پرده سینما
هارون یشایایی از تهیه کنندگان مؤثر سینمای ایران است. فقط نام چند تا از فیلم هایی که او تهیه کننده آنها بوده، هر توضیح دیگری درباره او را غیرضروری جلوه می دهد! اجاره نشین ها، ناخدا خورشید، در مسیر تندباد، هامون، ای ایران، کیمیا و... او جزو معدود تهیه کنندگان سینمای ایران است که وظیفه «تهیه کنندگی» را به خوبی انجام داده است. از همین رو یشایایی در هفدهمین دوره جشنواره فیلم فجر (1377) مورد تقدیر قرار گرفت.
او که سال هاست ریاست انجمن کلیمیان ایران را عهده دار است، یک یهودی متفاوت با بسیاری از یهودیان ایران بوده است؛ نه تنها به لحاظ توجه جدی اش به سینما و رسیدن به موفقیت هایی درخشان در این حوزه، بلکه به علت فعالیت های سیاسی چپ گرایانه و حشر و نشر با برخی از آدم های مهم جنبش های مارکسیستی در ایران، که به نوع خود و به تعبیر ما برای یک یهودی ایرانی بی سابقه است! با این حال او هرگز عضو هیچ حزب یا سازمان سیاسی نشده است.
گفتگو با او برای ما بسیار حائز اهمیت بود. چراکه یشایایی ناگفته های زیادی از تاریخ سینمای ایران دارد که قطعاً بخش عمده ای از آنها با تاریخ سیاسی قرن بیستم ایران آمیخته شده است. علت اینکه این گفتگو بیش از هر گفتگوی دیگری در سایت پرده سینما رنگ و بوی سیاسی به خود گرفته چیزی جز این نیست!
یشایایی در این گفتگو به آدم ها و رویدادهای متعددی اشاره می کند که قطعاً جالب توجه هستند. افرادی مثل بیژن جزنی، منوچهر کلانتری، ابوالقاسم رضایی، داریوش مهرجویی، ناصر تقوایی، مسعود کیمیایی، بهرام بیضایی، محسن مخملباف و...
این گفتگو در دهم اردیبهشت ماه سال هزار و سیصد و نود و یک، توسط چند تن از اعضای هیئت تحریریه سایت پرده سینما شامل جلال الدین ترابی، خدایار قاقانی، رضا منتظری و غلامعباس فاضلی با یشایایی در دفتر وی انجام شده است. عکس های گفتگو از الهام عبدلی است.
**********
-زندگی شما به عنوان یک سینماگر یهودی پیچیده و به تعبیری سرشار از تضادهای مختلف به نظر می رسد. بنابراین شاید بهتر باشد این گفتگو را از دوران کودکی تان آغاز کنیم!
- من در یک خانواده پرجمعیت یهودی در محله عودلاجان تهران که محله سنتی یهودیان است متولد شدم. آخرین فرزند خانواده هستم. هشت خواهر و برادر داشتم و نهمین فرزند خانواده بودم. پدرم در بدو تولد من فوت می کند و مادرم سرپرستی همه ما را به عهده می گیرد و ما را بزرگ می کند. از خواهرها و برادرهایم 5-4 تای شان فوت کرده اند. ما در آن زمان بین کلیمی ها خانواده ای معمولی بودیم. پدرم شغل اش قصابی بود و مادرم که زنی بسیار استثنایی و کوشا بود، با اینکه خیلی غیر معقول به نظر می رسد، تا وقتی که برادر بزرگم 14 ساله شد به تنهایی دکان قصابی پدر را اداره و تمامی هزینه های زندگی ما را تقبل می کرد. برادران من همه بزرگ شدند و سر کار رفتند و از میان برادران و خواهران من تنها کسی بودم که درس خواندم و دنبال تحصیل رفتم. پس از دبیرستان به دانشکده ادبیات رفتم و فلسفه خواندم؛ سپس فوق لیسانس علوم اجتماعی گرفتم. سال 1342 تحصیلات ام تمام شد. من ضمن تحصیل کار هم می کردم. آن زمان دانشکده فلسفه و علوم اجتماعی و ادبیات یک جا بود.
-شما چطور به سمت فلسفه گرایش پیدا کردید، مثلاً در دوره دبیرستان چه چیزی باعث شد به این سمت بروید؟
- از سال 1329 به فلسفه و علوم اجتماعی علاقمند شدم. در آن زمان که دوران مبارزات مردم ایران برای ملی شدن صنعت نفت و دوران مصدق بود، من با سیاست آشنا شدم. این آشنایی تبعاً دلایل خود را داشت. من به مدرسه «اتحاد» می رفتم و مدرسه «15 بهمن» مجاور ما بود. به لحاظ تاریخی بد نیست شما بدانید در سال های 1329 تا 1332 یکی از جریانات فاشیستی که به طور آشکار وجود داشت حزب «سومکا» [1] بود. افراد این گروه هر روز جلوی مدرسه ما که مدرسه کلیمیان بود می آمدند و ما را کتک می زدند و داد و بیداد راه می انداختند. [داوود] منشی زاده رهبر این گروه بازمانده افکار نازی ها بود. این ها زورشان به ما بچه مدرسه ای ها می رسید. از طرف دیگر چپی ها و مشخصاً توده ای ها با «سومکا»یی ها معارضه داشتند. این منطقه که الآن منطقه 12 است اصلاً مرکز مدارس تهران بود و بیشتر مدارس تهران در آن منطقه قرار داشت. مثل محله سفارتخانه ها که مثلاً سفارت انگلیس و روس و ترکیه در کنار هم هستند، مدارس هم یک جا بودند. به هرحال به خاطر دفاعی که در آن زمان چپ ها در برابر حزب «سومکا» از ما می کردند، من به چپ نزدیک و با بیژن جزنی [2] که شریک سال های بعدی من شد دوست شدم. با اینکه در آن زمان به ادبیات علاقه داشتم و من برای قبولی در دانشکده ادبیات امتحان داده بودم، اما بیژن مرا تشویق کرد که بیا و فلسفه بخوان.
-مدرک بیژن در آن زمان چه بود؟ دکترای فلسفه بود یا دانشجوی دکترا بود؟ چون در این باره اظهار نظرهای مختلفی می شود.
- بیژن جزنی شاگر اول فوق لیسانس فلسفه شد و طبق روال آن سال ها نیازی نبود برای شرکت در مقطع دکترا امتحان بدهد. اما نرفت. علت اصلی اینکه او نرفت دکترا بخواند شاید تا به حال هیچ جا گفته نشده است. چون بر اساس سنت هر ساله شاگرد اول ها را پیش شاه می بردند و شاه آنها مورد تشویق قرار می داد، از بیژن هم خواستند پیش شاه برود، که او حاضر نشد این کار را بکند، به همین دلیل امکان ادامه تحصیل در مقطع دکترا برایش فراهم نشد.
