادی تازه به عنوان داور جشنواره فیلم کن انتخاب شده بود. بعدتر به ریاست هیئت داوران جشنواره فیلم زوریخ انتخاب شد. مسیحزاده گفت: «انگار کل دنیا دارد به من میخندد.»
نظام قضایی ایران جرایم را به «بخشودنی» و «نابخشودنی» تقسیم میکند. در جرایم نوع اول، قربانیان میتوانند در صورت مصالحه با مرتکب جرم، از دولت بخواهند روند دادرسی را متوقف کند. مسیحزاده که پس از اولین جلسه دادگاه کیفری در ژوئن ۲۰۲۲، یکی از وکلای فرهادی، که وکیلی حقوق بشری است و برای این دادرسی استخدام شده، پیشنهاد کرد که مسیحزاده و فرهادی نشست خبری مشترکی برگزار کنند و بگویند که سوءتفاهم پیش آمدهاست. مسیحزاده میگوید که در پاسخ گفت: «لطفا از آقای فرهادی بخواهید به نشست خبری بروند و اعتراف کند که "بشر جایزالخطاست، من هم بشرم، و خطا کردهام." آن وقت شکایتم را پس میگیرم.»
به توافق نرسیدند. فرهادی نموداری ۹ صفحهای به دادگاه کیفری تسلیم کرد که مشابهتهای ادعایی میان «قهرمان» و مستند مسیحزاده را تجریهوتحلیل میکرد. او هر مشابهتی را در یکی از سه دسته زیر قرار داد: «خبرها» (جزئیاتی که پیشتر در مقالهای منتشر شدهبود)، «رسم» (شخصیتی از یک اصطلاح یا فکر مرسوم اقتباس میکند، مثلا اتفاقی خوب را با معجزه مقایسه میکند)، یا «فکر، طرح، هدایت» (شباهت فیلمها به یکدیگر از آن رو است که او به هنرجویانش رهنمود داده بود که رویکرد سینمایی خود او را به کار گیرند). او در نامهای به دادگاه نوشت: «ابهام در شخصیتپردازی، تردید درباره اصالت گفتگوها و موقعیتها، تغییر جهت داستان و غیره، همه عناصری ثابت در کار من هستند.» او افزود که به نظر شبیه شوخی میرسد که او ممکن است متهم به سرقت چنین عناصری از یک هنرجو شدهباشد.
اکنون پنج ماه است که پرونده در دادگاه کیفری در جریان است، ولی شاید مدت زمان بیشتری طول بکشد تا قاضی تصمیمی بگیرد. مانی حقیقی به من گفت تابستان گذشته که در باره این پرونده با فرهادی صحبت کردهبود، روشن بود که فرهادی اعتقاد دارد هیچ خطایی نکردهاست: «شوکه شدهبود. به من گفت: "این فکر از من بود. آن را به هنرجویان دادم، و بعد با نتیجه کارشان برگشتند."» حقیقی از سال ۲۰۱۳ و پس از فیلم «گذشته»، هیچیک از فیلمهای فرهادی را تماشا نکرده، و نخواست علنی در باره فرهادی یا آثار او صحبت کند، اما گفت: «اگر از من به عنوان کسی که نه "قهرمان" را دیده، نه مستند را، ولی این شخص را خوب میشناسد، میگویم که این کار سرقت ادبی نیست. اصغر در مقام هنرمند و نویسنده، خیلی هوشمندتر و پرشورتر از آن است که چنین کاری بکند. این خواست او برای در اختیار داشتن حق مولف است. یک نقص شخصیتی است.»
