مونا توجهی
روزهای كودكی برای خرید نان همراه مادر بزرگم کوچه های کاه گلی را قدم م یزدیم و نزدیک نانوایی از عشق بوی نان همیشه میخواستم آخر صف بمانیم، اما همه به احترام مادربزرگ نوبت شان را به ما تعارف می کردند و مادربزرگ قبول نمی کرد و من کیف میکردم چون زمان بیشتری داشتم برای تنفس بوی نان.قد کوتاهم مانع دیدن تنور نانوایی بود، اما صدای سنگ هایی که از نان ها جدا میشد و انعکاس آتش تنور روی دیوار برایم مثل تماشای یکنمایش بود.
من عاشق نان بودم چرا که نان تازه ترین غذایمان بود . وقتی نان تازه می آمد همه دور هم جمع میشدیم، همدیگر را میدیدیم و صدای هم را میشنیدیم، چشمهای بابا، مامان و همه خانه را میدیدیم. انگار خانه ما هم نان را دوست داشت. وقتی نان می آمد اشپزخانه خوشبو میشد، شیشه های کوچک پنجره آشپزخانه از گرمای نان بخار می گرفت و گل های گلدان كنار پنجره شکل دیگری داشتند . یک سفره پر از نان همه را دور هم جمع میکرد. بابا نان ها را به تکه های مساوی تقسیم می کرد. مامان سفره و سبد نان را میاورد و من عاشق خوردن کناره های نان بودم . مامان از دانشگاه برادرم میگفت که همه چیز عالی است و فقط دلتنگ است. بابا از وامی که برای عروسی دختر دوستش تقاضا کرده بود و موافقت شده بود خبر می داد و مامان نق میزد که همه زندگی مان شدند دیگران و بابا میگفت صلوات بفرست، کار نیک چون و چرا ندارد. مادر بزرگ از دعوای پسرهمسایه مان با پدر و مادرش میگفت و از بابا میخواست سرشب بروند و واسطه شوند تا آشتی كنند و خواهرم میگفت که مراسم خواستگاری را کنسل کنند چون نمیخواهد شوهر کند. هنوز که همه به هم نگاه میکردند. برادر کوچکم میگفت كفش ورزشی اش سوراخ ست و کفش نو میخواهد. بابا که تکه های نان ها را داخل سفره می گذاشت. انگار فقط جواب او را خوب میدانست می گفت کفش هایت هنوز نو هستند فعلن تا عید خبری از کفش نیست.او اخم میکرد و میرفت گوشه حیاط می نشست. من با لقمه ای از نان تازه و پنیر سراغ او رفته و میگفتم که میتوانیم کفشهایمان را باهم عوض کنیم من که فوتبال بازی نمیکنم و سوراخ کفش اذیتم نمیکند و او لقمه نان و پنیر را در دهانش میگذاشت می خندید و همه چیز با نان گرم و روبراه میشد .آن روزها کمی آرد و آب ونمک و تنور چه کارها که نمیکرد برای آدمها، مهم نبود نان را چه کسی به خانه بیاورد وقتی در خانه نان بودن برای همه بود، با همه بود، از همه بود. عاشق نان بودم چون نان تازه ترین احساس ها را برایم می آورد.
این روزها همه چیز ماشینی شده، دیگر آدمها از پیاده روی کردن در کوچه ها و به نانوایی رسیدن لذت نمیبرند. بوی نان یادشان رفته، به هم تکست میکنند سر راهت، اگر جای پارک بود، دو بسته نان بگیر، وقتی نان می آید دور هم جمع نمی شوند. از گرمای نان بخاری روی شیشه پنجره نمی شیند.نمیکنند. مادری نیست که نگرانی و نق ش را کنار سفره نان تازه بزند و پدری که خبر خوب بیاورد، خبر خیر و نیکی برای زندکی دیگران و خوشحال کردن آنها، مادربزرگی که نگران همسایه ش باشد و دنبال آشتی، و کودکی که با لقمه ای نان سوراخ کفشش را فراموش کند.
چه برما و نان ما گذشته ؟ چه بر ما و احساس ما گذشته ؟ چرا دیگر نان تازه ترین غذای ما نیست؟ چرا نان آوری و نان پروری و نان و نمک خورده ای نیست ؟ نان که هنوز از هرطرف بخوانی نان است
مونا توجهی
نوروز ۱۳۹۷
در همین رابطه بهاریه های نوروز ۱۳۹۷ نویسندگان سایت پرده سینما را بخوانید:
سوتی های مطبوعاتی من- محمد جعفری
امید در دل شوریده ما- جواد طوسی
تابوی سکوت- آذر مهرابی
عالیجناب وان! شما برای احیا شدن، نیازی به «سوپرمن» بودن ندارید!- کاوه قادری
آرامش در حضور دیگران- فهیمه غنی نژاد
بوی نان، عطر زندگی- مونا توجهی
از برکه ى باريک که بگذريم ... - نغمه رضایی
بهاری که لای برگه های کاغذ کاهی جا ماند- سعید توجهی
نمی دانم لابلای کدام تصویر پنهانی- امید فاضلی
جان شیفته؛ خاطرات پراکنده ی یک «کتاب باز»- غلامعباس فاضلی
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|