پرده سینما

طغیان در تاریکی؛ نگاهی به فیلم «بی همه چیز» به بهانه نمایش آنلاین

آرشیا صحافی

 



 

 

 

 

یکی از جنبه‌های جالب «بی همه چیز» تقابل نسل‌ها است. فیلم به خوبی نشان می‌دهد که چگونه ارزش‌ها و باورهای مختلف می‌توانند به تضادها و کشمکش‌های اجتماعی منجر شوند.

 

با دیدن فیلم «بی همه چیز»، ساخته‌ی محسن قرایی، ناخودآگاه در ذهنم تصاویری از آثار کلاسیک سینما جان گرفت. این سخن را نه به قصد ستایش از فیلم؛ بلکه از آن رو مورد اشاره قرار می دهم که فیلم، حس و حالی ناب را در وجودم زنده کرد. از نماهای لانگ شات چشم‌نواز گرفته تا سبک دوربین و میزانسن دقیق، همه و همه داستانی را روایت می‌کنند که مخاطب را به دنبال خود می‌کشاند. من در هر لحظه احساس کردم که با یک اثر جدی و عمیق مواجه‌ام، چیزی که شاید در سینمای امروز ایران غریب باشد.

«بی همه چیز» اثری است که نه تنها درامی اجتماعی را با پس‌زمینه‌ای از مفاهیم فلسفی و اخلاقی تلفیق می‌کند، بلکه به بررسی عمیق ساختارهای اجتماعی و روابط انسانی و روانشناختی نیز می‌پردازد.

«بی همه چیز» داستانی پیچیده و چندلایه را دنبال می‌کند که در آن مفاهیم عدالت، انتقام و اخلاق به چالش کشیده می‌شود. محوریت داستان حول شخصیت «امیر» (با بازی پرویز پرستویی) و «لیلی» (هدیه تهرانی) می‌چرخد. لیلی پس از سال‌ها به روستای خود بازمی‌گردد. حضور «لیلی» و البته «امیر» و خیلی‌های دیگر، که گذشته‌ای تاریک و پر از راز دارند، تعادل و آرامش ظاهری روستا را بر هم می‌زند و سلسله‌ای از حوادث را به دنبال دارد که مردم، تاریخ و حافظه جمعی انسان‌ها را به نحوی درگیر می‌کند. در این فیلم، خطوط داستانی به صورت موازی پیش می‌روند و هر یک از شخصیت‌ها دارای داستانی مستقل هستند، ولی قصه راجع به آن‌ها نیست؛ پیوندی بین آن‌ها، آبروی لیلی و خطای گذشته‌شان است که سازنده اثر سریع از آن گذر می‌کند تا برسد به ماجرای اصلی. این سبک روایت به پیچیدگی و عمق فیلم افزوده و تماشاگر را تا پایان همراه خود نگه می‌دارد.

روایت قصه صاف و ساده است و فیلمساز همان ابتدا تکلیف اش را با ما مشخص می‌کند. «امیر» قهرمان قصه است، اما فیلمساز و نویسنده به سرعت به ما القا می‌کنند ضدقهرمانی در راه است که نشان خواهد داد قهرمان قصه لزوماً گذشته خوبی ندارد. فعلاً شخص اول و مورد اعتماد همگان است. حقایقی هم هست که همه می‌دانند و حتی خیلی‌ها با آن مرتبط هستند، ولی چون ماجرا علنی نمی‌شود و همه دوست دارند از گذشته خود فرار کنند یا جامعه‌ای آرام همانند مرداب داشته باشند و به همین دلیل سکوت می‌کنند. دیری نمی‌گذرد که این آرامش به هم خواهد خورد و اخلاق اجتماعی طغیان می‌کند که البته لزوماً از سر خیرخواهی نیست و منفعت گزافی پشت آن می‌تواند باشد.

