فهیمه غنی نژاد
از سالن سینماها در روزهای کودکی ام، تصویری ذهنی ندارم که با آنچه امروز می بینم خیلی متفاوت باشد. منظورم تصویری چشمگیر است که گیرِ ذهنم شده باشد. چیزی شده باشد شبیه آنچه مثلاً پرویز دوایی یا مسعود کیمیایی در گنجینه ی خاطرات شان دارند و به قلم هم آورده اند و خواندن شان برایم، به خواب دیدن می مانَد. سینماها و سالن های نمایش فیلم در دوره ی کودکی من، نسبت به امروز، فقط امکانات و تجهیزات و شیکی و راحتی شان کمتر بود و هیچ ویژگی خاطره سازی نداشتند. شاید به دنیا آمدن در پایتخت و سکونت دائمی ام در نقاط مرکزی آن و نیز تعلّقم به خانواده ای متوسط و غیرسنّتی، از سبب هایی بودند تا از سالن های آنچنانیِ سینماها یا ماجراهای برخاسته از تقابل سنّت و سینما برکنار باشم.
اما از یک سالن دور و تاریک، یک لحظه ی ناب و روشن هنوز با من است که به گونه ای خاص به سالن های نسبتا مدرن امروز پیوندم می دهد: لحظه ی آغازین کشف «زیبایی» و کشش به سویش. این، زمانی اتفاق افتاد که خیلی کوچک بودم و نمی توانستم از فیلم ها و داستان هایشان و نیز ارتباط میان سکانس ها و پلان ها و آدم هایشان سر در بیاورم.
انگار همین دیروز بود که توی یکی از سالن های معمولی سینما، از همان ها که پیش تر اشاره کردم، با پدر و مادر نشسته بودیم و فیلم می دیدیم. فیلم، خارجی بود. اسمش را نمی دانستم و هنوز هم نمی دانم. سکون و سکوت محیط، و دیدن تصویرهایی که برایم معنا نداشت، حوصله ام را حسابی سر برده بود. ناگهان نمایی نزدیک از چهره ی زیبای یک زن، روی پرده آمد و از آنجا، جانانه بر جانم نشست. آذرخش بود که در درخشش آن، برای اولین بار «زیبایی» را یافتم و شناختم. همان وقت و با همان یک نمای سینمایی، معنایی در من ساخته شد که وادارم کرد کودکانه تصمیمی قاطع بگیرم: «من هم هروقت بزرگ شدم، باید همین طور قشنگ بشوم»! تلاش برای «همان طور قشنگ شدن» را بلافاصله پس از بازگشت به خانه، این طور شروع کردم: هر دَم شستن صورت، دم به دم مسواک زدن به دندان ها و پی در پی شانه کردن موها. چون در آینه، آینده ی چهره ام را می دیدم که با چهره ی زیبای زن هنرپیشه مو نمی زند، از آینه دور نمی شدم!
حالا هم که سال ها از آن روزها می گذرد، همچنان شیفته ی زیبایی هستم اما این مفهوم، که مثل من و با من و در من رشد کرده است مطلقا قالب ساده و کوچکِ کوچکی هایم را ندارد. این پدیده، امروز در نگاهم به قدری عمیق و به اندازه ای بزرگ شده و آنچنان گوشه های نهفته و ناپیدا، پیدا کرده است که برای درک و دریافتش، چشم و چراغ و آینه کافی نیستند. در درازای زمان، هیئت و ماهیت بدوی زیبایی را برای خودم به قیمت خراش هایی که خورده ام، تراش ها داده ام.
فهیمه غنی نژاد
نوروز ۱۳۹۸
در همین رابطه بهاریه های نویسندگاه سایت پرده سینما را در نوروز ۱۳۹۸ بخوانید
یه مشت گندم شادونه، یه جیب نخودچی کیشمیش!- محمد جعفری
از رنجی که بردم- یوسف بیجاری
گام معلق بر پل معلق- سعید توجهی
بهارهای آن سال ها و نبرد خیر و شر- محمود توسلیان
اندک اندک جمع مستان می رسند- نغمه رضایی
حال مظلومان عشق- جواد طوسی
باید قشنگ بشوم!- فهیمه غنی نژاد
مثل آدری هپبورن، همیشه اردیبهشتی- امید فاضلی
آرایشگاه سازمانی- غلامعباس فاضلی
من، کارت جشنواره، آدم اشتباهی، کلمبو و رشت!- کاوه قادری
کسی متولد می شود- آذر مهرابی
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|