کاوه قادری
نقد و بررسی فیلم (2024) Small Things Like This
فیلم فضای اجتماعی و طبقاتی شبیه به آثار کن لوچ و برادران داردن دارد که نوع پردازش وقایع فیلم را رئالیستی کرده؛ واقعیسازی که بهرغم دوری از شیوهی برداشت بلند (لانگتیک) و افزایش گسترهی زمانی موقعیت و استمرارسازی حالات رقم خورده و بیشتر حاصل فضاگرایی، سرد کردن اجراها، ایستایی حداکثری دوربین در موقعیتنگاریها، کنترل کنش و واکنشها، خلوتنگاری و درونیسازی حداکثری رفتارها است...
تازهترین فیلم تیم میلانتس یعنی چیزهای کوچک اینچنینی که برگرفته از رمانی به همین نام اثر کلر کیگان است، با توجه به مرجع و منبعی که از آن اقتباس یا برداشت آزاد کرده، چارهای جز این ندارد که دستکم برای عینیتبخشی به لحظهنگاریهای موجود در کتاب، به لحاظ ساختاری یک فیلم کلاسیک اروپایی باشد؛ با ریتم داستانپردازی ملایم، همراه با مکث و تأنیها و سکوت و سکونهایی برای برجستهسازی نقاط توصیفی روایت، به انضمام دوری از هرگونه تقلب رایج دراماتیک در فیلمهای پرتحرک واقعهمحور جهت رئالیستی کردن هر چه بیشتر روایت. فیلم میلانتس البته به لحاظ غنای احساسی، عاطفی و حتی داستانی با رمان کیگان فاصلهای دستنیافتنی دارد اما اگر بخواهیم فارغ از رمان و به عنوان یک فیلم مستقل بررسیاش کنیم، واجد ویژگیهای مهمی در جهانپردازی، دراماتورژی و واقعیسازیشان است که آن را به یکی از مهمترین فیلمهای سال تبدیل کرده است.
در فیلم چیزهای کوچک اینچنینی تیم میلانتس، با یک درام تاریخی حاوی زمان و مکان خاص مواجهیم؛ در نتیجه، جهان فیلم هم باید به مثابه زمان پرداخت شود و هم به مثابه مکان. در پردازش جهان فیلم به مثابه زمان، بیشترین نقشآفرینی متوجه طراحی صحنه و لباس، معماری و بافت خانهها، نوع سادهی زیست آدمها و نحوهی مناسباتشان با یکدیگر و همچنین با راهبههاست که جملگی برای مخاطب عینی میکنند که داستان فیلم در چه زمانی میگذرد. در پردازش جهان فیلم به مثابه مکان اما قبل از هر چیزی، فیلم جغرافیای روستاییاش را در قالب نماهای ثابت عکاسانه از مناظر مختلف برای مخاطب عینی میکند؛ همزمان با صداهای ناقوس کلیسا و زنگ تلفن و اخبار رادیو که فضای توصیفی جذاب برای آغاز یک فتورمان را فراهم میکند؛ تداوم و تعمیق همین رویکرد در قاببندیهای فیلم نیز نمود دارد؛ وقتی فضا بر آدمها ارجحیت دارد و نمایش آدم فقط در حد معرفی دیداری شخصیتهای اصلی صورت میگیرد؛ کارگردانیای که به سبک روایت مینیمال میکوشد در کمترین نماها و کوتاهترین سکانسها و موجزترین رفت و آمدها و آمد و شدها، بیشترین داستان فضا را از موقعیت اولیهی فیلم استخراج کند؛ با استفادهی بجا از سکوت محیط یا موسیقی گرامافون برای توصیف موقعیت و تمرکز بهموقع روی نگاهها و حالتهایی از شخصیتها که خودشان به تنهایی قادرند بدون دیالوگ و به صرف تصویر، گزارهای از داستان موقعیت یا داستان شخصیت را روایت کنند.
