پرده سینما

زیبایی‌شناسی رئالیستی‌سازی! نگاهی به سریال «پنگوئن» ساخته مت ریوز‎

کاوه قادری

 


 

 

 

 

سریال پنگوئن مت ریوز که در واقع، «Spin-off»ی از فیلم بتمن او براساس یکی از شخصیت‌های فرعی آن فیلم یعنی «آز» است، در ساختار، روایت نمایشی، نوع روایت داستانی و نحوه‌ی شخصیت‌پردازی‌هایش نیز کاملاً از دکترین بتمن مت ریوز پیروی می‌کند؛ مخصوصاً از حیث رئالیستی کردن یک ماجرای ابرقهرمانی! در این زمینه، با اثری مواجهیم که در وهله‌ی اول نه «بلاک باستر» است و نه جذابیت‌اش را از شیوه‌های «بلاک باستر»ی می‌گیرد! اثری که مشخصاً نمادگرا نیست و قرار نیست «گاتهام» به عنوان جهان‌اش و شخصیت‌هایش اعم از «آز» و «مارونی»ها گرفته تا «سوفیا فالکون» را با ویژگی‌ها و شناسه‌های تیپیکال شناخته شده از کتاب‌های کمیک به مخاطب معرفی کند. بارزترین نمونه‌ی این رویکرد هم در شخصیت‌پردازی خود «آز» است که قرار نیست از طریق نمادها و شمایل ظاهری‌اش و حتی لنگان لنگان راه رفتن‌اش او را بشناسیم، بلکه به واسطه‌ی رفتارها و کردارهایش است که او را می‌شناسیم؛ یارگیری‌هایش، دوست و دشمن شدن‌هایش، قسر در رفتن‌هایش، نارو زدن‌هایش، اینکه چطور با سخنوری گلیم خودش را از آب بیرون می‌کشد و غیره و ذلک.

سریال پنگوئن مت ریوز را می‌توان هم به لحاظ کارگردانی و هم به لحاظ داستانگویی، اثری جسور دانست. در چنین سریال‌هایی معمولاً بخاطر محدوده‌ی روایی گسترده‌شان، کارگردانی ساکت و منتظر می‌ماند و فقط در بزنگاه‌ها خود را به رخ می‌کشد! در این سریال چنین نیست و کارگردانی از همان ابتدا روی نگاه، چهره و حتی ریزترین و ساکت‌ترین رفتارهای شخصیت اصلی‌اش، تمرکزی کلوزآپ‌گونه دارد؛ مخصوصاً در لحظه‌نگاری‌های طولانی سکانس قتل «آلبرتو». باز در چنین سریال‌هایی به علت محدوده‌ی روایی گسترده‌شان، داستان معمولاً عجله‌ای برای عرضه شدن ندارد؛ در حالی که در این سریال چنین نیست؛ هر قسمت تقریباً به اندازه‌ی یک مینی‌فیلم سینمایی، رویداد و حادثه‌ی محرک و فراز و فرود موقعیتی دارد و از همان قسمت اول، ما با داستان مبسوط شخصیت اصلی از طریق پلات موقعیت مواجه می‌شویم؛ داستان شخصیتی که به‌ویژه در رابطه‌نگاری‌های کاراکتر «آز» با جهان پیرامونی‌اش (مخصوصاً رابطه‌ی «آز» با مادرش) نیروی محرکه‌ی سریال برای ورود مخاطب به زنجیره‌ی موقعیت‌هایی است که نسبت به آن‌ها پیش‌آگاهی ندارد؛ این یعنی سریال پنگوئن، مخاطبی که با ماجراهای تبهکاری گاتهام آشنایی ندارد را نیز از طریق شخصیت اصلی‌اش وارد جهان موقعیتی خود می‌کند؛ شخصیت اصلی که فیلم روی پیش‌آگاهی مخاطب از آن حساب نکرده و جذابیت تبدیل‌اش از ظاهر یک کارپرداز کم‌هوش و ناشی به باطن یک بازی‌گردان و «King Maker» دنیای تبهکاری، همان عنصری است که حلقه‌ی وصل مخاطب با این سریال است.

