کاوه قادری
دربارهی فیلم بتمن مت ریوز، اگر بخواهیم حرف آخر را همان اول کار بزنیم، شاید حتی بتوانیم ادعا کنیم که با بهترین فیلم بتمن ی که تاکنون ساخته شده است مواجهیم!
فیلم بتمن مت ریوز کاملاً استعداد این را دارد که برخلاف بتمن های تیم برتون و کریستوفر نولان، در تاریخ سینما ماندگار نشود! به سه دلیل مشخص؛ اینکه نمادین نیست، ایدئولوژیک نیست، و ضدقهرمان تیپیکال و ثابت و یکنواخت به لحاظ رفتاری و شناختی ندارد.
فیلم بتمن مت ریوز، هم یکی از بهترین فیلمهای بتمن ی باشد و هم شاید یکی از فراموششدهترین این فیلمها در آینده.
دربارهی فیلم بتمن مت ریوز، اگر بخواهیم حرف آخر را همان اول کار بزنیم، شاید حتی بتوانیم ادعا کنیم که با بهترین فیلم بتمن ی که تاکنون ساخته شده است مواجهیم! این ادعا البته ادعای بسیار خطرناکی است اما پربیراه هم نیست؛ مخصوصاً اگر توجه کنیم به شکل روایت نمایشی و سینماتوگرافیِ فکرشدهی فیلم، اعم از نوع قابنگاریها، میزانسنپردازیها، چیدمان صحنه، رنگبندیها و نورپردازیها، به انضمام مسیر داستانیِ معماییِ مطول، چندفصلی، پرحادثه و پرکشمکش فیلم که آنقدر مخاطب را درگیر پیچ و خمهای داستان میکند که مخاطب عملاً وقایع ماضی از یادش میرود و هر لحظه درگیر وقایع حال است؛ طوری که مخاطب پس از پایان فیلم، اگر یکبار دیگر وقایع و داستانکها و حوادث و خردهموقعیتهای فیلم را در ذهن خود مرور کند، باورش نمیشود این مسیر طولانی و پرفراز و نشیب با آن همه ماجرا را طی کرده باشد.
با این وجود، فیلم بتمن مت ریوز کاملاً استعداد این را دارد که برخلاف بتمن های تیم برتون و کریستوفر نولان، در تاریخ سینما ماندگار نشود! به سه دلیل مشخص؛ اینکه نمادین نیست، ایدئولوژیک نیست، و ضدقهرمان تیپیکال و ثابت و یکنواخت به لحاظ رفتاری و شناختی ندارد؛ این ویژگیها از قضا از نقاط قوت فیلم مت ریوز هستند اما از جلوهنمایی فیلم کم میکنند؛ طوری که احتمالاً مخاطب فیلم وقتی چند سال بعد دوباره به بتمن در سینما فکر میکند، همچنان پوستر و تمثال «جوکر» نولان یا «پنگوئن» و «زن گربهای» برتون در ذهناش به یاد مانده است.
