کاوه قادری
روزگاری، زمانی که سعید سهیلی پس از ساختن مُشتی فیلم های مبتذل و سخیف صرفاً گیشه ای، با ساختن گشت ارشاد، کمی توجه برخی منتقدان را برانگیخت، ادعا کرد که در گذشته فقط می خواسته فیلم پرفروش بسازد و حالا می خواهد فیلم خوب بسازد و فیلم پرفروش ساختن آسان است و فیلم خوب ساختن، سخت. به نظرم حالا وقت خوبی است برای پرسیدن این سئوال از سعید سهیلی که آیا او در گشت ۲، کار سخت تر را انجام داده یا کار آسان تر را؟
در همان دو فیلم گشت ارشاد و کلاشینکف هم سهیلی با مملو کردن فیلم از انواع و اقسام شوخی نویسی های سخیف و سهل و شیرین کاری های بی ربط و حس خراب کن و درام ضایع کن، فیلم هایش را در یک خودویرانگری آشکار، از آنچه که در واقع بودند، سبُک تر و مبتذل تر نشان می داد...
در گشت ۲ با فیلمی مواجهیم که چه به لحاظ منطق روایی و چه به لحاظ منطق دراماتیک، دچار بی علت العللی فراگیر است.
برای آن دسته از افرادی که دو اثر قبلی سعید سهیلی یعنی گشت ارشاد و کلاشینکف را با وجود تمام گیر و گرفت های این دو فیلم در متن داستان، روایت داستان، موقعیت سازی، موقعیت پردازی ها و لحن و بیان، به سبب یافتن رگه هایی ولو مقدماتی از سینمای قهرمان محور و تلاش «سیاه مشق» گونه ی فیلمساز در جهت تمرین بایسته هایی از سینمای کلاسیک، قابل اعتنا و کم و بیش امیدوارکننده دانسته بودند، تازه ترین اثر سعید سهیلی یعنی گشت ۲، به شدت سرخورده کننده و در مقام دهن کجی آشکار به آن امیدواری نسبی است؛ به گونه ای که گویی تمام خرده موفقیت هایی که سعید سهیلی در گشت ارشاد و کلاشینکف، در اجرای ولو ابتدایی اولیات سینمای کلاسیک قهرمان دار همچون قهرمان محوری و قهرمان پروری، کنش و واکنش داشتن، رویدادمحوری و رویدادپردازی در فیلم، چالش بخشی و دغدغه آفرینی و فاعلیت سازی برای قهرمان، احیا و تحول قهرمان و... داشته، جملگی تصادفی و شانسی بوده است!
گرچه در همان دو فیلم گشت ارشاد و کلاشینکف هم سهیلی با مملو کردن فیلم از انواع و اقسام شوخی نویسی های سخیف و سهل و شیرین کاری های بی ربط و حس خراب کن و درام ضایع کن، فیلم هایش را در یک خودویرانگری آشکار، از آنچه که در واقع بودند، سبُک تر و مبتذل تر نشان می داد اما حداقل در گشت ارشاد توانسته بود یک تم اصلی ساده و آشنای تبدیل ضدقهرمان به قهرمان را در بستر یک روایت خطی کم و بیش کم لکنت تر و کم حفره تر به ثمر برساند و در اثنای خط سیر داستانی، برای قهرمانان اش، ذیل یک موقعیت مرکزی عینیت یافته، شکل گرفته، واجد علت العلل و دارای پیش زمینه و پشتوانه و اصالت وقوع، انگیزه سازی، دغدغه آفرینی و هدف گذاری دراماتیک و علت و معلولی همراه با فاعلیت و حصول نیز بکند و ایضاً در کلاشینکف نیز توانسته بود از طریق تم رفاقت، شمایل و شاکله ای ولو کمرنگ و ناپخته از تبدیل قهرمان فردی به قهرمان جمعی و احیا و تحول قهرمان خاموش و منفعل را رقم بزند اما اینجا در گشت ۲ ... !