فیلم چیزهای کوچک اینچنینی تیم میلانتس دارای یک دراماتورژی گام به گام است؛ از پیشپیرنگ به پیشداستان، از داستان فضا به داستان شخصیت و از داستان موقعیتِ شخصیت به داستان موقعیت اصلی فیلم؛ مراحلی که همگی به شکلی موجز اما گویا و صریح روایت میشوند؛ اینکه شخصیت اصلی کیست، محیط کارش چگونه است، رفتارش در محیط کار چگونه است، رفت و آمدهای روزانهاش چگونه است، محیط زندگی و خانوادهاش چگونهاند و او در چنین محیطی چگونه رفتاری دارد. در این میان اگرچه موقعیت اصلی داستانی کمی دیرهنگام آغاز میشود اما در بخش کاشت داستانی آنقدر مبسوط پرداخت و بذرپاشی شده که همان یک نیمهی دوم فیلم که حاوی چالش اصلی تصمیمگیری و تغییر تدریجی رفتاری شخصیت است خود برای شکلگیری یک درام پرکشمکش درونی کافی است؛ کشمکشهایی اعم از هم کشمکش فرد با دیگران در قالب تضاد مقابلهاش با خواست راهبهها با عرف جامعه و هم در قالب کشمکش فرد با خود که بیشتر در سکوت و سکون موقعیت و از طریق روایت قوی صوتی شبهبرسونی صورت میگیرد که با قابهای تکنفره هدفمند کارگردانی و «نمای نزدیک»نگاریهای دقیق از شخصیت اصلی همزمان و همگام و هماهنگ است.
اما آنچه در فیلم چیزهای کوچک اینچنینی تیم میلانتس باعث میشود مثلث درام شخصی شخصیت، درام موقعیتِ شخصیت و درام موقعیت اصلی به هم پیوند بخورد، انتخاب فیلمنامهنویس و فیلمساز برای پیوستهسازی روایت گذشته و حال شخصیت با همدیگر است که باعث شده تا رفتار شخصیت در زمان حال را به واسطهی پیشینهیابیاش در زمان گذشته بهتر درک کنیم و از سوی دیگر، رفته رفته آن تضاد موقعیتی درامساز مورد نیاز فیلم را هم در اختیار ما قرار میدهد؛ طوری که درام زمان حال، با پیشبرد روایت در زمان گذشته است که بارور میشود؛ در واقع اینجا موقعیتِ شخصیت در زمان حال، موقعیت مشابه قرینهشدهی شخصیت در زمان گذشته است؛ این همان عنصر درامساز فیلم است و درام فیلم حول این محور است که شخصیت اصلی از تکرار گذشتهاش در حال جلوگیری کند و تضاد درامساز در اینجاست که اگر شخصیت چنین کند، موقعیت زمان حال خودش (تمکن مالی، امکان تحصیل فرزندان، امکان ادامهی زندگی در صومعه، رابطه با جامعهی پیرامونی و غیره) را از دست میدهد و اگر چنین نکند، سرگذشت تلخ مادرش «سارا»، اینبار برای یک «سارا»ی دیگر در زمان حال تکرار میشود؛ که در پایان این دوراهی، شخصیت با انتخابی که میکند استقرار مییابد و مهمتر آنکه با تصمیم نهاییاش یک گام به جلو برمیدارد و از گذشته عبور میکند؛ که یعنی هم درام شخصیت و هم درام موقعیت از تقطهی A به B میرسند و همین مبدأ و مقصد مشخص داشتن و چفت و بست یافتن، فیلم را به لحاظ داستانی، بیشتر واجد ارزش میکند.
در فیلم چیزهای کوچک اینچنینی تیم میلانتس، تم محرک درام همان تم تقابل شخصیت با جامعهی پیرامونیاش در قالب رویارویی قهرمان فردی یعنی «بیل» با ضدقهرمان جمعی یعنی راهبهها و جامعهی پذیرندهی آنها است. با این حال، فیلم فضای اجتماعی و طبقاتی شبیه به آثار کن لوچ و برادران داردن دارد که نوع پردازش وقایع فیلم را رئالیستی کرده؛ واقعیسازی که بهرغم دوری از شیوهی برداشت بلند (لانگتیک) و افزایش گسترهی زمانی موقعیت و استمرارسازی حالات رقم خورده و بیشتر حاصل فضاگرایی، سرد کردن اجراها، ایستایی حداکثری دوربین در موقعیتنگاریها، کنترل کنش و واکنشها، خلوتنگاری و درونیسازی حداکثری رفتارها است؛ مشیای که انتخاب کیلین مورفی و امیلی واتسون و حتی آیلین والش را دقیقاً به جهت نقشآفرینیهای درونگرایانه، آرام و کنترلشدهشان برای این فیلم توجیهپذیر میکند و البته شاید همین مشی رئالیستی در داستانپردازی باعث شده تا فیلم میلانتس، غنای احساسی و عاطفی رمان کیگان را نداشته باشد؛ لذا میتوان گفت که میتوانستیم با فیلم بهتری مواجه باشیم اما باید احتیاط کرد تا به جای بررسی فیلم موجود، به شرح فیلم ایدهآل خیالی خودمان که ممکن است هرگز هم ساخته نشود نپردازیم!
کاوه قادری
دی ۱۴۰۳
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|