پیمان عباسینیا
نقد و بررسی فیلم بردمن
درمورد من که اینطور اتفاق افتاد، شما را نمیدانم؛ علیرغم اینکه بهاندازهی موهای سر تکتکتان فیلمترسناک دیدهام و طبیعتاً با انواع و اقسام تصویرهای لرزان و لغزان بیگانه نیستم(!)، کمی طول کشید تا ارتباطم با حالوُهوا و جنس تصاویر بردمن [۱] برقرار شود اما بعد، کمکم جادوی مکزیکی-ایناریتویی مؤثر افتاد و سرنوشت آقای تامسون و تئاتر کذاییاش در خیابان برادوی برایم مهم شد.
ریگن تامسون (با بازی مایکل کیتون) که زمانی نقش "بردمن" را در فیلمهای بلاکباستری بازی میکرده، بیش از ۲۰ سال است که به حاشیه رانده شده و اکنون در برادوی، قصد دارد با کارگردانی و بازی در نمایش "وقتی از عشق حرف میزنیم از چه حرف میزنیم" -که خود او از داستان ریموند کارور اقتباس کرده است- قدم بزرگی در رزومهی هنریاش بردارد. در این اوضاعوُاحوال، ریگن مدام با کاراکتر "بردمن" که هرگز دست از سرش برنداشته، درگیر است و در پیشنمایشها هم هر شب یک اتفاق غیرمنتظره رخ میدهد...
توصیه میکنم برای تماشای این فیلمِ خیلی خاص، هرچه پیشزمینهی ذهنی -مثلاً دربارهی آثار سابق ایناریتو از قبیل عشق سگی (Amores Perros) [محصول ۲۰۰۰] و بابل (Babel) [محصول ۲۰۰۶]- دارید، دور بریزید و از نگرانی درخصوص اینکه فیلمی با شرکت مایکل کیتون، زک گالیفیاناکیس، نائومی واتس و ادوارد نورتون بالاخره چه معجونی از آب درآمده است هم دست بردارید! رمز لذت بردن از بردمن، بیواسطه روبهرو شدن با آن و خود را به جریان سیال تصاویرش سپردن است.
وقتی موتور فیلم روشن میشود و زلفتان با زلفاش گره میخورد، دیگر کار تمام است! انگار سوار تراموایی از جذابیت، بازیگوشی و سرخوشی شدهاید که به هیچ قیمتی حاضر نیستید ازش پیاده شوید! آقای ایناریتو در بردمن شگفتی و اعجاب به شما هدیه میکند و کیست که بیشتر از اینها، از سینما بخواهد؟ آمدوُشد مداوم بین واقعیت و خیال که فیلمساز، هوشمندانه -هر مرتبه با دادن کدهایی- اجازه نمیدهد مرزهایشان مخدوش و تماشاگر، سردرگم شود، همان چیزی است که میتواند حسابی سرحالتان بیاورد؛ بردمن یک دوپینگِ سینمایی است!
جرقههای چنین هارمونی دلانگیزی که در بردمن میان روزمرگیها و رؤیاها شکل گرفته، از بیوتیفول (Biutiful) [محصول ۲۰۱۰] [۲] دیگر ساختهی برجستهی ایناریتو قابل ردیابی است. برای مثال، بهخاطر بیاورید سکانسی را که اوکسبال (با بازی خاویر باردم) بالای سرِ اجساد کارگران تازه درگذشتهی چینی حاضر میشد و ارواحشان را میدید که به سقف چسبیدهاند و گویی قصد دل کندن از دنیا را ندارند.
ریگن هنرمندی به بنبست رسیده است که همگی از یاد بردهاند که او هم زمانی کسی بوده و آرمانهایی داشته است؛ کار به جایی رسیده که خانم منتقد گندهدماغ نیویورکتایمز (با بازی لیندسی دانکن) حتی بازیگر بودناش را زیر سؤال میبرد و او را فقط یک سلبریتی خطاب میکند و دیگر هیچ. مردم نیز تنها آقای تامسون را بهنام "بردمن" بهیاد میآورند. ریگن بهدنبال اثبات وجود دوبارهی خودش بهعنوان آرتیستی جدی، خلاق و صاحب آرمان و اندیشه است؛ او با چنگوُدندان سعی دارد به همه بگوید: هنوز نمُرده.
