کاوه قادری
بهترین فیلم کارنامه ی فیلمسازی منوچهر هادی تاکنون را شاهد هستیم. روابط دراماتیک میان شخصیت ها، از طریق رفتار متقابل و مراودات میان شان، عینیت یافته و ملموس و محسوس و در خدمت درام مرکزی شکل می گیرند
با وجود رقم خوردن موقعیت های فرعی و پیرامونی متعدد و نسبتاً متنوع، شاهد سیر اصلی داستانی خطی، یکنواخت، کسالت بار و کم و بیش بی ارتباط با آنچه از ماجرای اولیه شنیدیم هستیم و به بیانی دیگر، جنس و لحن و بیان سیر داستانی فیلم با آنچه در افتتاحیه رخ می دهد همخوان نیست و فیلم از این منظر، دوپاره است
کارگر ساده نیازمندیم به عنوان تازه ترین فیلم منوچهر هادی، روی هم رفته وامدار تجارب و آزمون و خطاها و عبرت هایی است که خالق اش به لحاظ روایی از زندگی جای دیگری است کسب کرده؛ اینکه لازم است میان موقعیت های پیرامونی و فرعی و موقعیت مرکزی درام، ارتباط تماتیک و ارگانیک وجود داشته باشد، فیلمنامه حتی اگر تک پیرنگی هم باشد، دارای موقعیت های پیرامونی و فرعی بارورکننده باشد و صرفاً تک موقعیتی نباشد یا دست کم موقعیت مرکزی داشته باشد که توان رقم زدن فیلم داستانی استاندارد را داشته باشد، به سیر درام مرکزی، «چالش» و «کشمکش» و در نتیجه، «ضرباهنگ» تزریق شود و مسیر روایی و موقعیتی داستان اصلی را برای مخاطب، جذاب و دارای انگیزه جهت پیگیری کند.
شاید در راستای همین ایجاد انگیزه برای مخاطب جهت پیگیری مسیر روایی و موقعیتی درام است که فیلم عملاً به لحاظ فیلمنامه نویسی با روایتی غیرخطی آغاز می شود؛ کل داستان، «فلاش بک»ی است نسبت به آغاز فیلم، با استفاده از یک الگوی روایی تئوریک و متعارف جهت ایجاد تعلیق نسبت به کل داستان که بارزترین نمونه ی موفق بکارگیری این الگو را می توان در آثار آلفرد هیچکاک یافت؛ آگاهی شخصیت ها از واقعه ای شوم، در عین ناآگاهی همزمان مخاطب از همان واقعه؛ آن هنگامی که همان ابتدا، آن واقعه ی شوم به صورت خبری افشا می شود و مخاطب از اصل و ماهیت واقعه مطلع می شود اما چرایی و چگونگی وقوع این واقعه، همان چیزی است که شخصیت ها می دانند و مخاطب نمی داند و ما به عنوان مخاطب، در تمام طول فیلم، منتظر وقوع آن واقعه و یافتن چرایی و چگونگی اش هستیم؛ و این همان «حس انتظار»ی است که در زندگی جای دیگری است در مخاطب «تحریک» نشده بود و در نتیجه، او را به تعقیب مسیر روایی و موقعیتی فیلمی ولو با دستمایه ی جذاب «مرگ آگاهی» شخصیت اصلی، «ترغیب» نمی کرد، اما در کارگر ساده نیازمندیم، خواه ناخواه مخاطب را تا پایان فیلم، پیگیر مشاهده ی چگونگی و چرایی یک واقعه ی از پیش دانسته می کند.
