پرده سینما

بهاریه نوروز ۱۴۰۳ - هم بگو، هم بخند، ولی دیوانه نشو!

کاوه قادری

 


 

 

 

 

 

سالی که گذشت از جمیع جهات برایم سالی مفرح بود. کلی تفریح کردم از دیدن بیرون زدن «دم خروس» خیلی‌ها. خیلی‌ها برایم فروپاشیدند. خیلی‌ها برایم بی‌معنی و بی‌اهمیت و قد کوتاه شدند. خیلی‌ها ثابت کردند درون منش و رفتارشان، به جای حقیقت، منفعت نهفته است. نه! اصلاً هم شخصی نیست! برعکس؛ کاملاً اجتماعی است. درد من اما این است که نمی‌توانم بگویم؛ اینجا هم نمی‌خواهم بگویم! پس بیایید کد نشانه‌ای بدهیم؛ مثل سینمای متأخر مسعود کیمیایی! از آدم‌هایی می‌گویم که هر وقت دلشان خواست «دربند» می‌پندارند و تمام امور زندگی را تعطیل می‌کنند و هر وقت دلشان خواست «آزاد» می‌دانند و زندگی‌پرست می‌شوند! من که آخرش نفهمیدم بالاخره «آزاد» بدانیم یا «دربند» بپنداریم! یا شاید «هیبرید فورمیشن»ش را امتحان کنیم! فقط این را می‌دانم وقتی شرکت در یک مناسک سینمایی یا تماشای توأم با هیجان یک مسابقه‌ی ورزشی، گاه عنوان‌اش می‌شود مزدوری و گاه عنوان‌اش می‌شود وطن‌پرستی، یعنی اوضاع خیلی خراب است. وقتی فرهیخته‌ای به یک عده جوان که دارند صرفاً کارشان را انجام می‌دهند می‌گوید «نماد ابتذال» و بعد خودش در همان «دوران ابتذال» فیلم می‌سازد و این‌همه تناقض را به روی مبارک هم نمی‌آورد، این خودش نماد «ابتذال تناقض» است؛ مخصوصاً اگر آن فرهیخته احتمالاً به تبعیت از همفکرها و هم‌مسلک‌ها، با سؤاستفاده از فضای عاطفی جریحه‌دار شده، به تیم فوتبالی که دوستش ندارد بگوید «مبتذل» و فحش به تیم فوتبال را «اعتراض سیاسی» فاکتور کند و تنها اندکی بعد وقتی تیم فوتبال محبوب خودش مسابقه دارد، در مطلبی که نماد «ابتذال ابتذال» است، از شور و شوق بی‌سابقه بگوید و خواستار این شود که علاوه بر داخل ورزشگاه، از خارج از ورزشگاه هم فیلمبرداری شود! جل‌الخالق! عین همان تناقضی که مرحوم داریوش مهرجویی در فیلم بمانی در قالب ارتباط منتقد با مورد انتقاد واقع شدن از آن پرده‌برداری کرد و اگر من بگویم که آن فرهیخته خودش سید و سالار جماعت فرهیخته‌ای دیگر است...؛ هی بگذریم!

 

■■■■■

 

آشفته‌ام؛ مثل همین کلمات! بله! من پارسال با این آشفتگی تفریح کردم! به آن همه تناقض خندیدم و از آن برآشفتم. این‌همه از اورسن ولز شنیده بودیم که هر چیزی هر جایی می‌خوانی یا می‌شنوی، زیر سئوال ببر و کنکاش کن و اگر درست بود بپذیر؛ و چقدر در سالی که گذشت افرادی را دیدم که در عین باورمندی به این آموزه‌ی ولز، رفتارشان با آنچه با آن مواجه می‌شوند مثل رفتار مردمانی بود که نمایش رادیویی ولز مبنی بر حمله‌ی مریخی‌ها به زمین را باور کرده بودند و به کوه‌های داکوتا پناه برده بودند! بله! تندم و بسیار عاصی! کاش صریح‌تر بودم؛ مثل اجاره‌نشین‌ها مهرجویی! کاش رک‌تر بودم؛ مثل پری مهرجویی و رفتار «پری» با استاد ادبیات!  کاش لااقل می‌توانستم معصومانه بازی بدهم؛ مثل لیلا داریوش مهرجویی و «لیلا»یش! درون‌ام آتشی بپاست؛ ناتوانم از تحمل کردن! کاش فقط و فقط سادگی بود؛ مثل آن هنرجوی رانندگی‌ام که رانندگی با پراید را بلد بود اما چون رانندگی با پژو خودش برایش کمی سخت بود، در نهایت صداقت و ساده‌دلی به من گفت قصد دارد پژویش را بفروشد و پراید بخرد! اما حکایت سادگی نیست؛ وقتی فردی (اینبار غیرفرهیخته) با سؤاستفاده از احساسات جریحه‌دار شده به تیم فوتبالی حمله می‌کند و اندکی بعد سکوت در قبال شادمانی و خوشحالی عظیم برای قهرمانی تیم محبوب خودش را تحت عنوان «تغییر شرایط» و «بی‌خبری» توجیه می‌کند، این دیگر حتی بلاهت و حماقت هم نیست! چیزی نزدیک به خباثت است؟ نمی‌دانم! ولی دوست عزیز! تو در بهترین حالت «مفعول رسانه» هستی! و رسانه برایت تعیین می‌کند کی باخبر باشی و کی بی‌خبر! تو در بهترین حالت، یکی از همان افرادی هستی که بعد از نمایش رادیویی اورسن ولز به کوه‌های داکوتا پناه برد.