در طول تمام سالهای سینما، فیلمهای انگشتشماری بودهاند که توانستهاند از دشواری و عظمت خلق یک اثر هنری، تصویری تأثیرگذار و درستوُدرمان روی نگاتیو بیاورند؛ دشواری و عظمتی ناشی از درگیریها و دغدغههای ذهنیِ جانفرسای آرتیست که شاید مهمترینشان همان هراس همیشگی از فراموش شدن و افول است. دو نمونه از فیلمهای مورد علاقهی من در این مضمون، ناین (Nine) [ساختهی راب مارشال/ ۲۰۰۹] [۳] و بردمن هستند که از حق نگذریم، فیلمِ ایناریتو خودمانیتر و ملموستر است و ارتباط بهتری هم با بینندگاناش برقرار میکند. شاید بشود اینجور توصیف کرد که بردمن با مخاطب وارد مکالمهای میشود که با گذشت زمان، جذابیت بیشتری پیدا میکند زیرا بردمن -در مقام آغازکنندهی بحث- بههیچوجه تپق نمیزند و رشتهی کلام از دستاش در نمیرود.
درست از لحظهای که به لطف آقای ایناریتو، اجازهی ورود به اتاق ریگن را پیدا میکنیم، تماشاچیِ یک نمایش میشویم که بیوقفه و شبانهروز، تداوم مییابد؛ نمایشی که بیسِ موسیقیاش را درامری خستگیناپذیر سر صحنه اجرا میکند و گهگاه نیز صدای همهمه و پچپچهای تماشاچیهای دوروُبرمان را میشنویم. البته به فراخور حسوُحال ویژهی برخی پردهها -مثل پرواز آقای تامسون بر فراز ساختمانهای شهر- "ریگن/کارگردان" دستور پخش موسیقی مناسبتری میدهد.
فکر میکنید تصادفی بود که بردمن حتی کاندیدای بهترین تدوین نشد اما اسکار فیلمبرداری (توسط امانوئل لوبزکی) گرفت؟ مطلقاً نه! یک تمایز عمدهی بردمن از ساختههای پیشین ایناریتو، عدم اتکایش بر مونتاژ است. سوای فیلمنامه و کارگردانی، بردمن قدرت خود را بیش از هر المان دیگر، مدیون گروه بازیگری و فیلمبرداریاش است. کاتهای آقای ایناریتو در بردمن -انگار که واقعاً نامرئی باشند- جلب توجه نمیکنند!
بهنظرم سکانس برهنه عبور کردنِ ریگن از میان جمعیت انبوهِ میدان تایمز -که نیل پاتریک هریس حین اجرای مراسم اسکار با آن شوخی بامزهای ترتیب داد- اوج هنرنماییِ آقایان لوبزکی و ایناریتو است. فیلم، دیالوگهای بینظیری هم دارد که درصورت شنیدنشان از دهان بازیگرها، لذتی دوچندان خواهید برد؛ با این حال، به سهتا از بهترینهایشان اشاره میکنم: «تو آدم مهمی نیستی، بهش عادت کن!»، «ما رقتانگیزیم!» و «شاید تو یه شوخی هستی ریگن!» (نقل به مضمون)
مایکل کیتون که مدتی مدید از جریان اصلی سینما محو شده بود، بهترین انتخاب برای ایفای نقش ریگن تامسون است. انتخاب کیتون را در عین حال میتوان "دور از ذهن" وصف کرد چرا که در همهجا مرسوم است برای گزینش بازیگران، سراغ دمدستترینها بروند. آقای ایناریتو، کیتونی را انتخاب کرده است که خود بهنوعی تجربهای مشابه ریگن از سر گذرانده؛ لابد میدانید که او اولین بتمنِ سینما بود و در دوتا از بتمنهایی که تیم برتون ساخت، به هیبت این مردِ خفاشی پرطرفدار درآمد و شهروندان گاتهامسیتی را از شر تبهکاران نجات داد ولی ستارهی اقبال آقای کیتون پس از نپذیرفتن ایفای نقش بروس وین برای سومینبار و در بتمن برای همیشه (Batman Forever) [ساختهی جوئل شوماخر/ ۱۹۹۵]، بهتدریج رو به خاموشی گذاشت.
امروز که کارنامهی حرفهای مایکل کیتون را از سال ۱۹۹۲ تا ۲۰۱۴ مرور میکنیم، به فیلم ماندگاری -که کیتون در آن نقش محوری داشته باشد- برنمیخوریم. اکثر قریب بهاتفاق فیلمهایی که او بازی کرد، متحمل شکستهای سنگین تجاری شدند و حتی نتوانستند هزینهی اولیهشان را بازگردانند. اینها را گفتم تا هرچه بیشتر به ذکاوت ایناریتو در سپردن نقش ریگن به مایکل کیتون پی ببرید. کیتون سالها صبر کرد تا رُلی به اهمیت ریگن تامسون نصیباش شود و الحق که قدرش را هم بهخوبی دانست.