-شما در آن زمان به سینما علاقه خاصی داشتید؟
-ما در آن زمان آنقدر گرفتار معیشت خانوادگی بودیم که نمی توانستیم به سینما فکر کنیم و این افکار برای مان خیلی دور به نظر می رسید. البته من به سینما علاقه داشتم. در آن زمان به سینمایی سر چهار راه «سرچشمه» می رفتم که که هنوز هم هست و تغییر کاربری نداده و طبقه زیر آن گاراژ شده است. و بعد به سینما «تمدن» در میدان مولوی می رفتم. خب سینما تفریح نسل ما بود.
-در آن سال ها فیلم خاصی بود که شما را با خود درگیر کند؟
-خود سینما و حرکت پرده سینما برای نسل ما جذابیت داشت. در آن زمان «فیلمفارسی» کم بود، ولی خب فیلم هایی مثل دختر لر را در سینما می دیدیم و برایمان جالب بود. همینطور فیلم هایی مثل تارزان با بازی جانی ویسمولر که خب همه جوان ها به آن علاقه داشتند. آن زمان جانی ویسمولر هنرپیشه محبوب نسل ما بود.
-شما به دلیل جنبه های اجتماعی که در دوران کودکی تان وجود داشت گرایش به سمت سیاست پیدا کردید؟
-سیاست برای من مهم بود. تبعیض هایی که ما می دیدیم باعث این گرایش می شد. به خصوص به دلیل اینکه وقتی مدرسه ما تعطیل می شد «سومکا»یی ها می ریختند و بی خود و بی جهت ما را کتک می زدند. در آن زمان جریان چپ مفرّی برای ما بود. «جبهه ملی» هم همین حالت را داشت و برای من جالب بود. سیاست آن زمان اجتناب ناپذیر بود و کسی نبود که سیاسی نباشد.
-چیزی که در مورد شما متضاد به نظر می رسد این است که شما در یک خانواده یهودی متلد و بزرگ می شوید و در عین حال به سمت جنبش های چپ گرایش پیدا می کنید. در حالی که جامعه یهودیان معمولاً متمایل به تفکرات دست راستی هستند. در جستجوی آرامش اند و از خشونت پرهیز می کنند. با توجه به این مسئله شما چگونه چپ گرا شدید؟
- نظر شما در کلیت درست نیست. اتفاقاً باید بگویم که چپ ترین آدم های دنیا یهودی بوده اند. از کارل مارکس [3] دیروز گرفته تا نوام چامسکی [4] امروز همه چپ بوده اند. در جهان امروز چپ تر از چامسکی که نداریم! تازه اسم کوچک اش هم نوام است. یک نام یهودی خالص!
-خب این ها که می گویید نظریه پرداز هستند نه فعال مبارز!
-نه! اتفاقاً یکی از اتهاماتی که به انقلاب اکتبر وارد می کنند این است که موتور محرکه انقلاب، یهودیانی مثل ژدانف [5] و تروتسکی[6] بوده اند. اصلاً چرا راه دور برویم! جنبش مه 1968 پاریس را چه کسی راه انداخت؟
-دانیل کوهن بندیت [7].
-بله! خب او یک یهودی بود. وقتی از جناح راست دولت فرانسه فشار می آوردند که یک یهودی می خواهد سرنوشت فرانسه را تغییر بدهد. دانشجویان فرانسه توی خیابان ریختند و فریاد زدند «ما یهودی هستیم!» در حالی که نبودند و به خاطر حمایت از بندیت این کار را می کردند. در خود ایران در انقلاب مشروطیت نیز یهودیان حضور داشتند و در جریان نهضت جنگل نیز حضور یهودیان چشمگیر بوده است. البته محافظه کاری به طور کلی یکی از مشخصه های یهودی ها در دنیا است؛ ولی خب همین باعث می شود گاهی از آن طرف بام بیافتند! یعنی یا این طرف بام هستند یا آن طرف! اما انقلابیون یهودی در جهان معروف هستند به عنوان نمونه خانم رزا لوکزامبورگ [8] که اروپا را دنبال خودش می کشید و آخرش راستی ها او را کشتند. اصولاً در همه جای دنیا کسانی که در اقلیت زندگی می کنند این روحیه محافظه کاری را دارند.
- جامعه یهودی ایران از یک دورانی، شاید حدود سال های 1309-1308 به بعد، سمت سرمایه گذاری متمایل می شود تا هنرآفرینی. و مثلاً در حوزه موسیقی ما این را به وضوح شاهد هستیم این اتفاق در سینما هم بعداً رخ می دهد. خود شما هم با تأسیس شرکت تبلیغاتی همین روش را در پیش گرفتید. در حالی که در همان دوران جامعه ارامنه به شکل خلاق تری وارد عرصه های هنری شدند.
-این تقسیم بندی شما درست نیست. ممکن است چیزهایی بوده ولی نه با این خط کشی دقیق. این تنها یک تلقی است. مثلاً خود ما وقتی «تبلی فیلم» [شرکتی تبلیغاتی که در سال 1339 با سرمایه هارون یشایایی و اسحاق فنزی تأسیس شد و بعد بیژن جزنی و دایی اش منوچهرکلانتری هم به آن پیوستند.] را تأسیس کردیم تا دو سال سر پا کار می کردیم. حتی یادم هست نیاز به پولی حدود 400-300 تومان داشتیم که با آن حساب بانکی باز کنیم. من مجبور شدم برای تهیه این پول دوچرخه ام را بفروشم. ما سرمایه گذار نبودیم. این طور نبوده که ما بگوییم تنها یهودیان پولدار هستند؛ چرا که بین ارامنه و زرتشتیان هم آدم های پولداری بودند.
-اما مثلاً در حوزه موسیقی شما ببینید چگونه در جامعه یهودی امثال استاد نی داوود[9] می روند و منوچهر بی بی یان[10] جایگزین آنها می شوند.
-نه این ها قابل تعمیم به کل نیستند. خب به نسبت جمعیت همین است دیگر! مگر جمعیت یهودی های ایران چقدر است؟
به عقیده من این نوع تقسیم بندی میان یهودی ها و یا مثلاً ارمنی ها، کردها و ترک ها دو وجه دارد. یک وجه آن تحمیل شرایط است. یعنی جز راهی که رفته اند حق انتخاب نداشته اند. وجه دیگر برمی گردد به ویژگی های فرهنگی و تربیتی آنها. ولی اینکه یک قوم را دارای صفت مشخصی بدانیم از نظر علمی مردود است. یهودیان در انقلاب صنعتی اروپا نقش به سزایی داشتند. اگر شما پژوهش تاریخی بکنید می بینید که در قرون وسطی مالکیت برای یهودیان ممنوع بوده و آن ها به ناچار هرچه را که به دست می آوردند تبدیل به نقدینگی می کردند. در نظام فئودالیته پول ارزش نداشت، اما با به وجود آمدن انقلاب صنعتی ورق برگشته و باعث شده تا یهودیان بتوانند ابتکار عمل را در دست بگیرند. در کارهای مختلف سرمایه گذاری کنند. به همین دلیل مثلاً بانکدار بزرگی مثل روچیلد [11] یهودی است.