از نمادین نبودن فیلم شروع کنیم؛ وقتی که فیلم اصرار دارد جهان و فضا و اتمسفر و وقایع و شخصیتهایش را با ویژگیها و شناسههای تیپیکال به مخاطب معرفی نکند؛ یعنی بهرغم اینکه میبینیم در فضاسازیها و رنگبندیها و نورپردازیهای فیلم، وجود سایهروشن و رنگهای تیره و کدر و مرده برجسته است اما باز فیلم عامدانه اصرار دارد از ایدهی کلیشهای «ضدقهرمان معرفی کردن شهر گاتهام» فاصله بگیرد، از آن فضای آخرالزمانیِ بتمنهای نولان و از آن جهان فانتزیِ بتمنهای برتون فاصله بگیرد و هویت مستقل خود را از دل روایت مستقل خود بدست آورد و اگر نمادی هم ارائه میکند، آن را از دل روایت خودساخته و خودانگیختهاش استخراج کند و نه از دل سوژهی اقتباسی. همین مسأله دربارهی شخصیتپردازیهای فیلم نیز صادق است؛ قرار نیست پیش از تألیف شخصیتها و شناساندن کامل آنها به مخاطب، هویتی به شخصیت الصاق شود. در واقع، هویت شخصیت نه از دل نمادها و شمایل ظاهری، بلکه از دل مجموعهی زیست او داخل موقعیتهای درام بدست میآید و اگر نمادی هم معرفی میشود، از دل روایت شخصیت بدست میآید و نه بالعکس. در این زمینه، کافی است سکانسهای معرفیِ شخصیت «پنگوئن» در فیلم بتمن مت ریوز را مقایسه کنید با سکانسهای معرفی شخصیت «پنگوئن» در فیلم بتمن بازمیگردد تیم برتون؛ در فیلم مت ریوز اصلاً قرار نیست شخصیت «پنگوئن» با آن شناسههای تیپیکال و عُرفی موجود در کتب کمیک به مخاطب معرفی شود؛ بلکه قرار است به صورت شبهرئالیستی و در قالب یک «کار چاق کن» خاکستری به مخاطب معرفی شود که اگر ویژگیهای نمادینی هم دارد، نه از دل شمایل ظاهریاش، بلکه از دل کنش و واکنشها و رفتارهایش داخل درام بدست میآید؛ به عبارت دیگر، اول شخصیت با آن زیست و رفتار و ویژگیهای خاصاش خلق و پرداخت میشود و بعد در آن سکانس بعد از دستگیری و بازجویی «پنگوئن» در میانهی فیلم میبینیم که او مانند یک پنگوئن راه میرود! در واقع، از شخصیت به نماد میرسیم و نه بالعکس. همین مسأله دربارهی کاراکتر «زن گربهای» هم صدق میکند؛ کاراکتری که در طول فیلم، هیچگاه او را با عنوان «زن گربهای» نمیشناسیم؛ بلکه از همان ابتدا او را به نام «سلینا» میشناسیم و از مجموعهی زیست و کنش و واکنشها و رفتارها و علایق و نفرتهایش در طول فیلم، درمییابیم که او همان «زن گربهای» است و نه از دل لباس نمادین یا شمایل ظاهری او.
با فیلمی مواجهیم که ضدقهرمان تیپیکال به لحاظ شناختی و رفتاری ندارد. یک بخش از این مسأله میتواند ناشی از همان فاصله گرفتن مت ریوز از نمادین کردن آدمها در ساحت شخصیتپردازی فیلم باشد؛ اینکه شخصیتها از دل نمادها و شمایل ظاهریشان برنمیآیند و هویت خودساختهی خودشان را دارند، به انضمام اینکه تقریباً تمام شخصیتهای حاضر در قطب آنتاگونیستیِ ماجرا خاکستریاند و فیلم درصدد این است که نه ویژگیهای ثابت و یکنواخت و دارای هموارگی، بلکه رفتاری سیال از آنها به مخاطب نشان دهد. یک بخش دیگر این مسأله اما به عاملیتبخشیِ مؤلف فیلم به شخصیتها برمیگردد. در فیلم مت ریوز قرار نیست مانند فیلمهای نولان و برتون، یک «جوکر» یا یک «پنگوئن» را به عنوان ضدقهرمان و شر مطلق با انگشت نشان دهیم و مانند فیلمهای نولان از پسِ مقابله با این شر مطلق، حماسه بسازیم! در فیلم مت ریوز، زیستبوم درام اساساً رئالیستی از این حرفها است. شخصیتها خاکستریاند و هرکدام از شخصیتها عاملیت مستقل خودشان را دارند و اگر ضدقهرمانی هم شکل میگیرد گروهی است؛ ترکیبی جایگشتی از «پنگوئن» و «فالکون» و «کنزی» و «ریدلر» و غیره. این عاملیت مستقل شخصیتها البته در قطب پروتاگونیستی ماجرا نیز وجود دارد؛ نمونهاش کاراکتر «گوردون» که پرداخت داستانی و نقشاش در خردهموقعیتهای درام، خیلی فراتر از آن «صرفاً مأمور»ی است که در فیلمهای نولان دیده میشود. نمونهی دیگر این عاملیت مستقل شخصیتها، خود کاراکتر «بتمن» است که در فیلم مت ریوز، بیشتر روی «بروس وین» بودن و وجه انسانی او تأکید میشود تا «بتمن» بودن و وجه ابرقهرمانیاش؛ همچنان که در کشاکش رابطه با «سلینا»، به وضوح این عاطفی شدن و بروز احساسات «بتمن» را میبینیم.
