امیر اهوارکی
نقد و بررسی انیمیشن پسر دلفینی ساخته محمد خیراندیش (1401)
فیلمهای تقلیدی مانند پسر دلفینی، حتی در همان نوبت نخست تماشا نیز خستهکننده هستند و مخاطب اشتیاقی ندارد که ادامۀ فیلم را تماشا کند. این قبیل فیلمها نهتنها حرفی برای گفتن ندارند بلکه مخاطب را به حداقل انتظار یعنی سرگرم شدن نیز نمیرسانند. آن ضرب المثل معروف که میگوید «کلاغی که میخواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد ...»، مصداقی برای این قبیل فیلمها است.
پسر دلفینی محصول سازمان اوج و استودیوی رایمون مدیا است که تولید آن از سال 1397 تا 1400 به طول انجامیده. محمدامین همدانی (کارگردان انیمیشن فهرست مقدس ـ 1394)، تهیه کنندۀ اثر، و محمد خیراندیش نویسنده و کارگردان آن بوده است. جناب خیراندیش، قبلاً در طراحیِ کاراکترهای فهرست مقدس با جناب همدانی همکاری داشته. این فیلم، از نهم شهریور 1401 اکران شد و بعد از دو ماه، به فروش پانزده میلیارد تومانی رسید.
بنا بر اطلاعرسانی روابط عمومی مؤسسه اوج، حق مالکیت پسر دلفینی به دلیل شرایط کرونا، در سال 1399 به قیمت مناسب، واگذار شده (بجز حق پخش تلویزیونی آن). مقدار سهم استودیوی رایمون مدیا از این فیلم، 20% بوده است. برآورد هزینۀ ساخت این انیمیشن، 15 میلیارد تومان تخمین زده میشود.
خلاصه داستان
بعد از سقوط هواپیما به دریا، یک نوزاد پسر در میان دلفینها رشد میکند و بزرگ میشود. او که پسر دلفینی نام گرفته، در جستوجوی مادر خود است.
از سینمای ایران چه انتظاری داریم؟
ما همانطور که به انرژی هستهای و تکنولوژی نانو ذرات، دست یافتیم و قدرت پرتاب ماهواره به فضا را پیدا کردیم، توانستیم به قدرت سینما و انیمیشن نیز دست پیدا کنیم. اینها، چیزهایی محال و دست نیافتنی نبوده و نیستند. علت، واضح است. یاد گرفتن تکنیک و علوم جدید، به اخلاق حسنه یا روح متعالی انسان نیاز ندارد. چنانکه شرورترین مردم جهان و ملحدترین انسانها نیز توانستهاند به این حد از تکنیک دست یابند و آن را به کار گیرند.
اما آن مسیر دشوار که هر کسی را به آن راه نیست و عملاً پردهدار و حاجب و دربان دارد، نائل شدن به مقام انسان کامل و ورود به بهشت خدا است. این مقام جز به اولیاء خدا داده نمیشود. راه خاص ما همین است که باید آن را فهم کنیم و نشان دهیم، و بلکه بتوانیم برای دیگران نیز سرمشق باشیم.
البته ما انتظار نداریم که سینماگران ایرانی، جزو اولیاء خدا باشند. یا از سوی دیگر، محبوبان درگاه الهی به سمت ساخت آثار سینمایی روی آورند و فیلمساز شوند. همان نمونههای نادر همچون مرحوم طالبزاده و شهید مرتضی آوینی برای اتمام حجت کافی هستند تا بتوان دریافت که انقلاب اسلامی، به چه نیاز دارد یا افق سینمای ما کجاست.
در یکی از اصواتی که از سید مرتضی آوینی به جا مانده، او اینطور میگوید که دینداریاش نه برای شوق به بهشت است، و نه ترس از آتش دوزخ. او دینداری میکند تا بفهمد در جهان چه خبر است. آوینی در ادامه، سخنش را اینطور شرح میدهد که برای کشف حقیقت عالم، راهی بجز دینداری وجود ندارد. چون خداوند متعال بجز بر اولیاء خود و مؤمنان، این اسرار را بر کسی دیگر کشف نخواهد کرد.