وضعیت کنونی حقیقی را به یاد مقالهای انداخت که در آن استنلی کالوِل، فیلسوف آمریکایی، استدلال میکند که ناکامی شاه لیر در ناتوانی او از قبول کردن فرزندانش و تصدیق ماهیت واقعی آنهاست. او گفت: «در نمایش "شاه لیر"، اینجاست که تراژدی اتفاق میافتد، اینجا هم وضع نسبتا مشابهی است.» برداشت او این است که فرهادی در دعوی حقوقی برنده خواهد شد، ولی این پیروزی برایش حسی معنادار نخواهد داشت. گفت به فرهادی گفتهاست: «تو مرد موفق و پرقدرت و ثروتمندی هستی که با زنی از شیراز درگیر شدهای که هیچ یک از اینها را که تو داری ندارد. این پیروزی نیست. شکست است. خجالتآور است. کاری که باید بکنی این است که رضایتش را به دست بیاوری—به شکل سنتی و شکسپیروار. موضوع برنده شدن در پرونده نیست. چیزی که میخواهی این است که او حس کند دیده شده و پذیرفته شده، نه اینکه هر کاری در توانت بود کردی تا همین یک کار را نکنی.»
ماه ژوئیه که با فرهادی صحبت کردم، داشت آماده میشد چند ماه در آمریکا بگذراند تا روی فیلم جدیدی کار کند. از او در باره شایعهای که شنیدهبودم پرسیدم، اینکه دارد برای همیشه به ایالات متحده نقل مکان میکند. فرهادی گفت: «راستش این وضع مرا سر دوراهی گذاشته که چه بکنم. از یک طرف، اگر در ایران فیلم بسازم، فیلمهایم خیلی تاثیرگذارترند– برای مردم خودم در ایران خیلی پرقدرتتر و مهمترند. از طرف دیگر، اگر بمانم و فیلم بسازم، تقریبا مثل این است که وضعیت سیاسی و عادیسازی این اتفاقات را پذیرفتهام، گویی که نسبت به آن بیتفاوت باشم.»
فرهادی آرام و متفکر بود، حتی وقتی از خشم خودش صحبت میکرد. دختر بزرگش که در پرَت بروکلین کارشناسی ارشد میخواند، تابستان به خانهشان در تهران برگشته بود، و یک جا نزد کامپیوتر آمد تا به من بگوید کتابی نوشتهام با عنوان «گم شدن در تنهایی»، مجموعهای از سه مطلب که از نیویورکر برداشته شده و به فارسی منتشر شدهاست– این خبر به گوشم نخورده بود، و آشفتهبازار معیارهای کپیرایت در ایران را تایید میکرد. فرهادی گفت که در باره قانون کپیرایت سوءتفاهمهای گستردهای هست؛ و هر سال به پروندههایی در این باره رسیدگی میشود. همچنین گفت مطلبی در «گم شدن در تنهای» خواندهاست که در نیویورک اتفاق میافتد، و اگر روزی بخواهد فیلمی در آن شهر بسازد، ممکن است یکی از عناصر آن مطلب ناخودآگاه به ذهنش برسد و در فیلمش ظاهر شود. گفت: «خواهم گفت: "بله، مقاله شما را خواندم، و رویم اثر گذاشت." ما هر ثانیه چیزی از محیط اطراف، از حرف زدن با آدمها، جذب میکنیم، بدون آنکه خودمان متوجه باشیم.»
از طریق یک مترجم به من گفت که وقتی «قهرمان» در کن اکران شدهبود، هنوز مشغول نهایی کردن اسامی دستدرکاران فیلم بود؛ قصد داشت نام مسیحزاده را هم بیاورد، ولی اشتباهی رخ دادهبود. پوزش خواست که اصلاً در باره هنرجویش صحبت کردهاست. گفت: «منظورم این نیست که آدم خوبی نیست. مضمون همه فیلمهایی که من ساختهام مبارزه خوبی با خوبی است، و من حال او را میفهمم. وقتی جوان بودم، عاشق اولین فیلمم بودم—فیلم زیاد خوبی نبود، ولی آن زمان باورم این بود که "این مال من است." احساسش را در باره مستندش میفهمم.»
من نظری را که زمانی در باره ساختار فیلمهایش دادهبود تکرار کردم: یک اشتباه کوچک باعث رشتهای پیامدهای ناخواسته میشود و به بحران میانجامد. از او پرسیدم که آیا این فرمول در مورد وضعیتی که اکنون با آن روبروست هم مصداق دارد. گفت: «بله، هر روز در باره این موضوع یادداشت برمیدارم، و شاید یک روز فیلمنامهای در بارهاش بنویسم. از یک طرف، متعجبم. از طرف دیگر، خوشحالم، چون میتوانم بگویم "بسیار خوب، فیلمهای من فیلمهای رئالیستیاند."»
