پرده سینما
غیرقابل پیش بینی و غیرمنتظره! این اولین و شاید دقیق ترین جمله ایست که می شود در مورد دیدار و گفتگو با ایرج قادری گفت. کمتر کسی به یاد می آورد که نام او در دهه ی 1360 فقط با یک کلمه متراف بود: موفقیت! در روزگاری که سینمای بعد از انقلاب به الگوهای روشنی که هم منطبق با «ضوابط» باشد و هم مورد پسند تماشاگران واقع شود نرسیده بود، قادری با ساختن برزخی ها (1361) در عین حال که حضور بازیگران مطرح قبل از انقلاب در فیلمش (فردین، ناصر ملک مطیعی، قادری و سعید راد) را با «ضوابط» موجود تطبیق داد، بلکه رکورد فروش فیلم در تاریخ سینمای ایران را هم با رسیدن به فروش هشت میلیون تومان در تهران شکست. برزخی ها فقط در تهران اکران شد و بعد از پرده برداشته شد. چند ماه بعد قادری دادا (1361) را روانه پرده سینماهای ایران کرد. دادا اگرچه نخستین فیلم دهقانی بعد از انقلاب نبود، اما الگوی فیلم های دهقانی در سینمای آن سالها را تثبیت کرد و باعث شد در حال و هوای کم و بیش مبهم سینمای ایران در سالهای اول دهه 1360، ساخته شدن فیلم های دهقانی رواج بگیرد. مخالفان قادری در آن سالها استعداد او را ساختن فیلم پرفروش و به قولی «در دست داشتن نبض تماشاگر» می دانستند. اما قریحه ی اصلی قادری که ظاهراً حتی از سوی خودش هم دست کم گرفته شد چیزی بود که می شود از آن با نام «الگوسازی» نام برد. استعدادی که در یک قدمی خلق یک «ژانر» جدید است و کمتر کسی در سینما از آن بهره برده است. در سال 1363 قادری تاراج را ساخت. فیلمی که به جرأت می توان آن یکی از اثرگذارترین فیلم سی سال اخیر در بخش بدنه ی سینمای ایران قلمداد کرد. تاراج دست کم برای ربع قرن الگوی موضوعی، و ساختاری سینمای ایران قرار گرفت. عناصری مانند «کویر»، «قاچاق مواد مخدر توسط قاچاقچی کم حرف و خشن، اما خوش قلب»، «جمشید هاشم پور با سر تراشیده»، «بیابان برهوت در ابتدای فیلم و بعد فضای شهری در سراسر فیلم»، «دوستی افسر پلیس با قاچاقچی» و... بارها و بارها در دیگر فیلم های سینمای ایران تکرار شدند. حتی در تیغ و ابریشم (1365) مسعود کیمیایی.
پس از تاراج به دلائلی که حتی به خود قادری هم گفته نشد، اجازه فیلمسازی از او سلب شد. قادری حدود هشت سال بیکار بود. (در این گفتگو مکرراً از این زمان به سیزده -چهارده سال یاد می کند). در سال 1371 درپی منصوب شدن علی لاریجانی به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، قادری نامه ای سرگشاده به او نوشت و درخواست کرد اجازه فیلمسازی به او داده شود. مدتی بعد لاریجانی به رغم وجود فشاری که از سوی برخی جریانات سیاسی وجود داشت با فعالیت کارگردانی قادری موافقت کرد. رویدادی که منجر به ساخته شدن فیلم می خواهم زنده بمانم (1372) به وسیله قادری شد. یک فیلم «جنایی» خوش ساخت که در ابعاد سینمای ایران به شدت حرفه ای می رسید. اما پس از این فیلم درخشان سیر قهقرایی ایرج قادری در فیلمسازی اش شروع شد. قادری به دلائلی که به بخشی از آنها در این گفتگو اشاره می کند ناچار به اتخاذ روال دیگری در دوران فیلمسازی اش شد. فیلم های نابخشوده (1375)، پنجه در خاک (1376)، طوطیا (1377)، شهرت (1379)، سام و نرگس (1380)، چشمان سیاه (1381)، آکواریوم (1384)، محاکمه (1385)، و پاتو زمین نذار (1387) حاصل این دوره هستند که به جز آکواریوم (شهرت هنوز به نمایش عمومی درنیامده) همه آنها از سطح کیفی نازل تری نسبت چهار فیلم او در فاصله سالهای 1361 تا 1373 برخوردار هستند.
