کاوه قادری
«کِش دار» بودن این فیلم ۱۱۰ دقیقه ای به وضوح حس شود؛ نه به دلیل زمان طولانی فیلم، بلکه به دلیل اینکه فیلم آنقدر گرم و گیرا نیست که مخاطب فیلم، در تعقیب متعارف خط سیر طبیعی درام، گذشت زمان را در آن حس نکند.
زیر سقف دودی، به هیچ عنوان قائم به ذات خود نیست؛ بلکه به طور مطلق، بدلی و الصاقی و ظاهرسازی شده و ارجاعی است؛ به این معنا که فیلمساز، واقعیت بیرونی را مستقلاً در داخل جهان فیلم نمی سازد و در واقع، اصولاً حتی جهان خود را هم نمی سازد، بلکه واقعیت بیرونی را به نحوی خام و بیخودی و زورکی و صرفاً اغراق شده، به عنوان جهان فیلم، به فیلم، سنجاق و الصاق و قالب می کند
زیر سقف دودی سرآخر هم می خواهد با خطابه های فرمایشی و آموزشی و بولتنی و کاتالوگی، برای مسائلی که چرایی روایی، تصویری و نمایشی اش را عنوان نکرده، پاسخ سازی صرفاً اخباری و گزارشی کند....
تازه ترین فیلم پوران درخشنده را به رغم پرهیز خالق اثر از کهنه نگری نسبت به سوژه و مضمون بیرونی، می توان محصول نوعی کهنه نگاری و کهنه انگاری درونی دانست؛ کهنه نگاری در درونمایه و موقعیت، و کهنه انگاری در ساخت وطراحی پیام؛ به گونه ای که موجب شده تا تقریباً تمام آنچه از مقوله ی بیرونی و تم درونی مثلاً «طلاق عاطفی» در فیلم شاهد هستیم، عبارت باشد از بازتکرار الگوی روایی نخ نما و منقضی شده «دیو و فرشته»، بر مبنای روند یکنواخت و خطی کنش های ترحم طلبانه ی زن در مقابل تشدید تصاعدی بی محلی های بی رحمانه ی مرد، با محوریت سانتی مانتالیسم سازی «سیاه و سفید»ی حداکثری در نمایش؛ رویه ای که حتی می توان آن را اینگونه لقب داد : آماتورترین نوع «گل درشت» سازی!
در راستای همین « گل درشت» سازی، به لحاظ روایی، نخستین خصیصه ای که در زیر سقف دودی، به شکل پررنگی به چشم می خورد، کات کردن لحظات گذار در کارگردانی، و توجه صرف به موقعیت است. این نوع موقعیت محوری اگرچه ضرباهنگ را در روایت و تدوین، سریع می کند و خطوط داستانی را برای مخاطب، برجسته می کند اما در عین حال، موقعیت ها را طوری دچار نبود چرایی می کند که پیشینه و پیش نیاز داستانی منتج به آن ها را از بین می برد و موقعیت ها فاقد اصالت وقوع می شوند.
برای نمونه، در سکانسی که کاراکتر فرهاد اصلانی با کاراکتر مریلا زارعی، مشغول تماشای تلویزیون است و حتی نگاهی هم به همسرش (کاراکتر مریلا زارعی) نمی اندازد، نمایشی از رابطه ی سرد شوهر با زن می بینیم؛ اما هیچگونه چرایی تصویری درباره ی این رابطه ی سرد نمی بینیم و لذا اصل موقعیت را از اساس باور نمی کنیم؛ به ویژه اگر قرار باشد توضیح این چگونگی، در فقدان آن چرایی، همراه با صرفاً غلوآمیز سازی رفتاری و گفتاری باشد؛ یعنی همان فرمول تشدید ترحم طلبی در مقابل تشدید بی محلی؛ به گونه ای که مثلاً هر چه زن بیشتر دلبری کند، شوهر همینطور بیخودی و زورکی، جملات خصمانه تری نثار او کند، بی آنکه منطق روایی به لحاظ علت و معلولی یا دست کم منطق دراماتیکی به لحاظ اقناع کنندگی، پشتوانه ی اینگونه رفتارنگاری ها باشد و مخاطب هم لابد باید دربست و بی کم و کاست این داده ی روایی خام را خام بپذیرد و بگوید عجب فیلم اجتماعی خوبی!
بعدها البته در چرایی سازی و چرایی تراشی تئوریک و فرمولی برای سردی روابط مرد با زن، خارج از متریال های داستانی موجود در درون اثر، گفته می شود که زن چند سالی به مرد بی مهری کرده! حال آیا این مسأله ی خلق الساعه ی تازه به درام اضافه شده، نمودش فقط در بیان شفاهی و خبری همراه با موسیقی پس زمینه ای نهفته است؟! در بُعد تصاویر و نمایش ها و موقعیت سازی عینی (که مطلقاً نمی بینیم) چطور؟ حتی کمترین نمودی هم دارد؟ آیا نباید دست کم به لحاظ روایی و نمایشی، دو-سه پلان در این باره می داشتیم؟!