البته در ایران هم همینطور بوده است. در ایران به نظر من آدم هایی مثل [حبیب الله] القانیان [12] و یا بی بی یان یهودی که اصولاً کاری نکرد جز اینکه چهار تا نوار ضبط کرد، در مقابل [سید محمدرضا] کازرونی [13] و یا بختیاری ها هیچ اند. اما این ها همیشه به چشم آمده اند. در مورد زرتشتیان نیز می بینیم مثلاً ارباب کیخسرو [14] به چشم می آید. چیزی که باعث می شده این ها به چشم بیایند نه لزوماً سرمایه آنها، بلکه نحوه فعالیت شان بوده است.
چیزهایی برای اقوام تحمیل می شود. مثلاً برای یهودیان سرمایه اندوزی همیشه وسیله مقاومت بوده است وقتی که چند تا بچه مدرسه ای بیرون می آیند و عده ای با چوب و چماق به سر آن ها می ریزند یهودیان هم سعی می کنند با جمع آوری پول یک وسیله دفاعی برای خودشان فراهم کنند. خب این چیزی است که به آن ها تحمیل می شود. البته زمینه های فرهنگی، تربیتی و اعتقادی هم مؤثر است.
ما در شرکت خودمان 5 شریک بودیم و در سال 1334 وارد تبلیغات شدیم و موسسه «پرسپولیس» را تأسیس کردیم و کارهای تبلیغات سینمایی و پوسترهای سینمایی را انجام می دادیم. در آن زمان تبلیغات تلویزیونی نبود و رادیو هم هنوز تبلیغات انجام نمی داد. شهرداری برای چسباندن اعلانات جایی درست کرده بود شب ها من و جزنی و [منوچهر] کلانتری بودیم که همه کارها را انجام می دادیم.
-این درست است که جزنی نقاشی ها را می کشیده؟
-بله. بیژن پوسترها را می کشید و خیلی هم در کارش استاد بود. به عنوان نمونه پوستر فیلم هندی واکسی (1953) که خیلی معروف بود را بیژن کشید و ما بعد از آماده شدن پوسترها خودمان می رفتیم و شب ها آن ها را در خیابان ها می چسباندیم. از همان جا با سینما آشنا شدیم. ما آن زمان علوم اجتماعی می خواندیم و سینما خیلی دور از آن بود، اما شما وقتی نگاه کنید هیچ کس نیست که در رشته مرتبط با تحصیل اش کار کند. نود درصد کسانی که درس می خواندند کارشان با رشته تحصیلی شان مرتبط نیست. شاید چیزی که در کار ما قابل توجه باشد این است که سینما را از جاهای خیلی خیلی پرت آن شروع کردیم. در آن زمان اولین کار ما در سینما این بود که آگهی تجارتی درست کنیم. ما در آن دوران کار خلاقه ای انجام دادیم. خب آن موقع آگهی ها به صورت اسلاید بود. ما به آن ها اسلایدهای 4 در 4 می گفتیم. این اسلایدها را روی هم می انداختند و در سینماها روی پرده نمایش می دادند. ما از تراکت چسبانی شروع کردیم وبعد اسلاید ساختیم. اما بعداً فکر کردیم که این اسلایدها را ناطق نکنیم؟ و به همین منظور تعدادی ضبط صوت خریدیم و صدایی هم برای اسلاید تهیه و با آن پخش کردیم. خود من صداها را می گفتم. این اولین آگهی ناطق در سینمای ایران بود و خیلی مورد استقبال قرار گرفت. در آن زمان تبلیغات دیگری نبود و حتی هنوز تبلیغات روزنامه ای هم مد نشده بود. تنها تبلیغی که انجام می شد تبلیغات سینمایی بود. مثل الآن که تبلیغات تلویزیونی اول است آن زمان تبلیغات سینمایی اول بود. تمام این کارها در سال 1335 اتفاق افتاد.
-جریان دستگیری شما در یک عروسی قلابی چه بود؟
-سال 1333 بود. من در خیابان سپهسالار وارد مجلسی شدم که ریختند و ما را گرفتند و زود هم بیرون آمدیم. حدود دو ماه حبس بودم. این عروسی های قلابی برای جمع آوری پول برگزار می شد. خب بعد از 28 مرداد تشکیل تجمعات ممنوع بود و این عروسی راهی برای تشکیل تجمع بود.
- باز برمی گردیم به جزنی! چه شد شما با جزنی آشنا شدید؟
-او مدرسه «15 بهمن» می رفت و من هم مدرسه «اتحاد» که خب دیوار به دیوار هم بودند و ما حتی صدای همدیگر را از این طرف دیوار مدرسه می شنیدیم. در درگیری هایی که با «سومکا» داشتیم با بیژن آشنا شدم. من و بیژن به زندان افتادیم و بعد که از زندان بیرون آمدیم کارمان را با هم شروع کردیم. البته این را هم بگویم که در آن زمان عده ای از یهودیان مثل آقای حکیمیان بودند که فیلم های خارجی وارد می کردند. مثلاً فیلم هندی واکسی را آقای حکیمیان وارد کرده بود.
-کمی در مورد منوچهر کلانتری [دایی بیژن جزنی و یکی از شرکای یشایایی در مؤسسه تبلیغاتی] بگویید.
-منوچهر کلانتری بعدها به انگلیس رفت که درس بخواند که البته به نتیجه هم نرسید. او فارغ التحصیل حقوق بود و می خواست حقوق بین الملل بخواند. البته پیگیری تحصیلی اش به نتیجه نرسید. آنجا جذب «کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور»[15] شد و از فعالان کنفدراسیون در لندن بود. کلانتری بعد از انقلاب به ایران آمد که در همان درگیری های اول انقلاب کشته شد.
-پس از تأسیس شرکت «تبلی فیلم»، شرکت قبلی تان «پرسپولیس» منحل شد؟
-نه. «تبلی فیلم» جهش ما در عرصه تبلیغات بود. ما در تبلیغات سینمایی موفق شدیم. موفقیت ما در اسلایدهای نقاشی شده، از نظر حرفه ای یک جهش محسوب می شد. طوری هم بود که دیگران نمی توانستند از آن تقلید کنند. چراکه نقاشی روی اسلایدها را بیژن انجام می داد، من صداها را می گفتم و منوچهر هم به جاهای مختلف می رفت. برای سینماها هم درآمد خوبی داشت. کارهای فنی ما در استودیو «ایران فیلم» که در همین ساختمان «خانه سینما» فعلی واقع بود انجام می شد. ما اسلایدهای مان را در لابراتوار آقای [ابوالقاسم] رضایی[16] چاپ می کردیم که سینماگر خیلی خیلی خیلی استثنایی و با شرفی بود. شخصیتی باورنکردنی که من در عمرم مثل او را ندیدم. روزی این آقای رضایی به ما که روی اسلاید کار می کردیم گفت «شما چرا فیلم نمی گیرید؟» ما تصور نمی کردیم بشود این کار را انجام داد. او پیشنهاد کرد ایده های تبلیغاتی مان را روی تصویر متحرک انجام دهیم. به ما گفت «شما بروید و سفارش فیلم تبلیغاتی بگیرید و من آن را می سازم.» ما هم رفتیم و با شرکت «آدامس خروس نشان» صحبت کردیم و سفارش را از آنها گرفتیم. آقای رضایی هم فیلم را ساخت. این اولین باری بود که در ایران یک «فیلم» تبلیغاتی ساخته می شد. البته بعداً بیژن دوربین فیلمبرداری خرید و فیلمبرداری یاد گرفت و خودش فیلمبرداری می کرد. من دوربین اش را داده ام به «موزه سینما». شما می توانید بروید و دوربین را ببینید.