نامت را با افتخار حک کن!
بیست و پنج سال پس از فیلم تاراج
گفتگو با ایرج قادری به بهانه ی بیست و پنج سالگی فیلم تاراج انجام شد. قادری خیلی سخت و کم تن به مصاحبه می دهد، به شدت از آن پروا می کند، و مدام تلاش در هرس کردن گفته هایش دارد. قادری از جهات بسیاری متمایز با همه ی فیلمسازان ایرانی است. وقتی قرار بود وارد دفترش در میدان هفت تیر شویم تصور می کردیم گرد و غباری از کهنگی دهه ی 1350 و دوران اوج کاری قادری آنجا را فرا گرفته. اما همه چیز حیرت آور بود! آپارتمان بزرگ قادری سرشار از سرزندگی بود؛ و به شکل سرمشق دهنده ای سر زنده تر از هر دفتر فیلمسازی دیگری در تهران. در و دیوار اتاق ها با عکس های رنگی و سیاه و سفید بزرگی از روزگار جوانی و اکنون قادری آراسته شده، پوسترها و عکس های سرصحنه روی دیوار اتاق ها نشان می داد قادری همچنان پیوستگی عاطفی اش را با سینما حفظ کرده. رنگ های تند و گرم دکوراسیون دفتر او حاکی از ذوق و اشتیاق استثنایی قادری برای خوب زندگی کردن داشتند. حضور یک طوطی داخل قفس به ما یادآوری می کرد او هنوز ذوق های مختلف و متعدد را در وجود خودش حفظ کرده؛ قادری در 74 سالگی به شکل غیرباوری مرتب و تمیز به نظر می رسید. دفتر کارش با وجود بزرگی کاملاً مرتب بود؛ نشانی از گرد و غبار، روی میز و صندلی ها دیده نمی شد و زیر قفس طوطی نایلون بزرگی گسترانده شده بود تا موکت کف آپارتمان را کثیف نکند. سرکشی مرتب و مکرر خدمتکار او برای جا به جا کردن طوطی و حفظ نظافت ثابت می کرد توجه قادری به نظم، آراستگی و نظافت محیط کارش جدی است.
قادری برای ساکنین ساختمان مسکونی اش هم محبوب بود. یکی از همسایه ها در آسانسور ساختمان آیینه ی بزرگی تعبیه کرده و روی آن تقدیم نامه ای به «استاد ایرج قادری» نوشته. حتی وقتی پیک موتوری پاکت نامه ای را از جای دیگری برای او آورد، می شد نشانه های ذوق زدگی از مواجهه با «ایرج قادری» را در سیمایش مشاهده کرد. برخلاف بسیاری از سینماگران که تلاش می کنند خودشان را مخفی کنند، قادری خیلی آشکار زندگی می کند. او روی در ورودی دفترش شماره واحدش را ننوشته، بلکه با افتخار نام «ایرج قادری» را روی آن حک کرده. برخلاف بسیاری از همدوره ها یا هم کارانش که خود را از مردم مخفی می کنند، او از آشنایی و دیدارهای جدید استقبال می کند. با این حال پشت میز کارش مدام تلویزیونی روشن است و در دقایق اول دیدار، آدم را به این فکر می اندازد که چرا ایرج قادری اینهمه دوست دارد حین گفتگو با طرف مقابلش، نگاهش را به صفحه ی آن بدوزد؟ اما وقتی کمی از صندلی ات جا به جا شوی متوجه می شوی او به تلویزیون نگاه نمی کند؛ بلکه در صفحه آن خروجی تصویر دوربین مدار بسته ای را می بیند که آدم های جلوی در آپارتمانش را نشان می دهد! آدم یاد واپسین فیلم فریتز لانگ می افتد هزار چشم دکتر مابوزه و «کورنلیوس» شخصیت آن فیلم که در صفحه های تلویزیون همه ی رفت و آمدکنندگان به هتل «اکسلسیور» را زیر نظر دارد! اما این دکتر مابوزه نیست، این ایرج قادری است!
