آذر مهرابی
تولد من همزمان بود با شروع جنگ ایران و عراق. صدای آژیر قرمز حمله ی هوایی هنوز توی گوشمه. مادرم می گه تا چند ماه بعد از به دنیا آمدنت هنوز چشمهات بسته بود و گریه هم نمی کردی! شک برشان داشته بود که نکنه چیزیمه! و تا دکتر، سلامتی منو تایید نکرده بود ول کن نبودند. این پیش دکتر بردن را تا چند ماه ادامه دادند، می گفتند: «مگه می شه نوزاد شیرخوار این قدر ساکت باشه و گریه نکنه؟» مادرم به دکتر گفته بود: قبل از این، چهار تا بچه ی دیگه بزرگ کرده و هیچ کدامشان مثل من ساکت نبودند، انگار روزه سکوت گرفته. بچه از وقتی دنیا می آد گریه می کنه، اما این حتی چشمهاشو هم باز نمی کنه. آخه پس این چه بچه ایه؟ بچه ای که گریه نکنه که بچه نیست! هیچ عکسی از آن موقع ها ندارم. مادرم می گه: تا چند ماه آن قدر ساکت بودی که می شد به هر دوست و آشنایی سپردت!
نمی دانم چطور سکوت های دوران نوزادی برایم تداعی شد و ناخود آگاه عنوان سکوت را برای پایان نامه دانشگاهی ام انتخاب کردم. الان که دارم این مطلب رو می نویسم مشغول نگارش آخرین سطرهای پایان نامه در ادبیات نمایشی با عنوان "سکوت" هستم و چیزی از آن موقع ها یادم نیست. تا به حال هیچ راجع به آن فکر نکرده بودم. مکث و سکوت دو واژه ای بودند که به نظر من به درد هیچ کاری نمی خوردند و با توجه به سابقه ی نوزادی، برایم به صورت تابو درآمده بود. برای همین بود که این موضوع را با قاطعیت برای پایان نامه ام انتخاب کرده بودم.
وقتی برای پژوهش درباره ی "سکوت در نمایش" به جان کتابخانه ها و منابع نوشتاری افتادم، اولین توصیه ی استاد راهنمایم مطالعه ی پایان نامه ای با همین مضمون نوشته ی اصغر فرهادی بود که سالها پیش در مقطع کارشناسی ادبیات نمایشی دانشگاه تهران نوشته بود .
تصمیم گرفتم پایان نامه ی فرهادی را برای مطالعه امانت بگیرم، یک ماه منتظر شدم تا بالاخره فرهادی از سفر برگشت و به من اجازه داد پایان نامه اش را مطالعه کنم. ساعتی که من در آنجا بودم او داشت در اتاق بغلی با همکارانش فیلمنامه ی فیلم فروشنده را بازخوانی می کرد . موضوع فیلمنامه اش در مورد مرد جوانی بود که مرد متعرض به همسرش را نه با اسلحه و چاقو بلکه با یک سیلی کشنده به سزای اعمال اش می رساند. من که کنجکاو شده بودم از قصه ی فیلم جدید فرهادی سر دربیارم مانده بودم که پایان نامه ی او را در مورد سکوت بخوانم یا به داستان فیلمنامه ی جدیدش که بلندبلند خوانده می شد گوش کنم. فکر کردم اولویت با خواندن پایان نامه ی فرهادی با عنوان: "مکث و سکوت در آثار نمایشی هارولد پینتر" است.
یک لحظه پرتاب شدم به دوران ابتدایی ام که من به دلیل خجالتی بودنم در کلاس همیشه ساکت بودم و برای همین تمام ثلث ها، نمره انضباط ام بیست می شد. خانم معلم مان از این نظر مرتب مرا تحسین و تشویق می کرد و به شاگردهای دیگه می گفت: «مثل آذر باشید. ببینید چه قدر ساکته!» از نظر خانم معلم، یک شاگرد خوب یک شاگرد ساکت بود. حتی یکی دو بار هم به همین خاطر، خودکار و دفتر بهم جایزه دادند. من خوشحال نبودم که این قدر ساکت ام. دل ام می خواست شلوغ باشم مثل اعظم شمس که توی بازی وسطی همه اش توپها را بُل می گرفت و از همین طریق دوست های سوخته اش را وارد بازی می کرد. اون بعدها یکی از الگوهای من برای ورود به جامعه و شکستن پیله ی سکوت ام شد. دیپلم ام را که گرفتم و مربی کانون پرورش فکری کودکان شدم، به اقتضای شغل ام که قصه گویی برای کودکان بود، فرصت پیدا کردم که هر چه قدر دلم می خواد حرف بزنم. اولین کاری که کردم تشویق بچه های خجالتی به داستان گویی و گفتن از خودشان بود، این کار بهترین درمان کم صحبتی و خجالتی بودن من و آنها بود. بعد از هجده سالگی، یکدفعه چشم باز کردم و دیدم منتقد فیلم صفحه ی سینمایی هفته نامه ی "پیام زنجان" شده ام با نقد فیلمهای اکران آن موقع. برای تحلیل فیلم درخت گلابی با آن عشق ساکت شخصیت اول فیلم اش که دائم به دنبال "میم"بود مجبور شدم هفت بار آن را در سینما قدس زنجان ببینم. نوشتن نقد این فیلم از همه سخت تر بود: نقدی در مورد پسر نوجوانی که شیفتهٔ دختر عمه اش بوده و به جای ابراز عشق، برایش اشعار عاشقانه می خواند.
آذر مهرابی
نوروز ۱۳۹۷
در همین رابطه بهاریه های نوروز ۱۳۹۷ نویسندگان سایت پرده سینما را بخوانید:
سوتی های مطبوعاتی من- محمد جعفری
امید در دل شوریده ما- جواد طوسی
تابوی سکوت- آذر مهرابی
عالیجناب وان! شما برای احیا شدن، نیازی به «سوپرمن» بودن ندارید!- کاوه قادری
آرامش در حضور دیگران- فهیمه غنی نژاد
بوی نان، عطر زندگی- مونا توجهی
از برکه ى باريک که بگذريم ... - نغمه رضایی
بهاری که لای برگه های کاغذ کاهی جا ماند- سعید توجهی
نمی دانم لابلای کدام تصویر پنهانی- امید فاضلی
جان شیفته؛ خاطرات پراکنده ی یک «کتاب باز»- غلامعباس فاضلی
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|