غلامعباس فاضلی
رمانتیسم عماد و طوبی
کاوه صباغزاده فیلسماز خوش قریحه ای است این را از همان فیلم اول اش ایتالیا ایتالیا می شد دریافت. لحظه های ناب زندگی را می شناسد و به عنوان یک فیلمساز می داند چگونه به مواجهه با آنها برود. با ادبیات دمخور است، پدرش فیلمساز مهمی بوده و او به هرحال از کودکی با سینما بزرگ شده. با این حال رمانتیسم عماد و طوبی نسبت به فیلم قبلی او یک پسرفت محسوب می شود. چیزی که فیلم ازش آسیب دیده، در وهله اول خوش بینی مفرط کارگردان نیست، بلکه شکل نگرفتن «درام» است. رمانتیسم عماد و طوبی را می شود به صورت فصل هایی جداگانه به عنوان میان پرده هایی نمایشی در برنامه خانواده تلویزیون پخش کرد. سطح این فصل های کوچک به خاطر طراحی صحنه، بازی ها، فیلمبرداری، و البته کارگردانی بالاتر از برنامه های تلویزیونی است، ولی خب در همان رده قرار می گیرد.
پس از تلخی ناموجه نیمه دوم فیلم ایتالیا ایتالیا سرایت این خوش بینی ساده انگارانه به سرتاسر فیلم رمانتیسم عماد و طوبی گرچه امیدوارم اقبالی را از سوی گیشه متوجه این فیلم نماید و جایگاه صباغزاده جوان را در سینمای ایران تثبیت کند، اما باعث شده چیزی به عنوان «سینما» در فیلم شکل نگیرد. می شود فیلم را از آخر به اول دید، فصل ها را جابجا کرد، یا برخی فصل ها از فیلم حذف کرد! اتفاقی نمی افتد، چون بین اجزای فیلم پیوستگی وجود ندارد و فصل های فیلم به هم وابسته نیستند.
امتیاز فیلم این است که کارگردان مثل فیلم اول اش به طور نسبی به پیچیدگی های رابطه زن و مرد واقف است. در فیلم ایتالیا ایتالیا او با موفقیت ابعاد این رابطه در دوران پبش از ازدواج به تصویر کشیده بود، اما در بخش پس از ازدواج ناموفق بود. حالا در این فیلم او روی آن نیمه ناکام متمرکز شده و تلاش کرده بیشتر فیلم را به همان اختصاص دهد. و متأسفانه از پس آن برنیامده.
با این حال قریحه خوبی در فیلم حس می شود. به نظرم صباغزاده جوان به تجربه بیشتری از «زندگی» نیاز دارد تا فیلم بعدی اش فیلم بهتری باشد.
بی همه چیز
اقتباسی دیدنی از نمایشنامه ملاقات بانوی سالخورده فردریک دورنمات. درخشش هدیه تهرانی بعد از سال های سال در نقشی که در خور و قواره اش است. و همچنین نقشی ارزنده برای پرویز پرستویی.
این اقتباس ادبی خیلی خوب با فضای ایران احتمالاً دهه 1350 منطبق شده است. و در سینمای ایران از نمونه ای موفق اقتباس ادبی محسوب می شود. همراه با بازی هایی گرچه اندکی تکراری اما قابل قبول از هادی حجازی فر و باران کوثری. همچنین باید گفت که بابک کریمی یکی از به یادماندنی ترین نقش های دوران هنری اش را ایفا می کند.
پلان سکانس فیلم در لحظه ورود «خانم» با قطار، کاری کارستان است. صحنه های شلوغ خوب پرداخت شده اند.
پایان فیلم با اندکی تفاوت نسبت به متن اصلی همچنان دیدنی است و قرایی موفق شده متن دورنمات را با فضای ایران دهه 1350 منطبق کند.
موسیقی والا و ارزنده حامد ثابت سهم زیادی در بالا رفتن سطح فیلم داشته است.
