پرده سینما

پدر سینمای پست مدرن جهان؛ نگاهی به زندگی و آثار کوئینتین تارانتینو

علی ناصری







 

 

 

کوئینتین جروم تارانتینو کارگردان سرشناس سینمای جهان در 27 مارس سال 1962 درشهر ناکسویل آمریکا به دنیا آمد. او در 16 سالگی به دلیلی نامعلوم درس خواندن را رها کرد و دیگر به مدرسه نرفت و در ویدیو کلوپی که آرشیو فیلم های تاریخ سینما را اجاره می داد استخدام شد و شروع به کار کرد و از همان موقع از موقعیت اش استفاده کرد و اکثر آثار ارزشمند و فاخر سینمای جهان را دید.

کوئینتین تارانتینواو اظهار می دارد که از دوران کودکی به سینما علاقه مند بوده و فیلم دیدن بزرگ ترین تفریح و سرگرمی اش به حساب می آمده است و همیشه به این علاقه داشته تا در ساخت فیلم ها نقش داشته باشد.

تارانتینو بهترین فیلم های زندگی اش را خوب بد زشت، منشی همه کاره او و ریو براوو می داند و اعتراف می کند که شیوه داستان گویی را با دیدن فیلم های هاوارد هاکس آموخته و از او یاد گرفته که چگونه باید فیلم برای بیننده سرگرم کننده و دلپذیر باشد.

از کارگردانان مورد علاقه وی می توان به سرگیو لئونه، ژان لوک گدار، مارتین اسکورسیزی و ساموئل فولر نام برد.

یکی از جملات معروف و جالب درباره ارتباط زندگی خودش با زمین لرزه است! او می گوید: «خدا مرا خلق نکرده تا در زلزله بمیرم.». از این جمله او برداشت های بسیاری می توان کرد اما در واقع او معتقد است که به دنیا آمده تا فیلم بسازد و رسالت اصلی اش در دنیا نیز ساخت فیلم پالپ فیکشن بوده است.

او شخصیتی عجیب و در عین حال جذاب دارد و از کارهای خاص اش می توان به این اشاره کرد که در سر فیلمبرداری به جای کات می گوید: «عجب حالی داد»! و همین جمله نشان می دهد که او در سر فیلمبرداری فیلم هایش چقدر با انرژی حاضر می شود.

بسیاری از منتقدان دنیا او را پدر سینمای پست مدرن جهان می دانند و در واقع باید پذیرفت که او یک سینماگر ذاتاً پست مدرن است که در فیلم هایش اصالت را نیز حفظ می کند.

او در سن بیست و سه سالگی شروع به ساخت فیلمی مستقل به نام تولد بهترین دوستم کرد که پس از تلاش چهار ساله اش فیلم را در نیمه راه رها کرد و به دلیل مشکلاتی هیچگاه نتوانست آن را به سرانجامی برساند که در این باره می گوید: «تنها چیزی که در سراسر عمرم به آن بالیده ام این است که هیچ گاه تسلیم نشده ام و از پا نیفتاده ام.»

تارانتینو پس از شکست در ساخت اولین فیلم اش فیلمنامه عشق واقعی را با ساختاری پیچیده نوشت اما هیچ کارگردانی حاضر به ساخت آن نشد، سپس دوباره دست به قلم برد و فیلمنامه قاتلین بالفطره را ساخت که توسط الیور استون ساخته شد و عشق واقعی نیز توسط تونی اسکات کارگردانی شد که قبل از ساخت آن تهیه کننده ساختار فیلمنامه تارانتینو را تغییر داده بود.

تارانتینو پس از فیلمنامه نویسی دوباره به کارگردانی روی آورد و فیلمنامه سگ های انباری را که خودش سال ها قبل نوشته بود را در سال 1992 ساخت. تارانتینو با این فیلم خود را به عنوان سینماگری صاحب سبک معرفی کرد. او در اولین فیلم اش از بازیگران مطرحی چون هاروی کیتل، تیم راث و استیو بوشمی استفاده کرد.