با فیلمی مواجهیم که به درستی ایدئولوژیک نیست؛ گفتمان و نظریهی خاصی را نمایندگی نمیکند؛ یعنی نه مثل فیلم جوکر تاد فیلیپس قرار است نسخهای انقلابی-سوسیالیستی تجویز کند، نه مثل بتمن های نولان قرار است با ضدقهرمان نشان دادن شهر «گاتهام» و بیان این گزاره که «فساد و تباهی همهجا را فراگرفته»، نسخهای آخرالزمانی و موعودگرایانه و حماسی ارائه کند. فیلم بتمن مت ریوز فقط و فقط قرار است داستان خودساخته، خودخواسته و خودانگیختهاش را بیآنکه اعلانی سیاسی یا نظریهای اجتماعی به آن الصاق کند روایت کند و جهان مستقل و خاص خود را بنا و ارائه کند. همین مسأله باعث شده فیلم در بزنگاههایی همچون ظهور عمومی «ریدلر» بعد از ترور «فالکون» که میتوانست مغلوب سناریوی خود شود و به ورطهی اعلان سیاسیِ «Outsider»مانند و یا تجویز انقلاب و تبلیغ سوسیالیسم بیفتد، استقلال درونمایهای و انسجام خط سیر طبیعیِ دراماش را حفظ کند و فقط و فقط داستان خودش را بگوید.
فیلم بتمن مت ریوز یک فیلم ابرقهرمانیِ ضدکلیشه است؛ ضدکلیشه نه فقط از حیث نمادین نبودن، ایدئولوژی نداشتن و عدم برخورداری از ضدقهرمان تیپیکال و مشخص؛ بلکه ضدکلیشه بودن از حیث روایی و رکبهای داستانی که فیلم به مخاطب میزند؛ برای نمونه، وقتی آن تعقیب و گریز خشن، پرحادثه، مهیب و مهیج میان «بتمن» و «پنگوئن» درمیگیرد و عملاً یک شهر کامل بههم میریزد تا «بتمن» بتواند «پنگوئن» را دستگیر کند، کمتر کسی انتظار دارد که بعد از تنها دو-سه دقیقه بازجویی، معلوم شود که آنهمه زحمت بیفایده بوده و «پنگوئن» عملاً بیهوده دستگیر شده است! یا به عنوان نمونهی دیگر، وقتی «فالکون» پس از طی یک مسیر طولانی از حوادث و وقایع برای دستگیریاش ناگهان ترور میشود، هیچکس انتظار ندارد این اتفاق، صرفاً یک حادثهی محرک برای آغاز یک پردهی سوم داستانیِ مطولِ حدوداً یک ساعته باشد! پردهی سومی که البته بهاندازه و بهدرستی مطول است؛ چرا که از آنجا به بعد، تازه قرار است تألیف و روانشناختیِ شخصیت «ریدلر» انجام شود و چرایی و چگونگی اقدامات و رفتارهای او برای مخاطب محاکات شود و از ابعاد مختلف دوئل پنهانی که او به عنوان «ضدقهرمان در سایه» در تمام طول فیلم با «بتمن» داشته رونمایی شود؛ به این همه اضافه کنید این نکته را که شخصیت «ریدلر» به عنوان ضدقهرمان در سایهی فیلم، تنها شخصیت فیلم است که بعد از روایت موقعیت، معرفی و تألیف میشود؛ یعنی تازه بعد از آن همه حادثه و رویدادی که رقم زده و بعد از دوئلی که با «بتمن» آغاز کرده؛ که این خود یکی دیگر از جنبههای ضدکلیشه بودن فیلم به لحاظ داستانی است.