با فیلمی مواجهیم که چه به لحاظ منطق روایی و چه به لحاظ منطق دراماتیک، دچار بی علت العللی فراگیر است؛ بی علت العللی در شکل گیری پیشامدهای داستانی، بی علت العللی در رفتارسازی و اکت های سه کاراکتر اصلی، بی علت العللی در سیر حرکتی آن ها و ایضاً سیر حرکتی داستان، بی علت العللی در نحوه ی شکل گیری خرده موقعیت ها و موقعیت های فرعی که کاراکترهای اصلی ما درشان قرار می گیرند و حتی بی علت العللی در فلسفه ی وجودی این سه کاراکتر و هدف شان؛ به گونه ای که مطلقاً معلوم نیست این سه کاراکتر چرا و با چه مقصودی دوباره کنار یکدیگر جمع شده اند؟ انگیزه و دغدغه شان چیست؟ از پس انبوهی از رکیک گویی و طعنه و متلک های جنسی و منکراتی شان (که فیلمساز به غلط با «کمدی کلامی» اشتباه شان گرفته) و آن همه جنگولک بازی و بزن بکوب بیش از اندازه غلیظ و زمخت و اگزجره (که فیلمساز به غلط با «کمدی اسلپ استیک» اشتباه شان گرفته) و سیر و سیاحت و گشت و گذار تماماً تفننی و «پیک نیک»ی و تفریحی شان، می خواهند چه کاری صورت دهند و مثلاً به چه فاعلیت و سرمنزل و حصولی برسند؟ اصلاً چرا و با چه پیش زمینه و پشتوانه منطقی و روایی، سراغ رمالی و نوحه خوانی و بازیگری و مسابقه رزمی و... می روند؟! در سیر داستانی و حرکتی فیلم، چه فرقی می کرد اگر این کاراکترها، به جای رمالی، سراغ دلالی می رفتند؟! چه فرقی می کرد اگر به جای نوحه خوانی، «مجلس گرم کن» عروسی می شدند؟ چه فرقی می کرد اگر به جای بازیگری، سراغ سیرک می رفتند؟ چه فرقی می کرد اگر جای مسابقه رزمی، سراغ فوتبال می رفتند؟ آیا حتی یک کارکرد عینی و عملی دراماتیک یا حتی کمیک در این همه خرده موقعیت ها و موقعیت های فرعی وجود دارد که نفس وجودشان را چه به لحاظ روایی و چه به لحاظ دراماتیک، توجیه پذیر کند و آن ها را از علی السویه و علی البدل بودن مطلق روایی و دراماتیک نجات دهد؟ آیا پیدایش این موقعیت ها، اصولاً ارتباطی به یکدیگر یا ارتباطی به خط سیر داستانی و چیدمان درام دارد؟ یا اساساً خودمختار و خودسر و به صورت جزایر منفصل از یکدیگر و مجزای از درام شکل می گیرند؟ آیا پیدایش این موقعیت ها، در خود جهان درام و حتی با منطقی که خود درام برای خودش بنا نهاده، دارای پیش زمینه و پشتوانه ی علت و معلولی و دراماتیک و اصالت وقوع است؟ یا جملگی بیخودی و باری به هر جهتی و به شکل «جامپ کات»های داستانیِ زورکی ایجاد شده و به یکدیگر الصاق شده، شکل گرفته اند؟
اما حتی این همه شوخی ها و تک مضراب های جنسیتی و منکراتی به صورت کالکشنی، بددهنی مداوم و دائم کاراکتر حمید فرخ نژاد، پیشامدهای سرخود و بی جهت داستانی، درگیری ها و بزن و بکوب های بی مبدأ و بدون منشأ، قرار دادن قهرمانانمان مانند نخود هر آش در هر موقعیت و خرده موقعیتی که بتوان فکر آن را کرد و ایضاً ایده ی غریب خلق الساعه غیب گو شدن کاراکتر پولاد کیمیایی (که در قسمت قبلی فیلم، اساساً کشته شده و به بهشت هم رفته بود!) که به وضوح برای «لاپوشانی» حفرهای بالقوه ی متن در پیشبرد خط داستانی ایجاد شده، هیچکدام نتوانسته اند منجر به این شوند که فیلم برای مثلاً کمدی-درام اش و کاراکترهای اصلی دخیل در آن، یک موقعیت مرکزی عینیت یافته و ابژکتیو شده جور کند؛ ناشی از اینکه فیلم قادر نیست برای قهرمانان اش، دغدغه و مسأله و چالش اصلی (که لااقل در فیلم قبلی موجود بود) ایجاد کند و حتی نمی تواند برای این قهرمانان، انگیزه و هدف نیز ایجاد کند؛ کمااینکه نمی تواند برای متن نیز یک مسیر مدون، مقصد و «ایده ناظر» دارای ابتدا و انتها و میانه و چفت و بست ایجاد کند؛ و دقیقاً به همین دلیل است که خارج از سیر و بستر داستانی، بیخودی و الکی مسأله ی تحقیر شدن در زندان (که برای محاکات صحیح و تبدیل شدن به یکی از محورهای مهم و تعیین کننده ی داستانی، نیازمند پرداخت مستقل در یک فصل یا پرده ی مجزای داستانی است و نه صرفاً اشاره ی موضوعی و موجز تصویری) و شرکت در مسابقه ی رزمی و... مطرح می شود و جمله ی موقعیت ها به لحاظ چگونگی و چرایی پیدایش و شکل گیری، باری به هر جهتی و بی علت العلل هستند که البته حتی با وجود همین ایجاد بیخودی و زورکی و بی پیش زمینه و بدون پشتوانه و فاقد اصالت وقوع این موقعیت ها، باز هم وجودشان به طور کامل علی السویه و علی البدل است و بود یا نبودشان، هیچ کارکرد عینی و عملی در این فیلم گعده ای، جز دقیقه پر کردن ندارد و بس.