رهنمودی در باره نوشتن را که گاهی به هنرجویانش میدهد ذکر کرد تا توضیح دهد که چگونه ممکن است مجموعهای از واقعیتها به شکلهای متفاوت تفسیر شوند: «تصور کنید یک روز دوستم زنگ میزند و میگوید "مدتهاست تو را ندیدهام. خیلی دلم برایت تنگ شده." در کافهای قرار میگذاریم، و حرفهای عادی میزنیم. دوستم متوجه میشود که آفتاب دارد چشمم را میزند و پیشنهاد میکند جاهایمان را عوض کنیم. میگوید حوصلهاش سر رفته و دلش میخواهد به سفری طولانی برود. بعد من پول قهوه را میدهم و به خودم میگویم "این بابا هیچوقت پولی نمیدهد– چرا همیشه من باید پول قهوهاش را بدهم؟" بعد خداحافظی میکنیم.
ادامه داد: «سئوالی دارم. در این قصهای که برایتان گفتم چیز عجیبی بود؟»
گفتم نه.
گفت: «همه چیز خیلی عادی بود. اتفاقی است که ممکن است برای هر کسی بیفتد. حالا تصور کنید که دوستم از آنجا رفت، تصادف کرد و همان روز مرد. همه آن لحظهها معنی دیگری پیدا میکنند. ممکن است به خودم بگویم "چقدر مهربان بود– وقتی آفتاب چشمم را میزد نگرانم شد." بعد میگویم "من چه آدم بدی هستم که فکر کردم وادارم کرده پول قهوهاش را بدهم." بعد فکر میکنم که گفت میخواهد به سفری طولانی برود. شاید داشت از مرگ صحبت میکرد.»
فرهادی افزود: «در فیلمهای من هم همینطور است. وقتی یک تراژدی اتفاق میافتد، همه چیز را مثل مهرههای دومینو روی هم میگذاریم و هر چیز نشانهای از یک چیز دیگر میشود.» گفت که وقتی مسیحزاده برای دیدن او سر صحنه «قهرمان» آمد، «حس میکرد به او توهین شده، ولی وضعیت خیلی عادی بود.» به گفته فرهادی، روزی که مسیحزاده اظهارنامه را امضا کرد «نامه خیلی سادهای بود، حتی سربرگ هم نداشت– روی یک تکه کاغذ سفید بود. ولی حالا که اوضاع اینطور شده، معنایی کاملا متفاوت برایش پیدا کردهاست.»
چند هفته بعد، مهسا امینی، زنی بیستودو ساله، در بازداشت گشت ارشاد ایران جان سپرد؛ او را بازداشت کردهبودند و به یک «مرکز بازآموزی» بردهبودند، زیرا حجابش به طور کاملا موهایش را نپوشاندهبود. در اینستاگرام، فرهادی تصویری از امینی در تخت بیمارستان و پیش از مرگش پست کرد و نوشت: «ما خودمان را به خواب زدهایم در برابر این ظلم بیپایان. ما شریک این جنایتیم.»
چند روز بعد، روزنامهنگاری که به حکومت نزدیک است، گفتههای فرهادی را مسخره کرد. گفت: «آقای فرهادی خودش را مدافع حقوق زنان میخواند. حالا باید به اتهام خانم آزاده مسیحزاده جواب بدهد... چرا او را از حقوق خودش محروم کرد؟».
خودسیانی، نویسنده «ماشیننشینها»، نمایشنامهای که فرهادی در زمان دانشجویی کارگردانی کرد، به من گفت که حتی پیش از آنکه فرهادی از چشم حکومت بیفتد، «۹۹ درصد از اهل سینما مسیحزاده را مقصر میدانستند.» او پیشبینی کرد که اگر دادگاه فرهادی را محکوم کند، مردم خواهند گفت که تنها به دلیل تحریک مقامات بودهاست. او گفت: «خواهند گفت مسیحزاده عروسک خیمهشببازی حکومت است.»