 

■■■■■

 

 

بله! در سالی که گذشت خندیدم؛ به همه‌شان! خندیدم و بیرون نریختم! بیرون نریختم و دیوانه شدم! شاید نوروز لازم باشد تا آرامش‌اش، نازلالی‌ها را بزداید. شاید آن لحظه‌ی جادویی و معنوی تحویل سال لازم باشد که برای من کل نوروز است! کاش نو شوم تا فراموش کنم. کاش هر روز نوروز بود و آنقدر همه را نو می‌کرد تا دیگر اینطور کهنه نشویم! دوای درد، همین نو شدن است؛ آنوقت است که هم می‌توان گفت و هم می‌توان خندید، ولی دیوانه نشد!

پس کاش بشود زودتر نو شوم تا بخندم و بیرون بریزم و دیوانه نشوم؛ مثل وودی آلن! پیر شدی وودی آلن! پیر شدیم وودی آلن! پیر شدی برای اینکه بالاخره سالی یک فیلم ساختن را «بی‌خیال» شدی و تلویحا حرف از «بازنشستگی» زدی! پیر شدیم برای اینکه بالاخره چنین روزی را دیدیم! روزی که از جنس فرنگیِ همان فرهیختگان وطنی، مطالبه‌ای را مبتذل کردند و همان ترکش‌هایی که در ایران به امثال کارلوس کی‌روش و اصغر فرهادی و ایرج طهماسب و علی نصیریان و مرضیه برومند و ناصر طهماسب خورد (راستی عجب شانسی آوردند محمدرضا شجریان و عباس کیارستمی که قبل از فرارسیدن این دوران درگذشتند!)، در آمریکا و اروپا به تو و رومن پولانسکی خورد! و من باورم نمی‌شد روزگاری را در این دنیا ببینم که دلشان بیاید وودی آلن را آزار بدهند!

نه نمی‌گذارم! از اصلی‌ترین دلخوشی‌های اجتماعی‌ام فقط تو مانده‌ای و هنرجوهای رانندگی‌ام! نمی‌گذارم از من بگیرندت! در این دنیا، تو از صادق‌ترین‌ها هستی! حتی «ورژیل»ات هم صادق است؛ صادق‌ترین حقه‌باز دنیا! و در آن لحظه‌ی آخر فیلم پول را بردار و فرار کن، تو همزمان هم «ورژیل» هستی و هم وودی آلن! «ورژیل» هستی وقتی دوباره صابون به شکل تفنگ درآمده نشانمان می‌دهی و می‌پرسی: «می‌دونید کی قراره بارون بیاد؟» و وودی آلن هستی وقتی با آن نگاه نافذ و بامزه‌ی نمای آخر به ما می‌گویی که کاملاً آمادگی داری هشتاد دقیقه‌ی دیگر هم سرکارمان بگذاری! بله! با تو می‌شود دنیایی که داریوش مهرجویی در آن تکه‌پاره می‌شود را فراموش کرد! با تو می‌شود دنیایی ساخت که کیومرث پوراحمد دقیقه‌ی نود به اوج ناامیدی نرسد! با تو می‌شود فکاهی‌خانه‌ای که در آن به کارلوس کی‌روش و اصغر فرهادی و ایرج طهماسب و ناصر طهماسب و مرضیه برومند و علی نصیریان توهین می‌شود را جدی نگرفت! با تو می‌شود از تناقض‌ها و ابتذال‌ها گفت و خندید ولی دیوانه نشد! و با تو می‌شود درباره‌ی هنرجوهای رانندگی‌ام با دنیای زیبایی که دارند و یادگیری رانندگی، بخش قابل توجهی از آن دنیای زیباست، نوشت؛ که در این روزگار، شادی آن‌ها و سلامت تو، دو دلخوشی اجتماعی بزرگ من است! باشد که تمام مردم شهر را راننده کنم و تو هنوز زنده باشی؛ باشد که چند سال بعد، این دنیا عوض شود و تو هنوز زنده باشی؛ پس بجنب وودی که نبودنت بی‌مزه‌ترین شوخی‌ات خواهد بود! و به عشق تو و امثال تو است که برای نو شدن، هیجان دارم!

 

 

 

کاوه قادری

 

نوروز ۱۴۰۳

در همین رابطه بهاریه های پرده سینما در نوروز  ۱۴۰۳ را بخوانید

 

جدا شدن و نو شدن - کتایون بیجاری

هم بگو، هم بخند، ولی دیوانه نشو!- کاوه قادری

برای دیدار تو بار و بندیل کردم- امید فاضلی

تاریخی مثل ساعت عاشقی- سعید توجهی

داستان من و «نسل سنگامی»- رزاق رضایی


 

 


 تاريخ ارسال: 1403/1/2
کلید واژه‌ها: بهاریه نوروز- کاوه قادری، پرده سینما، معبد خاطره ها

فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.