اسم «بی همه چیز» را چندان در خور این فیلم که عاشقانه ای کم نظیر با مضمون عشق و نفرت هست نمی دانم. به نظرم نام فیلم می توانست چیز دیگری باشد بیشتر مشئون به شأن و درونمایه اش.
ستاره بازی
فیلم را دوست نداشتم و به نظرم بیخودی عبوس و ملال آور بود. آمریکایی را به ما نشان می دهد که بیش از حد «ایرانی» است! و تصویری که فیلم از مکان های زیرزمینی شهر «بوفالو» پیش روی ما قرار می دهد، خیلی مشابه آن چیزی است که در فیلمهای سینمای ایران دیده ایم. به نظرم کارگردان لحن مناسب را برای تصویر کردن جغرافیا و اقلیم فیلم اش پیدا نکرده است. خب راست اش انتظار زیادی از فیلم نداشتم و در نتیجه چندان هم توی دوق ام نخورد! فیلم خطی است و «درام» در آن شکل نمی گیرد. «راوی» اول شخص مفرد، نه کمکی به فیلم کرده و نه حال و هوایی درونی تر بهش داده است. اوج و فرود و گره گشایی، یا لحظه هایی که در ما حسی برآمده از «سینما» را شکل بدهند در فیلم کمتر قابل مشاهده است. شخصیت هایی مثل «مادر»، «شاهین»، «رییس»، «کلارک» و... ولو آنکه دقیقاً مابه ازای واقعی داشته باشند (چون فیلم می گوید بر اساس واقعیت ساخته شده است) در حد تیپ هایی کلیشه ای که بد هم بازی شده اند باقی می مانند. اما در طول فیلم به یک چیز خیلی فکر کردم: فرهاد اصلانی!
به نظرم الان حدود 54 سال دارد و موقع بازی در این فیلم احتمالاً 52 ساله بوده است. از سال های دور و از اوائل دهه هفتاد او را با نقش هایی متنوع به یاد می آورم. فرهاد اصلانی چندین سال است که با یک وزن تکراری، اندام تکراری، لحن تکراری، نقش تکراری، و حتی راه رفتن تکراری توی فیلمها ظاهر می شود. به نظرم او بازیگر خوبی است و قابلیت های خیلی بیشتری از مرحوم رضا بیک ایمانوردی دارد. در عرصه بازیگری آموزش دیده، تمرین کرده، و مسیر خوبی را آمده که به اینجا رسیده. اما حالا که سنی ازش گذشته و در سینمای ایران تثبیت هم شده، لازم است درباره جایگاهی که در سینمای ایران دارد و قرار است داشته باشد بیشتر فکر کند. تا کی می خواهد اینقدر همه چیز را تکرار کند؟ بهتر نیست برای نقش متفاوتی صبر کند که در آن اندام اش، راه رفتن اش، گویش اش، و حتی وزن اش را عوض کند؟ کاش کسی پیدا شود و این پیغام را به او برساند!
شیشلیک
به نظرم ژاله صامتی هم رفته رفته در طول چند سال اخیر به همان وضعیتی دچار می شود که فرهاد اصلانی گرفتارش شده است. او دارد به پنجاه سالگی نزدیک می شود و در طول دهه 1390 کارش شده ایفای نقش یک زن میانسالِ چاقِ سر و زبان دارِ جنوب شهریِ شیرین سخن! مگر نه اینکه او هم سالها در دانشگاه درس نمایش خوانده؟! تا کی قرار است این نقش های تکراری را که متمرکز بر یک مادر رخت شور، کنار حوض توی حیاط، یا داخل آشپزخانه است را بازی کند؟! یک جایی آدم باید برگردد و مسیر کاری اش را اگر ارتقا نمی دهد، دست کم عوض کند!
به هرحال در شیشلیک همان ژاله صامتی کلیشه ای را می بینیم در کنار رضا عطاران کلیشه ای که شوخی های اجتماعی یک دهه اخیرش را، در این فیلم هم تکرار می کند.