کوئینتین تارانتینودومین فیلم تارانتینو موفق ترین فیلم او در فستیوال های مختلف است. او در سال 1994 فیلم پالپ فیکشن را ساخت و توانست جوایز بسیاری از جمله نخل طلای کن، بهترین فیلمنامه در جشنواره های گلدن گلاب، بفتا و اسکار را از آن خود کند. وقتی که مارتین اسکورسیزی (رئیس جشنواره کن سال 1994) جایزه را به تارانتینو به خاطر فیلم پالپ فیکشن داد اکثر منتقدان جهان به این تصمیم اعتراض کردند و این کار را بزرگترین اشتباه تاریخ سینما دانستند.

یکی از دلایل مهم اعتراض به جایزه تارانتینو این بود که در همان سال کریستف کیشلوسکی با فیلم قرمز برای آخرین بار در جشنواره کن حاضر شد و او با آخرین فیلم اش نیز در گرفتن نخل طلا ناکام ماند.

در دومین فیلم سینمایی تارانتینو ساموئل ال. جکسن، جان تراولتا، تیم راث و بروس ویلیس بازی کردند. این فیلم تأثیر بسیاری در سینمای جهان گذاشت و فیلم های بسیاری پس از آن ساخته شدند که از پالپ فیکشن تأثیر گرفته بودند.

پس از موفقیت خیره کننده کوئینتین تارانتینو با فیلم پالپ فیکشن او سه سال بعد در سال 1997 با فیلم جکی براون دوباره نظر منتقدان را به خود جلب کرد ولی این بار جکی براون در حین شایستگی نتوانست در جشنواره ای موفق به دریافت جایزه شود. در این فیلم ساموئل ال. جکسن و رابرت دنیرو بازی کرده اند.

چهارمین فیلم تارانتینو اولین قسمت فیلم سینمایی بیل را بکش است که در سال 2002 ساخته شده است و با سبک روایی خاصی قصه خود را تعریف می کند. تارانتینو دو سال بعد یعنی در سال 2004 فیلم سینمایی بیل را بکش :2 را نیز ساخت.

او در سال 2007 فیلم حادثه ای دیگری با خصوصیات و سبک روایی دیگری ساخت که ضد مرگ نام دارد که با واکنش ضد و نقیض منتقدان همراه بود.

کوئینتین تارانتینوفیلم بعدی تارانتینو حرامزاده های لعنتی نام دارد که در سال 2009 ساخته شد و علیرغم نامزد شدن در جشنواره های مختلف از جمله اسکار که در هشت رشته نامزد دریافت جایزه بود نتوانست جایزه ای به جز بهترین بازیگر مکمل مرد دریافت کند.

او در سال جاری نیز فیلم سینمایی جانگوی رها از بند را ساخته است که در اواخر سال اکران خواهد شد. بسیاری از منتقدان جانگوی رها از بند را برنده قطعی اسکار امسال می دانند.

او علاوه بر کارگردانی و فیلمنامه نویسی تهیه کننده چند اثر از جمله هاستل نیز بوده و حتی در چند فیلم نیز بازی کرده است که در این بین می توان به سگ های انباری و از گرگ و میش تا سحر اشاره کرد.

تارانتینو همیشه ادعا دارد که در نگارش فیلمنامه هایش مخاطبان را نیز در نظر دارد و همه تلاش اش را می کند تا بیننده از فیلم لذت ببرد و شاهد آن چیزی باشد که می خواهد ببیند. او در گفته ای اظهار داشته که فیلمنامه هایش را با بازیگران فیلم می نویسد.

از نکات مشترک در آثار تارانتینو می توان به نکات زیر اشاره کرد:

او هیچ گاه در فیلم هایش سعی ندارد که مفاهیمی عمیق و بزرگ را منتقل کند. شخصیت پردازی در فیلمنامه های او بسیار نقش به سزایی دارند و وی تبحر بالایی در شخصیت پردازی دارد به نوعی که خود در گفتگویی اظهار داشته: «گاه در فیلمنامه هایش شخصیت ها را نوشته و آن ها را به حال خود رها می کند تا زندگی کنند و خودشان همه چیز را پیش ببرند».