این گفتگو در روز یکشنبه 24 آبان 1388 با قادری انجام شد. گفتگوکنندگان تنی چند از اعضای هیئت تحریریه سایت "پرده سینما" بودند: جلال الدین ترابی، رضا منتظری، خدایار قاقانی، و غلامعباس فاضلی.
قادری، حجت الاسلام خلخالی و محسن مخملباف!
-بعد از انقلاب شما در سال 1361 «برزخی ها» را ساختید که با هشت میلیون تومان فروش رکورد فروش فیلم در ایران را شکست و بعد از مدتی از اکران برداشته شد. پس از آن فروش هفت میلیون تومانی «دادا» هم خیره کننده بود. بعد از این دو فیلم، شما در حدود سال 64-1363 فیلم «تاراج» را ساختید. چطور شد که شما با این فیلم رسیدید؟
-آقایی بود به نام آقای محمد زاده. و آنطوری که من عکس های ایشان را در دفترش دیدم از دوستان نزدیک امام خمینی بودند. روزی ایشان آمدند و به من پیشنهاد ساختن فیلمی را دادند. مرد با نفوذی بودند. فیلم محمد رسول ا... را او وارد ایران کرده بود. من نمی دانم چه اتفاقی افتاد و قرعه به نام من افتاد. اما ایشان با من تماس گرفتند و با هم دیداری داشتیم. به من گفتند می خواهم با شما فیلمی بسازم. من هم هنرپیشه های مشهور آن زمان را دور هم جمع کردم. مثل آقای [ناصر] ملک مطیعی که خودش به تنهایی سلطان یک فیلم بود، یا آقای فردین. فردین هنرپیشه ی تک یک فیلم بود و وقتی تهیه کننده فردین را برای بازی در فیلمش می گذاشت، دیگر همه چیز تمام بود. یا قادری، یا هر شخص دیگری. من در آن زمان تنها کاری که کردم و مدت ها فکرم را مشغول ساخته بود، این بود که تمام این هنرپیشه های مطرح را برای بازی در این فیلم گذاشتم. فردین، ملک مطیعی، سعید راد، قادری و... یا کسانی مثل خسرو شجاع زاده که هنرپیشه نقش اول فیلم اقای بیضایی [غریبه و مه] بود. و [محمد علی] کشاورز و... من تمام این ها را برای بازی در فیلم انتخاب کردم و ساخت فیلم را شروع کردم. بودن تمام ستاره ها در کنار شما خیلی مشکل است. مثلاً شما در سینمای خارج که نگاه کنید باید حقوق مارلون براندو در کنار یک ستاره دیگر حفظ شود. و خب آن موقع همه ما هنرپیشه های نقش اول بودیم و به سختی همه راضی شدند که در آن فیلم در کنار یکدیگر بازی کنیم. اما خب من تمام آنها را متقاعد کردم که همه شما در این فیلم سهم دارید و بیایید این کار را انجام بدهید. در آن زمان به اینها و مثلاً به آقای فردین اجازه نمی دادند که در فیلم بازی کند. من در واقع آن زمان دوستی کردم و برای اینها «ویزا» گرفتم تا توانستند برزخی ها را بازی کنند.
