پز روشنفکری همراه با سیاست؛ نگاهی به زندگی و آثار پاول هگیس
علی ناصری
پاول ادوارد هگیس 10 مارس 1953 در شهر لندن به دنیا آمد. او در یک خانواده کاتولیک بزرگ شد اما خود تا زمانی که به کلیسای سایتولوژی پیوست هیچ اعتقادی به خدا نداشت.
تئاتر انتاریو در لندن متعلق به پدر و مادر وی بود و پاول از همان کودکی به کسب تجربه در تئاتر مشغول شد، او با دیدن آثار آلفرد هیچکاک و جان لوک گدار تأثیرات بسیاری از این دو فیلمساز گرفت و پس از آن به تحصیل و مطالعه هنر در مقطع متوسطه پرداخت و در سن بیست و دو سالگی به لس آنجلس و کالیفرنیا مهاجرت کرد و کارش را با نوشتن فیلمنامه های کمدی برای سریال های آمریکایی آغاز کرد. او در این باره می گوید: «من فیلمنامه نویس بدی بودم اما پول خوبی بدست می آوردم».
او همچنین با دیدن فیلم آگراندیسمان به کارگردانی میکلآنجلو آنتونیونی به شدت تحت تأثیر آن قرار گرفت و به انگلیس سفر کرد تا عکاس مد (فشن) شود.
پاول هگیس در طول دو دهه ای که در سینما فعالیت می کند خود را به عنوان یک فیلمنامه نویس و کارگردان با استعداد معرفی کرده است. او در بین سینماگران جهان به عنوان شخصی سیاسی شناخته شده است.
هگیس در چند سال اخیر حاشیه های بسیاری در حیطه سیاست و حتی سینما داشته است. به عنوان مثال او پس از اطلاع از بازداشت جعفر پناهی و محمد رسول اف در ایران با اینکه شناخت زیادی از این دو فیلمساز نداشت به سیاست های جمهوری اسلامی مبنی بر بازداشت این دو فیلمساز اعتراض کرد، اما این تنها اعتراض هگیس به بازداشت هنرمندان ایرانی نیست و او یک بار دیگر هم برای بازداشت مستند سازان شبکه بی بی سی اعتراض شدیدی به سیاست های جمهوری اسلامی ایران کرد که این کار وی نشان از دخالت ها نابجای وی در امور داخلی جمهوری اسلامی ایران دارد.
هگیس در افتتاحیه یک فیلم اش در ایتالیا اظهار داشت که موفقیت اش را مدیون تنفرش از بوش است. او حتی دلیل جالب برای ترک کردن تلویزیون دارد و اظهار می دارد که از زمان خرابکاری های بوش او مجبور شده تا وارد سینما بشود و فیلم های درام و حتی جنگی تلخی بسازد.
پاول هگیس فعالیت اش در فیلمسازی را با ساخت فیلم داغ سرخ در سال 1993 آغاز کرد، اما یکی از بزرگترین اتفاقات زندگی سینمایی او در سال 2004 افتاد که فیلمنامه عزیز میلیون دلاری وی توسط کلینت استیوود ساخته شد و این جایزه اسکار بهترین فیلم را گرفت.
هگیس سال بعد یعنی در سال 2005 فیلمنامه تصادف را که خود نوشته بود را تبدیل به فیلم کرد و در این سال توانست با وجود رقبایی چون شب به خیر و موفق باشید به کارگردانی جرج کلونی و مونیخ به کارگردانی استیون اسپیلبرگ جایزه اسکار بهترین فیلم و بهترین فیلمنامه غیر اقتباسی را از آن خود کند.
چندی بعد پس از دریافت جایزه اسکار دیوید کراننبرگ که فیلمی به نام تصادف در کارنامه خود دارد در مصاحبه ای گفت:«هرگز سال 2005 را فراموش نخواهم کرد، آن زمانی که پاول هگیس با فیلم تصادف جایزه اسکار را گرفت. همه خوب می دانند که این کار او که از نام فیلم من استفاده کرده است چقدر بی انصافی و به دور از ادب است.»