یا به عنوان نمونه ی دیگر، در سکانسی که پسر به مادر در کلوزآپ از روبرو بی حرمتی می کند (باز هم به شکل زمخت و بر مبنای آن فرمول تصاعدی مذکور) و نهایتاً با سیلی او نیز موجه می شود، یک چگونگی مفصل روایی از نمک نشناسی پسر نسبت به مادرش می بینیم؛ اما چرایی نمی بینیم؛ پسرک در کلوزآپ، همینطور بیخودی و زورکی و عشقی و باری به هر جهتی، همانند ربات، هر چه فحش و لیچار دارد یکسره و یکضرب و یک نفس نثار مادرش می کند و نه تنها علت العللی برای این رفتار نمی بینیم، بلکه فیلمساز، این رفتار را در اجرا، صرفاً غلوآمیزتر می کند و حتماً ما هم باید به طور مطلق این رفتارسازی تیپیکال و این رفتارنگاری غلوآمیز بی منشأ و بدون مبدأ را باور کنیم!
این توضیح پررنگ شده ی چگونگی، در عین نبود مطلق چرایی، موجب می شود حرکات و گفتارها و رفتارهای بعضاً فکر شده ای که فیلمنامه نویس برای فیلم اش انتخاب کرده، بدون منشأ علت و معلولی و فاقد اصالت وقوع شدن شان، مصنوعی و ظاهرسازی شده به نظر آیند و پیامدشان، حس مخاطب را مخدوش کند و خاصیت پس زنندگی مخاطب را نه نسبت به فضای تلخ فیلم، بلکه نسبت به ظاهرسازی فضای بایسته ی فیلم پیدا کند و این نتیجه ی همان موقعیت محوری و کنش چینی فرمولی و نادیده گرفتن میانه ی موقعیت ها، لحظات گذار و مسیری است که قله ها و دره های سینوسی درام را می سازند.
*****
از قضا، هر زمان که این لحظات گذار و میانه ی موقعیت ها کات نمی شوند، بهترین لحظات فیلم خلق می شود؛ چرا که حس در فیلم جاری می شود و روابط میان آدم ها، عینیت یافته و دراماتیک می شود و رفتارسازی ها و رفتارنگاری ها، منطق و پشتوانه ی درونی می یابد؛ مانند سکانس درددل پسر با مادر در مدیوم کلوزآپ که هیچ لحظه ی گذار و یا میانه ی موقعیتی از آن کات نمی شود و موقعیت با تمام چرایی و چگونگی اش به بیان تصویر و نمایش کشیده می شود.
در اکثر موارد اما مشی و منش فیلمساز برای تصویرسازی وقایع فیلم اش، همان مشی و منش رفتارسازی غلوآمیز است که فضای جهان فیلم را مصنوعی، و حس مخاطب را مخدوش می کند. در نتیجه موجب می شود «کِش دار» بودن این فیلم ۱۱۰ دقیقه ای به وضوح حس شود؛ نه به دلیل زمان طولانی فیلم، بلکه به دلیل اینکه فیلم آنقدر گرم و گیرا نیست که مخاطب فیلم، در تعقیب متعارف خط سیر طبیعی درام، گذشت زمان را در آن حس نکند.
این فقدان چرایی که مؤلف فیلم برای «لاپوشانی»اش، به چگونگی سازی اغراق شده و سطحی روی می آورد، البته از این نیز ناشی می شود که فیلم، به هیچ عنوان قائم به ذات خود نیست؛ بلکه به طور مطلق، بدلی و الصاقی و ظاهرسازی شده و ارجاعی است؛ به این معنا که فیلمساز، واقعیت بیرونی را مستقلاً در داخل جهان فیلم نمی سازد و در واقع، اصولاً حتی جهان خود را هم نمی سازد، بلکه واقعیت بیرونی را به نحوی خام و بیخودی و زورکی و صرفاً اغراق شده، به عنوان جهان فیلم، به فیلم، سنجاق و الصاق و قالب می کند که همین موجب شده تا فیلم، به رغم شمایل درونمایه ای و کارگردانی به روز شده اش، در نحوه و نوع داستان نویسی، شخصیت پردازی، موقعیت محوری، پیشامدآفرینی و رفتارسازی و رفتارنگاری، فیلمی کهنه و بوتیکی باشد که مسیر جمع جبری شده ی فیلمنامه اش، آنقدر نخ نماست که تمام فراز و فرودهای آن از نیمه به بعد، کاملاً قابل حدس و پیش بینی است (مانند جدایی زن و شوهر و به دام افتادن و فریب خوردن پسر و...) و سرآخر هم می خواهد با خطابه های فرمایشی و آموزشی و بولتنی و کاتالوگی، برای مسائلی که چرایی روایی، تصویری و نمایشی اش را عنوان نکرده، پاسخ سازی صرفاً اخباری و گزارشی کند و از طریق فرجام سازی به سبک یک قرن پیش سسیل ب دمیل (نمایش توأم با لذت فسخ و فجور و خیانت و صرف قرار دادن پایان تباهی آور برای آن) طراحی پیام اخلاقی کند؛ و الحق خدا را شکر و چه خوب که در دوران پوست اندازی سینمای ایران، دوره ی اینگونه فیلم های کهنه، آموزشی، بوتیکی، امریه ای، قیم مآبانه و دارای نگاه از بالا به مخاطب، در حال پایان یافتن مطلق است؛ حتی اگر خالق آن، پوران درخشنده باشد!
کاوه قادری
خرداد ۱۳۹۶
در همین رابطه دیگر نقدهای کاوه قادری را بر فیلمهای مهم سینمای ایران، در سایت پرده سینما بخوانید
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|