تارانتینو اظهار می دارد: «من در اکثر مواقع نمی دانم که چه اتفاقی قرار است در پایان فیلم ام بیفتد.»

و شاید همین امر باعث شده تا دیالوگ هایی در ظاهر بیهوده در فیلم زیاد شود که در واقع همین دیالوگ ها نیز به کامل شدن شخصیت های فیلم های تارانتینو کمک می کند.

همانطور که گفته شد در فیلم های کوئینتین تارانتینو ممکن است شخصیت ها برای چند دقیقه بحثی خارج از موضوع فیلم داشته باشند. در ضمن سخن او درباره شخصیت های فیلم هایش نشان از این دارد که شخصیت پردازی در فیلم های وی بسیار خوب انجام شده است. فیلم های تارانتینو در حالیکه بسیار خشن و غیر قابل پیش بینی هستند حالتی کمیک نیز با خود به همراه دارند. مهمترین مشخصه فیلم های او پست مدرن بودن آن است که در واقع او همیشه با فیلم هایش ذره ای از نبوغ و خلاقیت اش را به رخ می کشد و بیننده را شوکه می کند. فیلم های او روایتی غیر خطی دارند و معمولاً در چند اپیزود تعریف می شوند.

در ادامه این مطلب به بررسی آثار کوئینتین تارانتینو می پردازیم:

 

سگ های انباری

 

نمایی از فیلم سگ های انباری ساخته کوئینتین تارانتینوفیلمنامه سگ های انباری بر پایه مشکل بزرگی که بین چند تبهکار به وجود آمده نوشته شده است.

چند دزد قاتل و مسلح به جواهر فروشی حمله کرده و در این بین با مأموران درگیر می شوند، این درگیری باعث کشته و زخمی شدن چند تن از مأموران و تبهکاران می شود، در نهایت تبهکاران از مهلکه فرار کرده و در بین شان کمی اختلاف به وجود می آید. آن ها در یک انباری قرار گذاشته اند. نام همه آن ها از رنگ ها انتخاب شده است و در گفتگوی بین آن ها مشخص می شود که کسی در بین شان جاسوس برای مأمورها است. آقای وایت یکی از همکارانش را که آقای اورنج نام دارد در حالیکه تیر خورده است به انباری می آورد او دلسوزانه به دنبال پزشکی می گردد تا دوستش را مداوا کند اما سایر اعضای گروه نسبت به این امر خود را بی اعتنا نشان می دهند.

وجود یک نفوذی در بین تبهکاران ایده ای جذاب است که به دراماتیک بودن اثر کمک شایانی می کند. تارانتینو این را به خوبی می داند و این مشکل بزرگ را در بین گروه تبهکاران به خوبی جا داده است.

قصه ساده فیلم با روایت غیر خطی تارانتینو شکلی پیچیده و جذاب به خود گرفته است. می توان گفت که قصه فیلم به بهترین شکل روایت می شود و همین روایت غیرخطی به جذاب و مرموز شدن اثر بسیار افزوده است.

حال مخاطب به این فکر می کند که جاسوس در بین تبهکاران چه کسی است و در این بین آن ها پلیسی را نیز زنده در اختیار دارند و او را شکنجه می دهند تا از او اطلاعات مورد نیاز را بفهمند اما این کار هیچ فایده ای ندارد.

قصه فیلم وارد زندگی اشخاص می شود و همین تکنیک به بیننده این دلخوشی را می دهد که از این طریق حتماً جاسوس معلوم می شود اما نکته ای که جالب است جاسوس اورنج است که تیرخورده در گوشه ای از انباری افتاده است و این غافلگیری که توسط شخصیت پردازی دقیق تارانتینو به بیننده القا می شود از نظر تکنیک فیلمنامه نویسی نیز وقتی قاتل مشخص می شود که بیننده هیچ انتظاری از حل شدن این معما ندارد.