هگیس پس از موفقیت چشمگیرش فیلمنامه های آخرین بوسه، پرچم پدران مان، کازینو رویال و طرح نامه هایی از یوجیما را نوشت و به وسیله همین فیلمنامه ها به شهرت و منزلت بالایی رسید.
او در سال 2007 دوباره به فضای فیلمسازی برگشت و فیلم در دره الاه را ساخت که در زمان ساخت اش با سر و صداهای زیادی از سوی مخاطبان روبرو شد. این فیلم نامزد شیر طلای جشنواره ونیز در همین سال شد.
پس از آن هگیس فیلمنامه ذره ای آرامش و ترمیناتور 4 را نوشت و در سال 2010 نیز فیلم سینمایی سه روز بعد را با بازی راسل کرو ساخت.
او در حال حاضر در حال ساخت فیلم سومین نفر می باشد که نویسنده فیلم نیز خود او است. لیام نیسون یکی از بازیگران مطرح این فیلم است.
هگیس کارگردانی است که در سن بالا به شهرت رسیده و معتقد است که اگر در سنین جوانی به این شهرت و جایگاه می رسید خود را گم می کرد و هیچگاه نمی توانست جایگاه خود را حفظ کند.
از نشانه های مشترک در آثار هگیس می توان به نکته های زیر اشاره کرد:
در سه فیلم او اعتراضات شدیدی نسبت به سیاست های آمریکا و فرهنگ حاکم بر آمریکا شده است، از نظر ساختار هر سه فیلم هگیس با هم متفاوت اند. اگر چه انتقادات زیادی در فیلم هایش به سیاست های غلط آمریکا می کند اما حسی از وطن پرستی نیز در فیلم هایش وجود دارد که در نوع خود جالب توجه است. اکثر فیلمنامه هایی که هگیس نوشته (به خصوص فیلمنامه هایی که خود به فیلم تبدیل کرده) شخصیت پردازی بسیار خوبی دارند و در آن ها معمولاً روند تحول شخصیت یک فرد یا افراد مختلف نشان داده می شود.
در ادامه این مطب به بررسی آثار پاول هگیس خواهیم پرداخت:
تصادف
تصادف فیلمی است که با ساختار غیر خطی و به اصطلاح پازل گونه اش سعی بر بیان حرف های بسیاری دارد، این فیلم در تلاش است تا با نشان دادن وضعیت سیاه پوستان و مهاجران در آمریکا نژاد پرستی در این کشور را زیر سؤال ببرد.
پاول هگیس به عنوان کارگردان و فیلمنامه نویس برای بیان این مطلب ساختار و ریتم مناسبی را برای فیلم اش انتخاب کرده است اما باید پذیرفت که فیلم تصادف در بسیاری مواقع دچار شعارزدگی می شود و بعضی مواقع تنها با دیدن صحنه هایی از فیلم نژاد پرستی آمریکایی ها مورد انتقاد قرار می گیرد. در واقع می توان گفت که انتقاد های تند هگیس بعضی مواقع بسیار زیاد می شوند و این حس را به بیننده می دهند که در حال مشاهده یک سخنرانی یا راهپیمایی علیه نژادپرستی است اما با چشم پوشی از این مشکل فیلم تصادف به برخورد و تصادف انسان ها با یکدیگر در شرایط مختلف می پردازد. همه کاراکترهای فیلم حداقل دو بار با هم به طور تصادفی در شرایطی خاص برخورد می کنند که بنا بر شرایط و تجربه قبلی برخورد اولشان با برخورد دوم کاملاً در تضاد است و این تضاد و تغییر در کاراکترها با فیلمنامه و کارگردانی خوب پاول هگیس به خوبی به چشم می خورد.