بازی درخشان و همدلیبرانگیز آقای کیتون در بردمن باعث شد که ۲۰۱۴ مبدل به پرافتخارترین سال فعالیت هنری او شود. نزدیک به ۶۰ کاندیداتوری و کسب حدود ۴۰ جایزه از فستیوالهای مختلف سینمایی، مرهمی بود بر جراحت ناشی از سالها دور ماندن کیتون از مرکز توجه. با اینهمه، اهدای اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد به ادی ردمین که در تئوری همهچیز (The Theory of Everything) [ساختهی جیمز مارش/ ۲۰۱۴] کاری فراتر از کجوُکوله کردن عضلات صورتاش انجام نمیدهد، شوخی صددرصد بیمزهای بود! آنهم در سال درخشش استیو کارل و مایکل کیتون.
ادوارد نورتون در یکی از نقشآفرینیهای متفاوتاش، دیوانهی غیرقابلِ پیشبینی و عوضیِ بهتماممعنایی بهنامِ مایک را فوقالعاده بازی میکند! گالیفیاناکیسِ بردمن هم ربطی به حضورهای محشر خود در فیلمهای کمدی -بهطور مشخص، ساختههای تاد فیلیپس مدّنظرم هستند- ندارد اما بازیاش چندان به چشم نمیآید. اصولاً نقش جیک، واجد ویژگی منحصربهفردی نیست و اگر فقط کمی بیرحم باشم، باید بگویم هر کسی میتوانست -با این کیفیت- بازیاش کند چرا که زک نظیر آنچه نورتون از پساش برآمده، نقش را اصطلاحاً مالِ خود نکرده است.
امانوئل لوبزکی، دورهی گذشته، فیلمبردار جاذبه (Gravity) [محصول ۲۰۱۳] آلفونسو کوارون بود و خودش و کوارون اسکار گرفتند؛ سال بعد هم آقای لوبزکی، بردمنِ ایناریتو را فیلمبرداری کرده بود که دیدید هر دو صاحب اسکار شدند. از آنجا که عنصر مشترکِ دو مورد مذکور، فیلمبرداریِ اثر توسط لوبزکی [۴] و مکزیکی بودن کارگردان فیلم است؛ چنانچه به ضربالمثل قدیمی «تا سه نشه، بازی نشه!» اعتقاد داشته باشیم(!)، پس باید منتظر بمانیم تا امانوئل لوبزکی پلانهای فیلمی از یک هموطن دیگرش را ثبت کند و چه کسی بهتر از گیلرموی خودمان؟! آقای دلتورو! اگر از من میشنوید تا از اینهم دیرتر نشده، کاری با مدیریت فیلمبرداریِ آقای لوبزکی کلید بزنید! اسکار بهترین کارگردانیِ مراسم ۲۰۱۶ آکادمی را حیف است مفت از دست بدهید!
از شوخی گذشته، اسکار هشتادوُهفتم پس از چند دورهی مأیوسکننده، مثل هوایی تازه و نشاطبخش بود. اشتباه برداشت نکنید! بهشخصه موافق تمام انتخابهای اخیر آکادمی نیستم چرا که اعتقاد دارم مثلاً با میانستارهای (Interstellar) [ساختهی کریستوفر نولان/ ۲۰۱۴] [۵] و فاکسکچر (Foxcatcher) [ساختهی بنت میلر/ ۲۰۱۴] [۶] منصفانه رفتار نشد ولی بهطور کلی، اسکاری نبود که با بوی حالبههمزن سیاستبازی، مشام سینمادوستان را آزرده کند. همینکه اعضای آکادمی حماقت گلدن گلوب و بفتا را درخصوص پسرانگی (Boyhood) [ساختهی ریچارد لینکلیتر/ ۲۰۱۴] مرتکب نشدند و یا جایزهها را بین تکتیرانداز آمریکایی (American Sniper) [ساختهی کلینت ایستوود/ ۲۰۱۴] و سلما (Selma) [ساختهی آوا داورنای/ ۲۰۱۴] تقسیم نکردند، جای شکرش باقی است! مراسم هم اگر بخش اجرای لیدی گاگای نفرتانگیز را فاکتور بگیریم(!)، بسیار سرگرمکننده بود و حسوُحال خوبی در آن جریان داشت. بردمن مستحقِ هر ۴ اسکارش بود.