در سریال پنگوئن مت ریوز، همواره از موقعیت به شخصیت می‌رسیم؛ یعنی همچنانکه سکانس معرفی شخصیت اصلی که «آز» است از دل موقعیت اصلی داستانی می‌آید، سکانس معرفی تمام شخصیت‌های دیگر نیز بخشی از موقعیت اصلی داستانی است. در این میان، تمام شخصیت‌های مهم، داستان شخصی خودشان و و اپیزود مخصوص خود را دارند که این داستان‌ شخصیت‌ها ضمن معرفی شخصیت مربوطه، در فرجام‌شان به جریان اصلی داستان مرکزی متصل می‌شوند؛ ضمن اینکه پیش‌نیاز و زمینه‌ساز اعمال شخصیت‌ها در داستان اصلی هم هستند. برای نمونه درباره‌ی شخصیت «سوفیا» بدون دانستن داستان شخصیت «سوفیا» نمی‌توانستیم منطق قتل عام عمومی خانواده مخصوصاً قتل «جانی ویتی» را در سکانس‌های بعدی متوجه شویم یا بدون دانستن داستان شخصیت «ویکتور» نمی‌توانستیم منطق ماندن او نزد «آز» در حالی که امکان جدایی از «آز» را داشت را متوجه شویم؛ نوعی از پیوسته‌سازی خطی روایت گذشته‌ی شخصیت‌ها با روایت حال‌شان در داستان موقعیت که داستان شخصیت گذشته‌شان، پیش‌نیاز و زمینه‌ساز اعمال و تصمیمات‌شان در داستان موقعیت کنونی است؛ شخصیت‌هایی که تطور رفتاری دارند، سیر حرکتی دارند، یکنواخت نیستند، سیال هستند و در موقعیت‌های قرینه‌شده‌ی مشابه گذشته در حال، نقطه‌ی A و B دارند مخصوصاً «ویکتور» و «آز».

در سریال پنگوئن مت ریوز، ساختار داستانی به صورت اپیزودیک است و سازندگان اثر به‌درستی متوجه شدند که یک داستان بهم پیوسته‌ی خطی نمی‌تواند پوشش روایی جذاب و کاملی برای چنین سریالی ایجاد کند. لذا با یک داستان موقعیت فصل‌بندی‌شده مواجهیم که هر قسمت‌اش به اندازه‌ی یک مینی‌فیلم سینمایی، داستان و رویداد و فراز و فرود موقعیتی دارد و همین تنوع ماجراهای ناشی از اپیزودیک بودن داستان موقعیت، جهان داستانی اثر را جذاب‌تر می‌کند. در عین حال، با استفاده از ترفندهایی نظیر روایت غیرخطی و پس و پیش کردن ترتیب وقایع و بهره‌گیری از الگوی تعلیق آگاهی مخاطب و یک شخصیت از برخی اکت‌ها در عین ناآگاهی سایر شخصیت‌ها از همان اکت‌ها، شاکله‌ی روایت جذاب‌سازی می‌شود.