شیشلیک در سطح بیرونی جهانی شبه سوسیالیستی را به تصویر می کشد که از یک سو آدمهایش حسرت بهره مندی از دست پایین ترین مواهب زندگی از قبیل برق، اتومبیل، گوشت، پاستیل، آدامس، و... را دارند و از سوی دیگر از طریق فضای رؤسای «کارخانه پشم ایران» هر روز شستشوی مغزی می شوند. در سطح درونی شیشلیک یک بیانیه سیاسی در انتقاد به شیوه مدیریت اقتصادی و فرهنگی ایران به نظر می رسد. اما تصور من این است که دو ایراد اساسی به فیلم لطمه ای جدی وارد کرده است. اول اینکه چیزهایی که فیلم به عنوان معضل و مسئله در جامعه درون فیلم مطرح می کند، حتی با در نظر گرفتن مشکلات اقتصادی چند سال اخیر، ما به ازای خارجی ندارد و پذیرفتنی نیست. دوم اینکه همه فیلم استوار شده بر شوخی های کلامی و لحظه ای از سوی بازیگران و ساختار فیلم چفت و بست درستی ندارد. بنابراین شیشلیک در حد شوخی های سطح پایین و لودگی های بی مزه ای قرار گرفته که تلاش شده با رنگ و لعاب انتقاد سیاسی یا اجتماعی حیثیتی به آن بخشیده شود.
ابلق
عجب کارگردانی درخشانی! چه فیلم غافلگیرکننده ای! هیچ چیز ساده گرفته نشده است. راست اش بعد از فیلم شبی که ماه کامل شد اصلاً انتظار چنین فیلم «شخصی» را از نرگس آبیار نداشتن. یکی از بهترین کارگردانی هایی که امسال دیده ام در فیلم ابلق بوده است. فضاسازی فیلم خارق العاده است. و شخصیت پردازیِ دقیقِ فیلمی با اینهمه شخصیت فرعی، آدم را به حیرت وا می دارد. هر همسایه، هر رهگذر، هر نقش کوتاه پرداختی دقیق شده که به مدد بازی درخشان بازیگران و گریم عالی به اعتلایی استثنایی رسیده است. به یاد ندارم در هیچ فیلمی از انتخاب هر بازیگر گذری، و گاه حضور یک هنرور در یک نمای کوتاه، به وجد آمده باشم.
بازیگران نقش های اصلی هم بازی شایسته ای دارند. میزانسن و صحنه پردازی متقاعد کننده است. من واقعاً در شگفت بودم که چطور آبیار اینهمه به تمام زیر و بم داستان اش مسلط است. مگر غیر از این است که باید مثلاً تمام چم و خم عالم «کفتربازی» را با تمام اصطلاحات و زبر و بم ها و رجزخوانی هایش شناخته باشی که این فیلم را بسازی؟! مگر نه این است که باید تمام فراز و فرود رابطه میان زن و مرد، جغرافیا، قوم نگاری، و جامعه شناسی را درک کرده باشی تا ابلق را بسازی؟
تدوین و فیلمبرداری درجه اول هستند. جرأت و جسارت خوبی در فیلم حس می شود.
این همه دقت و کارگردانی ی شایسته ی ستایش، به نتیجه ای در همین حد ستایش برانگیز منجر نشده است. چون شکل کلی فیلمنامه ایراد دارد. فیلم درست نمی داند می خواهد چه بگوید و قصه که را می گوید. در نتیجه ابلق در تمامیت خود سردرگم می ماند و گاه کش می آید. پایان فیلم راضی کننده نیست و پس از درخشش اینهمه استعداد در فیلم، به شکوه یا ماندگاری منجر نمی شود.
بدتر از همه اینها اینکه فیلم خیلی فرصت طلبانه به نظر می رسد و یک جور موج سواری روی جریان «#من_نیز» جلوه می کند. ابلق علیرغم ابعاد شگفتی آور فنی، در تمامیت خود از آن بالا سقوط می کند پایین. فیلم درباره قربانیان تجاوز جنسی ساخته شده، اما خود قربانی فرصت طلبی سازنده اش شده است.