نمایی از فیلم سگ های انباری ساخته کوئینتین تارانتینوپایان بندی فیلم بسیار خوب و بی نظیر است. تارانتینو یک دوئل کامل در یک انباری به راه انداخته است و این دوئل به کشته شدن همه شخصیت های تبهکار فیلم به غیر از آقای پینک ختم می شود. در پایان فیلم همه شخصیت های تبهکار فیلم در خون خود غلط زده و در واقع به همان شکل که انسان ها را به راحتی می کشتند خود نیز کشته می شوند.

فیلم سگ های انباری از یک مشکل کوچک رنج می برد که آن نداشتن ریتم و ساختار مناسب با فضای کلی فیلم است. فیلم در زمان خود و حتی در حال حاضر فیلمی مدرن محسوب می شود اما از دست دادن ریتم در بسیاری از مواقع باعث می شود که مخاطب ارتباطش را با کلیت فیلم از دست بدهد و در سکانس هایی که دیالوگ ها زیاد شده و تنها به یک شوخی و گفتمان ساده در بین تبهکاران بدل می شود انتظار بیننده از فیلم برآورده نمی شود و همین باعث می شود تا فیلم برای او خسته کننده باشد.

بازی همه بازیگران بسیار خوب و قابل قبول است. بازی خود تارانتینو از همه بازیگران ضعیف تر است و کنار رفتن خیلی زود او بازی ضعیف او را نیز چندان در کل فیلم مشخص نکرده است. شخصیت پردازی ها نیز همانطور که ذکر شد بسیار خوب و قابل قبول است.

 

پالپ فیکشن

 

بررسی فیلمی با عظمت پالپ فیکشن در چند صفحه نمی گنجد.

پالپ فیکشن شکل مدرنی از روایت در سینما را مطرح می کند که غیر خطی بودن آن را نیز می توان یک نماد دانست چراکه گاه همین شکل روایی فیلم به انتقال مضامین فیلم کمک می کند.

نمایی از فیلم پالپ فیکشن ساخته کوئینتین تارانتینوتارانتینو در این فیلم که مضمونی همچون سگ های انباری دارد علاوه بر تعریف غیرخطی یک قصه که با نگاه تارانتینو نمی شود این قصه را دیگر یک خطی تعریف کرد به پیرنگ های زیادی نیز دست پیدا می کند.  

در این فیلم سه شخصیت وجود دارد که جولز (ساموئل ال.جکسن)، وینسنت (جان تراولتا)، بوچ (بروس ویلیس) نام دارند. همه آن ها اشخاصی شرور و جانی هستند که برای رئیس شان مارسلوس والاس کار می کنند. رئیسی که در طول فیلم دیده نمی شود اما با سه شخصیت اصلی فیلم معرفی شده و این معرفی در واقع به قدری کامل و درست است که وجود شخصیت رئیس در فیلم به خوبی حس می شود و همین امر باعث می شود تا از مارسلوس والاس شخصیتی بی عیب و نقص و اسطوره ای در ذهن بیننده شکل بگیرد که این ذهنیت در سکانسی که به والاس تجاوز می شود به طور کامل می شکند و پارادکسی عجیب و در عین حال بی نظیر به وجود می آید.

شخصیت های فیلم به قدری خوب پرداخته شده اند که همه آن ها با وجود اینکه یک کار می کنند می توان آن ها را انسان هایی جدا از هم تصور کرد.

در کنار فضای خشن فیلم عکس العمل شخصیت ها در برابر اتفاقات افتاده که معمولاً به قتل ختم می شود حالتی کمیک به فیلم داده است که هیچ لطمه ای به فیلم وارد نکرده و تارانتینو فضای کمیک را به خوبی با فضای خشن فیلم تطبیق داده است.