به جز شعارزدگی در برخی سکانس ها فیلمنامه تصادف اشکال عمده ای ندارد و اکثر مشکلات سیاه پوستان در آمریکا را به خوبی به تصویر می کشد، بسیاری از سیاه پوستان و سفید پوستان در فیلم به طور تصادفی در مقابل هم قرار می گیرند که این برخوردها معمولاً با زورگویی و ظلم سفید پوست اتمام می یابد اما هگیس با هوشیاری کامل در سکانس تصادف که ماشین یکی از شخصیت های زن سیاه پوست واژگون شده است مأمور پلیسی را که قبلاً به او بی احترامی کرده را در آن جا قرار می دهد تا جان آن زن سیاه پوست را نجات دهد و او نیز همین کار را می کند که در ابتدا با مقاومت های زن و در انتها با موفقیت جان زن را نجات می دهد و همین سکانس کافی است تا انسان ها را به همدلی و یکرنگی دعوت کند.
در فیلم یک خانواده ایرانی نیز نشان داده می شود که مغازه ای دارند و هنگامی که این مغازه مورد سرقت قرار می گیرد بیمه هیچ هزینه ای برای آن ها در نظر نمی گیرد و همین تبعیض نژادی باعث می شود تا پدر خانواده دچار خشم و در عین حال یأس شود. فیلم در سکانسی که مادر خانواده اظهار می دارد که دزد ها فکر می کنند ما عرب هستیم درحالیکه ما فارس هستیم نه عرب. مبحث تبعیض نژادی را به همه انسان ها و جوامع نیز مربوط می سازد.
تمامی شخصیت های فیلم به گونه ای از نژاد پرستی در آمریکا رنج می برند و وحشت دارند، هیچ امنیتی برای اشخاص وجود ندارد و هر لحظه ممکن است اتفاق بدی برای آن ها بیفتد و قانونی همچون قانون جنگل در فیلم به طور کامل حس می شود. وحشت شخصیت ها به گونه ای شده که آن ها قبل از رویارویی با یکدیگر تصمیم خود را مبنی بر مقابله با هم می گیرند و بدون هیچ برخودی قبلی یکدیگر را دشمن هم می دانند و قضاوت هایشان معمولاً بر اساس رنگ پوست و نوع زبانشان انجام می شود.
مضمون زیبای تصادف بسیار قابل تأمل و در خور ستایش است و با ساختار مناسب پاول هگیس توانسته این مضمون را به خوبی به بیننده اش برساند.
شخصیت های فیلم بسیار زیاد هستند ولی شخصیت پردازی بر روی هر یک از آن ها به خوبی انجام شده و همه شخصیت ها باور پذیر هستند و همین امر نیز باعث شده تا بازیگران نیز بتوانند از پس نقش هایشان بر آیند.
ریتم و ساختار فیلم هیچ گاه به هم نمی ریزد و همه چیز به خوبی تا پایان فیلم حفظ می شود.
کشمکش روانی در بین شخصیت های فیلم به خوبی به تصویر کشیده شده و این جنگ های روانی که در فیلم حاکم است به راحتی می تواند توسط بیننده حس شود.
در پایان باید گفت که تصادف یکی از مهم ترین فیلم های چند سال اخیر سینما است. چرا که به مسئله ای پرداخته است که با پیشرفت تکنولوژی در کشورهای مختلف بسیار بیشتر شده و همین تبعیض نژادها شاید هیچ گاه به انسان اجازه ندهند که جنگ در دنیا را به پایان برساند.
در دره الاه
انتخاب بهترین فیلم هگیس بین دو فیلم در دره الاه و تصادف کمی سخت است اما در دره الاه هر چند که موفقیت فیلم قبلی هگیس را در فستیوال های مختلف نداشت اما فیلمی مهم است.