فرهادی حالا در لسانجلس است و روی فیلم بعدایاش کار میکند، اما همسر و دخترانش هنوز در تهراناند. او ماه اکتبر به من گفت: «دل من آنجاست. دوباره برمیگردم.»
فرهادی زمانی به یک مجله سینمایی ایران گفت که حین ساختن فیلمهایش، تعریف او از اخلاقیت تغییر کردهاست، تا جایی که دیگر نمیتواند به طور قطع بگوید که دروغ گفتن غیراخلاقی است. گفت: «به نظر میرسد که امروز، با شرایط و پیچیدگیهایی که بشر باید با آنها زندگی کند...بخشی از این داوریها و تعاریف ارزش دیگر فایده چندانی ندارند.» فرهادی بسیاری از جزئیات حکایتش را انکار کرد، از جمله اظهاراتی را که روی نوار ویدیو ضبط شدهبود. گفت که آدمها به من دروغ گفتهاند– واژهای که بعدتر گفت نباید به کار ببرم، زیرا واژه فارسی دروغ شدت معنایی کمتری دارد، و در عوض باید به «اطلاعات غلط» ترجمه شود. همچنین به من گفت که حکایت، غیراخلاقی است. باورنکردن حرفش و احساس گناه نکردن برایم سخت بود. در هشت ساعت گفتگوی تلفنی با او، شاید همان حالی را داشتم که همکارانش داشتند، وقتی که از خود میپرسیدند آیا به خاطر هنر باید نظرات خودشان را سرکوب کنند. آستانه مشخصی وجود ندارد که از آن به بعد ستایش از کسی، ستایش هنری یا روشنفکرانه، مورد نیاز باشد. من فکرهای دیگران را هم به کار میگیرم، با کاوش در گفتگوهاییم با دوستان و همکارانم برای یافتن دیدی نو استفاده میکنم– گاهی عین حرفهای آنها را به کار میبرم. حتی درونمایههای این مقاله اقتباسیاند. من چنان تحت تاثیر فیلمهای فرهادی قرار گرفتهبودم که باید در برابر وسوسه تبدیل مقاله به حکایت «خیر در برابر خیر» مقاومت میکردم، چهارچوبی که هم افشاگرانه و هم بالقوه خطرناک است، زیرا اهمیت اخلاقی آسیب رساندن به دیگران را از میان برمیدارد.
به رغم آنکه حس میکنم فرهادی در حقم بدعهدی کرده یا کوچکم کرده، تقریبا هر کسی که طرف مصاحبهام بود گفت که میخواهد او به فیلم ساختن ادامه بدهد. لغزشهای اخلاقی او ظاهرا ارتباط نزدیکی به برخی از ژرفترین بینشهایش دارند. او با گونهای فاصلهگذاری انتقادی به آرمان حقیقت نزدیک میشود– موضعی که شاید یکی از درونمایههای همیشگیاش را در دسترس او میگذارد، یعنی چگونه زندگیهای خوب با سایههای مختلفی از خودخواهی و توهم حفظ میشوند. او گفتهاست: «روزی که تصمیم بگیرم از فیلمسازی بازنشسته بشوم، اگر از خودم بپرسم که در سینما چه کاری کردهام که راضیام کند، اگر صادق باشم خواهم گفت این همه توجهی که به دروغ و فریب کردهام.»
در یکی از گفتگوهایمان، وقتی گفتم این ادعا ناراحتم میکند که بهعمد از دیدن حقیقت سرباز میزنم، فرهادی نرم شد، و توضیح داد که از نظر احساسی یکی از سختترین لحظههای زندگیاش را سپری میکند. به من گفت: «اذعان میکنم که شخصیتم نقایصی دارد،» ولی گفت که این نقایص ربطی به موضوعی که من در بارهاش نوشتهبودم ندارد. گفت: «من نه سفیدم، نه سیاه. خاکستریام—آدمی خاکستریام.» همچنین گفت که به نظرش بحث در باره کپیرایت در حال حاضر کاری سخیف است: «فعلا در ایران مسائل مهمتری هست که باید در بارهشان صحبت کرد.»