ما رفتیم و در شیراز شروع کردیم به فیلم ساختن. اواخر فیلمبرداری بود که از تهران آمدند و من را از آنجا آوردند. و این خودش داستانش یک سینماست که اگر بخواهم تعریفش کنم تا صبح طول می کشد. من را آوردند تهران که اعدامم کنند! چرا؟ چون آمده بودند دفتر بنده و دیده بودند که آدمی که در فرار و گریز تیر خورده بوده و خرابکار بوده، قبلاً آمده بوده دفتر من و عکس یک آقایی شبیه اون آقا با یک سگ کوچولویی که ما قبلاً اینجا داشتیم را دیده بودند؛ و پیش خودشان گفته بودند «نکند قادری رئیس همه اینهاست؟» برای یک چیز بی مورد و خنده دار ما را از شیراز آوردند تهران. حالا کی آمد شیراز سر وقت من؟ آقای خلخالی. حالا بنده هم در جریان امور نیستم. آنها مرا آوردند تهران. و بعد از من هم آقای خلخالی با یک پرواز دیگر آمده بودند. در این فاصله حاج آقایی بود به نام «حاج آقا صفا» که خیلی انسان محترمی بود. او مرا دید و ضامن شد و مرا رها کردند. که اگر بخواهم کامل برای شما بگویم قصه اش خیلی خیلی مفصل است. خلاصه من برگشتم شیراز و ما دوباره فیلمبرداری برزخی ها را از سر گرفتیم. اما من برای مدت ها شهر شیراز را در دلم خط زدم. چون آنجا خیلی صدمه دیدم و زجر کشیدم. البته بعداً دوباره برای ساخت فیلم های بعدی ام به شیراز رفتم. به هر حال فیلمبرداری برزخی ها تمام شد. ما کارهای فنی فیلم را در تهران انجام دادیم و فیلم را اکران گذاشتیم. باور کنید سینماها برای اکران فیلم غلغله شده بود. آنوقت آقای محسن مخملباف یک روز جمعه با عده ای راه افتادند و طوماری درست کردند مبنی بر اینکه انقلاب شده و ما انقلاب کردیم، اما اینها هنرپیشه های طاغوتی هستند. درست جلوی همین سینمایی که در میدان 24 اسفند [انقلاب] است... اسمش چه بود... کاپری. [بهمن] و یونیورسیتی. این آدم ها می گفتند بروید دم در سینماها ببینید چقدر غلغله است، آنوقت مراسم های روز جمعه خلوت است. این شد که فیلم من را از اکران کشیدند پایین. امثال آقای مخملباف چنین بساط هایی را زیاد سر من آورده اند.
-بعد از «برزخی ها» شما «دادا» را ساختید.
-بله. بعد از آن فیلم دادا را درست کردم و بعد فیلم تاراج را ساختم. بعد از اینکه تاراج را درست کردم دیگر نگذاشتند من کار کنم. حالا هم من نفهمیدم چرا. این را هیجوقت نفهمیدم. در صورتی که شما اگر همین الان تاراج را ببینید متوجه می شوید تاراج فیلمی است که برای مردم آموزنده است. بعد از آن ماجرا من سیزده چهارده سال هیچ فیلمی نساختم. یعنی اجازه نداشتم که بسازم. اما بعد از چهارده سال که
خواستم فیلم بسازم، بساط عجیبی داشتم! هر کسی از این حوالی رد می شد بهم زنگ می زد و حالم را می پرسید! تا اینکه به امروز رسیدیم که هنوز مشغول هستیم و سالی چهار تا تکه استخوان می اندازند جلوی ما و می گویند «بیا فیلم بساز». من نمی دانم جواب شما را دادم یا نه؟
-بله. حالا ما می خواهیم دوباره برگزدیم عقب، اشاره کردید که «برزخی ها» را ساختید. از کجا قصه اش شروع شد؟ سیستم فیلمسازی در سال های دهه 1360 چگونه بود؟ شما فیلمانه ها را خودتان داشتید؟ یا سفارش می گرفتید؟
-این بستگی دارد. ببینید گاهی اوقات هست که من طرح دارم و طرحم را می گویم و می نویسم. اما گاهی اوقات هم با کسان دیگری کار می کنم. مثلاً من می گویم و فیلمنامه نویس می نویسد. کسانی که با من کار می کنند روحیات مرا می شناسند و می دانند که من چه می خواهم. گاهی شده (مثلاً در مورد همین کار جدیدم) با فیلمنامه نویس بحث می کنم و می گویم در فیلم اگر فلان شخصیت می خواهد حرفی را بزند در دو سه خط حرف بزند و نه بیشتر.