سید شهیدان اهل قلم اعتقاد داشت اگر کسی دغدغۀ علم دارد و میخواهد بفهمد در دنیا چه خبر است، باید از راه دین و اتصال به حقیقت وارد شود. و خود آوینی به همین طریق بود که توانست فیلمهایش را به حقیقت عالم اتصال داده، ماندگار کند. و خودش نیز به آغوش حق شتافت و جاودانه شد.
یکی از دغدغههای سید شهید در مستندهایی که ساخت یا نقد فیلمهایی که نوشت، این بود که ما باید سینمای مستقلِ خودمان را داشته باشیم، نه اینکه از فیلمهای غربی و هالیوودی تقلید کنیم. او میگفت که برای جهانی شدن، باید وطنی بود. و سپس مثال میزد و میگفت که جان فورد و کوروساوا به دلیل آنکه «بومی» بودند، «جهانی» شدند [نگا. آینه جادو، ج 3، مقالۀ «سینما، مخاطب»]. یعنی رمز جهانی شدن، اصالت و ریشه داشتن است.
نقد و نظر
انیمیشن پسر دلفینی، از توانمندی انیمیشنسازان ایرانی در تکنیک خبر میدهد. فیلمی که به لحاظ متحرکسازی، حتی پیشروتر از برخی انیمیشنهای اروپای شرقی قلمداد میشود و میتواند در ردیف انیمیشنهای روز دنیا بایستد. هرچند که وامدار برخی انیمیشنهای معروف هالیوودی مانند پاندای کونگفوکار و در جستوجوی نمو است. پسر دلفینی از جهاتی، یادآور انیمیشن لوکا (2021) است و حتی برخی ممکن است که آن را مقتبس از فیلم لوکا بدانند. در حالیکه ساخت و اکران آنها تقریباً همزمان بوده.
طراحی و مدلسازیِ کاراکترهای انسانی در پسر دلفینی، زیبا هستند (برخلاف طراحی و مدلسازی ماهیها و حیوانات دریایی). همچنین فضای زیر آب، خوب و تماشایی از کار درآمده، هرچند که برخی جزئیات در آن رعایت نشده. مانند شخصیت لاکپشت که گوئیا از انیمیشن پاندای کونگفوکار به اینجا پریده است، با آن قلیان عجیب که معلوم نیست شیلنگ آن آیا به بیرون از آب منتهی میشود یا خیر.
متأسفانه پسر دلفینی در مقولۀ فیلمنامه و محتوا، نمرۀ قبولی نمیگیرد و کل اثر را به باد فنا میدهد. فیلمنامه توسط جناب خیراندیش (کارگردان) نوشته شده و معلوم نیست که چرا او سعی داشته فیلمنامه را تکنفره بنویسد. چرا کسی که در حیطۀ کارگردانی و اجرا تخصص دارد، به خودش اجازه داده که فیلمنامه هم بنویسد؟! پس سینمای حرفهای کجا است؟
یکی از مشکلات مهم در فیلمهای انیمیشن ایرانی، فیلمنامههای آنها است. علت اصلی نیز عمدتاً در دو چیز خلاصه میشود:
1. حدود یک درصد از بودجۀ ساخت فیلم، برای فیلمنامه صرف میشود! واقعاً حماقت محض است که برای فیلمنامه که همچون بنیان در ساختمان فیلم تلقی میشود، کمترین هزینه صرف شده باشد. در حالیکه در هالیوود، از پنج تا بیست درصد از بودجۀ فیلم به فیلمنامه اختصاص دارد.