ضعف فنی، ایراد تکنیکی!
این روزها زیاد می شنوم و می خوانم عده ای برای حمله به فیلمهایی که برخلاف انتظارشان است از عبارت هایی مثل «ضعف فنی» «ایراد تکنیکی» و... استفاده می کنند. باید صراحتاً عرض کنم تا اینجای کار هیچ فیلمی در جشنواره سی و نهم فجر «ضعف فنی» یا «ایراد تکنیکی» و هر چیز شبیه به این ندارد! همه فیلمها سالم و سلامت هستند و از نظر فنی سرپا و استوار. سینمای ایران خیلی وقت است از این عرصه ها گذر کرده و به اعتلا رسیده است.
مشکل «ضعف فنی» یا «ایراد تکنیکی» فیلمها نیست! مشکل در خود ماست که روزی چنان سرسپرده یک فیلمساز می شویم و برایش پیراهن چاک می دهیم که هر منتقدی از فیلم او خوش اش نیاید را با عباراتی مثل «جیره خوار آمریکا»، و «جاسوس اسراییل»، یا «مزدور کشورهای حاشیه خلیج فارس»، «منافق» و...! متهم می کنیم، و در خیال خود دل خوش می کنیم که آن فیلمساز تا ابد سرسپرده ماست و حرف های دلخواه ما را می گوید. در نتیجه روزی که او دیدگاه اش درباره موضوعی عوض شود با عباراتی کلی گویانه و غلط فیلم او را دارای «ضعف فنی» و «مشکل تکنیکی» قلمداد می کنیم.
«ضعف فنی» و «مشکل تکنیکی» در درون خود ماست که نمی دانیم اساساً در همه جای دنیا و در تمام طول تاریخ کار هنرمند این بوده و هست و هر وقت جارچی می گوید «شهر در امن و امان است، آسوده بخوابید!» به این معنا شک کند و نیمه خالی لیوان را ببیند. این کارکرد لزوماً به معنی مخالفت با سیستم، سیاه نمایی، و پول گرفتن از کشورهای دیگر نیست. گرچه گاهی ممکن است این معناها هم در آن مشاهده شود، اما قابل تعمیم به کلیت ماجرا نیست. روحیه هنرمند همیشه ساختن فیلمهایی همسو با تفکر کلی حاکم بر یک کشور نیست.
این به آن معنا نیست که در سی و نهمین جشنواره فجر، فیلم بد یا فیلمساز بد نداریم! که اتفاقاً داریم! اما نحوه مواجهه ما با آن فیلمهای بد، گاهی از خود فیلم بدتر است!
تک تیرانداز
فیلم هرچه جلوتر می رود بهتر می شود. نبرد نهایی قهرمان خوب از آب درآمده. و غافلگیری های داستانی یک سوم پایانی خوب است. اما نیمه اول فیلم کم رمق است و روابط بین شخصیت ها کلیشه ای.
زاوالا
در وهله اول فیلم را خیره کننده یافتم. اما بعد بعد به شدت پشیمان شدم! ابتدا به نظرم آمد فیلم جهان غریبی را پیش روی ما می گذارد و در این جهان غریب از «عشق» حرف می زند. به نظرم آمد زالاوا میزانسن های سنجیده، بازی های متوازن، و جغرافیای منحصر به فردی دارد. حتی هویت بومی اش به رغم داستان غریب، واجد شناسنامه است. فکر کردم اشکال فیلم بیشتر در این است که مشخص نمی کند درباره چیست. و البته پیرنگ داستانی فیلم کم و بیش آشفته است. اصولاً وقتی پای «جن» در یک اثر نمایشی به میان آید آدم حق دارد یاد رمان «ملکوت» بهرام صادقی بیافتد.