-همان طور که می دانید در سال های اول دهه 1360 موضوع برای فیلم ساختن کم بود. به همین دلیل عده ای پناه می بردند به فیلم های «دهقانی». می گفتند خب حالا من یک فیلم در روستا می سازیم و...
-نه! ببینید چیزی را به شما می گویم! هیچکدام از فیلم های من تا کنون شبیه همدیگر نشده است. اما خب همیشه هستند کسانی که به آدم انگ می زنند. شما اگر برزخی ها را ببینید یک فضاست و دادا یک فضای دیگر. تاراج جور دیگری است و می خواهم زنده بمانم طوری دیگر. سام و نرگس فیلم دیگری است و... خیلی ناراحت می شوم که این تمایزها نادیده گرفته می شود و منتقدان برچسب «فیلمفارسی» را به فیلم های من می زنند.
قادری و تاراج
-بعد از «دادا» شما «تاراج» را ساختید. آن زمان این شایعه صحت داشت که فیلمنامه «تاراج» را سعید مطلبی نوشته است؟
-بله. تقریباً نود درصد فیلمنامه تارج کار سعید مطلبی بود. من و مطلبی زبان همدیگر را خیلی خوب می فهمیم.
-آن فضای تعقیب و گریز و جدال در کویر که برای آن دوران خیلی نو بود از کجا آمد؟ در طرح اولیه فیلمنامه داوودنژاد بود؟
-نه. فکر خودم بود.
-جمشید هاشم پور (آریا) را چطور برای این نقش پیدا کردید؟ اولین باری بود که چنین استفاده ای ازش می شد.
-وقتی در تدارک ساختن تاراج بودم یک روز آقای آریا (تا اوائل دهه 1360 جمشید هاشم پور با نام «آریا» شهرت داشت) آمد دفتر من. کسی معرفی اش کرده بود. وقتی دیدمش به نظرم آمد اصلاً به درد این نقش نمی خورد. مؤدب ولی سردرگم و فاقد اعتماد به نفس بود و با آن چیزی که من از شخصیت «زینال بندری» در ذهنم داشتم فاصله خیلی زیادی داشت. ازش خوشم نیامد و خواستم او را از سر وا کنم. بهش گفتم ببین ما دو تا نقش توی این فیلم داریم. یک پیرمرد نود ساله و یک بچه دو ساله. حالا به نظر خودت کدام یک از این ها به تو می خورد؟ قبول کرد که برای آن فیلم مناسب نیست و رفت. بعداً چند تا از دوستان آمدند و به من گفتند تو لوطی گری کن و به این جوان بازی را بده. من فکر کردم و باز هم او را دیدم. چند نکته جدی را به او تذکر دادم. گفتم باید یاد بگیرد که آدم دیگری بشود. یادش باشد که در این فیلم هرگز نباید بخندد. کما اینکه در تاراج هرگز خنده او را نمی بینیم. فکر پوشیدن آن پالتوی بلندی که در فیلم تاراج بر تن دارد مال من بود. دنبال راه هایی بودم که او باوقارتر به نظر برسد.
این توصیه ها را در مورد رفتارهای عمومی اش هم بهش کردم. گفتم «یادت باشه تو خیابون نباید تخمه بشکنی، نباید تف کنی، نباید سرتو این ور و اون ور بچرخونی و به این و اون نگاه کنی...» این توصیه ها را به محمدرضا گلزار هم کردم. به او هم گفتم من بیست سال تو را بیمه می کنم. ولی باید قدر خودت را بدانی. باید مواظب رفتارهایت باشی... بله! جمشید آریا با فیلم تاراج آدم دیگری شد. بگذریم که هرگز سراغی از من نگرفت. حتی وقتی در موشک باران تهران در سال 1367 نزدیک دفتر من موشک خورد یک تلفن به من نزد که ببیند زنده هستم یا مرده.
-و بهزاد جوانبخش؟
-او یک نمایشگاه اتومبیل داشت که همین پایین دفتر ما بود و الان جمع شده است. البته در چند فیلم قدیمی نقش های کوچکی بازی کرده بود. من دیدمش و ازش خواستم بیاید و در این فیلم بازی کند.
