جواد طوسی
بوی باران را به نیت بهار در وجودم حبس میکنم. عید برایم در این سال سخت و پرمرارت، در نقطه دلخواه و آرامشبخش «عدالت» معنا پیدا میکند. یکی از جستوجوهای درونشهریام برای آگاهی از جایگاه و عیار عدالت، مشاهده سیاهیلشگرها و واخوردههای جامعه است. صافکارهای علاف و بیکار کنار اتوبان صیاد شیرازی، جزو سوژههای همیشگیام هستند. یکی کلاه کاپشن مندرس اش را روی سرش انداخته و در خود فرو رفته، دیگری با حالتی کلافه زیر باران در مسیر کوتاهی رفت و برگشت میکند، جوانی سیاهچرده کنار تابلوی بدخط «همه نوع صافکاری پذیرفته میشود» ایستاده و به نقطهای خیره شده و بیخیال خیس شدن...
ادامه خط عدالت را غروب همان روز در مسیر اتوبان همت غرب به شرق میبینم. باران موقتا بند آمده... سیدیفروش جوان حلقههای سیدی موسیقی را با دستان اش طوری بالا برده که انگار در کنار تبلیغ سرپایی، تسلیم شدن ناگزیرش را همزمان اجرا میکند. دو پسر جوان که صورتشان را سیاه کردهاند و لباس قرمز حاجیفیروز پوشیدهاند از کنار گاردریل اتوبان شانه به شانه هم عبور میکنند و آنتراکت کوتاهی دادهاند تا تجدید قوا کنند. قامتشان از پشت سر و شنل قرمزی که روی شانهشان انداختهاند، آنها را شبیه ماموران دربار خلفای عباسی در نمایشهای دستچندم عامهپسند کرده است. تابلو بودن و تابلو شدن برای گذراندن زندگی را در جایجای شهر خاکستری میبینم. دخترک گلفروش شاخههای نمناک گلش را به شیشه اتومبیلم میزند. این بار ترجیح میدهم از پیرمرد خمیدهای که بسته فال حافظ روی دستش مانده و در صورت مهتابی و استخوانیاش جانی نمانده، خرید کنم. پشت ترافیک مثل قیصر در سکانس کافه که با پوزخند به بلیتهای بختآزمایی چشم دوخته، نگاهی به پاکت فال میاندازم و با بیتفاوتی بازش میکنم و مطلع غزل را زیر لب میخوانم:
«ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید
وجه می میخواهم و مطرب که میگوید رسید»
اتومبیل ام را با مکافات در یکی از کوچههای نزدیک میدان «هفتتیر» پارک میکنم تا سری به بساطیها و دستفروشهای این راسته بزنم و ببینم چه حال و روزی دارند؟ بعضیهایشان طوری بازارگرمی میکنند که باورت میشود «غفلت موجب پشیمانی است.» از تلاش و اصرارشان برای نپریدن مشتری میتوان حدس زد که نمیخواهند این چند روز را که از ماموران قلچماق ستاد سد معبر خبری نیست، از دست دهند و شاید در این دم عیدی فرجی شود و زندگیشان یک تکانی بخورد. در این شلوغ بازار، مرد پا به سن گذاشتهای که کل وسایل کار و اجناس در معرض فروش اش یک ترازوی وزنکشی رنگو رورفته و چند بسته باتری قلمی چینی و... ناخنگیر و شانه و سنجاق قفلی بیشتر نیست، گویا از همه قافیه باختهتر است. در نگاه تلخ اش، کنار آمدن با تقدیر موج میزند... گلهای لاجوردی سینره که داخل گلدانها در سر خیابان بهار شیراز قطار شدهاند، زیر چتر شب نورافشانی میکنند. دختربچهای کنار مادرش، ماهی قرمزی را برای خرید پشت شیشه آکواریوم نشان کرده که لکههای پراکنده مشکی روی شکمش او را در میان بقیه ماهیها انگشتنما و رنگش را متالیک کرده است. جوان فروشنده تور قلابش را برای گرفتن ماهی داخل آکواریوم میبرد، ولی ماهی فرار میکند و انگار نمیخواهد از آن جمع دل بکند و اسیر تنهایی شود. ویولنزنی آهنگ «گل اومد بهار اومد میرم به صحرا...» را مینوازد و لابهلایش یک آنتراکت میدهد و با صدای بلند میگوید: «دمتون گرم، دلتون بهاری». مرد سبیلکلفت موسفید کردهای بغلش میآید و یک اسکناس پنج هزار تومانی توی جیبش میگذارد و با صدای عشق لاتیاش بلند میگوید: «درست بزن که پوران خدا بیامرز خوشش بیاد»... چشمم به پلاکارد فیلم زندانیها مسعود دهنمکی بر سر در سینما پایتخت میافتد. این بیت که آخرای دوران جوانی زیاد زمزمه میکردم، در ذهنم نقش بست:
«این جهان زندان و ما زندانیان/ چاه کن خود را از اینجا وا رهان»
یک اتومبیل شاسی بلند سربیرنگ مدل بالا با شیشههای دودی طوری از مقابل ام با سرعت رد شد که انگار رانندهاش میخواست برای این جماعت پیادهروی علاف شیشکی بفرستد... دستانم را برای گرم شدن داخل جیب شلوارم میکنم و همان فال حافظ مچاله شده نصیبم میشود. دلم میخواهم همنوا با دیگر ابیات اش، با این فصل دلتنگی وداع کنم:
شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسهام/ بار عشق و مفلسی صعب است میباید کشید
قحط جودست آبروی خود نمیباید فروخت/ باده و گل از بهاری خرقه میباید خرید
با لبی و صد هزاران خنده آمد گل به باغ/ از کریمی گوئیا در گوشهای بویی شنید
دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک/ جامهای در نیکنامی نیز میباید درید
عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق/ گوشهگیران را ز آسایش طمع باید برید...
جواد طوسی
نوروز ۱۳۹۸
در همین رابطه بهاریه های نویسندگاه سایت پرده سینما را در نوروز ۱۳۹۸ بخوانید
یه مشت گندم شادونه، یه جیب نخودچی کیشمیش!- محمد جعفری
از رنجی که بردم- یوسف بیجاری
گام معلق بر پل معلق- سعید توجهی
بهارهای آن سال ها و نبرد خیر و شر- محمود توسلیان
اندک اندک جمع مستان می رسند- نغمه رضایی
حال مظلومان عشق- جواد طوسی
باید قشنگ بشوم!- فهیمه غنی نژاد
مثل آدری هپبورن، همیشه اردیبهشتی- امید فاضلی
آرایشگاه سازمانی- غلامعباس فاضلی
من، کارت جشنواره، آدم اشتباهی، کلمبو و رشت!- کاوه قادری
کسی متولد می شود- آذر مهرابی
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|