ترانه علیدوستی، بازیگری که در چهار فیلم فرهادی نقش ایفا کردهاست، فرهادی را «القاگر تراز اول» توصیف کرد، اما گفت که بااینحال، مانند بسیاری از همکاران و دوستان او، به فکرش هستند و مقهور ذهن اویند. گفت: «هیچ نمیخواستیم رسوایی کارنامهاش را خراب کند– هرگز چنین کاری نمیکردیم، و خودش هم میدانست.» او مسیحزاده را «آخرین کسی که ممکن بود فکر کنیم که مقابله به مثل کند– دختری شیرازی که شیفته کار فرهادی بود» توصیف کرد.
سالها پیش، فرهادی در مصاحبهای گفت که همیشه میخواسته فیلمی بسازد «در باره کسی که اشتباهی میکند، و قصدش هم آن نبوده، و بعد در تمام طول فیلم سعی میکند به طرف مقابل بقبولاند که قصدش آن نبوده، و طلب بخشش کند.» ادامه داد: «قصد واقعی من این است که تماشاگران خودشان را طوری جای شخصیتها بگذارند که از خودشان بپرسند "اگر من جای او بودم آن مرد را میبخشیدم یا نه؟ خیلی آدمها نمیبخشند. یعنی که خیلی از ما در درونمان استعداد خشونت داریم.»
سال گذشته، اگر فرهادی فقط به مسیحزاده گفته بود که ایده خوبی به او داده، مسیحزاده ممکن بود او را ببخشد، ولی با گذشت زمان، مسیحزاده به این حس رسیده که فرهادی توانی تقریباً ترسناک در اعمال خواستهاش دارد، و دلچرکین تر از پیش شدهاست. مسیحزاده گفت که فرهادی همچنان نشانش دادهاست که: «قدرت این را دارم حذفت کنم، کنارت بزنم، نگذارم صدایت شنیده شود.» نظر مسیحزاده نسبت به آثار فرهادی بهتدریج به تیرگی گراییدهاست– حالا تنها فیلمهایی که او میتواند با ستایشی بیخدشه از آنها صحبت کند، دو فیلم اول فرهادی است. بااینهمه، خشم مسیحزاده حدی داشت. به من گفت: «اگر روزی بشنوم آقای فرهادی دست از فیلم ساخت کشیده دلم خون میشود.» مسیحزاده تقریبا به هرکسی که میشناخت زنگ زد: «حتی آنهایی که مخالفم بودند»– در دعوای با فرهادی– «فقط میخواستم ببخشمشان، و برای هدف بزرگتری دست به دست هم بدهیم.» اما این اواخر به من گفت که دیگر یقین ندارد که اگر فرهادی دست از فیلم ساختن بکشد، ناراحت بشود. شاید اصلا برایش اهمیتی نداشتهباشد.
یکی از درونمایههای اصلی «قهرمان» را توصیف کرد: این فکر که جوامع درهمشکسته در جستجوی قهرمان، بعضیها را به جایگاهی پرسشناپذیر میرسانند که گویی هیچ خطایی از آنها سر نخواهد زد. گفت: «آقای فرهادی، فیلمتان را ببینید. اگر دقیق تماشا کنید، میفهمید که راهحلش ساده است. میتوانید بگویید "بسیار خوب، من اشتباه کردم." ولی او هرگز چنین کاری نمیکند.» وقت حرف زدن گریه میکرد. «خیلی متاسفم که آقای فرهادی اینجوری است. خیلی متاسفم که آقای فرهادی فیلمهای خودش را بهدقت نگاه نمیکند. به نظر من او برای دیگران فیلم میسازد. برای خودش فیلم نمیسازد.»
ریچل آویو (نویسنده ثابت نیویورکر)
منتشر شده در نسخه چاپی هفتم نوامبر ۲۰۲۲، با تیتر «A Reckoning.»
By Rachel Aviv
October 31, 2022
در همین رابطه بخوانید
تسلیم شدن در برابر وسوسه ای پرسروصدا! پاسخ جاناتان گاردنر وکیل اصغر فرهادی به مقاله نیویورکر
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|