ماجرای اخلاق، عدالت و انتقام به میان می‌آید و حتی فیلمساز علاوه بر فلسفه اخلاق، بی میل نیست وارد نقدهای اجتماعی و روانشناسی شود و طعنه‌ای به عوام بزند. البته این به آن معنی نیست که صرفاً قصد تحقیر مردم را دارد یا قصد دارد تغییر رنگ مردم برای منافع شخصی را هدف قرار دهد و این بخشی از نگاه اوست. به نظرم کارگردان و نویسنده سعی داشتند موضوعات جدی را آسیب‌شناسی کنند.

امیر به عنوان فردی قدرتمند و امین که همه روستا روی او حساب می‌کنند، به دنبال اجرای عدالت شخصی و اجتماعی است و برای روستای خود تلاش فراوانی می‌کند، اما در تقابل با جامعه‌ای قرار می‌گیرد که خود دچار فساد و بی‌عدالتی است.

البته این تقابل باعث می‌شود تا تماشاگر به تفکر واداشته شود که آیا انتقام شخصی قابل توجیه است یا خیر. فیلم به خوبی نشان می‌دهد که در جامعه‌ای که سیستم‌های قانونی و اخلاقی ناکارآمد هستند، افراد به دنبال اجرای عدالت به شیوه‌های خود می‌روند، که این خود به نوعی بازتولید خشونت و بی‌عدالتی است.

اثر خیلی جالب و تنها با گذشتن یک روز از آمدن لیلی نشان می‌دهد که فکرها بدجور درگیر است. منافع شخصی، تغییر شرایط زندگی، تغییر در شخصیت انسان‌ها و ارزش‌هایشان و تضاد منافع کلاً مقوله عدالت، انصاف و اخلاق را نابود می‌کند.

در صحنه جشن با آن میزانسن دلنشین که مرا به یاد جشن‌های وسترن‌های کلاسیک می‌اندازد، سکانس پرتاب سنگ به سر امیر دردناک است؛ جامعه در حال بازخورد است و می‌گوید منافع ما در خطر است، فقط به خاطر تو! اگر بمیری، زندگی ما تغییر می‌کند. انگار جامعه فریاد می‌زند ارزش‌های من تغییر کرده‌اند، چراکه وقتی دکتر برای معاینه می‌آید، بسیار سرد و بی‌روح با دوست خود برخورد می‌کند و مثل گذشته نیست. وقتی امیر و خانواده در حال سوار شدن به قطار هستند، الواط‌ها و مزاحم‌ها جلوی آن‌ها را می‌گیرند و استوار آن روستا با بی‌اخلاقی تمام توصیه می‌کند امیر در شهر بماند و این تضاد منافع شخصی او و شغلش را نشان می‌دهد. بی‌اخلاقی جامعه به جایی می‌رسد که دور آتش جمع می‌شوند و نقشه مرگ امیر را می‌کشند، اما چیزی جلوی آن‌ها را می‌گیرد؛ شاید اسمش وجدان باشد. حتی دهدار (جوالدوز) اسلحه هدیه می‌کند و برای نفع عمومی خواستگار خودکشی امیر می‌شود. این یک جامعه خشونت‌طلب، منفعت‌طلب و بی‌اخلاق است که در جهت باد حرکت می‌کند، کما اینکه طبق حکایت خود اثر، قبلاً هم همین‌طور بوده است. این را می‌توان از سخنان مردم روستا در مورد گذشته کاملاً درک کرد.