در قسمتی از فیلم جولز و وینسنت به دستور والاس به خانه چند جوان که کیف والاس را دزدیده اند می روند و کیف را بر می دارند و آن دو جوان را می کشند اما پس از چند لحظه جوانی از داخل حمام بیرون آمده و خشاب اسلحه اش را روی آن ها خالی می کند و در کمال تعجب می بیند که هیچ کدام از آن ها نمرده اند. این اتفاق که برای جولز و وینسنت به شکلی یکسان افتاده است باعث می شود تا جولز را به فکر فرو ببرد و یک روند فکری جدید در او بسازد اما وینسنت بی اعتنا به اتفاق افتاده به زندگی قبلی اش ادامه می دهد. در اینجا تفاوت انسان ها را در باطن می توان به خوبی حس کرد. دو قاتل که هر دو قبل از آن اتفاق عجیب با هم هم عقیده بودند حال با یک معجزه افکارشان از هم جدا می شود. فیلم به ذات پاک همه انسان ها می پردازد و معتقد است که یک انسان حتی در حین جنایت نیز می تواند متحول شود و راه اشتباه خود را برگردد و توبه کند.

مضمون زیبای فیلم با فضای فیلم چندان تطبیق ندارد و این مضمون به شکلی مشخص حس نمی شود اما این حس نشدن باعث می شود تا هر بیننده ای بنا بر اعتقاد خود تصمیم بگیرد و تارانتینو نیز در مقام یک نویسنده هیچ دخالتی در تصمیم گیری مخاطب نمی کند اما این حق را به خود می دهد که در پایان فیلم اعتقاد خود را بیان کند و به نظر می رسد که جولز در سکانس پایانی به یک رستگاری رسیده و وینسنت انسانی بی اعتنا و جانی باقی مانده است.

نکته جالبی که در فیلم به چشم می خورد موسیقی آن است که برای فیلم ساخته نشده و اورجینال نمی باشد اما به قدری قابل قبول است که گویا موسیقی مخصوص فیلم ساخته شده است.

 

جکی براون

 

جکی براونجکی براون فیلمی است که صرفاً همه بارش بر دوش بازیگران و شخصیت های بی نظیرش سوار است.

این فیلم را می توان نمونه بی نظیری از شخصیت پردازی دانست. دیالوگ ها بسیار خوب و در عین حال جذاب هستند و به جذابیت فیلم کمک کرده اند.

بازی بازیگران فیلم به خصوص رابرت دنیرو و ساموئل جکسن در نوع خود بی نظیر است که علاوه بر قدرت بازیگری این دو بازیگر که در آن شکی نیست می توان این باورپذیری را مدیون شخصیت پردازی بی نظیر تارانتینو دانست.

فیلم همچون سایر فیلم های تارانتینو روایتی غیرخطی دارد. شخصیت اصلی فیلم اردل (ساموئل ال. جکسن) است که اسلحه قاچاق می کند و در این بین زنی به نام جکی براون برای او پول جابجا می کند. اردل شخصیتی باهوش و با تجربه در کارش معرفی می شود که گویا به هیچ وجه فریب نمی خورد اما جکی قصد فریب دادن او را دارد اما کاملاً مشخص نیست که قصد دارد این نقشه را با چه کسی پیاده کند. او با یک پلیس، یک مرد و دوست اردل وارد مذاکره می شود. در قسمت هایی از فیلم قصه به قدری پیچیده می شود که بیننده تصور می کند جکی قصد فریب دادن اردل را ندارد و با او می خواهد همکاری کند. حتی برخی از کارهای مشکوکش نیز به نظر به صلاح اردل می باشد. اما در پایان مشخص می شود که جکی با مردی که رابطه ای نیز با اردل دارد معامله ای کرده و پول ها را برداشته است.

حفظ پیچیدگی چنین فیلمی که همه چیز آن مشخص است و بیننده باید واکنش شخصیت ها را تشخیص دهد کار بسیار دشواری است که تارانتینو با ایده های شخصیتی فوق العاده اش از پس آن بر آمده است.

خشونت حاکم بر فیلم تا حد زیادی کمیک است ولی با این حال اردل همچنان شخصیتی ترسناک برای بیننده جلوه می کند.