به رغم چنین آغازی، در ادامه اما با وجود رقم خوردن موقعیت های فرعی و پیرامونی متعدد و نسبتاً متنوع، شاهد سیر اصلی داستانی خطی، یکنواخت، کسالت بار و کم و بیش بی ارتباط با آنچه از ماجرای اولیه شنیدیم هستیم و به بیانی دیگر، جنس و لحن و بیان سیر داستانی فیلم با آنچه در افتتاحیه رخ می دهد همخوان نیست و فیلم از این منظر، دوپاره است. ترس از تکرار تجربه ی ریتم کُند و منقطع روایت، تک پیرنگی و تک موقعیتی بودن داستان مرکزی، یخ زدگی چالش اصلی درام و مسیر راکد روایی و موقعیتی در زندگی جای دیگری است، موجب شده تا منوچهر هادی در کارگر ساده نیازمندیم، دائماً به مسیر داستانی اش، موقعیت های پیرامونی، پیرنگ های فرعی و چالش و کشمکش اضافه کند؛ گاه در قالب درگیری مالی میان کاسب و مکتسب، گاه در قالب دعوای کاری میان کارگر و کارفرما و گاه هم حتی در قالب روابط عاشقانه ی حاشیه ای میان عاشق و مردد! غافل از اینکه صرف اضافه کردن دائم موقعیت و پیرنگ و چالش، لزوماً نه انرژی جنبشی داستانی را بالا می برد و نه ریتم و روند راستانی را سریع تر می کند و چه بسا این «ازدیاد داستانی» می تواند منجر به «انسداد داستانی» شود؛ و از قضا در مورد کارگر ساده نیازمندیم، همین تعددسازی در ایجاد موقعیت های پیرامونی، پیرنگ های فرعی و چالش و کشمکش، با وجود اینکه از دچار شدن فیلم به خلأ داستانی جلوگیری کرده و جلوه ی ظاهری داستانی اثر را پرملات می نمایاند اما عملاً روند مرکزی حرکت داستانی را دچار انسداد کرده، پیشبرد خط سیر اصلی درام را متوقف کرده و پیرنگ و داستان اصلی درام را ساکت و ساکن کرده و سوای مکث ها و لحظه نگاری ها و سکانس های نسبتاً طولانی و نماهای ثابت در نمایش، در روایت هم به نوعی باز به همان ریتم کُند و منقطع پیشبرد داستان اصلی در زندگی جای دیگری است، اینبار در شکل پرموقعیت ترش منجر شده است؛ به انضمام اینکه درام مرکزی را نیز به شدت متشتت، شلوغ و پراکنده گو کرده و ذیل این پراکندگی مفرط داستانی، مسأله و موقعیت اصلی درام مرکزی میان تم ها و مسائل پرتعداد داستانی گاه بی ربط به یکدیگر گُم شده است.
بروز همین پراکندگی و شلوغی و تشتت در اطراف و بطن داستان مرکزی و انسداد در پیشبرد خط سیر اصلی درام، موجب شده تا فیلم از هدف و مقصد و «ایده ناظر»ی که برای مسیر اصلی داستان مرکزی اش درنظر گرفته است، جدا بیفتد؛ تا جایی که با وجود اینکه زمان زیادی تلف می کند تا سیر داستانی را به مرحله ی «قتل» برساند (و در همین زمان، انقطاع های نسبتاً طولانی در روند حرکتی داستان اصلی رخ می دهند که آزاردهنده اند و بارها مخاطب را از ارتباط گیری پیوسته با درام مرکزی منفصل می کنند)، اما باز هم کنش و واکنش ها و رویدادها، فیلمساز را به طور طبیعی و مدون به آنچه مدنظرش است نمی رسانند. فاصله گذاری روایی کلیت خط سیر داستانی با اصلی ترین واقعه ی درام مرکزی (و چه بسا واقعه ی شکل دهنده ی درام مرکزی) که همان «قتل» باشد، آنقدر زیاد است که این «قتل» به لحاظ روند داستانی، عملاً مجزای از کل فیلم عمل می کند و گویی به فیلم الصاق شده است؛ به انضمام اینکه خود این «قتل»، سوای اینکه هیچ وجه فاعلیتی ندارد و گویی کاملاً تصادفی رخ داده، علاوه بر اینکه بی میزانسن درگیرکننده است و در لانگ شاتی با فاصله گذاری نمایشی (و به تبع اش روایی) بسیار دور از واقعه که تازه غیرثابت هم هست رخ می دهد، به لحاظ داستانی، کاملاً بی علت و بدون منشأ اتفاق می افتد، نتیجه ی طبیعی، مدون، علت و معلولی و حتی دراماتیک سیر داستانی نیست، بی پیش زمینه و بدون پشتوانه ی روایی، تصویری و نمایشی رخ می دهد و به طور کلی از اصالت وقوع برخوردار نیست و چه بسا بتوان گفت که یک «جامپ کات» داستانی و موقعیتی است.
با این همه، بهترین فیلم کارنامه ی فیلمسازی منوچهر هادی تاکنون را شاهد هستیم. روابط دراماتیک میان شخصیت ها، از طریق رفتار متقابل و مراودات میان شان، عینیت یافته و ملموس و محسوس و در خدمت درام مرکزی شکل می گیرند؛ به ویژه در مورد شخصیت های شهرستانی که به واسطه ی رفتار و گفتار شیرین و گرم شان، سمپات مخاطب می شوند. خرده داستان هم البته به طور کلی در خدمت داستان اصلی و درام مرکزی درهم تنیده شده اند؛ گرچه همانطور که گفته شد، با تعددشان، در پیشبرد مسیر اصلی روایت اختلال ایجاد می کنند؛ به انضمام اینکه فیلمساز را به مسیر متمرکزی که باید غایت درام در آن محقق شود، نمی رسانند.
کاوه قادری
تیر ۱۳۹۶
در همین رابطه دیگر نقدهای کاوه قادری را بر فیلمهای مهم سینمای ایران، در سایت پرده سینما بخوانید
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|