شخصیت‌های «بی همه چیز» به خوبی پرداخته شده‌اند و هر یک دارای پیچیدگی‌های روان‌شناختی خاص خود هستند. لیلی با وجود اینکه در ابتدا به نظر می‌رسد تنها به دنبال انتقام است، در طول داستان نشان می‌دهد که او نیز دارای احساسات و تردیدهای انسانی است. این تردید و کشمکش‌های درونی، به شخصیت او عمق بیشتری بخشیده و او را به یک شخصیت چندوجهی تبدیل کرده است. از این نظر، او را چندوجهی می‌دانم که به دنبال انتقام است، اما در پایان می‌خواهد درسی را به جامعه بدهد و نتیجه تحقیر فرد را به جامعه نشان دهد. خود لیلی قربانی است، اما فراموش نکنیم طبق روایت اثر، او نیز در گذشته چندان پایبند به اخلاق نبوده است؛ البته ممکن است این موضوع خیلی پیچیده باشد و حاصل رنج‌های روان‌شناختی او در کودکی باشد و این طغیان هم از همان‌جا نشأت بگیرد. فراموش نکنیم انتقام همراه با خشم و نفرت است و اساساً زمانی روی می‌دهد که انسان می‌پندارد غیرعادلانه و ظالمانه به او ضربه‌ای وارد شده است. جالب آنجاست که همیشه انتقام عدالت و انصاف را بر نمی‌گرداند و ممکن است خودش تولید هیجان‌های منفی دیگر بکند و کار از آنی که هست بدتر شود، همانند پایان اثر.

در سراسر فیلم مشاهده می‌کنیم که امیر مورد ظلم قرار گرفته و بی‌اخلاقی و ناعدالتی‌های فراوانی از غریبه و آشنا می‌بیند، حتی به حدی تحقیر می‌شود که سکانس فرار و گیرانداختنش کمی اذیت‌کننده می‌شود، چراکه قهرمان قصه به مرور دچار ضعف شده و خود از گذشته اش پشیمان است و در تردید به سر می برد. انگار با خود می‌گوید شاید کارهای بد من در گذشته با رفتار و خدمات مثبت من در حال پاک شده است.از یک سمت هم در گوشه ذهنش می گوید پس چرا کسی این ها را نمی بیند؟

از طرفی مخاطب مرگ را حق او نمی‌داند و از طرفی خودش هم نمی‌داند در جوانی چه کرده است. ولی سکانس معدن کمی ماجرا را روشن می‌سازد، اما مخاطب همچنان حتی اگر باور به اصل موضوع پیدا کرده باشد، خواهان مرگ او نیست و قرایی توانسته این کار سخت را عملی سازد و تا آخر قهرمان خود را سرپا نگه دارد و نشانه بی‌اخلاقی و بی‌انصافی را به سمت اجتماع بگیرد. هرچند در لحظه آخر اثر کمی شعاری هم می‌شود. در این اثر نیازی به پردازش سایر شخصیت‌ها نمی‌بینم و به نظرم اطلاعات کافی از آن‌ها داریم، چراکه شخصیت بعدی اثر کل اهالی روستا هستند.

یکی از جنبه‌های جالب «بی همه چیز» تقابل نسل‌ها است. فیلم به خوبی نشان می‌دهد که چگونه ارزش‌ها و باورهای مختلف می‌توانند به تضادها و کشمکش‌های اجتماعی منجر شوند. نسل جوان‌تر در فیلم، با دیدگاه‌های متفاوتی نسبت به نسل قدیمی‌تر، به دنبال ایجاد تغییرات اجتماعی هستند. این تقابل نسل‌ها، به خوبی نقش تغییرات اجتماعی و فرهنگی را در شکل‌دهی به شخصیت‌ها و داستان فیلم نشان می‌دهد. به رفتار داماد امیر دقت کنید؛ او نه تنها از همان ابتدا همانند بقیه گرفتار است، اما به محض شنیدن خواسته لیلی می‌گوید این ماجرا کنسل است و اصلاً نیازی به این فرد نداریم. حتی همسرش را هم دلداری می‌دهد، با اینکه دختر امیر و همسرش مداوم در پی این موضوع هستند که آیا واقعاً چنین اتفاقی در گذشته افتاده یا نه. داماد او به عنوان یک شخص بی‌طرف که درگیر مستقیم ماجرا نیست (مثل دختر امیر)، سعی دارد به بقیه بگوید اصلاً یک چیزی بوده در گذشته و تمام شده و اصلاً مجازاتش این نیست و انجام این مجازات ناعادلانه هرج و مرجی عظیم به بار می‌آورد. به نظرم این نگاه سازنده به نسل جوان تر مترقی و جالب است.

