کاوه قادری
وقتی از جعل صحبت می کنیم، یقیناً منظورمان چیزی فراتر از بدل، تقلید و یا حتی تقلب است...
واقعاً تا کی باید شاهد سندرم «جعل از فرهادی» در سینمای ایران باشیم؟! آن هم با وجود سپری شدن حدود پنج سال از دوران پسااسکاری جدایی نادر از سیمین! آقایان! به خدا جدایی نادر از سیمین تمام شد و رفت!
کاراکتر مینا ساداتی همان «سیمین» حق به جانب جدایی نادر از سیمین می شود که در ادامه معلوم می شود خودش بزرگترین دروغ را گفته، کاراکتر علی مصفا همان «نادر» محافظه کار و طرفدار اصول می شود که به موقع اش اقدام به پنهان کاری و دروغ گویی نیز می کند، کاراکتر پریناز ایزدیار همان «راضیه»ای می شود که عذاب وجدان اش مانع از پنهان کردن حقیقت می شود
نخستین نقصان روایی فیلم تابستان داغ به عنوان نخستین اثر بلند سینمایی ابراهیم ایرج زاد، این است که بسیار دیرهنگام آغاز می شود! فیلم تا دقیقه چهل و پنجم اش هنوز به لحاظ داستانی و دراماتیک شروع نشده؛ به این معنا که هنوز وارد موقعیت مرکزی فیلم نشدیم و تازه بعد از دقیقه چهل و پنجم است که با رقم خوردن اولین نقطه عطف داستانی، درام مرکزی فیلم آغاز می شود.
این دیر آغاز شدن فیلم البته به شرط دونیمه ای بودن فیلم و رقم خوردن تنها نقطه عطف فیلمنامه در میانه ی سیر داستانی، می توانست نقصان محسوب نشود؛ اما اینگونه نیست و فیلمنامه در قالب اعتراف کاراکتر پریناز ایزدیار نزد کاراکتر علی مصفا و افشای اصل واقعه ی مرکزی داستان، عملاً نقطه عطف دوم داستانی خودش را نیز رقم می زند؛ در شرایطی که نقطه عطف اول، آنقدر دیر رقم خورده که زمان پرده ی اول فیلمنامه، از مجموع زمان پرده های دوم و سوم فیلمنامه بیشتر شده است!
تصور می کنم وجود همین نقصان بنیادی روایی برای از بیخ و بن مردود دانستن دست کم فرم روایی فیلم کافی باشد؛ چون بعید می دانم نزد کارشناسان و منتقدان حقیقی و اهل دغدغه فرم سینما (نه آن هایی که در قالب گفتگو با فلان فیلمساز و سکوت توأم با خنده و همراهی بر اظهارات توهین آمیز آن فیلمساز در قبال نقد و منتقدان، فیلمساز را «لوس» بار می آورند و با نزدیک جلوه دادن روابط و دوستی خود به آن فیلمساز، شأن منتقدی خود را زیرسؤال می برند!) فیلمی که اینگونه اصول و قواعد و آموزه های فیلمنامه نویسی سید فیلد را آن هم در یک فیلم کلاسیک زیرپا می گذارد، بتواند نمره ی قبولی بگیرد. با این همه، این تنها نقصان بنیادین فیلم نیست و اثر به سبب کانتکس و کانتست و حتی کانسپت «فرهادی»واری که بیخودی و زورکی و برخلاف اقتضای درام و داده های طبیعی آن، به داستان تحمیل کرده، خود را چه به لحاظ روایی و نمایشی و چه به لحاظ تماتیک و درونمایه ای، به جوهر «جعل» آغشته کرده است.
باز هم لازم به شفاف سازی است که وقتی از جعل صحبت می کنیم، یقیناً منظورمان چیزی فراتر از بدل، تقلید و یا حتی تقلب است؛ لذا درباره ی فیلمی که تنها از فیلم یا سینمای فیلمساز دیگری وام گرفته است صحبت نمی کنیم، بلکه درباره ی فیلمی صحبت می کنیم که حتی به مثقال ذره ای شناسه، نگاه، نگره و فردیتی از خالق اش در آن موجود نیست و به تعبیری ساده تر، از ساختمانی می گوییم که نه فقط ایده، نقشه، چیدمان و طراحی اش، که حتی یک آجرش نیز از سازنده نیست.
