پرده سینما
بسم الله الرحمن الرحیم
بیستم آبان ماه سال هزار و سیصد و نود
بیشتر از دو ماه از آخرین یادداشت ام می گذرد و به نظرم کوتاهی ام در نوشتن غیر قابل توجیه است! طبق معمول مشغله های بیخودی و گرفتاری های روزمره و...
در اخبار امروز آمده فیلم جدید کامرون کرو با عنوان ما یک باغ وحش خریدیم آماده نمایش است و پوسترش رونمایی شده. خیلی خوشحال شدم. کرو برای من محبوب ترین کارگردان این سالهاست و به نظرم در لشکر تک نفره طرفداران او یار و یاوری کنارم نیست! الیزابت تاون (2005) او فیلم بالینی من است و بقیه فیلم هایش را هم دوست دارم. امیدوارم با این فیلم جدید او طرفداران جدیدی برایش دست و پا شود.
چند روز پیش نسخه «بلوری» فیلم سگ آندلسی (1929) لوئیس بونوئل را دیدم. چقدر این فیلم شاهکار است! فکر نمی کنم تا صد سال بعد کسی بتواند در سینما بیش از حرفی که بونوئل در این فیلم کوتاه گفت چیزی بگوید. وقتی نان سیاه (فیلمی که امسال اسپانیا آن را برای اسکار فرستاد) را دیدم و آن صندوقچه ای که دختربچه دست بریده اش را در آن گذاشته به خودم گفتم سایه ی بونوئل و سگ آندلسی حالا حالاها روی سینمای اسپانیا سنگینی می کند، حتی اگر کارگردان فیلم پدرو آلمادوار نباشد. نسخه «بلوری» سگ آندلسی حیرت آور بود! نخستین بار سگ آندلسی را روی نوار ویدئو دیدم و در دیدارهای بعدی بارها فیلم را در نسخه 35 میلیمتری روی پرده سینما، در آپارات 16 میلی متری، و روی دی وی دی به تماشا نشستم، وقتی «بلوری» را دیدم به خودم گفتم تا حالا چی دیده بودم؟! سیستم نمایش خانگی دارد از پرده سینما هم جلو می زند. به خصوص وقتی شاهکارهای بزرگ تاریخ سینما «بلوری» می شوند.
فیلم های فوق العاده دیگری که دیدم مهجور، ناشناخته، و کلاسیک بودند. اختراع شیطانی (1958) و بارون پرازیل (1961) از کارل زمان نابغه چک. این زمان اعجوبه ای در گشودن درهای تخیل به روی بینندگان است. سبک و سیاق او آمیخته ای غریب از فیلم زنده و انیمیشن است، اما دنیای ذهنی او چنان پیشروانه است که هیچکدام از فیلم های امروزی با جلوه های بصری حیرت آورشان به گرد او هم نمی رسند.
**********
در زندگی چیزهای زیادی را از دست داده ام و حسرت شان را خورده ام، ولی هرگز فکر نمی کردم از دست دادن شماره تلفن تا این حد دردناک باشد! وقتی بیش از 400 نمره تلفن در گوشی تلفن همراهم پاک شد، تازه فهمیدم شماره تلفن چه سرمایه معنوی و عاطفی بزرگی است که قدرش را نمی دانیم و حسرت خوردم چرا جایی یادداشت شان نکرده بودم! چند روزی به تقلا برای بازیافت آنها گذشت، ولی حتی به نصف نمره ها هم دست نیافتم. اگر بخواهم نیمه ی پر لیوان را ببینم باید بگویم در عوض هر وقت شماره ای ناشناس روی گوشی ام می افتد خوشحال می شوم! چون فکر می کنم یکی دیگر از دوستان ام را بازیافته ام!
**********
چه آبان خوبی! یادم نیست آبان ماه اینهمه باران باریده باشد و به خصوص تهران پنج روز بارانی پشت سر هم را تجربه کرده باشد. اولین برف سال هم زود به زمین نشست. ماه پر خیر و برکتی است، چون علاوه بر این دو تا از دوستان قدیمی ام بعد از مدت ها آشتی کردم.