«بی همه چیز» به عنوان یک نقد اجتماعی عمل می‌کند. فیلم به خوبی نشان می‌دهد که چگونه منافع انسانی، بی‌عدالتی و نبود اخلاق و قانون می‌توانند به تضعیف ارزش‌های اخلاقی و انسانی منجر شوند. جامعه‌ای که در آن فیلم جریان دارد، نمایی از جامعه‌ای است که در آن ارزش‌های انسانی و اخلاقی به فراموشی سپرده شده و افراد تنها به فکر منافع شخصی خود هستند. این نقد اجتماعی، فیلم را به یک اثر تأثیرگذار و مهم تبدیل کرده است که تماشاگر را به تفکر در مورد مسائل اجتماعی و اخلاقی وامی‌دارد. این شاید عمیق‌ترین و ارزشمندترین نکته اثر باشد.

محسن قرایی با «بی همه چیز» توانسته است توانایی‌های خود در کارگردانی را به نمایش بگذارد. او با استفاده از تکنیک‌های مختلف سینمایی، از جمله کادربندی‌های دقیق و استفاده هوشمندانه از زوایای دوربین، به خلق فضاهای مختلف داستانی کمک کرده است. فیلمبرداری به‌خوبی توانسته است حس غافلگیری ،گاهی تعلیق و تنش را به تماشاگر منتقل کند. همچنین، استفاده از نماهای نزدیک برای نمایش جزئیات احساسات شخصیت‌ها، عمق بیشتری به بازیگری و روایت داده است.

فیلمنامه «بی همه چیز» نیز از نقاط قوت این فیلم محسوب می‌شود. قرایی و تیم نویسندگان او موفق شده‌اند داستانی پیچیده و چندلایه را با حفظ انسجام و پیوستگی روایت کنند. دیالوگ‌ها به خوبی نوشته شده‌اند و هر یک از شخصیت‌ها دارای موقعیت منحصربه‌فردی هستند که به تمایز آن‌ها از یکدیگر کمک می‌کند.

پرویز پرستویی در نقش «امیر» با اجرای بی‌نظیر خود توانسته است لایه‌های مختلف شخصیت او را به تصویر بکشد. او با استفاده از زبان بدن و حالات چهره توانسته است پیچیدگی‌های روانی و عاطفی امیر را به خوبی منتقل کند. گویی پرستویی دوباره به جایگاه واقعی خود برگشته است.

هدیه تهرانی نیز در نقش «لیلی» با بازی حسی و دقیق خود، توانسته است تماشاگر را با دنیای درونی این شخصیت آشنا کند و ما را با درد و رنج چنین فردی نزدیک سازد.

بازیگران مکمل نیز هر یک نقش‌های خود را به خوبی ایفا کرده‌اند، گویی بازی بدی در اثر نبود و باران کوثری هم بهتر از قبل بود. هر یک از بازیگران، با اجرای دقیق و حرفه‌ای خود، به باورپذیری داستان و عمیق‌تر شدن تأثیرات عاطفی آن کمک کرده‌اند.

«بی همه چیز» با اینکه در یک زمان و مکان خاصی روایت نمی‌شود، اما مفاهیم و پیام‌های آن به نوعی فراتر از محدودیت‌های زمانی و مکانی هستند. این ویژگی باعث می‌شود فیلم در هر دوره‌ای و در هر جامعه‌ای قابل تفسیر و انعکاس باشد.