دقیقاً در چنین حالتی است که برخلاف خط سیر طبیعی درام، از میانه ی فیلم به بعد، کاراکتر مینا ساداتی همان «سیمین» حق به جانب جدایی نادر از سیمین می شود که در ادامه معلوم می شود خودش بزرگترین دروغ را گفته، کاراکتر علی مصفا همان «نادر» محافظه کار و طرفدار اصول می شود که به موقع اش اقدام به پنهان کاری و دروغ گویی نیز می کند، کاراکتر پریناز ایزدیار همان «راضیه»ای می شود که عذاب وجدان اش مانع از پنهان کردن حقیقت می شود اما با رقم زدن اصلی ترین پنهان کاری، خودش علت العلل کل ماجرا را سبب شده و کاراکتر صابر ابر همان «حجت»ی می شود که از سر نداری و بیکاری و گرفتاری، حاضر به پنهان کاری و دروغ گفتن برای وخیم تر نشدن اوضاع است؛ کاراکترهایی که هیچکدام، هیچ شناسه و رفتار و کنش مستقلی از خود ندارند؛ که اگر داشته باشند، کانتکس و کانتست و کانسپت «فرهادی»واری که فیلمساز می خواهد زورکی بر خط سیر درام اش تحمیل کند، اساساً شکل نمی گیرد و منبعث از به وجود نیامدن موقعیت های داستانی بعدی، فیلم یا دچار پایان زودهنگام می شود یا ناگزیر می شود خط سیر طبیعی درام اش که البته قادر به ایجاد چالش و کشمکش داستانی و موقعیتی نیست را ادامه دهد؛ امری که باب میل فیلمساز نیست؛ لذا کاراکتر پریناز ایزدیار باید درباره ی نگهداری بچه ی غریبه، بیخودی پنهان کاری و سماجت کند تا ولو زورکی هم که شده، رفتار موقعیتی جدایی نادر از سیمین گونه ای که ذاتاً متعلق به درام نیست، در مواجهه با موقعیت درباره الی گونه ای که بعدها رقم می خورد (مرگ پسربچه) و آن هم محصول طبیعی داده های درام نیست، شکل گیرد!
بله! با فیلمی مواجهیم که می خواهد به هر نحوی که شده «فرهادی»وار باشد؛ نه فقط در ساحت شخصیت پردازی و رفتارهای کاراکترها و روابط دراماتیک میان شان، بلکه در ساحت واقعه سازی و مواجهه با موقعیت ناشی از آن واقعه! از این روی، وقایع فیلم پس از نقطه عطف اول اش و مهم تر از آن، واکنش ها به آن وقایع، نتیجه ی طبیعی داده ها و خط سیر داستانی درام نیستند. نحوه ی رقم خوردن واقعه ی شکل دهنده ی نقطه عطف اول، علاوه بر اینکه تحمیلی، دستکاری شده، از خارج از خط سیر طبیعی درام هدایت شده و از پیش تعیین شده است، نشان می دهد فیلمساز ما، در وهله ی اول، خلق حادثه ی محرک داستانی در جهت زمینه سازی برای شکل دادن نقطه عطف داستانی و در وهله ی دوم، خلق یک اتفاق بزرگ داستانی از دل خرده اتفاقات فرعی و کوچک تر را بلد نیست! پس به آن طریق مضحک در نمایش (روایتی که آنقدر تحمیلی و دستوری است که نمی تواند به صورت طبیعی نمایشی شود)، باید غذا از دست دختری که خانه داری هم بلد است بیفتد و زمین بریزد تا فرش کثیف شود! سپس فرش کثیف شده، شسته شود و برای خشک شدن به پشت بام برده شود و در همین هنگام پسر بچه نیز ناگهانی کنجکاوی بی علت العلل کند و پس از لو رفتن این کنجکاوی نیز در شرایطی که به سمت عرض پشت بام (و نه طول پشت بام!) فرار می کند، از بالای پشت بام سقوط کند! تا بدین ترتیب، فیلم تازه به لحاظ دراماتیک آغاز شود و نقطه عطف اول درباره الی، اینبار در قالب مرگ پسربچه، صرفاً با شمایل ظاهری متفاوت، بازجعل شود و بعدش هم دوباره مواجهه جدایی نادر از سیمین گونه با موقعیت درباره الی گونه، در قالب الگوی دروغ و پنهان کاری و بحران روابط و متهم کردن دومینویی دیگر در قالب اینکه «بچه تحویل چه کسی داده شده؟» و «شما چرا به من دروغ گفتی که می خواستی بچه خانم ام رو نگه داری؟» و «پس تو اون شب بچه رو چیکارش کردی؟!» و «نباید قضیه رو لو بدیم وگرنه بچه هلاک میشه!» و «بچه شون توی خونه ی ما مرده، می خوای چیکار کنی؟!» و در مجموع، ظاهرسازی تصنعی و تحمیلی کانتکس و کانتست «فرهادی»واری که نتیجه ی طبیعی خط سیر درام و اقتضای آن نیست.