2. نویسندگان فیلمنامه در ایران، اندک و غیر متخصص هستند. مثلاً در هالیوود برای نوشتن فیلمنامهای مانند زوتوپیا (2016) ده نویسنده با یگدیگر همکاری کردهاند. چنین سطحی از همکاری و تحمل همدیگر، آیا در سینماگران ایرانی قابل تصور است؟ حضرت امیرالمؤمنین(ع) تأسف میخورد که چطور یاران معاویه در کفر و نفاقشان متحدند اما یاران او متفرق. حالا حکایت ماست. چگونه است که امریکاییها میتوانند فرهنگ مبتذل خود را بزک کنند و سوسک را به جای قناری بفروشند ولی فیلمسازان ما برای نشان دادن طبیعت نیز به تقلید از فیلمسازان خارجی روی میآورند؟
فیلمهای تقلیدی مانند پسر دلفینی در همان نوبت نخست تماشا نیز خستهکننده هستند و مخاطب اشتیاقی ندارد که ادامۀ فیلم را تماشا کند. این قبیل فیلمها، نهتنها حرفی برای گفتن ندارند بلکه مخاطب را به حداقل انتظار یعنی سرگرم شدن نیز نمیرسانند. آن ضرب المثل معروف که میگوید «کلاغی که میخواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد ...»، در فیلم پسر دلفینی مصداق دارد.
ما از این حضرات فیلمساز وطنی، انتظار نداریم که در فیلمهایشان به صدور اسلام و انقلاب بپردازند. واضح است که این توفیقات را به همه نمیدهند و ذهن هر کسی نیز از چنین درک و فهمی برخوردار نیست که به ساخت این آثار بیاندیشد. اما چه باید گفت که این حضرات به جای یک انیمیشن سرگرم کننده مطابق فرهنگ ایرانی ـ اسلامی، نسخۀ دیگری از «تارزان، پسر جنگل» را تحویل مخاطب دادهاند که اکنون، از قعر دریا سر برآورده.
اگر از مسئولان سازمان اوج بپرسیم که چطور چنین فیلمنامۀ مزخرفی را برای ساخت، تصویب کردهاند احتمالاً این جواب را خواهند داد که جناب محمدامین همدانی (تهیه کنندۀ پسر دلفینی) در زمان تصویب این فیلمنامه، خودش مدیر بخش انیمیشن در سازمان اوج بوده است!
متأسفانه حجم فانتزی آنقدر زیاد است که فیلم را بیمنطق و غیر قابل فهم کرده است. چطور یک پسر بچه میتواند در آب زندگی کند و مانند ماهیها به شنا بپردازد و در زیر آب، با حیوانات حرف بزند و خودش را یک دلفین بپندارد؟! سمت دیگر افراط در شناگری، در انتهای فیلم است که فیلمساز به تفریط دچار میشود. آنجا که پسر دلفینی در حال غرق شدن است و مانند کلیشههای رایج، کسی باید به او تنفس مصنوعی بدهد، تا مقداری آب از ششهای او بیرون آمده، زنده بماند!!
مشکل دیگر در این انیمیشن که اغلب فیلمهای کودکان در سینمای ایران نیز به آن مبتلا هستند، این است که فیلم برای مخاطب کودک ساخته نشده. گویا حضرات، کسر شأن خود میدانند که فیلمشان مختص به کودکان باشد. شاید هم، زبان کودکی بلد نیستند، یا مطابق وظیفۀ خود، صرفاً باید فیلمی بسازند و تجارت کنند.
فیلم در ثلث پایانی، به انیمیشنهای هالیوودی شبیه میشود و ساختار آخر الزمانی به خود میگیرد. شخصیتهایی مانند هشتپا و مرد غریبۀ غواص، که خوب پنداشته میشدند ناگهان تغییر ماهیت داده، شرور میشوند. چیزی که از فهم و درک بزرگسالان هم بالاتر است تا چه رسد به کودکان. مخصوصاً که ریتم اثر نیز افزایش مییابد و اتفاقات مختلف و پی در پی، فرصت فکر کردن را از تماشاگر میگیرد. فیلم ناگهان قواعدی را برای نجات دریا و ماهیها، تعریف میکند که در طول فیلم به آن نپرداخته و مخاطب آن را نمیشناسد و نمیفهمد.