اما عمده‌ترین ویژگی شخصیت‌پردازی سریال پنگوئن مت ریوز که در فیلم بتمن او نیز وجود داشت، «مثبت و منفی»زدایی از تقریباً تمام شخصیت‌های مهم داستان است؛ اینکه به لحاظ شناختی، لزوماً با قهرمان عُرفی یا ضدقهرمان تیپیکال مواجه نیستیم و شخصیت‌ها به لحاظ قطب‌بندی، سیال هستند. این نوع خاکستری‌سازی از شخصیت‌ها، شاید مهم‌ترین دستاورد این سریال مت ریوز باشد که از طریق ایجاد زاویه‌دیدهای مختلف در روایت داستان شخصیت‌ها ایجاد می‌شود و باعث می‌شود در مقاطع مختلف، قضاوت‌های مختلف نسبت به شخصیت‌ها داشته باشیم. برای نمونه وقتی داستان «سوفیا» را از زاویه‌دید خودش می‌بینیم، حس ترحم‌برانگیزی نسبت به «سوفیا» پیدا می‌کنیم و آن چهره‌ی اهریمنی قسمت‌های نخست از او برایمان فرومی‌ریزد یا وقتی داستان «ویکتور» را از زاویه‌دید او می‌بینیم که چطور دست تقدیر خانواده و دوستان‌اش را از او گرفته، دیگر او را به چشم یک «دزد خیابانی» قضاوت نمی‌کنیم و یا حتی درباره‌ی «آز» وقتی داستان‌اش را از زاویه‌دید او می‌بینیم، با وجود بی‌رحمی‌اش نسبت به برادران‌اش، با دیدن میزان وابستگی عاطفی و علاقه‌ی او به مادرش از همان بدو کودکی و اینکه او هیچکس را جز مادرش ندارد، دلمان به حال او می‌سوزد.

همین مسأله باعث می‌شود آونگ احساسات مخاطب نسبت به هر شخصیت و تصمیمات و وقایع رقم‌خورده توسط او در هر مقطع متفاوت باشد. برای نمونه، وقتی بعد از تماشای داستان شخصیت «سوفیا» شاهد قتل دسته‌جمعی تمام اعضای خانواده توسط او هستیم، با او همذات‌پنداری می‌کنیم و از آن قتل‌ها راضی هستیم ولی وقتی با سرنوشت دختربچه‌ی یکی از همان مقتولان در آسایشگاهی روانی روبرو می‌شویم، احساس‌مان نسبت به آن واقعه قتلی که قبلاً از آن راضی بودیم متفاوت می‌شود. به عنوان نمونه‌ی دیگر، وقتی به تماشای پیشرفت «ویکتور» زیر سایه‌ی «آز» می‌نشینیم، دیگر از اینکه او با بغض و آه و صورت زخمی، مجبور به ترک نامزدش بخاطر «آز» شده، نه‌تنها ناراحت نیستیم بلکه خوشحالیم که بالاخره «ویکتور» زیر سایه‌ی «آز» آینده‌دار شده اما وقتی سرنوشت تلخ «ویکتور» به دست «آز» و نمای کارت شناسایی سرگردان او روی آب را می‌بینیم، با خود می‌گوییم کاش «ویکتور» در همان قسمت سوم «آز» را ترک می‌کرد و به نامزدش می‌پیوست. نمونه‌ی دیگر درباره‌ی خود «آز»، وقتی خیانت نامزدش «اوا» به او در قالب لو دادن محل پناهگاه‌اش به «سوفیا» و انفجار پناهگاه‌اش توسط «سوفیا» و مضروب ساختن او توسط مادرش را می‌بینیم، دلمان به حال «آز» می‌سوزد اما وقتی قتل بی‌رحمانه و ضدانسانی «ویکتور» توسط او را نظاره‌گر هستیم، نه‌تنها آن ترحم‌مان نسبت به «آز» از بین می‌رود بلکه چنان نفرتی از «آز» پیدا می‌کنیم که آرزو می‌کنیم کاش بدتر از این بلاها سر او می‌آمد.