فیلم با انتخاب یک روستای ناپیدا و غیرواقعی به عنوان مکان اصلی داستان، به مخاطب این امکان را می‌دهد که داستان را به هر زمان و مکانی که می‌خواهد نسبت دهد. این رویکرد، فیلم را از محدودیت‌های زمانی و مکانی رها می‌کند و به آن یک بی‌زمانی و مکانی می‌بخشد. اما من اساساً با این موضوع در سینما یا سریال یا هر اثر هنری دیگری مشکل دارم، چراکه وقتی سخن از اخلاق و فرهنگ، قانون و … به میان می‌آید، تعیین زمان و مکان خود به خود اهمیت پیدا می‌کند. مخاطب با خود می‌پرسد: کدام جامعه؟ چه برهه‌ای از زمان؟ هنجارهای چه اجتماعی و در چه زمانی؟ خب، حق هم دارد. منطقاً اگر من این رفتارهای سخیف را در دوره وایکینگ‌ها ببینم، انتظارم کمتر است تا اینکه در سال 1350 شمسی رخ دهد. در واقع تعیین زمانی، شخصیت‌ها و قصه را برای من از حالت عام به حالت خاص در می‌آورد و به نظرم خیلی هم پیچیدگی نمی‌خواهد و فقط یک تیتر و نوشته ساده که مخاطب بداند در کجا و چه زمانی سیر می‌کند، کفایت می‌کند.

سکانس آخر: شرمندگی مردم به کنار و عده‌ای هم داد می‌زنند زودتر صندلی را بکش به کنار. گویی اخلاق اجتماعی یا آن وجدان اجتماعی چندان هم فعال نیست. برای من رفتار مردم و این‌همه تعرض عجیب است و حرکت لیلی در جهت انتقام و بازپس گیری حقش به خصوص زمانی که به جوالدوز می‌گوید: همان‌طور در چشمان امیر نگاه کنید که در چشمان من نگاه کردید، گویی به زعم خود عدالت را برقرار کرد و حق خود را گرفت! حرف‌های امیر هم شعاری است اما از پس این شعارها تا حدی با بازی خوب پرستویی توانسته است حق مطلب را ادا کند، اما ای کاش شعاری نبود.

اینکه در نهایت و در صحنه آخر چرا این تصمیم گرفته شد، بهتر است به عهده مخاطب باشد، چون معمولاً این لحظات تفسیرهای بیرون از اثر را هم در داخل خود قرار می‌دهد. مثلاً عده‌ای معتقدند امیر این کار را در جهت تنبیه مردم انجام داده است تا شاید بدانند همه ما مقصریم و همه کارهایی انجام دادیم، اما تقاص اش چنین بی‌آبرویی و تحقیری نیست. یا شاید خودکشی او به این سبب بوده است که وقتی به لیلی نگاه کرد و نیمه لبخندی زد، گناه خود را پذیرفت و می‌خواست از بند چنین گناهی خلاص شود و در اسارت نباشد و به رستگاری برسد. شاید هم می‌خواست دوباره بار گناه را علاوه بر مردم، روی دوش لیلی بیندازد و به او نشان دهد که این بار تو ظلم کردی. در هر صورت می‌توان گفت صحنه تأثیرگذاری بود و اسلوموشن مرگ هم به جا بود.

«بی همه چیز» فیلمی است که به لحاظ تماتیک و ساختاری، پیچیدگی‌های بسیاری دارد و هر کدام از عناصر آن به خوبی در خدمت داستان و پیام کلی فیلم قرار گرفته‌اند. محسن قرایی با این اثر، نشان داده است که توانایی ساخت درام‌های اجتماعی پرمحتوا و تأثیرگذار را دارد. این فیلم نه تنها به عنوان یک درام اجتماعی بلکه به عنوان یک اثر اخلاقی نیز قابل توجه و بررسی است. بازی‌های قدرتمند پرویز پرستویی و هدیه تهرانی، به همراه کارگردانی دقیق و روایت پیچیده، «بی همه چیز» را به یک اثر برجسته و ماندگار در سینمای ایران تبدیل کرده است.

 

 

آرشیا صحافی

خرداد ۱۴۰۳

 


 تاريخ ارسال: 1403/3/27
کلید واژه‌ها:

فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.