خدایار قاقانی
نتیجه چندروز نخست جشنواره فیلم فجر ، فعلا «بهت» است؛ البته که این بهت از سر مجهول بودن شرایط نیست و اتفاقا براساس شناختی که نتیجه فیلمها و شرایط پیرامونیشان به ما میدهد، بدست میآید. شناختی که تلخ است و در بخشهایی تو را میترساند. تلخی هم از سر حجم داشتههاییست که با آن روبرو هستی!
کافیست فکر کنید که این محصولات، نتیجه یکسال فعالیت هنرمندانه و ثروتهاییست که برای تولید آن به کار گرفته شده است و تلختر میشوید که چه نیروی هنرمندانهای خارج از این گود در انتظار ورود هستند؛ یا دستشان از قدرتِ ثروت به دور است و یا مانعتراشیها فرصت حضور را از آنان گرفته است. اما به هر حال محصول این «تماشا» تغییر نمیکند. چه آنها را دوست داشته باشیم و چه نپسندیم، دیگر اتفاقی برای این فیلمها نمی افتد. چه آنها را به عنوان بهترین فیلمهای تاریخ سینما بدانیم یا در هزیزترین شکل؛ باز هم فرجام این آثار تغییری نمیکند. چون این فیلمها ساخته و به مرحله ثبت تاریخی رسیدهاند و سرنوشت تاریخیشان به اتمام رسیده و کاری از دست ما برنمیآید. فکر میکنم باید توامان امیدوار و نگران سالهای پیش رو بود. سالهایی که از پس این حجم از «بهت» به وجود میآیند. سالهایی که نیروهای عمیقتر و تحلیلگر و ظریفتر از پس کوه مشکلات پیروز میشوند و بر قله ، پرچم فتحشان را میکوبانند!
تا اینجای جشنواره محصول فیلمها نوعی بلاتکلیفی را به نمایش گذاشتهاند؛ یعنی چیزی میان بدست آوردن سرمایه از طریق فروش و درعین حال تلاش برای نشان دادن ژستهای هنری و حتی درجاهایی سیاسی – اجتماعی، فیلمها را بلاتکلیف و سردرگم میکند. یعنی حتی معلوم نیست، فیلمها با چه هدف و معیاری ساخته شده اند. گیشه مدنظر بوده، نگاههای هنری و آرتیستسک فیلمسازی و سینما مدنظر بوده و یا حتی قرار است نماینده جریانهای مدیریتی سینما باشند.در شکل اجتماعی – سیاسی آن هم می توان شاهد نوعی آشفتگی بود؛ فیلمی چون ماه گرفتگی (سیدمسعود اطیابی) در دولت تدبیر و امید به نمایش درمیآید و اگر به عقبتر باز گردیم میبینیم در دوره مدیریت شمقدری فیلمی چون گزارش یک جشن (ابراهیم حاتمیکیا) را دیدهایم.
این بهمریختگی و بلاتکلیفی صرفا نتیجه نوعی آدرسدهی غلط است؛ آدرسهای اشتباهی که فیلمسازان ما را هم سردرگم کرده است. آدرسهایی که هم از سوی رسانهها(به طور کلی) داده میشود، هم جشنوارههای ریز و درشت داخلی که با جوایز و تعیین و تکلیفهایشان و هم شرایط بهم ریخته اقتصادی و تولید و اکران، بوجود میآورند. در این بین فرق سره از ناسره نامشخص است. کانونهای قدرت، چه در حوزه اکران و تولید - که برخی نیز صاحب رسانه هستند – و چه در بخشهای مختلف، محصولات خود را از طریق فروشهای فلهای بلیطهای آثارشان به ارگانها تبلیغ میکنند و آمارهای دروغ ارایه میکنند. حالا این بلاتکلیفی، در بخش وسیعی از آثار سینمای ایران مشاهده میشود. بخشی که زیر پرچم نگاههای حتی نوعدوستانه و حتی سیاسی و غیره، صرفا برای منافع شخصی خود، تلاش میکند. منافعی که در دایره شهرت، اثبات رسانهای – و نه تاریخی – و ثروت میچرخد. این گرداب و باتلاق موجود، نیازمند تدبیریست که فردا را به امید زنده نگه دارد، نه اینکه تمام حداقل داشتهها از بین برود و جماعت و اهالی سینما را ب حداقلیها راضی کند.
بله! ما الان به حداقلها راضی شدهایم؛ دوستی دیروز در سالن، کارگردانی را مثال زد که سرمایهاش را ازطریق وامی سنگین بدست آورده و به من گفت، هوایش را داشته باش!(حال بماند که مگر من کیام که با چهارخط نوشته بتوانم هوای فیلمی را داشته باشم!) همان فیلم به زعم نگارنده، ضعیفترین فیلم امسال است. اما با ترحم و دلسوزیها و آخی آخی گفتنها، مواجههمان را با اثر به ورطه مصالحه میکشانیم. بعد هم میگوییم؛ گناه دارد! البته که فیلمساز محترم ما، در شرایط سنگین و پیچیدهایست و باید حتی به او کمک کرد-حداقل به اندازه بضاعت و سواد قلم – اما بالاخره تا کی قرار است، با این آشفتهبازار به اندازه مساحمهکاریهای همیشگی برخورد کرد؟ همین تقلیل دادن دایره زیبایی شناسی و سلیقهها ما را به جایی رسانده، فیلمی که نه قاب درستی دارد و نه فرم مناسبی، اما به واسطه ایدهای کوچک، اما جذاب، مفتون و شیدایش شویم!
کاش این «بلاتکلیفی» را دریابیم و فهم کنیم تا از پس آن، بتوان چیزی را تغییر داد و ساخت!
تراژدی!