-آن زمان شایع بود نقش «احمد» فیلم تاراج که بهزاد جوانبخش بازی کرد خود شما می خواستید بازی کنید ولی به شما اجازه بازی ندادند. آن شایعه صحت داشت؟
-(قادری چند لحظه فکر می کند)... نه. تا آنجا که خاطرم می آید من زمان ساختن فیلم تاراج اجازه بازی داشتم. بله! یادم هست اجازه بازی داشتم ولی بازی نکردم.
-چرا؟
-برای اینکه خودم را مناسب آن نقش نمی دیدم. همیشه وقتی قرار بوده من در فیلم خودم بازی کنم، «ایرج قادری کارگردان» نشسته روی همین صندلی که الان من نشسته ام و «ایرج قادری بازیگر» از در دفتر آمده تو. آن وقت «قادری کارگردان» او را مثل همه دیگر بازیگران فیلم برانداز کرده که آیا به درد این فیلم می خورد یا نه؟ مثل همه با او رفتار می شود!
-و آن بازیگر جوان فیلم تاراج که نقش پسر زینال بندری را بازی می کرد؟
-یک روز در آسانسور همین ساختمان، جوانی را دیدم که به نظرم خیلی مناسب آن نقش بود. بهش گفتم من دارم یک فیلم می سازم و می خواهم تو در فیلمم بازی کنی. اما او گفت نمی تواند چون چند روز دیگر باید برود سربازی. گفتم اجازه ات را می گیرم و سربازی ات را درست می کنم. قبول کرد و من هم موافقت ها را برای او گرفتم. بعد از تاراج به خارج از کشور رفت.
-یکی از فصل های موجز و مؤثر فیلم تاراج فصل کتک کاری در کاباره بود خیلی خوب از آب درآمده بود. با نور خیلی خوب کار شده بود.
-کار فرج حیدری بود. فرج در فیلم های من دستیار فیلمبردار بود. یک روز صدایش کردم و بهش گفتم از فردا تو «فیلمبردار» فیلم من هستی. باورش نمی شد! بعد گفتم تازه این ستاره های سینما زیر دست و پای دوربین تو می پلکند! شوکه شد! گفتم نترس! [فیلم مورد نظر قادری احتمالاً پشت و خنجر محصول سال 1356 است که نخستین فیلم فرج حیدری در مقام مدیر فیلمبرداری است] بله! آن صحنه کاباره را خیلی خوب درآورد. من در مورد جزئیات فیلم تاراج خیلی فکر کردم. مثلاً انتخاب آن ماشین فولکس برای احمد و زینال، وقتی می خواهند به جنگ آدم های بزرگ بروند معنی خیلی خاصی داشت.
- ناصر چشم آذر موسیقی خیلی مؤثری را برای فیلم ساخت. او در آن زمان اجازه آهنگسازی نداشت و تاراج اولین فیلمی بود که چشم آذر اجازه پیدا کرد موسیقی اش را بسازد.
-بله ناصر خوب کار کرد. البته من بعد از تاراج ترجیح دادم دیگر با او کار نکنم...
قادری و علی لاریجانی
-بعد از تاراج به شما اجازه فعالیت داده نشد. این اتفاق برای خیلی ها افتاده، اما شما تنها کارگردان تاریخ سینمای ایران هستید غرورتان را به خاطر عشق به سینما زیر پا گذاشتید و با نوشتن آن نامه تاریخی به علی لاریجانی وزیر تازه منصوب شده وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی از او درخواست کردید به شما اجازه فیلمسازی داده شود.
-بله! آقای لاریجانی با نامه من موافقت کردند و من همین جا هم از این بابت از ایشان تشکر می کنم. بعد از اینکه من ممنوع الفعالیت شدم برای درست شدن کارم چندین مرتبه به دیدن اشخاص عالیرتبه در قم رفتم. امیدوار بودم پس از صحبت با آن اشخاص، ممنوعیت فعالیت من رفع شود، اما نشد. تا اینکه پس از انتصاب آقای لاریجانی به وزارت ارشاد یکی از دوستان صاحب نفوذ نزد من آمد و به من گفت بیا و چنین نامه ای را بنویس. من کمک می کنم کار تو درست شود. من آن نامه سرگشاده را نوشتم و امضاء کردم و آقای لاریجانی هم موافقت کرد.