فیلم بتمن مت ریوز البته در مجموع، به لحاظ داستانی، تابع الگوهای روایی کلاسیک است؛ با حادثه شروع میشود و خیلی سریع معلوم میکند که شخصیت اصلیاش کیست و فیلم دربارهی چیست؛ از طریق محتوای روایت اول شخص «بروس وین» در سکانس بعد از افتتاحیهی فیلم که هم شامل معرفی شخصیت است و هم شامل معرفی موقعیت؛ «روایت اول شخص»ی که فضای فیلم را فتورمانی میکند؛ دستکم از حیث دارا بودن توصیفات ادبی مرسوم لابهلای یک رمان؛ همان توصیفات عُرفی لابهلای یک رمان که از طریق صداگذاریهای فیلم نیز ارائه میشود و اصلاً بخشی از داستان فضا و اتمسفر فیلم را صدا روایت میکند. در ادامه، یکی دیگر از نشانههای این کلاسیک بودن روایی، در روند سینوسی که در زیست و رفتارها و باورهای قهرمان فیلم رخ میدهد نمود پیدا میکند که به صورت نمادین، مصداق نمایشیاش را میتوان در سه سکانس قرینهسازیشدهی مراجعهی «بروس وین-بتمن» به کلاب «پنگوئن» مشاهده کرد. این کلاسیک بودن روایی را در نوع رابطهی تقابلی قهرمان با ضدقهرمان در سیر داستانیِ اصلی فیلم نیز میتوان مشاهده کرد؛ وقتی در گونهی معمایی فیلم، در هر موقعیت و خردهموقعیت و حادثه، «ریدلر» عملاً یک گام از «بتمن» جلوتر است.
با این همه، فیلم بتمن مت ریوز خیلی تلاش کرده تا رئالیستی نیز باشد و اصلاً تمام آنچه دربارهی نمادین نبودن، ایدئولوژی نداشتن، حماسی نبودن، ضدکلیشه بودن، ضدقهرمانِ شناختیِ مشخص نداشتن و خاکستری و سینوسی و سیال بودن شخصیتها و عاملیتبخشی مستقل به آنها گفتیم، یقیناً بخشی از تلاشهای مت ریوز برای رئالیستی کردن فیلم و ابرقهرماناش است؛ همچنان که تردید در باورها و تغییر در زیست و رفتارهای قهرمان و «تردید به خود» قهرمان در مقطعی از فیلم، در جهت رئالیستی کردن و جایزالخطا نشان دادن «قهرمان زمینی» فیلم است و اصلاً تأکید بر هویت «بروس وین»ی و انسانیِ شخصیت اصلی به جای هویت «بتمن»ی و ابرقهرمانی او نیز تلاشی است برای همین رئالیستی کردن روایت اثر و قهرماناش؛ کمااینکه همان «روایت اول شخص»ی که در ابتدا و انتهای داستان توسط قهرمان فیلم («بروس وین» و نه «بتمن») ارائه میشود، در راستای تقویت جنبههای رئالیستی و انسانی قهرمان فیلم («بروس وین» بودن به جای «بتمن» بودن) است. این مشی رئالیستی البته در روایت نمایشی فیلم نیز نمود دارد؛ وقتی تا حد ممکن از استفاده از جلوههای ویژه و اکشنهای اگزجره اجتناب میشود و فیلم تلاش میکند تا به دور از جلوهنمایی، صرفاً داستان «شخصیت-موقعیت» خود را درست روایت کند؛ همان مسألهای که موجب میشود فیلم بتمن مت ریوز، هم یکی از بهترین فیلمهای بتمن ی باشد و هم شاید یکی از فراموششدهترین این فیلمها در آینده.
کاوه قادری
خرداد ۱۴۰۱
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|