پرده سینما
یا مقلب القلوب و الابصار
چهاردهم اسفند ماه سال هزار و سیصد و نود
شب عید است. دو هفته ای به پایان سال باقی مانده. وقتی سال هزار و سیصد و نود آغاز شد تصور می کردم سال خوبی پیش رویم است، اما پیش بینی هایم غلط از آب درآمد و امسال یکی از سخت ترین سالهایی بود که به من گذشت. حالا در پایان سال فکر می کنم خسته ام و آنقدر خسته که به جرأت می توانم بگویم رمقی برایم نمانده است. اگرچه اطمینان دارم این درد دل خیلی ها را خوشحال می کند اما کتمان نمی کنم که سال نود برای من سال خبرهای تلخ، سال ناکامی، سال جفا دیدن های مکرر در حوزه کاری، و سال خستگی بود.
دو اتفاق خوب در اواخر سال مرا به وجد آورد. یکی مسلمان شدن شان استون بود و دیگری اسکار بردن جدایی نادر از سیمین. اتفاق های بزرگی بودند. اطمینان دارم خیلی ها از مسلمان شدن پسر الیور استون ناراحت شدند و تلاش کردند به روی خودشان نیاورند یا آن را کوچک بیانگارانند. اما او اسلام آورد و اسلام آوردن او مرا به یاد یکی از قهرمان دوران کودکی ام انداخت: محمدعلی کلی قهرمان مشتزنی جهان که پیش از آن با نام کاسیوس کلی می شناختندش.
اسکار جدایی نادر از سیمین باور نکردنی و حیرت آور بود. دوست دارم چیزی را بنویسم و آدم هایی که باید، آن را بخوانند. راست اش من از رفتار «رسانه ملی» با این جایزه و بایکوت خبری آن شرم کردم. شاید خیلی ها بدانند که من جدایی نادر از سیمین را دوست ندارم. به خاطر این دوست نداشتن و عوض چهار ستاره، یک ستاره به فیلم دادن خیلی مذمت شده ام و فحش شنیده ام. هم در جدول ارزشگذاری فیلم های بیست و نهمین جشنواره فیلم فجر در سایت پرده سینما و هم در نقدی که علیه فیلم نوشتم که اتفاقاً تنها نقد سیاسی هم بود که به این فیلم نوشته شد. فکر نمی کنم کسی بیشتر از من به طور کتبی به فیلم جدایی نادر از سیمین حمله کرده باشد! اما این ها اختلاف نظرهای درونی و محدود به خود فیلم است. وقتی فیلم اسکار می برد به صورت یک رویداد ملی درمی آید و باید به آن افتخار کنیم. مگر همین چند ماه پیش نبود که کارگردانی گفت «اسکار مثل مهریه است، نه به ما داده اند و نه ما تا به حال آن را گرفته ایم» جدایی نادر از سیمین ثابت کرد اسکار مهریه نیست. فیلمساز مسلمان ایرانی می تواند اسکار هم ببرد. برخی ایراد گرفتند که فیلم «سیاه نما»ست. فیلم سیاه نما نیست، بلکه انتقادی است. هر اثر هنری از جامعه اطراف اش انتقاد می کند. اگر هر انتقادی را «سیاه نمایی» تلقی کنیم آیا جدایی نادر از سیمین بیشتر از بچه های آسمان، زمانی برای مستی اسب ها، من ترانه 15 سال دارم، نفس عمیق، میم مثل مادر، کافه ترانزیت و حتی آواز گنجشک ها که پیش از آن از سوی ایران روانه اسکار شدند سیاه نماست؟! اکبر عبدی چند روز پیش چه اشاره درستی کرد! حتی فیلم کمدی هم باید انتقادی باشد. انتقاد ذات هر اثر هنری است.
به هرحال صبح روز هشتم اسفندماه «رسانه ملی» اخبار شهرهای دورافتاده شرق و غرب عالم را زیرنویس می کرد اما دریغ از یک زیرنویس برای اسکار جدایی نادر از سیمین! دریغ! آیا طرفداران تیم«استقلال» از صعود ایران به جام جهانی 1998 فرانسه ناراحت شدند چون بیشتر اعضای تیم ملی آن سال «پرسپولیس»ی بودند؟! آیا آنها از گل خدادادعزیزی به استرالیا که موجب صعود ایران به جام جهانی 1998 فرانسه بود خشمگین شدند چون او در باشگاه «پرسپولیس» سابقه فعالیت داشته است؟! مسئله باشگاهی یک چیز است و مسئله ملی یک چیز دیگر. اتفاقی که بسیاری تصور می کردند خبر اول یا دوم اخبار روز خواهد شد در بایکوت خبری قرار گرفت. فقط خبر 20/30 اشاره ای چند ثانیه ای به فیلم کرد. وقتی متوجه می شوم بسیاری از آدم های معمولی تر جامعه که کمتر با اخبار یا هنر سر و کار دارند از اینکه ایران بالاخره جایزه اسکار را برد بی خبرند با خودم می گویم چه شادی بزرگی را از این ملت دریغ کردیم آن هم وقتی برای یک مدال برنز و نقره ورزشی هیاهو به راه می اندازیم.