نکته ی بامزه تر آنکه برای رقم خوردن این نقطه عطف اول و موقعیت مرکزی درام براساس سقوط پسربچه از پشت بام، آن هم به صورت عنصر تصادف و منقطع از آنچه سیر درام تا پیش از آن پیموده، اصلاً نیازی به چهل و پنج دقیقه مقدمه چینی، معرفی اولیه، تبیین شرایط و وضعیت و محاکات شرایط دو خانواده و ایجاد تلاقی میان مشکلات زندگی دو خانواده (آن هم به صورت خنثی و مطلقاً بی کارکرد در اصل درام مرکزی!) نبود! ضمن اینکه فیلمساز روی ایده ی موازی سازی زندگی دو خانواده و ایجاد تلاقی میان این دو زندگی در یک نقطه، آن هم با توجه به آن پرداخت روتین و فاقد پیشبرد طولی و دارای پیشبرد عرضی لاک پشتی، بسیار بیش از اندازه حساب کرده و با همین رویکرد، نیمی از زمان پیش از رقم خوردن نقطه عطف اول را به راحتی قابل حذف و کات خوردن کرده است؛ به ویژه اگر قرار باشد مناسبات درام، خارج از چنین مسیر روایی و براساس سقوط از پشت بام و مخلوط کانتکس و کانتست و کانسپت درباره الی و جدایی نادر از سیمین شکل بگیرد! و البته به همه ی این نکات بامزه اضافه کنید این نکته ی بامزه تر را که در ساحت پایان بندی نیز از آنجایی که فیلمساز، فلسفه ی پایان باز در آثار فرهادی را نمی داند، فیلم را در ظاهر با پایان باز، اما در باطن با بی پایانی تمام کند؛ چرا که فقط و فقط داستان گویی متوقف شده و موقعیت مرکزی و خط سیر داستانی که تمام هستی و نیستی روایی و نمایشی درام براساس آن بنا شده، صرفاً نیمه کاره به امان خدا رها می شود و بس!
اما از پس تمام آنچه گفته شد، جا دارد این پرسش طرح شود که واقعاً تا کی باید شاهد سندرم «جعل از فرهادی» در سینمای ایران باشیم؟! آن هم با وجود سپری شدن حدود پنج سال از دوران پسااسکاری جدایی نادر از سیمین! آقایان! به خدا جدایی نادر از سیمین تمام شد و رفت! در ثانی مگر اصغر فرهادی فقط و فقط جدایی نادر از سیمین ساخته که اینگونه به جعل از فقط این اثر بند کرده اید؟! اگر باز هم طالب جعل از فرهادی هستید، لااقل لطف کنید فروشنده را نیز دریابید! ثواب دارد! پیش از این، در جشنواره ی سی و پنجم فیلم فجر، گفته بودم که فقط دو اتفاق می تواند بیفتد تا این جعل های مضحک از فرهادی و به ویژه جدایی نادر از سیمین اش پایان یابد؛ اول اینکه آثار اصغر فرهادی هفت-هشت سال و چه بسا ده سالی، در برانگیختن توجه ها و تحسین های داخلی و خارجی، دچار ناکامی مطلق شوند تا بلکه چنین اتفاقی، باعث شود موج جعل ها از فرهادی، به دلیل لعاب باختن سینمایش، فروکش کند! اما دومی که خوشبختانه اتفاق هم افتاد این بود که فروشنده، برنده ی جایزه ی بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان اسکار شود تا بلکه به این دلیل، لااقل جعل ها از سینمای فرهادی، از «برند»ی به اسم جدایی نادر از سیمین به سمت و سوی «برند»ی جدیدتر به اسم فروشنده سوق یابد؛ بلکه فرجی شود و حداقل جعل های متفاوت تر و متنوع تری را شاهد باشیم! البته از یاد نبریم که فرهادی در فروشنده، حتی بدون الگو گرفتن از تم هایی همچون حقیقت مفقود و دروغ و پنهان کاری و بحران روابط و پاسکاری دومینویی اتهام میان آدم ها نیز توانست درامی دارای چالش و کشمکش روایی دائمی درباره ی مقوله ی «قضاوت» بسازد؛ امری که بعید است فیلمسازانی که جز با توسل به عنصر تصادف و «جامپ کات» داستانی، حتی نمی توانند درام شان را آغاز کنند، موفق به بازتکرارش شوند؛ حتی در قالب جعل!
کاوه قادری
شهریور ۱۳۹۶
در همین رابطه دیگر نقدهای کاوه قادری را بر فیلمهای مهم سینمای ایران، در سایت پرده سینما بخوانید
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|