اما بعد دیدم گمراه شده ام! چون زالاوا را رونوشتی کامل از فیلم سرخپوست نیما جاویدی یافتم. یک مکان غریب (آنجا یک زندان بزرگ و اینجا یک دهکده)، یک نظامی سخت گیر (نوید محمد زاده/ نوید پورفرج)، یک زن همکار وظیفه شناس اما مهربان (پریناز ایزدیار/ هدی زین العابدین). و عشقی ظریف میان این دو. همچنین یک ضدقهرمان مرموز ("احمد سرخپوست" که جز شبحی از او نمی بینیم و "مردان" جن گیر با بازی پوریا رحیمی سام). فضای زالاوا هم برگرفته از سرخپوست مه آلود است. راست اش پس از آن وجد نخستین، حس کردم شعور تماشاگر آشنا به سینما، در این فیلم دست کم گرفته شده. مگر چقدر از ساخته شدن فیلم سرخپوست می گذرد؟!
مصلحت
مصلحت فیلمی است که به وضوح مشخص است برای ساخت آن زحمت قابل توجهی کشیده شده است. به نظرم نتیجه به دست آمده به اندازه زحمتی که صرف آن شده نیست. شاید در وهله اول به خاطر اینکه فیلم مشخص نمی کند شخصیت اصلی اش کیست. ممکن است سازندگان آن ادعا کنند برای آنها شخصیت اصلی فیلم مشخص بوده و مثلاً همان کارمند درستکار دادستانی قهرمان فیلم یا شخصیت اصلی است. اما روی پرده، فیلم سردرگم است. در نتیجه فیلم به ما اجازه همذات پنداری با هیچکدام از شخصیت ها را نمی دهد. به علت همین سردرگمی است که زاویه روایت در فیلم هم مبهم باقی می ماند. اما با همین فیلمنامه هم می شد فیلمی هنرمندانه تر ساخت. فیلم نتوانسته در اتخاذ «لحن»، فیلمنامه را دست کم یک گام به جلو ببرد. فکر می کنم مهمترین نقیصه فیلم، اتخاذ «لحن» شعاری برای آن است. که از نظر لحن و شیوه بیان برای من تداعی کننده فیلمهای «بخش فرهنگی بنیاد مستضعفان» در دهه شصت بود، البته با طراحی صحنه، طراحی لباس، و فیلمبرداری بهتر.
روشن
پس از فیلم های در میان ابرها و زندگی مشترک آقای محمودی و بانو، روشن سومین فیلم روح الله حجاری است که ازش بدم نیامد. به نظرم گرچه به پای هیچکدام از دو فیلم دیگر نمی رسد، ولی یک چیز مهم در آن وجود دارد: ترکیب متوازنِ پختگی و دغدغه. وجود «دغدغه» در این فیلم ممکن است به «سیاه نمایی» تعبیر شود، اما شخصاً فکر می کنم اینطور نیست. من در روشن بیشتر یک فیلمساز دغدغه مند را دیدم تا سیاه نما. در روشن تصویر یک مردانگی عقیم شده در مناسبات اجتماعی، و معصومیتی که در اجتماع بی ارزش جلوه می کند برایم تکان دهنده بود، چون فکر می کردم به حد کافی واقعی است، یا دست کم کارگردان موفق شده بود برای من واقعی بنمایاندش. تصویری که فیلم از موقعیت یک مرد در جامعه پیش روی ما قرار می دهد، مردی که شاغل نیست، کارمند نیست، سرمایه ندارد، تجارت ندارد، حمایت نمی شود، و در عین حال زن دارد، بچه دارد، آدمها را دوست دارد، و پاکدامن است؛ در حالی که حق اش می خورند، بهش خیانت می کنند، و به هیچ انگاشته می شود، حتی از سوی همسرش، سخت تأثیرگذار بود.
ارجاعات فیلم به دنیای سینما را دوست نداشتم. به نظرم کلیشه ای بود. اما ریزه کاری های فیلم در مورد فندک، زنی که قصد خودکشی دارد، رابطه «روشن» با دخترش، و رابطه عاطفی کمرنگی که میان او و زن دیگری شکل می گیرد سنجیده و حتی غافلگیرکننده بودند.
سبک بصری فیلم موجز بود. روشن یک داستان شخصی در دل اجتماع انسانی است. داستانی باورکردنی و به همان اندازه هنرمندانه.