-بعد از دستگیر شدن جزنی و اعدام وی، آیا شراکت وی از طریق همسرش ادامه پیدا کرد؟
-دستگاه حاکمه موافقت کرد که ما سهم او را بفروشیم. ما سهم او را فروختیم. آقایی که فکر می کنم نام اش کیایی بود سهام او را خرید. برای زن و فرزندان اش خانه ای خریداری کردیم و زن و فرزندانش در آن جا زندگی می کردند. البته آنها بعد از انقلاب از ایران رفتند.
-جایی مهین جزنی همسر بیژن نوشته هنگامی که مأموران ساواک به خانه آنها ریخته بودند، از دیدن زندگی پرتجمل بیژن تعجب کرده بودند چون تصور می کردند کسی که چریک است باید زندگی محقرانه ای داشته باشد.
-خب آن سال ها سال هایی بود که ما از تنگی کسب و کار بیرون آمده بودیم. ما در آن سال ها به عنوان یکی از مشاغل موفق معرفی شدیم. خب در آن روزگار وسائل ارتباطی مثل امروز نبود. وقتی فیلم های تبلیغاتی را می ساختیم می شد که بیست روز برای سرکشی به سینماهای شهرستان ها در سفر بودیم. گاهی حتی در ماشین می خوابیدیم. به هرحال در هر کاری باید زحمت کشید. در راه موفقیت برای هیچکس فرش قرمز پهن نمی کنند.
-در آن دفتر شما شخصی هم به نام اسحق فنزی شریک بوده.
-بله. فنزی بیشتر با کمپانی های خارجی مثل شورلت و غیره در ارتباط بود و تبلیغات آنها را می گرفت. آن زمان ما هرکسی که مایل بود را به عنوان شریک می پذیرفتیم. حتی با درصدهای پایین. وقتی انقلاب شد حدود 15 شریک داشتیم!
-در دفتر تبلیغاتی تان با چه کارگردانانی کار می کردید؟
-در سال های بعد و در آن نسل شاید کسی نبود که با ما در زمینه فیلم تبلیغاتی کار نکرده باشد. شروع کارِ خیلی از کارگردان ها از جمله عباس کیارستمی و علی حاتمی با ما بود. آنها در دفتر ما فیلم تبلیغاتی ساخته اند. رفته رفته ما در این کار کارشناس شدیم و کلی فیلم تبلیغاتی ساختیم. حتی به کلاس فیلمسازی رفتیم.
-به خاطر گسترش فعالیت ها بود که شرکت دوم را راه انداختید؟
-ببینید اصولاً نام «تبلی فیلم» برای ما برگرفته از دو واژه «تبلیغات» و «فیلم» بود. یعنی «فیلم تبلیغاتی» و مثلاً اسلاید نبود. چون آن کار خیلی مبتکرانه ای بود. البته بعد دیگران هم وارد این کار شدند ولی تا قبل از انقلاب ابتکار عمل دست ما بود و خیلی ها هم فیلم تبلیغاتی می ساختند از امکانات ما استفاده می کردند.
-فیلم داستانی هم می ساختید؟
-نه. ولی در چند مورد فیلم مستند ساختیم. مثلآً وقتی جاده هراز را می ساختند ما مستندی درباره احداث آن جاده ساختیم که ساخت آن حدود یک و نیم سال طول کشید.
-چرا به سمت فیلم داستانی نرفتید؟
-خب ما خیلی آرمانگرایانه به این حوزه نگاه می کردیم. ولی به فیلمسازان امکانات فنی می دادیم. مثلاً با ابراهیم گلستان سر فیلم موج و مرجان خارا (1341) همکاری کردیم. نه اینکه شریک بشویم. یا مثلاً طبیت بی جان (1354) سهراب شهید ثالث که مثلاً با در اختیار گذاشتن موویلا و غیره با یک نگاه آرمانی همکاری می کردیم. یک جور همکاری رفاقتی. البته الان می بینم چنین چیزی معنی خود را از دست داده است. دیگر هیچکس با هیچکس رفیق نیست. آن زمان همه با هم رفیق بودند. مثلاً علی حاتمی یک بار یک فیلم تبلیغاتی برای حساب پس انداز «بانک ملی» ساخت که بانک آن را قبول نکرد. ما به علی گفتیم شما پول ات را بگیر ما یک طوری مسئله را با بانک حل می کنیم. اما او پول نگرفت و رفت. آن زمان مثل امروز نبود که تا پول نباشد کسی جواب سلام دیگری را هم ندهد!
ما درست از سال 1358 وارد عرصه فیلمسازی شدیم. اولین فیلم مان جایزه (1360) بود که علیرضا داوود نژاد آن را ساخت. آن زمان خانم ایرن در این فیلم بازی می کرد و هنوز حجاب اجباری نشده بود. وقتی فیلمبرداری فیلم ما تمام شد تازه مجلس قانون حجاب را تصویب کرده بود. به همین دلیل بعد از آن تمامی صحنه هایی که خانم ایرن در آن بازی کرده بود از فیلم درآمد.
-جایزه در اکران موفق بود؟
-نه! البته در آن زمان هزینه فیلم اینطور نبود که اگر فیلمی کار نکند تهیه کننده نابود شود! الآن است که وضعیت تولید فیلم اینگونه شده و شرایط تغییر کرده است. جایزه در آن زمان 7-8 میلیون تومان خرج داشت.
-چطور شد که با یک فیلمساز جوان کار کردید؟
-داوودنژاد را می شناختم. می شناختم اش و با او غریبه نبودم. با هم فیلم تبلیغاتی کار کرده بودیم.
-ظاهراً ناخدا خورشید در یک سکوت خبری ساخته شد؟
- ناخدا خورشید را در ابتدا تعدادی از دوستان اصفهانی ما با تقوایی شروع کردند. بعد گفتند کار با تقوایی برای ما مقدور نیست. مسائل مادی مطرح نبود. گروه خونی شان به هم نمی خورد.
-شرایط ساخت فیلم سخت نبود؟
-خیلی سخت بود، خیلی. البته برای من نه، بلکه برای عواملی که سر صحنه بودند مثل مهرداد فخیمی فیلمبردار فیلم. و برای هنرپیشه ها و برای خود ناصر تقوایی. ما فیلم را در بندر «خمیر» در شصت کیلومتری جاده بندرعباس –بندرلنگه گرفتیم، که بندر بسیار زیبایی است. ناصر آنجا را خوب می شناخت. ولی خب امکانات آنجا خیلی کم بود. ما نان را از بندر لنگه می آوردیم. از نظر آب در مضیقه بودیم. عوامل فیلم مثل آقای فتحعلی اویسی با متانت کامل شرایط بسیار سختی را تحمل می کردند. روی زمین می خوابیدند.