دیالوگ های فیلم باز هم مثل سایر آثار تارانتینو بسیار حساب شده و خوب نوشته شده اند.

 

بیل را بکش 1 و 2

 

تارانتینو کارگردانی است که به علایق خود اهمیت می دهد و دوست دارد فیلمی را بسازد که خودش می خواهد و در این حال به مخاطب پسند بودن فیلم اش نیز فکر می کند.

نمایی از فیلم بیل را بکش 1 ساخته تارانتینواگر او را شخصیتی بدانیم که می خواهد با سینما همه آن چیزی را که دوست دارد انجام دهد باید بپذیریم که تارانتینو این کار را در فیلم های بیل را بکش 1 و بیل را بکش 2 انجام داده است.

فیلم قصه ای خشن دارد که با شخصیت یک زن با قدرتی خارق العاده پیش می رود که هیچ گاه کارگردان اجازه شنیدن اسم او را به بیننده نمی دهد. زن یک عروس است که با اتفاقات افتاده وارد مسائلی جنایی و قتل می شود. برخلاف همه آثار تارانتینو مهمترین عنصر این دو فیلم فیلمنامه آن نیست و کارگردانی خوب تارانتینو در این دو فیلم بیش از هر چیز به چشم می خورد.

او فیلمسازی است که از کارگردانان بزرگی تأثیرپذیرفته و در ابراز این تأثیرپذیری هیچ ترسی ندارد. تارانتینو با ساخت دو فیلم بیل را بکش به همه کارگردان هایی که از آن ها تأثیر گرفته ادای دین می کند. او همچنین علایق خود به سینمای ژاپن را نیز بیان می کند و با ایجاد فضایی مخصوص خودش ژانرهای بسیاری را در فیلم خود از جمله انیمیشن جا داده است. او از نماهای ریز در سکانس های مختلف فیلم اش استفاده کرده است که قدرت او را در ساختن فیلم های اکشن نشان می دهد.

هر چند که این دو فیلم ارزش هنری سایر آثار تارانتینو را ندارند اما باید برای چنین جسارتی از او تقدیر کرد و به قدرت او در تطبیق ژانرها و اینکه او فیلمسازی زاتاً پست مدرن است اعتراف کرد.

 

ضد مرگ

 

ضد مرگ فیلمی است که فضایی تارانتینویی دارد اما شبیه به هیچ یک از آثار او نیست.

در فیلم اشکالات بسیاری در کارگردانی می توان دید که از یک کارگردان تازه کار نیز بعید است.

راکوردها در بسیاری از صحنه های فیلم حفظ نمی شوند، دیگر خبری از ایده های بی نظیر جنایی تارانتینو نیست و شخصیت پردازی فیلم برخلاف سایر فیلم های او بسیار بد انجام شده است.

ضد مرگ فیلمی است که در آن تارانتینو قصد بیان مفهومی با مضمون قصاص طبیعت را دارد که به هیچ وجه در بیان آن موفق نیست. با دیدن ضد مرگ به این مسئله فکر کردم که بهتر است تارانتینو هیچ گاه به فکر بیان حرف های عمیق و در خور تأمل نپردازد و فیلم های خودش را بسازد.

 

حرامزاده های لعنتی

 

نمایی از فیلم حرامزاده های لعنتیبا دیدن حرامزاده های لعنتی به این نتیجه می رسیم که تارانتینو دوباره به دوران اوج خود بازگشته است. او فیلم را با سکانسی پر التهاب آغاز می کند تا از همان ابتدا بیننده را روی نیمکت خویش میخکوب کند.

خوشبختانه تارانتینو در این فیلم قصد بیان مفاهیم عمیق را ندارد و به بررسی قسمتی از تاریخ و در واقع به تحریف آن پرداخته است.

قصه فیلم در جنگ جهانی دوم روایت می شود که چندین سرباز نقشه کشتن هیتلر را می کشند که در پایان نیز او را در سینما ترور می کنند. اتفاقی که در تاریخ رخ نداده اما تارانتینو به جرأت تاریخ را عوض کرده و اعتقادش را نسبت به عاقبتی که هیتلر لیاقتش را داشت بیان می کند.