-آن سالها در مشهد یکی از عکاسی هایی که عکس های آتلیه ای از حرم مطهر حضرت رضا (ع) می گرفت، عکسی از شما را در همان آتلیه ها در معرض دید گذاشته بود. احساس می کردم پس از نوشتن نامه به علی لاریجانی برای درست شدن کارتان به حضرت رضا (ع) هم متوسل شده بودید.
-خب من اعتقاد دارم مذهب یک مسئله خصوصی و شخصی است. [قادری در لا به لای این مصاحبه چند بار به توسل به امامزاده صالح برای درست شدن کارهایش هم اشاره می کند. اما مایل نیست این اعتقادات به شکل عمومی مطرح شوند]
-و بعد از رفع ممنوعیت، شما فیلم «می خواهم زنده بمانم» را ساختید.
-دوران عجیبی بود! دوازده سال کسی سراغی از من نمی گرفت. اما به محض اینکه از من رفع ممنوعیت شد هر روز تهیه کننده ها با دسته گل می آمدند دفتر من و از من برای فیلم ساختن دعوت می کردند. آنقدر بهم اصرار می کردند که من ناچار شدم اواخر کار دو تهیه کننده را به جان هم بیاندازم و با «هدایت فیلم» کار را شروع کنم. آن ها هم در آن زمان همه چیز را در اختیار من گذاشتند.
ایرج قادری و سینمای امروز
-می خواهم زنده بمانم فیلم خیلی خوبی شد. اما از «نابخشوده» سیر قهقرایی شما شروع شد. در حالی که با همان تهیه کننده کار کردید.
-خب آن تهیه کننده دیگر آن تهیه کننده نبود! هنگام ساخته شدن می خواهم زنده بمانم من اختیارات بیشتری داشتم. ولی در زمان ساختن نابخشوده، تهیه کننده هم می خواست کار زودتر جمع شود. همان حرف های همیشگی سینما که اگر این فیلم را پنج روز زودتر جمع کنی، پنج تا نهار و شام و کرایه وسایل و... کمتر می شود.
-خیلی عجیب است که کارگردانی با سابقه شما تا این حد در قید و بند شرایط تولید باشد!
-خب برای اینکه کار دیگری بلد نیستم! در واقع فرصت این را ندارم که کار دیگری را شروع کنم. از طرفی من فکر می کنم هر کاری را باید طبق ضوابط حرفه ای انجام دهم. من از مکانیکی هیچ چیز سر در نمی آورم، اما راننده خیلی خوبی هستم و اگر قرار بود راننده آژانس شوم بلد بودم این کار را چطور انجام بدهم. فکر می کنم یک راننده آژانس فوق العاده مؤدب می شدم و این کار را به شکلی عالی انجام می دادم. یعنی وقت سوار کردن مسافر و پیاده کردنش در را برایش باز می کردم و می بستم. اگر میوه فروش می شدم حتماً میوه ها را خیلی مرتب در پاکت می گذاشتم و تا جلوی ماشین مشتری می بردم. بنابراین تلاش می کنم کار فیلمسازی را هم خیلی «حرفه ای» انجام دهم. به خاطر همین است که من تا به حال پایم را با استادیوم فوتبال نگذاشته ام. چون طرفداران تیم آبی و قرمز جایگاه های مخصوص خودشان را دارند و اگر من بروم در جایگاه آبی ها بنشینم، قرمزها را در سینما از دست می دهم، و اگر در جایگاه قرمزها بنشینم آبی ها را در سینما از دست می دهم!
-به کدام تیم فوتبال علاقه دارید؟
-همیشه طرفدار تیم مظلوم هستم! البته بازی های ملی را هم نگاه می کنم.