-سوای مسائل رفاهی، کار با تقوایی برای شما سخت نبود؟ گِل تان با هم می گرفت؟
-من تقوایی را از قبل و از سر فیلم آرامش در حضور دیگران می شناختم و با هم ارتباط داشتیم. منصور یزدی فیلمبردار آن فیلم از دوستان ما بود که بعد فیلمبردار ما شد.
-اجاره نشین ها چطور شکل گرفت؟ مهرجویی به شما پیشنهاد کرد؟
-اجاره نشین ها را محمدمهدی دادگو به من پیشنهاد کرد. من بعد از خواندم فیلمنامه تولید آن را پذیرفتم. من تا وقتی فیلمنامه را نخوانم و آن را دوست نداشته باشم و آن با اعتقاداتم همساز نباشد دست به تولید فیلم نمی زنم. اجاره نشین ها هنوز هم فیلم مهمی است، چرا که مسئله مسکن همیشه مهم بوده و هست. این فیلم به دلیل انرژی فوق العاده ای که مهرجویی روی آن گذاشت و عوامل خوبی مثل آقای کنی و امکانات عالی بسیار موفق شد. مهرجویی هم ما را تشویق می کرد. چون آن زمان فارابی امکاناتی در اختیار ما نمی گذاشت. آن موقع ما دو خانه نیمه کاره را برای تولید این فیلم خریداری کردیم. کاش آن ها را نفروخته بودیم! خانه ها را با همان آکسسوار فروختیم.
-خانه ها در کجا قرار داشتند؟
-شهرک ژاندارمری. اگر الآن آن ها را داشتیم وضع مان خیلی خوب بود! اجاره نشین ها نشان می دهد که مهرجویی چه نبوغی در ساختن فیلم دارد. مهرجویی واقعاً نابغه بود.
-شما در خصوص انتخاب بازیگران فیلم اجاره نشین ها دخالتی داشتید؟
-آن موقع مثل الآن نبود. در سینما خیلی مشورت باب بود. مهرجویی با ما مشورت می کرد که مثلاً چطور است بگوییم اکبر عبدی برای این فیلم بیاید؟ و من می گفتم خوب است! اینطور نبود که مثلاً من بگویم اکبر عبدی بیاید! اما حالا شرایط اینطوری شده است. مثلاً من می گفتم برای فلان نقش از فلان بازیگر استفاده کنیم و او هم می پذیرفت.
-حسین سرشار را چه کسی پیشنهاد داد؟
- نظر مهرجویی بود. البته حسین قبلاً می شناختم. و در فیلم های بعدی ما مثل ای ایران (1368) هم بود.
-ظاهراً اجاره نشین ها تا مرز توقیف هم پیش رفت؟
-نه. نه. البته این آقای مخملباف گفته بود من به خودم نارنجک می بندم و به سینماهای نمایش دهنده اجاره نشین ها می روم و آن را منفجر می کنم، ولی خب این کار را نکرد!
-با توجه به اینکه می گویید فیلمنامه برایتان خیلی مهم است، چطور شد هامون را کار کردید؟ چون نظر می رسد بخش عمده ای از موفقیت هامون در اجرا شکل گرفته و در فیلمنامه به این قوت وجود نداشته است.
-هامون درباره بحران روشنفکری در ایران بود. بحرانی که هوز هم وجود دارد. این بحران در سناریو هم وجود داشت و البته در اجرا هم بسیار خوب از آب درآمد. همین چند وقت پیش هامون را در پردیس سینمایی ملت در سئانس آخر شب به نمایش گذاشتیم که اتفاقاً خیلی هم خوب کار کرد و مردم استقبال خوبی از آن به عمل آورند. بعد از مدتی فیلم را برداشتند. هامون بحران روشنفکری آن سالهاست که هنوز هم در جامعه وجود دارد.
-در آن سال ها قرار بود تقوایی سریال کوچک جنگلی را کار کند که در آخرین مراحل سریال را از او گرفتند. با توجه به حساسیت هایی که در مورد تقوایی وجود داشت، طبیعی است که نگرانی هایی برای تهیه کننده فیلم او وجود داشته باشد. با توجه به این حواشی از تهیه ناخدا خورشید واهمه نداشتید؟
-این نگرانی ها ممکن بود برای کسی وجود داشته باشد که تقوایی را نشناسد. اما من تقوایی را خوب می شناختم. او توان کار طولانی کردن را ندارد. خود من هم ندارم! رابطه ما هم در قالب «حرفه ای» نبود بلکه عاطفی بود. سر ناخدا خورشید (1366) که ما در بندر کار می کردیم او با هر کسی حرف اش می شد فوری کار را تعطیل می کرد. من از تهران می رفتم و او به خاطر من قهرش را می شکست و کار را ادامه می داد. یا مثلاً وقتی سر صحنه ناخدا خورشید به خاطر بدی هوا حال من بد شد، برایم از بندرلنگه بلیط هواپیما گرفتند و ناصر گفت تو برو تهران من کاری با تو ندارم.
-شما با فیلمسازانی با خط فکری خاص کار کرده اید. مثلاً مهرجویی، تقوایی، و بعدها احمدرضا درویش هستند، اما در عین حال برخی در کنار شما غایب هستند. مثل مسعود کیمیایی.
- قرار بود با مسعود کیمیایی سربازهای جمعه (1382) را کار کنم و پیش هم رفتیم ولی بعد من گفتم نیستم. من هیچوقت از مضمون رفاقت و جوانمردی و بازگشت به زمان لوطی بازی فیلم های او خوشم نمی آید. شاید هم به همین دلیل است که هیچوقت با کیمیایی کار نکردم. البته کیمیایی را به شدت قبول دارم و او هم مرا قبول دارد، اما با سینمایش هیچگونه ارتباطی برقرار نمی کنم. او برخی کارهای فنی اش را هم اینجا انجام دده. مثل فیلم دندان مار (1368) ولی خب با هم کار نکرده ایم.
-شما به شرایط سخت ناخدا خورشید اشاره کردید. آیا ای ایران هم شرایط سخت تولید داشت؟ چون خانم تهمینه میلانی در گفتگویی با ما اشاره به این نکته داشتند که تولید فیلم ای ایران با شرایط بسیار سختی همراه بوده است. ایا مشکلات خاصی سر این فیلم وجود داشت؟
-بله. یکی از مشکلات این فیلم این بود که به نظر من ناصر مثل وزنه برداری بود که می توانست یک وزنه 50 کیلویی را بلند کند اما وقتی می رود وزنه 100 کیلویی را بردارد می خورد زمین! ناصر ای ایران را خیلی دست بالا گرفته بود و بعد با تناقضات زیادی در این رابطه با وزارت ارشاد وجود داشت برخورد کردیم. فیلم آنطوری که می خواستیم درنیامد. ولی خب لحظاتی دارد که خیلی ماندگار است. آن صحنه ای که بچه ها به خیابان می آیند و سرود «ای ایران» را با دوربین های متعدد می خوانند بسیار جالب توجه است. ولی خب ای ایران مجموعاً فیلم خوبی نشد.