شاید او اعتقاد دارد که اگر چنین اتفاقی می افتاد امروز دنیای بهتری داشتیم. سؤالی که برای بسیاری از بیننده ها پیش می آید این است که چرا تارانتینو هیتلر را در سینما کشت.

اگر به بررسی این مطلب بپردازیم به نتایج متنوعی می رسیم. تارانتینو خوب می داند که سینما بزرگترین رسانه حال حاضر در دنیا است. سینما همواره اسطوره هایی در ذهن انسان ها ساخته و کمتر شخصیت های منفی به یاد ماندنی نیز به وجود آورده است. سینما گاه شخصیت هایی را معرفی کرده است که با شنیدن نام آن ها انسان به یاد جرم، جنایت و قتل می افتد. حرامزاده های لعنتی به هیتلر اجازه نمی دهد که اسطوره شود و تارانتینو با به آتش کشیدن هیتلر در سینما می خواهد بگوید که سینما وظیفه دارد تا چنین شخصیتی را در تاریخ بکشد تا دوباره زنده نشود.

البته با شناختی که از سینمای تارانتینو دارم چنین برداشتی از فیلم های او غیر ممکن است اما او برای اولین بار به شکلی (شاید ناخودآگاه) بی نظیر نماد پردازی کرده و سینما را سلاح بزرگی در دنیا معرفی می کند که حتی می تواند بزرگترین دیکتاتور تاریخ را بکشد، دیکتاتوری که در هیچ جا به دام نمی افتد به جز سینما.

شخصیت پردازی فیلم بسیار خوب انجام شده و دیالوگ ها نیز بسیار خوب نوشته شده اند و حالت کمیک به قتل رساندن انسان ها نیز همچنان در فیلم حفظ شده است.

یکی از نکات منفی در فیلم می تواند دیالوگ های بسیار زیاد آن باشد که این دیالوگ ها در یک کافه بسیار زیاد می شوند و ریتم فیلم را به طور کامل از بین می برند. استفاده تارانتینو از جلوه های ویژه به کمیک کردن فضای فیلم در برخی سکانس ها از جمله سکانس سینما افزوده است.

بازی بازیگران به خصوص بازی براد پیت و کریستف والتز نسبت به بازی های قبلی این دو بازیگر بسیار خوب و جالب توجه است.

 

کوئینتین تارانتینوکوئینتین تارانتینو در سال جاری فیلم وسترن جانگو رها از بند را دارد که یک مدعی بزرگ در جشنواره ها محسوب می شود. تارانتینو در آستانه اکران این فیلم در مصاحبه ای اظهار داشت که به زودی از سینما خداحافظی می کند. (اینجا را بخوانید)

 او همواره در طول دوران کاری اش و حتی در دوران اوج اش از اینکه یک فیلم بد در کارنامه اش باشد وحشت داشته و به این امر معتقد است که اکثر کارگردان های دنیا بدترین فیلم هایشان را در دوران کهنسالی ساخته اند چرا که معتقد است کارگردانان با پیر شدن بهتر نمی شوند و پسرفت می کنند و به جای جا افتادن از دنیا خارج می شوند.

تارانتینو فیلمسازی است که با هر فیلم اش سعی بر این داشته تا دریچه ای تازه در باب فیلمنامه نویسی باز کند. او سینما را به خوبی می شناسد و خوب می داند سینمای مدرن چگونه باید باشد.

سید فیلد مدرس فیلمنامه نویسی در آمریکا فیلمنامه نویسی را در تاریخ سینما به دو بخش قبل و بعد از پالپ فیکشن تقسیم می کند. تارانتینو فیلمسازی است که با فیلم هایش فیلمسازان بسیاری را تحت تأثیر قرار داده است. امیدوارم که فیلم جانگو رها از بند آخرین فیلم او نباشد و حداقل در سال جاری موفق به کسب جوایز بسیاری شود تا انگیزه ای تازه برای این فیلمساز مهم تاریخ سینما باشد.