تی تی
این فیلم برای من تمام سینما را در خودش جای داده. هم ازل است و ابد. در جهان فیلم گم شده ام و هنوز در این چند ساعت فرصت نکرده ام خودم را پیدا کنم. فکر می کنم تا حد زیادی تی تی همه آنچه را که ممکن است سینما تا صد سال بعد به چنگ بیاورد در دستانش قرار داده است. آنقدر بزرگ است که نمی دانم از کجا شروع کنم و اصلاً درباره اش چه بنویسم؟! چند سال یک بار فیلمی به این بزرگی می تواند ساخته شود؟ پنج سال؟ ده سال؟ بیست سال؟ ربع قرن؟ صد سال.
حساب سینما را از آدمها، از سیاست، از حزب، از جشنواره ها، از تسویه حساب های شخصی، از منفعت طلبی، از رقابت، از نفرت، از جایزه، از گیشه، از همه چیز جدا کنیم و بعد به تماشای تی تی بنشینیم.
روزی روزگاری آبادان
زحمت خیلی زیادی برای طراحی صحنه کشیده شده و خانه ها و کوچه های آبادان خیلی خوب در تهران بازسازی شده در حدی که حیرت برانگیز است. با اینهمه فیلم فاقد داستان کافی است و فیلمنامه در حد یک ایده باقی می ماند. واقعیت و خیال، فانتزی و رئال به مرزی مشترک و باورپذیر نمی رسند، در نتیجه فیلم اثرگذار نیست. شخصیت های فیلم یا دارند به هم دروغ می گویند (پدر، پسرش و دختر خانواده) و یا مثل مادر چیزی را از بقیه مخفی می کنند. به نظر من این یعنی سندرم ابتلا به جدایی نادر از سیمین که در یک دهه اخیر به خیلی فیلمها رسوخ کرده و اصالت را از آنها سلب کرد است. بازی فاطمه معتمدآریا پرطراوت است و در مقایسه با بازی های چند سال اخیر مثل عامه پسند، بنفشه آفریقایی، حکایت دریا، و... حرکتی رو به جلوست.
مامان
در بخشی از فیلم صحنه ای از فیلم مادر علی حاتمی نمایش داده می شود. به نظرم می تواند حاوی مفهوم درستی باشد: شمایل «مادر» در این زمانه به چیز دیگری تبدیل شده که چندان منطبق با تصور چند دهه گذشته نیست.
رویا افشار در فضایی آپارتمانی مشابه با فیلم سال گذشته اش دشمنان بازی درخور توجهی ارائه می دهد که ضمن تشابه با آن فیلم، از آن خیلی بهتر است. از زمان بازی در سریال تلویزیونی آئینه او استوار، محکم و متفاوت، مسیر خوبی را در پیش گرفته است که رو به اعتلاست.
فیلم تلخ و عبوس است و این آزاردهنده است. چون هر فیلم تلخی قرار نیست لزوماً عبوس هم باشد (نمونه اش را همین امسال در فیلمهایی مثل تی تی و بی همه چیز دیدیم) مامان داستان کم رمقی دارد و بیشتر محدود شده به توصیف موقعیت. تلاش فیلم برای تصویر کردن یک مادر در این زمانه ارزنده است و گرچه فیلم خواسته کرده به ورطه یک فیلم تلویزیونی درنیافتد، اما به نتیجه خوبی هم نرسیده. فیلمنامه، کارگردانی و خود فیلم بیشتر حول بازی رویا افشار قرار گرفته اند.
منصور
فیلمهای «زندگینامه ای» را دوست دارم. به نظرم فیلم با وجود فیلمنامه نامنسجم و کم رمق، و کارگردانی و فیلمبرداری متوسط، فیلم بدی نشده. چون صمیمیت خوبی در لحن فیلم وجود دارد.