-آیا در ای ایران پیش آمد که شما به عنوان تهیه کننده کار را رها کنید؟ به این صورت که بگویید من نمی توانم فیلم را پشتیبانی کنم؟
-نه هرگز. هیچوقت من چنین چیزی نگفتم. من قرار بود فیلم چه کسی رئیس را کشت را با بهرام بیضایی کار کنم. فیلم خیلی سختی بود. سال 1380 بود. در فیلمنامه تمام ماجرا در یک سیرک می گذشت. خب ما نمی توانیم در ایران یک سیرک با امکانات یک سیرک را بسازیم و این همه تماشاگر را به صورت طولانی یک جا نگه داریم. اما فیلم به دلیل عدم دسترسی به شرایط خاصی که لازم داشت در نیمه راه متوقف شد. ما رفتیم تا مکانی را برای اجرای سیرک تهیه کنیم. یک مکان بسته که بشود نورپردازی اش کرد. اما هر چه گشتیم محل مورد نظرمان را پیدا نکردیم. تنها جایی که ما می شد در آن این فیلم را فیلمبرداری کرد ورزشگاه شهید افراسیابی بود که آن را برای مدت طولانی در اختیار ما نمی گذاشتند. خودمان هم نمی توانستیم سیرک را بسازیم و خب دیدیم نمی شود.
-چه شد با مخملباف هنرپیشه (1371) را کار کردید؟
-من از ابتدا سر فیلم هنرپیشه نبودم. بلکه در تولید آن شریک شدم و آن را پخش کردم. اما نون و گلدون (1374) را خودمان در نائین ساختیم. فیلم خوبی هم شد. نمی دانم چرا در ایران فیلم را تحویل نگرفتند! در خارج از کشور خیلی خوب تحویل گرفتند.
-و اینجا باز می رسیم به همان تناقضاتی که در ابتدای گفتگو به آن اشاره شد!
-چرا؟!
-چون مخملباف همان کسی بود سر فیلم اجاره نشین ها گفته بود به خودش نارنجک می بندد و در سینماهای نمایش دهنده عملیات انتحاری تنجام می دهد!
-خب من گفتم که شرایط گاهی آنقدر تغییر می کند که مخملبافی نون و گلدون را با من کار کرد دیگر آن مخملبافی که می خواست زمان اجاره نشین ها عملیات انتخاری انجام دهد نیست. اگر به نون و گلدون دقت کنیم متوجه می شویم مخملباف در آن فیلم خود را مقصر می داند، نه پاسبان را. نشانه هایی در فیلم هست که حاکی از آن هستند که مخملباف از عقاید قبلی اش می برد و می گوید آن پاسبان حق اش بود که مرا بکشد. من در مورد مخملباف تنها می توانم به یک جمله که الان در روزنامه می خواندم اشاره کنم که «هر که سخت است و تغییر ناپذیر دود شده و به هوا خواهد رفت.» مخملباف هم چون سخت بود و تغییرناپذیر دود شد و به هوا رفت!
-چیزی که در مورد شخصیت شما جالب توجه به نظر می رسد این است که با وجود اینکه در حیطه های مختلفی فعالیت کرده اید اما از نظر روحی هرگز وابسته به چیزی نشده اید و علاقه تان به حد دلبستگی نرسیده است.
-من حتی در کارهای سیاسی هم هیچوقت وابستگی پیدا نکردم که مثلاً چریک بشوم و... دوست نداشتم. این شاید همان خصلت محافظه کار بودن یهودی من باشد که به آن اشاره کردید!همیشه جانب اعتدال را رعایت می کردم. یکی از دلائلی که حالا دیگر فیلم نمی سازم هم همین است. چون فکر می کنم امروز ما قواعد بازی را بلد نیستیم. دو فیلم ما در گیشه شکست خورد و بدطوری زمین خوردیم. چون واقعیت این است که الان بدون کمک بخش دولتی هیچکس فیلم نمی سازد. اصلاً نمی شود این کار را کرد. و من نمی خواهم به قول حافظ، بر در ارباب بی مروت دنیا بنشینم که خواجه کی به درآید! ما باید برای تولید یک فیلم فقط 60 میلیون تومان به بنیاد سینمایی فارابی بدهیم تا به ما نگاتیو وسایل اولیه بدهند. بقیه اش بماند! یعنی ما باید اول یک 60 میلیون تومان داشته باشیم تا فقط بتوانیم از بنیاد سینمایی فارابی نگاتیو بگیریم. در سال 1390 کل سینمای ایران 42 میلیارد فروش داشته که بعد از کسر عوارض های شهرداری و غیره آنچه که می ماند تقسیم می شود بین 270 سینما و حدود 60 فیلم، که برابر یک سوپرمارکت است! سینمای ایران هارت و پورت زیاد دارد! مجله دارد، روزنامه دارد، ولی عملاً ضعیف و وابسته است.
-ظاهراً شما تا مراحلی در تولید بدرود بغداد (1388) فعالیت داشتیه اید؟
-ما برای تولید بدرود بغداد تا پای تولید هم رفتیم. البته قرار بود فقط تهیه کننده اسمی فیلم باشیم، اما به هر حال این فیلم را تولید نکردیم. ما را چه به بغداد و زبان انگلیسی! خوشبختانه کارگردان آن فیلم برایش تهیه کننده پیدا کرد [مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی]. ما هم سعی کردیم کنار بکشیم و به او پیله نکنیم تا او هر کاری را دوست دارد انجام دهد. ولی به طور کلی ما هیچ مداخله ای در آن کار نداریم. مهدی نادری امکاناتی برای ساخت آن فیلم پیدا کرد که ما نخواستیم آن امکانات را از دست بدهد. این درست نبود که ما بخواهیم به آن امکانات «تُک» بزنیم.
به نظر من بهترین فیلم جنگی که تاکنون در ایران ساخته شده کیمیا (1374) است. 25 دقیقه اول آن شاهکار است. سال گذشته که من در لوکارنو بودم. آنجا مؤسسه ای سینمایی دارد که در آنجا بهترین های سینمای همه کشورهای جهان را برای دانشجویان معرفی کرده است. در آنجا کیمیا را برای سینمای ایران انتخاب کرده بودند.
-با علی حاتمی کار نکردید؟
-فیلم تبلیغاتی ساختیم ولی او در سینما با علی عباسی کار کرد و بعد به تلویزیون رفت.