در دره الاه فیلمی است سیاسی که با قرار دادن یک تم جنایی و معمایی قصد انتقاد از ارتش آمریکا را دارد که در بسیاری مواقع فساد و بی قانونی را در ارتش آمریکا به چالش می کشد. این فیلم قصه مردی مسن به نام هانک (تامی لی جونز) است که خود در جنگ ویتنام به کشورش خدمت کرده و جنگیده و حال پسر جوانش را برای جنگ به عراق فرستاده است اما خبری از پسرش نیست و در کمپی نظامی که پسرش در آن جا بود یکباره او ناپدید شده و پس از چند روز جنازه سوخته او پیدا می شود. علی رغم اینکه مأموران ارتش برای پیگیری جزئیات این قتل وارد کار می شوند هانک نیز از جستجویش برای پیدا کردن قاتل دریغ نمی کند و در بسیاری مواقع از پلیس نیز پیشی گرفته و بهتر عمل می کند.
اگر چه فیلم بر ضد ارتش و دولت حاکم بر آمریکا است اما به شدت فیلمی میهن پرستانه محسوب می شود چراکه هانک هیچ گاه از اینکه پسرش را به جبهه برده پشیمان نیست و هر چند که فیلم قصد اشتباه نشان دادن جنگ آمریکا با عراق را دارد اما بیشتر ارتش آمریکا را نقد کرده و در این بین جنگ آمریکا با عراق را جنگ آمریکا با خودش می داند چرا که آمریکا جوانانی متعهد را در این جنگ از دست داد و حتی جوانانی که جان سالم از جنگ بدر بردند نیز در ارتش آمریکا دچار فساد و تباهی شدند.
قرار دادن شخصیت هانک به عنوان یک ارتشی بازنشسته در مقابل سازمان ارتشی آمریکا به بررسی تفاوت این دو نسل در تعهد، شناخت کار و همچنین جسارت آن ها می پردازد. هانک در همیشه از پلیس جلوتر است و کارش را بهتر انجام می دهد و بارها به شخصیت مقابلش راه و روش کار را می آموزد که همه این ها نشان می دهد هانک به عنوان یک پیشکسوت در ارتش آمریکا کارش را بهتر از جوانان حاضر در این حوزه می داند.
بازی بی نظیر تامی لی جونز که می توان بازی اش در این فیلم را بهترین بازی او دانست بسیار باورپذیر و قابل قبول است که تا حدی این امر را مدیون شخصیت پردازی بسیار خوب فیلمنامه نویس فیلم است.
در دره الاه در حالیکه به بررسی جنگ می پردازد استمرار یک پدر در پیدا کردن جسد پسرش را به خوبی به تصویر کشیده و حس پدرانه هانک در فیلم به خوبی حس می شود و به نظر می رسد که هگیس قصد نشان دادن یک پدر از کشورش را دارد که چگونه خود را به آب و آتش می زند تا بتواند انتقام فرزندش را بگیرد و آرام شود. همچنین سوزان ساراندن در ایفای نقش همسر هانک و در ایفای نقش یک مادر بسیار خوب بازی کرده و فیلمنامه نویس به نشان دادن حس مادرانه او نیز توجه خاصی داشته است که بسیار موفق بوده.
سه روز بعد
آخرین اثر هگیس فیلمی مبتنی بر شخصیت ها است. در این فیلم راسل کرو با ایفای نقش یک معلم که همسرش به جرم قتل به زندان افتاده بسیار خوب ظاهر شده است.
در ابتدای فیلم راسل کرو را مردی آرام، متین و صبور می بینیم اما این شخصیت آرام در طول فیلم کم کم به شخصیتی کاملاً در تضاد با شخصیت اولش تبدیل می شود.
علاوه بر مضمون فیلم که به برخی قوانین حاکم بر ایالات متحده اعتراض می کند. سه روز بعد فیلمی است که به تحول بزرگ و پیچیده ای در یک انسان می پردازد. بیننده ای که اول فیلم را ببیند و سپس به یکباره آخر فیلم را مشاهده کند هیچگاه نمی تواند بپذیرد که شخصیت اصلی فیلم اینقدر تغییر کرده و آن کارها را انجام می دهد اما این تغییر در سه روز بعد به خوبی شکل گرفته و شخصیت پردازی در این فیلم به قدری خوب انجام شده که وقتی شخصیت راسل کرو در پایان فیلم به کلی عوض شده است هیچ احساس بدی به بیننده ای که فیلم را کامل دیده است دست نمی دهد که برایش باور پذیر نباشد. اما انجام این کار که پاول هگیس به خوبی از پس آن بر آمده علاوه بر شخصیت پردازی خوب به فضاسازی فیلمنامه و کارگردانی و همچنین بازی خوب بازیگر نیز نیاز دارد که در این فیلم همه این موارد به بهترین شکل محیا شده اند.