خط فرضی
نیم ساعت اول فیلم فوق العاده است. تصویری که سحر دولشاهی از یک «زن» روی پرده ثبت می کند از منحصر به فرد ترین نمونه ها در سینمای ایران است. حال و هوای خوبی در فیلم حاکم است که با فصل «عروسی» به اوج می رسد و فصل پس از عروسی را تکان دهنده می نمایاند. پژمان جمشیدی بازی متفاوتی ارائه می دهد که می تواند نقطه عطفی در کارنامه هنری اش باشد. اما پس از آن فیلم درباره اینکه می خواهد چه بگوید دچار سردرگمی می شود. پایان بندی فیلم نه متقاعدکننده است، نه راضی کننده. با اینهمه قریحه خیلی خوبی در فیلم حس می شود. اگر کارگردان فیلم روی فیلمنامه دقت بیشتری کند، به نظر می رسد حرفهای مهمی برای گفتن دارد. این بهترین بازی سحر دولتشاهی تا امروز است. و اتفاقاً منطورم نیم ساعت اول است که او نقش زنی شاداب را بازی می کند. بازی او در دوسوم بعدی فیلم به پای نیم ساعت اول نمی رسد.
گیجگاه
معمولاً تراژدی بیشتر از کمدی صاحب منزلت می شود. اما من کمدی گیجگاه را دوست داشتم. فیلم از عدم انسجام رنج می برد، اما شخصیت ها خوب پرداخت شده اند (مثل معلم کاراته ای که معلم ادبیات هم هست!) فیلم یک داستان عاشقانه است و البته بخشی از تاریخی که در دهه هفتاد به این سرزمین گذشته، با همه ارجاعات آن سالها، از تایتانیک جیمز کامرون گرفته تا مریم حیدرزاده و...
گیجگاه کمدی شریفی است. مبتذل نیست. دروغ نمی گوید، فرصت طلبانه نیست، از جوانمردی و بخشش و فداکاری و محبت حرف می زند. داستان اش را خوب به سرانجام می رساند و تماشگر را راضی روانه می کند. یک بازنویسی حرفه ای فیلمنامه می توانست فیلم را خیلی ارتقا دهد.
یدو
با امیدواری زیادی به تماشای فیلم نرفتم، در عوض با خرسندی و شعف بسیار زیادی از سالن بیرون آمدم. از همان دقیقه های نخستین و صحنه تماشای آسمان شب، روی بام خانه ای در آبادان، دریافتم فیلم جادوی جنوب را خیلی خوب می شناسد. و پس از آن فیلم در پرداخت، از داستان پیشی گرفت. بله! به رغم داستان کم رمق، صحنه ها دربردارنده چنان حس حیرت انگیزی از جنوب بودند که سحرآمیز جلوه می کرد. هر خیابان، هر خانه، هر آجر، هر شیء داخل صحنه چنان صاحب هویت بود که نمی توانستی تحت تأثیرش قرار نگیری. فیلم با وجود موضوع جنگی، و گفتگوهای بسیار، چنان به جهان آن پسربچه معنا داده بود که مرا به یاد دونده امیر نادری می انداخت. فصل های باران، خوابیدن مادر و بچه هایش زیر سقف خانه، دوچرخه سواری در شهر، خنثی کردن خمپاره به وسیله «کامران»، نانوایی، گاوهای پشت در، «قرض گرفتن» غذا از همسایه ها، و... هرکدام شگفتی بزرگی بودند.
پایان فیلم عالی و کاملاً رضایتبخش بود و چیزی را پیش روی ما قرار می دهد که خود «سینما»ست.
ستاره پسیانی در نقش «مادر» به یاد ماندنی است.
غلامعباس فاضلی
در همین رابطه بخوانید
جدول ارزشگذاری فیلمهای سیونهمین جشنواره فیلم فجر از دیدگاه منتقدان سایت پرده سینما
یادداشت های روزانه رضا درستکار در سی و نهمین جشنواره فیلم فجر
یادداشت های روزانه غلامعباس فاضلی در سی و نهمین جشنواره فیلم فجر
یادداشت های روزانه کاوه قادری در سی و نهمین جشنواره فیلم فجر
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|