-شما جزو تهیه کنننده هایی بوده اید که طرحی در ذهن دارند و برای اجرایی کردن آن سراغ فیلمنامه نویس و کارگردان می روند؟ یا معمولاً کارگردان ها با طرح هایشان سراغ شما آمده اند و خواسته اند تهیه کننده فیلم شان باشید؟
-الان من طرحی دارم که نوشتن آن را به مهدی نادری دادم تا برایم فیلمنامه اش را بنویسد، اما وقتی آن را نوشت دیدم آن چیزی نیست که می خواستم. بنابراین رهایش کردم. ما همیشه در سینمای ایران مشکل فیلمنامه نویس داشته ایم. همین امسال در جشنواره فیلم فجر تمامی فیلم ها یک قصه بیشتر نداشتند. یک مثلث بود که فقط اضلاع آن جابه جا می شد. به غیر از فیلم 33 روز که قصه ای مستقل و مجزا داشت همه فیلم ها درباره موضوعی تکراری بودند. مسئله ممیزی هم نیست. آیا فیلمنامه ای نوشته اند که در مرحله ممیزی متوقف شده باشد؟ نه! مشکل فیلمنامه نویس ها هستند. فضای فکری نسل جوان منجمد شده است. البته گاهی دوران انجماد فکری پیش می آید. بعد از 28 مرداد هم چنین شد که بعد برطرف شد. در حوزه قصه نویسی هم این ضعف را داریم. هنوز داستان نویس بزرگ ما محمود دولت آبادی است. در نسل جدید نویسنده ای ظهور نکرده است. البته سیاسی نویس ها هنوز هم خوب هستند و هنوز هم اگر دست بدهد می توانند فیلمنامه خوب بنویسند. به همین خاطر در حال حاضر ما در دفترمان مستندهایی با موضوع حیات وحش می سازیم.
پایان
پانوشت ها
1-سومِکا که کوتاه شدهٔ «حزب سوسیالیست ملی کارگران ایران» است نام حزبی با عقاید ناسیونال سوسیالیسم بود که در طول جنگ جهانی دوم در ایران پایه گذاری شد. رهبر این حزب داوود منشیزاده بود. او و تنی چند از سران این حزب تا پیش از شکست آلمان نازی عضو حزب ملی سوسیالیست کارگران آلمان بودند. اما پس از شکست آلمان نازی به ایران بازگشتند.
گروه به طور عمده از ملیگرایان تشکیل شده بود. اما بسیاری از رفتارهای اعضای حزب (مانند سلام به سبک حزب نازی) از حزب ملی سوسیالیست کارگران آلمان برگرفته شده بود. نشان سواستیکا و رنگهای سیاه و سفید به عنوان رنگها و نشان حزب برگزیده شده بودند، با این حال اعضای حزب به شاه نیز احترام می گذاشتند.
ایدئولوژی سومکا برپایه همان شعارهای نازیها بود. حزب در ایران و در مرحله اول بر ضد متفقین اشغالگر فعالیت میکرد؛ ولی هدف اصلی حزب برضد ایدئولوژی کمونیسم بود. سرانجام این حزب در برابر رژیم پهلوی ایستاد و رهبرش به بیرون از کشور رفت. نفرت از اعراب، و یهودیها و کمونیستها و جذب روشنفکران از ویژگیهای حزب سومکا بود.
2-بیژن جَزَنی (۱۳۱۶-۱۳۵۴) فعال سیاسی چپگرای ایرانی که به روایتی با به هم پیوستن گروه دو نفره ای که او و حسن ضیاء ظریفی تشکیل داده بودند و گروه دو نفره مسعود احمدزاده و امیر پرویز پویان، سازمان چریکهای فدایی خلق ایران شکل گرفت، (اگرچه برخی محققین ماهیت این ادغام را مورد تردید قرار داده اند. رجوع کنید به: محمود نادری- چریک های فدایی. جلد اول. فصل اول: راه طولانی. صفحات 29-27. مؤسسه اطلاعات و پژوهش های سیاسی. 1387) با حمله برخی از اعضای این تشکل به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل در ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ مبارزه مارکسیست ها علیه رژیم شاه (که تا آن زمان به صدور بیانیه اکتفا می کردند) وارد مرحله جدیدی شد. البته جزنی در آن زمان در زندان بود. او در زندان مقالات متعددی نگاشت و در شبانگاه ۲۹ فروردین ۱۳۵۴ همراه با چند زندانی سیاسی دیگر تیرباران گردید.
3-کارل هاینریش مارکس (۱۸83-۱۸18) متفکر انقلابی، فیلسوف، جامعهشناس، تاریخدان، اقتصاددان آلمانی و از تأثیرگذارترین اندیشمندان تمام اعصار است. او به همراه فردریش انگلس، مانیفست کمونیست (۱۸۴۸) که مشهورترین رسالهٔ تاریخ جنبش سوسیالیستی است را منتشر کردهاست. مارکس همچنین مؤلف «سرمایه» مهمترین کتاب این جنبش است. این آثار به همراه سایر تالیفات او و انگلس، بنیان و جوهرهٔ اصلی تفکر مارکسیسم را تشکیل میدهد.
4-آورام نوآم چامسکی (۷ دسامبر ۱۹۲۸ در فیلادلفیا، پنسیلوانیا) زبانشناس، فیلسوف آنارشیست و نظریهپرداز یهودی آمریکایی است. از او به عنوان پدر زبانشناسی مدرن یاد میشود. وی مقالات متعددی در نقد سیاستهای خارجی دولت ایالات متحده آمریکا دارد.و استاد بازنشسته دپارتمان فلسفه و زبانشناسی موسسه تکنولوژی ماساچوست آمریکا است. وی خود را سوسیالیستی آزادیخواه و همچنین هوادار آنارکو-سندیکالیسم میداند.
5- آندرِی الکساندرُویچ ژدانف (1948-1896) یکی از سیاستمداران اتحاد جماهیر شوروی بود.
6-لئون داویدوویچ تروتسکی (1940-1879) انقلابی بلشویک و متفکر مارکسیست اهل روسیه بود. او که در کنار استالین یکی از یاران لنین بود. در اوایل تشکیل اتحاد شوروی، تروتسکی که چهرهای تأثیرگذار و بانفوذ به حساب میآمد به عنوان کمیسر خلق برای روابط خارجی انتخاب شد. پس از آن ارتش سرخ شوروی را بنیان گذاشته خود به فرماندهی آن درآمد. وی همچنین یکی از اولین اعضای دفتر سیاسی بود. بهخاطر کشمکشهایی که در دههٔ ۱۹۲۰ بر سر قدرت میان تروتسکی و استالین وجود داشت، تروتسکی از حزب کمونیست روسیه اخراج شد و از اتحاد شوروی تبعید شد. سرانجام در ۲۰ اوت ۱۹۴۰ مردی به نام رامون مرکادر که احتمالاً از سوی استالین فرستاده شده بود، تروتسکی را ترور کرد.
7-دانیل کوهن بندیت فعال سیاسی یهودیالاصل آلمانی-فرانسوی. وی در زمان دانشجویی از رهبران جنبش دانشجویی-کارگری مه ۱۹۶۸ فرانسه بود. وی در جریان وقایع مه ۱۹۶۸ به «دنی له روژ» (دنیِ سرخ) معروف بود. امروزه او در پارلمان اروپا نماینده گروه سبزهای اروپا-اتحاد آزاد اروپا است.
8- روزا لوکزامبورگ (۱۸۷۰ – ۱۹۱۹) انقلابی و لیدر سوسیالیست و کمونیست آلمانی و لهستانیتبار بود که در یک خانواده یهودی متولد شد. او از مهمترین چهرههای سوسیالیستی در آغاز قرن بیستم بود. او از اصلیترین بنیانگذاران حزب سوسیال دموکرات پادشاهی لهستان و اتحادیه اسپارتاکیست (بعدها:حزب کمونیست آلمان) بود. لوکزامبورگ، از سران شورش اسپارتاکیستها علیه دولت آلمان در ژانویهٔ ۱۹۱۹ بود و پس از شکست این شورش، او به همراه کارل لیبکنخت دستگیر شد و توسط یگانهای آزاد در پانزدهم ژانویه به قتل رسیدند.