روز تولدم همزمان شد با دوره ی بچه های دانشکده و آنجا بعد از چند سالی محمد داوودی (مدیر مسئول بانی فیلم) را دیدم. مدتی بود بین مان شکرآب شده بود اما شکر خدا بدون آنکه به روی هم بیاوریم که با هم قهر بوده ایم آشتی کردیم! بهترین کادوی تولدم را گرفتم. امشب هم در افتتاحیه ی نمایشگاه آثار استاد تاها بهبهانی با فرانک آرتا نویسنده و منتقد سینمایی آشتی کردم! فکر می کنم نزدیک به پنج سال بود با هم حرف نمی زدیم. اولین پرسشی که بعد از آشتی کنان ازم پرسید خیلی جالب بود! «ببینم موحد منتقم خودت هستی دیگه!» قسم خوردم که نیستم. به خدا من موحد منتقم نیستم! اصلاً من سینمای معاصر را آنقدر نمی شناسم که بخواهم هر هفته درباره فیلم هایش مقاله بنویسم. من بیشتر درباره سینمای کلاسیک می نویسم. همه اش تقصیر بنیاد سینمایی فارابی و روابط عمومی جشنواره فیلم فجر است که جشنواره گذشته سهمیه کارت ما را آنقدر کم داد که موحد نتوانست به جشنواره فجر بیاید و در سینمای رسانه ها خودش را جامعه منتقدین نشان بدهد! به علاوه موحد عاشق جدایی نادر از سیمین است و من از آن متنفرم! این برای تفکیک کردن ما از هم کافی نیست؟! شاید خانم آرتا حق داشت چون یکی از دوستان قدیمی ام هم بعد از نقد تند موحد به فیلم اش با من قهر کرد. چون فکر کرده بود (و احتمالاً هنوز هم فکر می کند!) که نقد منفی به فیلم او یک انتقام است و در این انتقام من اسم خودم را منتقم گذاشته ام! نه به خدا قسم من موحد منتقم نیستم!
**********
سریال وضعیت سفید این روزها پخش می شود و احتمالاً اواخر پخش آن است. نسل ما، نسلی که دهه 1360 را تجربه کرده می داند که این سریال چه جواهری است. چیزی که من دیدم این بود که نه تماشاگران و نه منتقدان از این سریال استقبال چندانی نکردند. دوست داشتم به حمید نعمت الله بگویم حمید جان! ناراحت نباش! چون اگر یادت باشد در پخش اول سریال هزار دستان مرحوم علی حاتمی در سال 1367 هم، بیشتر تماشاگران و منتقدان با آن ارتباط کافی را برقرار نکردند و در پخش های بعدی بود که رفته رفته دریافته شد حاتمی چه جواهری را به هنر ایران تقدیم کرده است. حمید جان جزئیات درخشان سریال ات بارها مرا به گریه انداخت. کفش ها، لباس ها، شخصیت ها، روابط، حتی جارو و سطل آشغال توی اتاق خانه ها همان ی بود که در دهه ی 1360 بود. ارجاعات درست ات به فیلم هایی مثل تاراج و تشریفات هم الحق به دل ما چسبید. ممنون به خاطر اینهمه وسواس و درستی و نماهای قشنگ.
**********
با این دل گرفته و پر دغدغه حیف نیست در پایان تفألی به لسان الغیب شیرازی نزنم؟ بین همه ی نسخه های خواجه شمس الدین محمد، دست می برم به نسخه ای که قدیمی که علی کسمایی بهم داد (چاپ 1337 انتشارات امیرکبیر) و چند جلد کتاب تحقیقی درباره حافظ را با رجوع به آن نوشت. بنابراین پر از حاشیه نویسی است. شما هم نیت کنید... یا حضرت حافظ...
خوش کرد یاوری فلکت روز داوری تا شکر چون کنی و چه شکرانه آوری
آنکس که اوفتاد خدایش گرفت دست گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری
در کوی عشق شوکت شاهی نمی خرند اقرار بندگی کن و اظهار چاکری
ساقی به مژدگانی عیش از دم درآی تا یکدم از دلم غم دنیا به در بری
حافظ غبار فقر و قناعت فکر و همت است از شاه نذر وز توفیق یاوری
غلامعباس فاضلی
برای مشاهده دیگر یادداشتها، اینجا را کلیک کنید
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|