در ادامه بررسی زندگینامه و آثار فیلمسازان مطرح سینمای جهان در مطلب بعدی به پاول هگیس فیلمساز سرشناس سینمای جهان و کارگردان فیلم مهم تصادف خواهیم پرداخت.

 

در همین رابطه بخوانید:

چهره مرموز و جذاب سینمای جهان؛ نگاهی به زندگی و آثار ترنس مالیک

راوی قصه های تلخ؛ نگاهی به زندگی و آثار آلخاندرو گونزالس ایناریتو

فیلمسازی پایبند به عقاید مذهبی؛ نگاهی به زندگی و آثار فرانک دارابونت

بی پروا، راز آلود، مدرن؛ نگاهی به زندگی وآثار دیوید فینچر

فاتح گیشه های سینمای جهان؛ نگاهی به زندگی و آثار جیمز کامرون

صاحب موج نو در سینمای پس از انقلاب ایران؛ نگاهی به زندگی و آثار عباس کیارستمی

خالق محبوب ترین فیلم های سال های اخیر سینمای جهان؛ نگاهی به زندگی و آثار کریستوفر نولان

پدر سینمای پست مدرن جهان؛ نگاهی به زندگی و آثار کوئینتین تارانتینو

پز روشنفکری همراه با سیاست؛ نگاهی به زندگی و آثار پاول هگیس

راوی قصه های آدم های سخت کوش و نا امید؛ نگاهی به زندگی و آثار استیفن دالدری


 تاريخ ارسال: 1391/9/20
کلید واژه‌ها:

نظرات خوانندگان
>>>hamidhosseini0@yahoo.com:

"تارانتینو با به آتش کشیدن هیتلر در سینما می خواهد بگوید که سینما وظیفه دارد تا چنین شخصیتی را در تاریخ بکشد تا دوباره زنده نشود." به نظرم این جمله اشتباست.اوصولا ملتی که تاریخش را فراموش کند ، ناچار به تکرار آن خواهد شد.تارانتینو با قدرت درک بالایی که داره !بدون شک این موضوع رو می دونه و قطعا نمیخواد که شخصیتی مثل هیتلر از تاریخ حذف بشه ...چرا باید الگوی کامل دیکتاتوری و ریسیسم (شاید در کل تاریخ بشر ) از تاریخ حذف بشه ؟ به نظرم نماد پردازی در این سکانس بیشتر در راستای همون خلاقیت های عجیب مختص تارانتینو طراحی شده .که البته دم دستی ترین توضیح و تحلیلی که در نگاه اول به ذهن ادم می رسه اینه که شاید به نوعی تارانتینو خواسته خشم خودشو از بی عدالتی در تاریخ اینجوری نشون بده که " ای کاش همه نازی ها به همراه هیتلر به "این " سرنوشت "کوبنده " دوچار می شدند " .برای توجیه این تحریف ، از فضای سینما به عنوان نماد جایی که " ارزوها " و " خیالها " به واقعیت تبدیل می شن استفاده خلاقانه کرده.

0+0-

پنجشنبه 28 شهريور 1392



>>>ملیحه حسامی:

از همه مقالات قبلی تون کامل تر و بهتره و این نشون میده مسیر خوبی را پیش رو دارید. موفق باشید

0+0-

سه‌شنبه 21 آذر 1391



>>>حمید:

آقای ناصری ممنون میشم بگید سید فیلد کجا نوشته یا گفته که فیلمنامه نویسی در آمریکا به قبل و بعد از پالپ فیکشن تقسیم میشه؟ برام جالبه که بدونم فیلمنامه این فیلم اینقدر مهمه برای استادی مث سید فیلد.

0+0-

سه‌شنبه 21 آذر 1391



>>>پژمان. ع به علی ناصری:

خیلی اوسای!

0+0-

سه‌شنبه 21 آذر 1391




فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.