-یعنی سیر قهقرایی شما در چند سال اخیر به خاطر تعهد شما به «حرفه ای» بودن است؟
-همه اش این نیست. به نظر من شرایطی که در سالهای اخیر به سینمای حرفه ای ما حاکم شده خیلی تغییر کرده است. الان من برای فیلم جدیدم دنبال هنرپیشه هستم و به من گفته اند این خانم ترانه علیدوستی برای فیلم مناسب است. ولی این خانم هزار جور ناز و اطوار دارند. اصلاً گوشی را جواب نمی دهند. یا مثلاً شغل ها و مسئولیت های متعددی در سینمای امروز به وجود آمده که آن زمان نبود. تهیه کننده، مدیر تولید، جانشین مدیر تولید، سرمایه گذار، اسپانسر، مدیر تدارکات، جانشین مدیر تدارکات، تدارکات... آن زمان این خبرها نبود. یک نفر می رفت ظهر برای گروه چلوکباب می گرفت!
افسرده شده ام. زمانی در مورد من می گفتند قادری نبض تماشاگر را در دست دارد. اما حالا اقرار می کنم دیگر نبض تماشاگر در دست من نیست! من چیزی از تماشاگر امروز با این استقبال شان از کمدی های سطح پایین نمی فهمم. فکر می کنم شرایط و مناسبات سینمای امروز ایران به کلی دگرگون شده است.
-چرا چند سال بین فیلم ساختن شما فاصله می افتد؟
-اگر همین حالا به من اجازه بدهند سالی سه فیلم می سازم. اما باید اول داستان را بنویسیم، بعد برویم و پروانه ساخت بگیریم. خب این یک پروسه طولانی است که حالا ما برویم پروانه ساخت بگیریم و فیلم را بسازیم و بعد از همه اینها منتظر باشیم که آیا به فیلم مجوز نمایش می دهند یا نه. روزهای دوشنبه جلسه شوراست برویم امامزاده صالح و دعا کنیم که فیلم مجوز بگیرد. بعد از ظهر به ما خبر میدهند که امروز جلسه شورا تشکیل نشده است، چون به حد نصاب نرسیده و...
اما جدا از این مسئله شرایط درون صنفی هم هست. مثلاً خیلی از این بچه های بازیگر اگر ما بهشان سلام بدهیم اصلاً معلوم معلوم نیست به ما جواب سلام مان را بدهند یا ندهند. می گویند ما اصلاً وقت نداریم. وقتی بازیگری را دعوت می کنیم به بازی، می پرسد «من چند روز کار دارم؟» می گویم «یعنی چه که چند روز کار داری؟! ما داریم فیلم می سازیم.» می گوید «نه! اگر روزهای من شش روز می شود و آن هم روزهای جمعه، من می توانم بیایم» یعنی من باید شش تا جمعه فیلم را کش بدهم، که فلانی می خواهد در فیلمم بازی کند. حالا شما بشمارید که ما چند تا هنرپیشه در یک فیلم داریم!
در همین رابطه بخوانید
سیمای قهرمانانه پنجمین سوار سرنوشت؛ در رثای ایرج قادری
ایرج قادری درگذشت
در سوگ ایرج قادری
در همین رابطه دیگر گفتگوهای مفصّل سایت پرده سینما با سینماگران ایرانی را بخوانید
۱.برزخی ها را محسن مخملباف از پرده سینماها برداشت؛ گفتگویی خواندنی با ایرج قادری
۲.سینمای واقعی آن دوران فیلم هایی بود که در ارباب جمشید ساخته می شد؛ گفتگویی خواندنی با مهدی فخیم زاده
۳.من از رنج شما رنج می برم؛ گفتگویی مفصل و خواندنی با تهمینه میلانی
۴.همیشه کمال گرا بوده ام؛ گفتگویی مفصل و خواندنی با محمد متوسلانی
۵.در راه موفقیت برای هیچکس فرش قرمز پهن نمی کنند! گفتگویی مفصل و خواندنی با هارون یشایایی
۶. دوران «سینمای آزاد» برای ما یک دانشگاه بود؛ گفتگویی مفصّل و خواندنی با مهدی صباغزاده
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|