*****
این همه، فیلمی را شکل می دهد که علت اصلی استقبال گیشه ای از آن، دست کم از نظر نگارنده، صرفاً در نوستالژی ناشی از قسمت اول آن، به انضمام به تمسخر گرفتن و دست انداختن برخی مناسبات و گفتمان رسمی نهفته است؛ به تمسخر گرفتن و دست انداختنی که البته اغلب در گفتار و گاه در رفتار کاراکترها نمود دارد اما بدل به تم، درونمایه و موقعیت مرکزی فیلم نمی شود و مؤلف فیلم، مبتدیانه و ناشیانه تصور می کند صرفاً با گنجاندن اشارات و کنایه های پیامکی و تلگرامی «بذله» گو و «لطیفه» شکل بیرون از متن و جهان درام به برخی مسائل مهم سیاسی و اجتماعی روز در فیلم، آن هم نهایتاً در حد موضوع و نه پرداخت دراماتیک و کمیک، می تواند به گشت و گذار و سیر و سیاحت بیخودی، «پیک نیک»ی، باری به هر جهتی و بدون حصول سه کاراکترش، تم و درونمایه ی اجتماعی یا سیاسی، آن هم از نوع اعتراضی اعطا کند؛ یا دست کم اثر را دارای صفت اجتماعی یا سیاسی کند!
روزگاری، زمانی که سعید سهیلی پس از ساختن مُشتی فیلم های مبتذل و سخیف صرفاً گیشه ای، با ساختن گشت ارشاد، کمی توجه برخی منتقدان را برانگیخت، ادعا کرد که در گذشته فقط می خواسته فیلم پرفروش بسازد و حالا می خواهد فیلم خوب بسازد و فیلم پرفروش ساختن آسان است و فیلم خوب ساختن، سخت. به نظرم حالا وقت خوبی است برای پرسیدن این سئوال از سعید سهیلی که آیا او در گشت ۲، کار سخت تر را انجام داده یا کار آسان تر را؟ شاید سعید سهیلی خواسته با ساخت گشت ۲، روش و منشی که اورسن ولز برای تأمین سرمایه ی فیلم هایش استفاده می کرده را بکار ببرد! روش و منشی که در آن، ولز از طریق بازیگری در فیلم های تجاری دیگران و ساخت فیلم پرفروش و به گفته ی خودش «سخیف» بیگانه، سرمایه ی لازم برای ساخت اثر بعدی خود را فراهم می کرد. در این میان اما یک پرسش؛ و آن اینکه آیا از کل سلوک هنری ولز، جز روش و منش او در تهیه ی سرمایه برای فیلم های بعدی اش، آموزه ی دیگری را نیز فهم کرده ایم؟
کاوه قادری
فروردین ۱۳۹۶
در همین رابطه بخوانید
یک آشِ شله قلمکارِ بسیار بی نمک! نقد و بررسی فیلم «گشت۲» ساخته سعید سهیلی/ موحد منتقم
در همین رابطه دیگر نقدهای کاوه قادری را بر فیلمهای مهم سینمای ایران، در سایت پرده سینما بخوانید
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|