سریال پنگوئن مت ریوز از معدود آثاری راجع به «دنیای تبهکاری گاتهام» است که در آن اثری از شخصیت «بتمن» نیست. با این وجود به طرز متناظری، همانطور که در فیلم‌های ابرقهرمانی بتمن، نیاز به یک ضدقهرمان قدرتمند برای جذاب کردن ماجرا وجود داشت، اینجا نیز انگار به یک پروتاگونیست قدرتمند بتمن‌وار در مقابل آنتاگونیستی به نام «آز» نیاز بود تا ماجرا جذاب‌تر هم بشود. با این همه، در خصوص «آز» با یک ضدقهرمان قهرمان شده مواجهیم که نویسنده‌های سریال انگار هیچ ابایی ندارند از اینکه هر لحظه او را دوباره به ضدقهرمان تبدیل و از مخاطب دور کنند و بارزترین نمونه‌ی این رویکرد، به قتل رساندن ناگهانی «ویکتور» توسط «آز» است که با هدف نوعی خاکستری‌سازی شخصیت که بیشتر با برجسته‌سازی وجوه منفی و ضدقهرمانی او همراه باشد انجام شده است؛ فعل و انفعالی که عملاً به ضد اهداف سریال تبدیل می‌شود! چرا که ما قرار بود با اثری مواجه باشیم که یک ضدقهرمان را به مثابه یک قهرمان برای مخاطب نزدیک و ملموس کند و ثابت کند حتی شخصیتی مانند «آز» هم تابع نوعی از اصول اخلاقی و کاری و رفتاری است و اگر مثلاً دشمنانی مانند «نادیا» و «تاج» را آتش می‌زند، در مقابل دوستان و وفادارانی مانند «ویکتور» نیز وجهه‌ی پررنگی از مهربانی و حمایت دارد؛ ولی طراحی نویسنده‌ی سریال برای عمل قتل «ویکتور» توسط «آز» که نوع ناشیانه‌ای از استفاده از عنصر غافلگیری نیز بود، مشخصاً هم «آز» را از آن ضدقهرمان قهرمان‌شده نزد مخاطب دور می‌کند و هم خاکستری‌سازی موفق مت ریوز از «آز» را فدای تیپیکال‌ترین نوع وجهه‌سازی اهریمنی از او می‌کند.

با این همه، باید گفت سریال پنگوئن مت ریوز، کامل‌ترین کاراکتر «پنگوئن» را به مخاطب ارائه کرده است. با اثری مواجهیم که برخلاف آثار قبلی راجع به کاراکتر «پنگوئن»، هم زندگی و هم زمانه‌ی «آز» را توأمان مورد پردازش قرار می‌دهد و در کنار آن، به جای اینکه «آز» را در قالب شمایل ظاهری مثل چشم ریز و نگاه عبوس و چهره‌ی کج و کوله و ظاهر گانگستری نمادگرایی کند، از «آز» رفتارنگاری معین و هدفمند می‌کند؛ طوری که ما کلی قاب‌های تک‌نفره و چه‌بسا سکانس‌های تک‌نفره از «آز» می‌بینیم و کلی خلوت از او می‌یابیم؛ اینکه چه‌وقت عاطفی می‌شود، با چه کسانی دوست می‌شود، تنهایی‌اش را با چه کسانی شریک می‌شود، چطور تحقیرهایش را جبران می‌کند (نوع قتل «سالوادور») و قس علی هذا؛ طوری که هیچوقت شخصیت «آز» را انقدر نزدیک و از درون ندیده بودیم؛ برای آنکه از آن مفهوم‌زدایی شده است؛ یعنی بدون برچسب یا زمینه‌ی ذهنی یا پیش‌آگاهی به سراغ‌اش می‌رویم؛ و این همان دکترین موفق مت ریوز در این سریال و در فیلم بتمن است؛ از بین بردن هرگونه تصویر یا تصوری که با توجه به آثار قبلی ابرقهرمانی به صورت از پیش تعیین شده در ذهن مخاطب نقش بسته است و هویت‌سازی مستقل در جهان‌نگاری و شخصیت‌پردازی که به علت عدم بایاس ذهنی مخاطب، خاکستری‌سازی در پرداخت را راحت‌تر می‌کند و همین زیبایی‌شناسی رئالیستی‌سازی، وجه تمایز پنگوئن و بتمن مت ریوز با اسلاف خود است.

 

 

 

کاوه قادری

 

 

آذر ۱۴۰۳


 تاريخ ارسال: 1403/10/5
کلید واژه‌ها:

فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.