کتایون بهمن بیجاری
سالهای دور که شهرستان زندگی می کردیم تهران را خیلی دوست داشتم. تنها به یک دلیل، چون پدرم تهران را دوست داشت،البته نه تهران نشینی، بلکه سفر به تهران و استفاده از مواهب اش، که البته خوب هم به ما آموخت.
مقصد سفر نوروزی ما هر سال تهران بود، شهری شلوغ و بزرگ که در ایام نوروز در اوج خلوتی و زیبایی اش بود.
تعطیلات عید کودکی اغلب در هتلهای تهران گذشت، بجز آن سال موشک باران که برنامه سفر جابجا شد. رانندگی و گم شدن در اتوبان های خلوت و بی انتهایش؛ گشتن در پارک های بزرگ و تمیز و تازه سبز شده اش؛ و رفتن به سینماهای بزرگ و خلوت با فیلمهایی که هنوز بقیه شهرها نبود؛ از خاطرات دور و زیبای کودکی ام هستند.
پدر هرسال اخبار جشنواره فیلم فجر را خیلی کمرنگ از روزنامه ها و گاه تلویزیون و بیشتر پرس و جو از دوستان پایتخت نشینِ غالباً بی ذوق دنبال می کرد، منتظر بهترین فیلم و اکران نوروزی اش بود.
سالهای ۶۴ یا ۶۵ دانش آموز دبستانی و بیشتر مشتاق هادی و هدی در تلویزیون خانه بودم، ولی به سنت هر ساله سومین روز بهار در خیابان آشنای ولیعصر، ساعت سه عصر بعد یک روز تهرانگردی در سینمای بزرگ و خلوت «آفریقا» مهمان میرزا نوروز درگیر و گرفتار شدیم. او و کفشهایش حسابی مشغول ام کرد. تا آن زمان نام «نوروز» تنها برایم معنی عید و تعطیلی را داشت
ولی آن بعد از ظهر مردی را شناختم که سخت اش بود دلبستگی های کهنه را دور بیندازد، هر چند برای خودش و دیگران دردسرساز بود. در کودکی درکی نداشتم از وابستگی های وصله داری که سخت درگیرشان خواهیم شد به شکلی که جدایی ناپذیرند. اما انگار گاهی تا از آنها دور نشویم زیباییها و اتفاقات جدید در زندگی مان جایی پیدا نخواهند کرد.
آن سالها خندیدم به مصائب مردی که نتوانست دور ریختنی ها را دور بیندازد و دل بکند.
اما باید فهمید و خواست و یاد گرفت، از رسم طراوت و نو شدن هرساله ی بهار، برای دل کندن از دور انداختنی های غبار گرفته و آغوش باز کرد برای دوست داشتنی های تازه و نو.
کتایون بیجاری
نوروز ۱۴۰۳
در همین رابطه بهاریه های پرده سینما در نوروز ۱۴۰۳ را بخوانید
جدا شدن و نو شدن - کتایون بیجاری
هم بگو، هم بخند، ولی دیوانه نشو!- کاوه قادری
برای دیدار تو بار و بندیل کردم- امید فاضلی
تاریخی مثل ساعت عاشقی- سعید توجهی
داستان من و «نسل سنگامی»- رزاق رضایی
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|