9- مرتضی نیداوود (۱369-1279) از نوازندگان برجسته ایرانی و یهودیمذهب بود. در کودکی استعداد موسیقی وی آشکار شد. نی داوود پس از تأسیس رادیو مانند هنرمندان دیگری چون رضا محجوبی، علی اکبر شهنازی، حبیب سماعی، ابوالحسن صبا و موسی معروفی، به همکاری با رادیو پرداخت. او برای خوانندگان معروفی چون قمرالملوک وزیری، ملوک ضرابی، روح انگیز، ادیب خوانساری، جواد بدیع زاده و غلامحسین بنان تصنیف ساخته یا با آوازشان تار نواخته است.
وی در سال ۱۳۴۸ اقدام به اجرا و ضبط در حدود ۳۰۰ گوشه از ردیف موسیقی ایرانی نمود که توسط انتشارات ماهور چاپ و نشر شده است. تصنیف «مرغ سحر» شاید معروف ترین ساخته استاد نی داوود باشد.
10-منوچهر بیبییان سرمایه دار یهودی ایرانی که پیش از انقلاب، مدیر کمپانی صفحهپرکنی «آپولون» بود. وی پس از انقلاب اسلامی در خارج از کشور شبکه تلویزیونی «جام جم» را پایهگذاری کرد و نخستین مدیر این شبکه بود.
11-مایر آشمل روچیلد (1812-1744) بانکدار بسیار ثروتمند یهودی. در فرانکفورت به دنیا آمد و از تجار یهودی شهرش بود. بزرگترین موفقیت مالی و سیاسی مایر ورود به دربار ویلهلم نهم بود. ظهور ناپلئون و جنگ های او همراه با تیزبینی ملی مایر، راه را برای حضور بلامنازع خاندان رو چیلد در عرصه اقتصاد جهانی باز کرد. مایر آشمل پنج پسر داشت. او با استفاده از ارتباط اش در دربار، توفان آینده اروپا را فهمید و پسرانش را در کشورهای اصلی اروپا پخش کرد .مایر و پسرش آشمل مایر در فرانکفورت ماندند. سالومان به اتریش رفت. ناتان مایر به انگلستان. جیمز مایر به فرانسه و کارل به ایتالیا. هر کدام از پسران در آن کشورها از بزرگترین بانکدارها شدند.
12-حبیب القانیان (۱۲۸۸-۱۳۵۸) معروف به حاج حبیب الله القانیان رییس انجمن کلیمیان تهران و سرمایه دار بزرگ یهودی ایرانی بود. وی در سال ۱۳۳۷ شرکت پلاستیک سازی پلاسکو را در تهران تأسیس کرد و به تدریج پلاسکو را به بزرگترین و پیشرفتهترین شرکت پلاستیک ایران تبدیل کرد و نیز صنایع پروفیل آلومینیم را راه اندازی نمود. القانیان همچنین در کارنجات پلاستیک شمال، لوله شمال و کارخانه یخچال جنرال الکتریک سهامدار بود. ساختمان پلاسکو واقع در چهارراه استانبول و ساختمان آلومینیم واقع در خیابان جمهوری که نخستین برجهای ایران بودند، بخشی از اموال القانیان بودند که پس از انقلاب مصادره شدند.
13-حاج سید محمدرضا کازرونی از بازرگانان و واقفان به نامی بود که فعالیت سیاسی هم داشت و نقش مهمی در پیروزی مبارزان جنوب ایفا نمود. وی از همرزمان رئیسعلی دلواری، ناصر دیوان کازرونی و سایر جنگجویان جنوب بود. کازرونی نماینده مجلس هم شد و روابط نزدیکی با رضاشاه داشت. بر اساس خاطرات شمس پهلوی، هنگام تبعید رضاشاه به ژوهانسبورگ و خروج از تهران، آنها شبی را در منزل کازرونی در اصفهان گذرانده اند.
14-کیخسرو شاهرخ ملقب به ارباب کیخسرو (زادروز ۷ تیر ۱۲۵۴ کرمان، مرگ ۱۱ تیر ۱۳۱۹ تهران). وی از سال ۱۲۸۸ تا ۱۳۱۹ (از دوره دوم تا یازدهم) نماینده مجلس شورای ملی(کرسی جامعه زرتشتیان) و رییس انجمن زرتشتیان تهران بود. چندینبار به اروپا، روسیه، هند و آمریکا سفر کرد. به درستکاری و سلامت مالی معروف بود. چندین مدرسه و دبیرستان از خود به جای گذاشت. در آخرین سال حکومت رضا شاه و در سن ۶۵ سالگی، به طرز مشکوکی در تهران کشته شد. او بانی کتابخانه مجلس در تهران و آرامگاه فردوسی در طوس است.
15-کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی، سازمانی بود متشکل از دانشجویان ایرانی مقیم خارج (عمدتاً اروپای غربی و ایالات متحده) که در یکی دو دههٔ قبل از انقلاب اسلامی به یکی از سازمانهای مخالف رژیم سلطنتی ایران بدل شد و جمع کثیری از دانشجویان ایرانی را علیه حکومت شاه بسیج کرد. مهمترین سالهای فعالیت این کنفدراسیون دهههای 1340 و 1350 بود. کنفدراسیون در 1341 با به هم پیوستن سازمانهای دانشجویی مختلف تشکیل شد و در 1354 بر سر مسائل سیاسی مختلف به انشعاب و از هم گسیختگی کشیده شد.
16-ابوالقاسم رضایی. تهیه کننده فیلم خانه خدا (1344) به کارگردانی جلال مقدم. در دهه 1380 روایات مختلفی شکل گرفت که همو کارگردان فیلم خانه خدا هم بوده است و بنا به ملاحظاتی اسم جلال مقدم را به عنوان کارگردان روی فیلم گذاشته است.
در همین رابطه دیگر گفتگوهای مفصّل سایت پرده سینما با سینماگران ایرانی را بخوانید
۱.برزخی ها را محسن مخملباف از پرده سینماها برداشت؛ گفتگویی خواندنی با ایرج قادری
۲.سینمای واقعی آن دوران فیلم هایی بود که در ارباب جمشید ساخته می شد؛ گفتگویی خواندنی با مهدی فخیم زاده
۳.من از رنج شما رنج می برم؛ گفتگویی مفصل و خواندنی با تهمینه میلانی
۴.همیشه کمال گرا بوده ام؛ گفتگویی مفصل و خواندنی با محمد متوسلانی
۵.در راه موفقیت برای هیچکس فرش قرمز پهن نمی کنند! گفتگویی مفصل و خواندنی با هارون یشایایی
۶. دوران «سینمای آزاد» برای ما یک دانشگاه بود؛ گفتگویی مفصّل و خواندنی با مهدی صباغزاده
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|