بیرحمانهترین قضاوت در مواجهه با بردمن، پائین آوردناش در حدّ هجویهای انتقادآمیز از فیلمهای ابرقهرمانانهی هالیوودی است. بردمن "همهچیز" هست و "یک چیز واحد" -و آنهم تا این پایه سطحی- نیست! راستی! به اینکه بردمن نامزد جایزهی "بهترین فیلم کمدی یا موزیکال" گلدن گلوب شده بود، اعتنایی نکنید! اصلاً چه کسی به گلدن گلوب اهمیت میدهد؟! بردمن درامی پرشکوه است که رگههای فانتزی و کمدیاش -در یک هماهنگی کامل- مانع مکدر شدنمان میشوند. بردمن تلخ هست اما تماشاگرش را شکنجه نمیکند!
آلخاندرو گونزالس ایناریتو از موهبتهای سینمای امروز است، جزء آن گروه معدود از فیلمسازها که میتوان مشتاقانه انتظار فیلم بعدیشان را کشید. در زمانهای که فیلمهای پرریختوُپاش، ناامیدکننده ظاهر میشوند؛ او با کمتر از ۱۸ میلیون دلار، فیلمی تحسینآمیز ساخته که پتانسیلِ محبوب و ماندنی شدن در حافظهی عشقِسینماهای واقعی را دارد. اعجوبههایی مانند نولان و ایناریتو، موجب میشوند تنها به شاهکارهای کلاسیک دلخوش نباشیم و از سینما قطع امید نکنیم... نماهای آغازین بردمن که شامل عروسهای دریایی به گل نشسته و سقوط ستارهای سوزاناند، فراموشم نمیشوند.
Birdman
(The Unexpected Virtue of Ignorance)
كارگردان: آلخاندرو جی. ایناریتو
فيلمنامه: آلخاندرو جی. ایناریتو، نیکولاس جیکابون، الکساندر دینلاریس جونیور و آرماندو بو
بازیگران: مایکل کیتون، ادوارد نورتون، اما استون و...
محصول: آمریکا، ۲۰۱۴
مدت: ۱۱۹ دقیقه
برندهی ۴ اسکار و کاندیدای ۵ اسکار دیگر
پیمان عباسینیا
اسفندماه ۱۳۹۳
[۱]: اگر مایلید بتمن و اسپایدرمن را مرد خفاشی و مرد عنکبوتی صدا بزنید، بردمن را هم "مرد پرندهای" بخوانید! وگرنه بهتر است ترجمه نشود.
[۲]: برای مطالعهی نقد بیوتیفول، کلیک کنید بر «ملاقات در منظرهی زمستانی»؛ منتشره در پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۳، پردهی سینما.
[۳]: برای مطالعهی نقد ناین، کلیک کنید بر «جذابیت از نوعی دیگر»؛ منتشره در دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳، پردهی سینما.
[۴]: امانوئل لوبزکی خودش هم یک مکزیکی تمامعیار است و متولد مکزیکوسیتی!
[۵]: برای مطالعهی نقد میانستارهای، کلیک کنید بر «حماسه، شکوه و شگفتی»؛ منتشره در شنبه ۴ بهمن ۱۳۹۳، پردهی سینما.
[۶]: برای مطالعهی نقد فاکسکچر، کلیک کنید بر «شخصیتپردازی ناب و ایجاز دلپذیر»؛ منتشره در شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳، پردهی سینما.
■ برای مطالعهی نقد فیلمهای اسکار ۲۰۱۵ بههمین قلم، لینکهای زیر را کلیک کنید:
۱- نقد و بررسی فیلم «بازی تقلید» ساختهی مورتن تیلدام (برندهی ۱ اسکار و نامزد ۷ اسکار دیگر)
۲- نقد و بررسی فیلم «هابیت: نبرد پنج سپاه» ساختهی پیتر جکسون (نامزد ۱ اسکار)
۳- نقد و بررسی فیلم «میانستارهای» ساختهی کریستوفر نولان (برندهی ۱ اسکار و نامزد ۴ اسکار دیگر)
۴- نقد و بررسی فیلم «به سوی جنگل» ساختهی راب مارشال (نامزد ۳ اسکار)
۵- نقد و بررسی فیلم «فاکسکچر» ساختهی بنت میلر (نامزد ۵ اسکار)
۶- نقد و بررسی فیلم «بردمن» ساختهی آلخاندرو جی. ایناریتو (برندهی ۴ اسکار و نامزد ۵ اسکار دیگر)
۷- نقد و بررسی فیلم «۶ قهرمان بزرگ» ساختهی دان هال و كريس ويليامز (برندهی ۱ اسکار)
۸- نقد و بررسی فیلم «شبگرد» ساختهی دن گیلروی (نامزد ۱ اسکار)
۹- نقد و بررسی فیلم «قاضی» ساختهی دیوید دابکین (نامزد ۱ اسکار)
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|