تا کنون که روزهای میانی جشنواره است، محصولاتی پیش رویمان است که نمیدانم آنها را محصولات مدیریت سینمایی باید بنامیم یا محصول شرایط محیطی پیرامونمان. محصولاتی که شکل «فیلم» دارند، اما ربطی به سینما ندارند. محصولاتی که میخواهند حرف بزنند اما زبانشان الکن است و این لکنت آنان را از انتفاع میاندازد. محصولاتی بس عجیب و درهم و آشفته، که آدرسهای غلط میدهند. تو را وارد بازیهای دیگری میکنند. ماجرای ورای فیلم و سینما. ماجراهایی که یا گرفتن و دادنی پشت آن است و یا در آن، خودنماییهای آشکاری که صرفا جلوی دوربین عکاسان و رسانهها قرار گرفتن، اهمیت دارد. محصولاتی که در نهایت تو باید حدس بزنی که چه میخواهند بگویند و نوعی لبخوانی نامفهوم بدون ویدئو چک و بدون بازگشت است.
این محصولات من یکی را تا کنون متقاعد نکرده است. یا بهتر است بگویم، از دیدن هیچکدام شگفتزده و یا حتی به شکل حداقلی آن خوشحال نشدم. پیامد تمامی این محصولات برای من، بیشتر شکلی غمگین به خود دارد. تکثر تراژدی در بیشتر این محصولات زنگ خطری عمومی را به صدا در میآورد؛ آن هم در دولت تدبیر و امید که قرار بود این واژهها در حد شعار تبلیغاتی باقی نماند. نوعی امیدواری به همین واژهها در ابتدای راه مدیریتی سینما، شوری را ایجاد کرد که در سال گذشته میشد بخشی از آن را به نظاره نشست، اما تراژدی موجود در اغلب آثار موجود در جشنواره، وضعیت دیگری را ترسیم میکند.
حتی در تازهترین اثر حمید نعمتالله که ملودرامی کمنظیر را در رگ خواب تصویر میکند، ما با تراژدی در نهایت روبرو هستیم. تراژدی برای زنی که هرچند با واقعیت به دور است، اما تصویر فرشته گونه آن، معنای تراژدی انتهایی اثر را تلختر و تلختر میکند. فرجامی محتوم برای انسانی شریف و پاک! درواقع نعمتالله همین زنگ خطر مورد اشاره را با اثرش به صدا درمیآورد. مردانی شکست خورده و مخرب، در برابر زنانگی معصوم و پاک!
مجموعه موجود هم رهنمون مناسبیست برای کلیت جامعه و مدیریت آن و سینماگران و هم نه! چرا که اثبات میکند که چه باید انجام نداد و در عینحال برای آن باید فکری عاجل کرد. البته اگر بپذیریم «سینما» مهمترین رکن جامعه است. چون برای آنان که این موضوع را با بی اهمیتی تمام سپری میکنند، مسلم است که حرجی نیست؛ ولی شاید نتیجه جشنواره امسال برای آنان هم باعث شود که سینما را به عنوان این مهمترین، بپذیرند.
ما با شعارهای دروغینی روبرو هستیم که صرفا طی هر دوره، با تغییر واژه، رنگ و جلای تازه میگیرند، بی آنکه قبلاً به ثمر نشسته باشد. همین به اصطلاح جوانگرایی و درها را باید برای جوانان باز کرد و نوبت آنان است و غیره! کدام جوان؟ کدام دروازه و کدام راه ورود؟ وقتی میفهمی فیلمساز فیلم اول برای اینکه اثرش را بسازد به چه فلاکت و نکبتی گرفتار شده؛ از وامهای پر از سود (خدایی نکرده اصلاً فکر نکنید نزولی در کار است!) از بانکها، تا تسلط به ظاهر سرمایهگذار و بازیگر سوپراستار و عوامل دیگر، بر کارگردان جوان که چنین باش و چنین نباش! و بعد هم همین عوامل به عنوان پز و بر روی فرش قرمز، ژست میگیرند که ما بودیم که کنار کارگردان جوان قرار گرفتهایم و به او کمک کردهایم؛ اما کسی از قراردادهای سنگین آنان و بلاهایی که همان افراد هنگام تولید بر سر کارگردان آوردهاند، حرفی نمیزند. تا جایی که میشنوی، کارگردان جوان مجبور بوده برای اینکه این سد محکم اولیه را بشکند، چه مصیبتهایی را تحمل کرده است. آیا به نظر شما، محصول این فرایند که بخشی از آن از همین پولهای پرسود بانکی و بخشی دیگرش از تسلط سوپراستارها و مدیریتهای غلط میآید، میتواند تبدیل به «اثر» شود؟ میتواند معنای بازکردن دربها و دروازهها، بر روی جوانان باشد؟ فیلمها را مرور کنید؛ متوجه میشوید چه اتفاقی در حال رخدادن است.
اگر کسی این گره را را باز نمیکند؛ حداقل شعار هم ندهید!
خدایار قاقانی
در همین رابطه بخوانید
یادداشت های روزانه غلامعباس فاضلی در سی و پنجمین جشنواره فیلم فجر
یادداشت های خدایار قاقانی در سی و پنجمین جشنواره فیلم فجر
یادداشت های روزانه سعید توجهی در سی و پنجمین جشنواره فیلم فجر
یادداشت های روزانه کاوه قادری در سی و پنجمین جشنواره فیلم فجر
خوب، بد، مصیبت؛ نگاهی به سی و پنجمین جشنواره فیلم فجر-فهیمه غنی نژاد
و
جدول ارزشگذاری فیلم های سی و پنجمین جشنواره فیلم فجر از دیدگاه منتقدان پرده سینما
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|