گریز از منطق و حجم فراوان فانتزی، باز هم در پایان فیلم نمایان میشود. داروی مرگ که پیرمرد غواص از ابتدای فیلم برای دستیابی به چند قطره از آن، چهرۀ واقعی خود را مخفی میکرد، چند دقیقه بعد به طور وفور در دستان اوست و پیرمرد به راحتی از آن استفاده میبرد!!
کیمیای نجاتدهنده، اشک ناهید است. ظاهراً مقصود حضرات، اشاره به اسطورۀ ناهید/ آناهیتا، مادر آبها، بوده است در حالیکه حتی یک درصد از مخاطبان با این اسطوره آشنا نیستند و آن را نمیفهمند. فیلمساز نیز در صدد معرفی این اسطوره برنیامده، فقط به بهرهبرداری از آن اندیشیده است. جسد «ناهید» که مادرِ همین پسرک دلفینی است توسط پیرزنی به نام بیبیزار (با صدای ثریا قاسمی) حفظ شده است! اما چگونه جسد زنی که چند سال قبل مرده، میتواند چند صد برابر حجم بدن، اشک بدهد به طوریکه مانند رود در دریا جاری شود؟! واقعاً چه نیازی هست که ما از بخشهای خرافاتیِ کتاب اوستا و زرتشت برای اسطورۀ ناهید استفاده کنیم؟!
در سینمای ایران حداقل دو فیلم نمادین و شکستخورده، با اشاره به اسطورۀ آناهیتا/ ناهید، ساخته شده است:
ـ آناهیتا/ عزیزالله حمیدنژاد (1387)
ـ گزارش یک جشن/ ابراهیم حاتمیکیا (1389)
آیا بهتر نیست که ما فرزندان خود را از این فانتزیهای دروغین که مفهوم مرگ و زندگی را در ذهن آنها خراب میکنند، دور نگه داریم؟ چرا باید تا این حد، از جهان واقع که مخلوق خدای تعالی است، دور شد و به توهمات و تخیلات و اسطورهها روی آورد؟
رهبر انقلاب در دیدار با فیلمسازان فرمود: «امروز کلید پیشرفت این کشور، به میزان فراوان در دست شما سینماگران است» (بیانات در دیدار جمعی از کارگردانان سینما و تلویزیون، 23 خرداد 1385). اکنون کار برخی سینماگران مدعی دین و وطن، به آنجا رسیده که فیلمهایشان مشکلزا است و توهّم ایجاد میکند. به طوریکه سعی والدین باید این باشد که بعد از تماشای فیلم، آن توهمات را از ذهن فرزندانشان پاک کنند و آنها را به دنیای واقعی برگردانند. طرفه این است که در مراسمی که جمعه 25 فروردین در حوزه هنری برگزار شد، محمد خیراندیش برای ساخت این انیمیشن حائز دریافت مدال چهرۀ هنر انقلاب در بخش انیمیشن شد!
فرزند ده سالۀ راقم، در نمایش خانگی بیش از نیم ساعت از فیلم را تحمل نکرد و من خدا را شکر کردم که او را با خود به سینما نبرده بودم چون مجبور میشدم همراه پسرم از سینما بیرون بزنم.
بررسیهای راقم نشان میدهد که عموم مخاطبان بعد از تماشای این فیلم 85 دقیقهای، احساس خسران میکنند. اکنون سؤال این است که آن 150 تا 200 نفری که در مدت چهار سال در کار ساخت این انیمیشن بودهاند، آیا چنین احساسی نداشتهاند؟
امیر اهوارکی
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|