گذشته از این شخصیت پردازی مناسب و درست، داستان فیلم حاوی مشکلات بسیاری است و بزرگترین مشکل آن نبود پیرنگ های مناسب برای پیش بردن داستان است. به همین دلیل فیلمنامه نویس مجبور به طولانی کردن بی مورد صحنه ها و همچنین طولانی کردن بی مورد فیلم شده است و تنها به تغییر شخصیت کاراکتر اصلی فیلم پرداخته شده است و در این بین یک حس شک در بیننده نیز فیلمنامه نویس به وجود می آورد و آن این است که شخصیت اصلی فیلم در غیاب همسرش می خواهد به او خیانت کند اما این شک که خیلی زود جواب منفی اش را بیننده می فهمد نمی تواند مسئله ای برای جذاب کردن فیلم باشد چرا که این چنین فیلم ها نیاز به قصه و داستان های پیرنگ دارند تا بتوانند ریتم و ساختار را در دست داشته باشند.
هر چند که نمی توان گفت هگیس ریتم و ساختار را از دست داده اما ریتم و ساختار حاکم بر فیلم بسیار کند و جدا از قصه اصلی فیلم که جذاب است می باشد و این ریتم جذابیت قصه اصلی را نیز گرفته است. در نتیجه سه روز بعد با داشتن پیرنگ های درست و حساب شده می توانست فیلمی بهتر و در خور تأمل باشد.
یکی از نکات مثبت دیگری که در فیلم می توان نام برد تعلیق بسیار خوب سکانس های پایانی آن است. اگر بخواهیم یکی از سکانس های فیلم را به عنوان برترین سکانس فیلم انتخاب کنیم سکانس فرار راسل کرو و همسرش با ماشین بهترین سکانس است که در همین سکانس فیلمبرداری بسیاری زیبایی نیز شاهد هستیم.
پاول هگیس از کارگردانانی است که علاوه بر تم های سیاسی که همیشه در فیلم هایش وجود دارد نوعی روشنفکری نیز در فیلم هایش دیده می شود و این در حالی است که روشنفکری در سینمای امروز بسیاری مواقع باعث شکست یا نزول فیلم می شود اما هگیس از معدود کارگردانان روشنفکر در جهان است که به خوبی می داند افکار و حرف هایش را چگونه با زبان سینما و بدون شعار بزند. هگیس را می توان نمونه خوبی از یک کارگردان سیاسی و روشنفکر در جهان دانست که هیچگاه به دام اشکال روشنفکری و سیاست نیفتاده است. او علاوه بر اینکه فیلمساز موفق و خوبی است در فیلمنامه نویسی نیز تبحر خود را بارها نشان داده است. اما به دلیل سیاست کاری ها و سیاست زدگی های شخصی و دخالت بیجا در امور کشورها و دولت ها این کارگردان به نوعی دچار ادا و پز روشنفکری شده است.
در ادامه بررسی زندگینامه و آثار فیلمسازان مطرح سینمای جهان در مطلب بعدی به استیفن دالدری کارگردان فیلم مطرح ساعت ها خواهیم پرداخت.
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است.
تاريخ ارسال: 1391/10/7
کلید واژهها:
نظرات خوانندگان
>>>ramin:
مطلب عالی بود.فیلم تصادف یکی از بهترین فیلم هایی است که دیدم .از نظر فیلمنامه عالی است ولی فیلم های بعدی این پل زیاد چنگی به دل نزد.انگار موفقیت فلیم تصادف ,تصادفی بیش نبوده!