پرده سینما
بسم الله الرحمن الرحیم
هشتم خرداد سال هزار و سیصد و نود
چقدر فاصله افتاده بین این یادداشت و دفتر قبلی! زمان مثل برق می گذرد. دوست دارم زود به زود بنویسم اما مشغله مختلف این اجازه را بهم نمی دهد.
بهار و تابستان تهران رویایی است. نمایشگاه کتاب اردیبهشت ماه بیشتر کتابخوان ها را به تب و تاب می اندازد. در خرداد آدم های زیادی را می شود دید که زیر درخت توت سر گذر مشغول چیدن و مزه کردن توت سفید هستند. برگ درخت ها سبز و پر برگ می شود و جان می دهد برای گرفتن عکس و فیلم. سالن های سینما با تعطیلی تدریجی مدارس وارد فصل اکران تابستان می شوند. چقدر کتاب خواندن در این فصل مزه می دهد!
«خاطرات سیمون دوبووار» را دست گرفته ام و می خوانم. در دوره دبیرستان رسیدم به خریدن جلد چهارم و دو مجلد جلد سوم. مدت ها در جستجوی جلد دوم و اول بودم. که جلد اول را هرگز پیدا نکردم! حدود ده سال پیش انتشارات طوس مجموعه چهار جلدی را با هم ارائه کرد. اما خریدن آن را هر سال به سال بعد موکول می کردم، تا اینکه امسال دل را زدم به دریا و خریدم اش! عجب خواندنی است.
با خودم فکر می کردم چقدر جای ادبیات در زندگی روزمره مان خالی است. دورانی زندگی هیچ دختر جوانی بدون خواندن «جان شیفته» کامل به نظر نمی رسید و پسرهای جوان بدون خواندن «ژان کریستف» حس می کردند چیزی را کم دارند. اما امروز چقدر لزوم حضور «ادبیات» را در زندگی مان حس می کنیم؟ مشتی کتاب ماجرایی و سبکسرانه جای «ادبیات» را گرفته. منظورم لزوماً رمان خارجی نیست، فکر می کنم فقط خواندن یک صفحه از «گلستان سعدی» برای حلاوت بخشیدن به یک روز کافی است؛ یا نیم نگاهی به یک حکایت «کلیله و دمنه».
سال گذشته در ویترین یک کتابفروشی «شب لطیف است» اسکات فیتزجرالد را دیدم. شوق برم داشت که بعد از یک عمر کتاب دیگری از فیتزجرالد به فارسی ترجمه شد، اما وقتی شروع کردم به خواندن کتاب سرخورده شدم. وقتی به قفسه کتاب هایم نگاه می کنم می بینم خود من هم در یک دهه اخیر بیشتر سروقت تاریخ رفته ام و خودم را از حلاوت ادبیات محروم کرده ام. دوست دارم با خواندن «خاطرات سیمون دوبووار» هم حلاوت ادبیات را بعد از سالها بچشم و هم با زندگی ماجراجویانه ی زنی تأثیرگذار در قرن بیستم آشنا شوم.
سالهاست حس می کنم چقدر جای موسیقی خوب در زندگی ما خالی است. مهم نیست این چیزی که در یک دهه گذشته تحت عنوان موسیقی نسل جدید یا موسیقی پاپ فراگیر شده مرا هر روز ناامیدتر می کند، مهم نیست چیزی که تحت عنوان موسیقی زیرزمینی ساخته می شود از دیدگاه من قهقرای تمام است، چیزی که به نظر من مهم است این است که چقدر تلاش می کنیم مثلاً با موسیقی کلاسیک آشنا شویم؟ آیا شنیدن نام چایکوفسکی و شوبرت و مالر برای خیلی از ما تداعی خرافات را نمی کند؟ آیا علاقمندان سینما در ایران هیچ اهمیتی به «موسیقی فیلم» می دهند؟ در بسیاری از کشورهای دنیا موسیقی فیلم طرفداران پروپاقرص و سرسختی دارد، اما در کشور ما هرگز اینطور نبوده. سالی چند کاست «موسیقی فیلم» منتشر می شود؟ سینمادوستان ایرانی چقدر عادت دارند در اتومبیل یا در خلوت و تنهایی، یا از رادیو و تلویزیون، یا در مهمانی «موسیقی فیلم» بشوند؟
خیلی وسوسه می شوم در یک مجموعه مقاله ی پنجاه یا صد قسمتی کوتاه، درباره ی پنجاه یا صد موسیقی فیلمی بنویسم که دست کم برای خود من خاطره برانگیز و جاودانه اند.
گاهی تأسف می خورم چرا بعضی از ما بیشتر خوش داریم توی سروکله هم بزنیم؟ چرا نباید با هم درباره ی ادبیات و موسیقی حرف بزنیم؟ چرا نباید خوشی هایمان را با هم تقسیم کنیم؟
به قول لسان الغیب شیرازی:
اگر به سالی حافظ دری می زند بگشای که سالهاست که مشتاق روی چو مه ماست
غلامعباس فاضلی
برای مشاهده دیگر یادداشتها، اینجا را کلیک کنید
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|