بدون شک اسکار جدایی نادر از سیمین از ورود ایران به جام جهانی سال 1998 فرانسه بسیار بزرگتر بود. آن شادی بزرگ سال 1376 دست بالا با کاندیدای اسکار شدن جدایی نادر از سیمین قابل مقایسه بود. اما امسال ایران اسکار را برد در حالی که آن سال برنده جام جهانی نشد. برای آن شادی کوچکتر مردم در خیابانها ریختند و چه سروری کردند و برای این شادی بزرگ غبار سکوت همه جا را گرفت. راستی چرا؟ وقتی امسال اسپانیا قهرمان جام جهانی شد مردم شبانه روزی در خیابانها جشن گرفتند. حق اش نبود ما این کار را می کردیم؟ یک بار دیگر تأکید می کنم (و آنها که مرا یا نوشته های مرا بیشتر می شناسند بهتر می دانند) نه جدایی نادر از سیمین فیلم مورد علاقه من است و نه اصغر فرهادی فراتر از احترامی که برای او قائلم برایم افسانه یا اسطوره است. به نظرم سایت پرده سینما تنها سایتی بود که نه تنها پیش بینی کرد جدایی نادر از سیمین برنده اسکار نخواهد شد، بلکه این پیش بینی را منتشر کرد و بابت آن کلی هم فحش خورد! اما خوشبختانه این پیش بینی غلط از آب درآمد و فیلم برنده شد. حالا که فیلمی ایرانی با همه عوامل ایرانی، با فیلمبردار و بازیگر و طراح صحنه و صدابردار و کارگردان ایرانی برنده جایزه اسکار شده چرا باید اجازه بدهیم سکوت ما باعث شود فلان شبکه ماهواره ای یا فلان کشور معاند این موفقیت را از آن خود بکند و طوری وانمود شود که انگار جدایی نادر از سیمین در اروپا یا آمریکا یا کشور دیگری ساخته شده است؟ چرا باید با این سکوت غیرموجه افراد دیگری سکه افتخار کشور ما را به نام خودشان ضرب کنند. چرا باید بایکوت خبری نادرست باعث شود مردم ما به تلویزیون کشورشان بی اعتماد شوند و شبکه های ماهواره ای را قابل اطمینان تر بدانند. مگر همین جدایی نادر از سیمین نبود که اول سال در سینماهای ایران خودمان اکران شد و اواسط سال دی وی دی آن توی سوپرمارکت ها هم عرضه شد؟!
**********
سال نود برای من سال تلخی بود. مرگ الیزابت تیلور در اولین روزهای سال و درگذشت ویتنی هیوستن در آخرین روزهای سال. هر دو افسانه و اسطوره بودند. ابوالحسن علوی طباطبایی دار فانی را وداع گفت. و بعد خاطره های تلخ دیگر به ذهن ام می آیند: بسته شدن سایت مگاآپلود به وسیله دولت ایالات متحده آمریکا و فلج شدن سایت های قدرتمندی مثل فایل سونیک و فایل سرو. انحلال خانه سینما به خاطر ناکارآمدی مدیران آن. ادامه تحریم ها علیه ایران. ترور دانشمندان هسته ای. صعود قیمت دلار و طلا.
این ها چیزهایی بود که کم و بیش همه تجربه شان کردیم. اما در حوزه کاری (حوزه حرفه ای کارم مستندسازی و فیلم کوتاه است.) از اول تا آخر سال در چند پروژه تجربه های تلخی داشتم که بهم ثابت کرد اخلاق یکسره نابود شده است. از یکسو تازه به دوران رسیده ها و نوکیسه هایی که روی «گتسبی بزرگ» را سفید کرده اند و از طرف دیگر «تناردیه» های فرهنگی که همه جا را قبضه کرده اند. غریبه نبودند، دوستان و همکاران چندین و چند ساله ام بودند.
سال نود برای من سال نارفیقی هم بود. افرادی که سالها تصور می کردم دوستان من هستند یا شاید آنها به غلط فکر می کردند من دوست شان هستم بی سر و صدا ترک دوستی کردند. فهمیدم چقدر راه را اشتباهی آمده ام و باید همه را برگردم و از نو بسازم. تنها رفیقی که برایم ماند، با هم مراوده داشتیم و در طول سال همدیگر را می دیدیم هیوا مسیح نازنین بود. هیوا خیلی بیشتر از حق دوستی مان ازم مراقبت و تیمارم کرد. بهش مدیونم.
از طرف دیگر چیزی که مایه دلگرمی ام بود یاران خوبم در سایت پرده سینما بودند. موحد منتقم، رضا منتظری، سعید توجهی، الهام عبدلی، جلال الدین ترابی و... البته صفر پاشازاده عزیز طراح سایت پرده سینما. آنها هم خیلی ازم مراقبت کردند. یاوری شان دست نیافتنی است.
تلاش می کنم لحظه های خوبتر سال نود را به خاطر بیاورم. اما این لحظه ها بیشتر محدود به تماشای چند فیلم یا دست یافتن به چند آلبوم موسیقی است! به جز فیلم آنی هال وودی آلن و الیزابت تاون کامرون کرو فقط یک فیلمساز برایم بوده و هست که در سخت ترین لحظات زندگی تماشای فیلم های او می تواند بهم ثابت کند سراسر دنیا بازیچه ای بیش نبست و او کسی نیست جز لوییس بونوئل. از همین رو نسخه ای از فیلم سگ آندلسی او در گوشی موبایل ام مایه تسلی خاطر بود!
به هرحال این هم سالی بود که با همه نیک و بدش گذشت. الحمدلله که در زیر بار سختی ها قامت مان خم شد اما نشکست. الحمدلله که خداوند تن سالم و دل خوش را از ما نگرفت. الحمدلله که محتاج نامردان نشدیم. الحمدلله خدا فراموشمان نکرد. و چه خوش می فرماید لسان الغیب شیرازی که:
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن منم که دیده نیالودم به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافری است رنجیدن
غلامعباس فاضلی
برای مشاهده دیگر یادداشتها، اینجا را کلیک کنید
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|